eitaa logo
مجنون الحسین عݪیہ السݪام«³¹³»
202 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2هزار ویدیو
83 فایل
🇮🇷😊🥀1400٫8٫2 __________________ مدیر ↓ @Mahbobz2
مشاهده در ایتا
دانلود
کسایی که ناامید شدن از خودشون و نیگن گناه زیاد کردیم دیگه ما رو راه نمیدن این کلیپ رو اگه دوست داشتن ببینن👆
۱ - آنالیز یکی از روش های هر تیم فوتبال آنالیز تیم رقیب هست تا ببینه تیم چِ ضعف هایی داره تا براساس اون تاکتیک بچینه. شیطون هم همین جوری به قول یکی از سخنران های خوب کشور که اسم اش رو در ذهن ندارم: شیطون خیلی روان شناسِ خوبی دقیقا از جایی که ضعف دارید بهتون حمله میکنه و میخواد شکست تون بده..... باید خودتون رو بشناسید و خیلی ماهرانه نقاط ضعف تون رو پوشش بدید تا نتونه بهتون ضربه بزنه..... شاید خیلی هاتون نقاط ضعف رو میشناسید خیلی ها هم نه ولی خب الان موضوع اینکه چحوری نقاط ضعف رو بشناسیم و پوشش اش بدیم رو میگم تا خدای نکرده به حیله های شیطون گرفتار نشید.... بِ امید روزی کِ گناه نکنیم https://chat.whatsapp.com/KhpGbiFtz89H4IaHigI3U2
۲ در چله پاکی شما یِ صفحه برگه A4 بردارید به علاوه خودکار و خط کش. در اون از کارهای خوبی که باید تویِ ۲۴ ساعت انجام بدبد و کار هایی بد(حرام) که باید ازش دوری کنید رو بنویسید و در آخر هرشب قبل از خواب علامت بزنید "✖️✓ " که در طول اون روز چِ کار هایی رو انجام دادید. مقرر کنید اگر انجام ندادید باید یِ خورده خودتون رو تنبیه کنید. به یاد داشته باشید برنامه سنگینی نداشته باشید تا زده نشید و اینکه بیشتر تمرکز تون رو توی کنترل خودتون و محو کردن گناه تون سپری کنید. از جمله عواملی که میشه در چله تون بزارید : 🔶عناوین برنامه۴۰روزه(ترک گناه، خودسازی )🔶 💠1-نماز شب (حتی شده ۲ یا ۱ رکعت همون نماز شفع و وتر)🌆🌠 «بعد از نیمه شب شرعی،میتونی بخونی...زمان طلایی خوندن نماز شب قبل از اذان صبح هست که پر فضیلته»💫💫«یا هرشب بخون،یا در هفته روز یا روزهایی مشخص کن برای خوندن نماز شب» 💠2-نماز اول وقت👌 💠3- دعای عهد+۱۱مرتبه سوره توحید با نیت❣ (به این نیت بخون که ثوابشو به امام زمان(عج)هدیه کنی تا اون روز سمت گناه نری)❣ 💠4-خواندن قرآن(روزی یک صفحه یا یک سوره)📖🌈 💠5‐صدقه هر صبح 💎 💠6-غیبت نکردن ونشنیدن👂❌ 💠7-فحش ندادن ودورغ نگفتن🚫 💠8- مسواک هر روز❇️ 💠9-مصمم بودن در کار ها💪 💠10-کمک و احترام به خانواده👨‍👩‍👧‍👦 💠11-صوت قرآن برای آرامش(از سعدالغامدی چند تا تلاوت دانلود کنید و شبها گوش بدین)😌✨✨ 💠12-زیارت عاشورا (هروز یاروزهای مشخص شده )📜💫 💠13-فاتحه هروز✔️ 💠14-روزانه ۱۰ صلوات برای آقا📿 💠15-ورزش هروز یا روز های مشخص شده🧗‍♂⛹‍♂ 💠16-نگاه نکردن به نامحرم 👁❌ 💠17-آیة الکرسی و دعای غریق بعد هر نماز👌❇️ 💠18-روز پاکی (برای نفرات مبتلا )🏆 💠19-بازدید از مطالب کانال 👀 💠20-دعا کردن در روزهای مشخص🤲 💠21-کم بودن در مجازی 📵 💠22-دعای الهی عظم البلا...🔰✳️ 💠23،سخن چینی نکردن🗣❌ 💠24،مسخره نکردن⛔️ 💠25،قسم دروغ نخوردن🚫 💠26،دعای توسل ودعای،کمیل، ندبه جمعه ها⚜🔰 💠27،رعایت حق الناس✅ 💠28،هر مواردی دوست داری اضافه کن و با نیت شروع کن،با خدا عهد ببند و ازش در هر نماز کمک بخواه❤️ ⬆️هر کدوم از عنواین رو میخوای انتخاب کن و تو کاغذ بنویس ✍ یه برنامه 40 روزه درست میکنی و چله رو شروع میکنی البته میتونی یه دهه ، یا هر چند روز که خودت میتونی .... 🌷🍃منظم و مرتب🍃🌷 ولی هر کدومو که میتونی بنویس📝 نمیخوام افراط یا زیاده روی باشه😊 «به نوبت جلو میریم نه یهویی پس طبق توانت انتخاب کن...» ‼️نکته مهم : قرار نیس یه تغییر یهویی بشه که نمیشه ولی به مرور زمان با کنترل و خودسازی پیشرفت حاصل میشه پس اگه موردی رو نتونستی انجام بدی خالی نگه دار تیک نزن ✅به مرور زمان نقطه ضعفاتو میفهمی کم کم حل میکنی نمیخوایم به زور بریم جلو کار ما با عشق و علاقه هس💗 بِ امید روز و روزایی که گناه نکنیم https://chat.whatsapp.com/KhpGbiFtz89H4IaHigI3U2
ادامه دارد .....
‏شما باورتون نمیشه ولی منافقین فکر میکنن انتقام تنگه چهارزبر رو با هک‌کردن،شبکه یک گرفتن:)😂
مجنون الحسین عݪیہ السݪام«³¹³»
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊 💞 قسمت #سی_وشش صالح درد داشت و
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت ــ همین حالا دراز بکش.. از جات تکون بخوری بامن طرفی.! لبه تخت نشستم. ــ گفتم دراز بکش..... کلافه نگاهش کردم و گفتم: ــ یه لحظه بشین. کارت دارم. اینقدر هم صداتو برای مهدیه بالا نبر. لحظه ای سکوت کرد و آرام کنارم نشست. نمی دانستم چگونه باید به اوبگویم در نبودش و در کنار تحمل این مشکل، چه زجری کشیده ام و حالا طفلم کجاست ــ نمی خوای حرفتو بزنی؟ اشکم سرازیر شده بود و سرم را نمی توانستم بالا بگیرم. صالح هم کلافه بود. ــ مهدیه جان... خب ببخشید نخواستم سرت داد بزنم. خودت هم مقصری. رعایت نمی کنی. مگه استراحت نیستی؟ خب دختر خوب، بچه که نیستی لج نکن و دستور دکترت رو انجام بده. حالا اشکاتو پاک کن عزیزم. منو ببخش. قول میدم از این به بعد بهتر خودمو کنترل کنم. ــ صالح... ــ جونم خانومم؟! ــ اون روز که عمل داشتی... ــ خب ــ اون روز... منم... بیمارستان بودم. همه رفته بودن تشیع اون شهیدی که آوردن من تنها تو خونه بودم. اون آقای مسئولتون تماس گرفت و گفت تو رو آوردن اینجا و بقیه ی ماجرا را ریز به ریز برایش تعریف کردم. شانه هایم می لرزید و دستم را روی صورتم گذاشته بودم و بی وقفه گریه می کردم. انگار غم و فشار وارده به قلبم را یک جا می خواستم سبک کنم. ــ خیلی سخت بود صالح جان. تو اونجا روی تخت با یه دست بریده... منم این طرف روی تخت بی حال و تنها... فقط خدا می دونه چه زجری کشیدم و چه مصیبتی رو تنهایی تحمل کردم. خجالت می کشیدم بیام پیشت وگرنه دل تو دلم نبود صالحم رو ببینم می گفتم خدایا اگه حال بچه رو بپرسه چه جوابی بهش بدم؟کاش می دونستی چی کشیدم صالح دستش را حصار شانه های لرزانم کرد و مرا به آغوشش فشرد. صورتش خیس از اشک بود و لبش بسته به مهر سکوت. پیشانی ام رابوسید و آرام گفت: ــ فقط حلالم کن مهدیه... تو رو به جان حضرت زینب حلالم کن خانوم. تاچند روز کم حرف بود و آرام. نگرانش بودم اما می دانستم با و این بحران را هم راحت از زندگی اش عبور می دهد. ــ مهدیه... ــ جانم صالح جان؟ چیزی لازم داری؟ ــ نه عزیزم. حاضر شو بریم امامزاده... ادامه دارد... 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ به قلم ✍؛طاهره ترابی ══════°✦ ❃ ✦°══════ https://chat.whatsapp.com/KhpGbiFtz89H4IaHigI3U2
مجنون الحسین عݪیہ السݪام«³¹³»
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊 💞 قسمت #سی_وهفت ــ همین حالا
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت زخم دستش ترمیم شده بود و تا حدودی به موقعیتش مسلط شده بود. چندباری به محل کارش رفته بود و هر بار پکر و ناراحت تر از قبل به خانه می آمد. نمی دانم چه شده بود و با من حرفی نمی زد. دوست داشتم از حال دلش با خبر باشم. دوست داشتم ناراحتی خاطرش را با من درمیان بگذارد. نمی خواستم تنها و در سکوت هر کدام بار غممان را به تنهایی به دوش بکشیم و دم نزنیم. این چه مدل زندگی متاهلی بود؟ ــ صالح جان... نگاهش را از تلویزیون گرفت و به من خیره شد: ــ جونم خانومم؟ ــ چرا ساکتی؟ ــ چی بگم عزیز دلم؟ ــ هر چی که اینطوری ساکتت کرده. می دونم که مشکلی برات پیش اومده وگرنه تو و اینهمه سکوت؟؟؟!!!! لبخند بی جانی زد و خودش را به من نزدیک کرد. نگاهی به بازویش انداخت و گفت: ــ میای این سمتم بشینی؟ دلم ریش شد اما به روی خودم نیاوردم و با ذوق کودکانه ای بلند شدم و سمت راستش نشستم. دستش را حلقه کرد دور شانه ام و گفت: ــ از این به بعد هوای دلمو داشته باش. قبل از اینکه بهت بگم خودت بیا سمت راستم. چشمم را روی هم فشردم و گفتم: ــ حالا بگو ببینم چی شده که اینقدر ناراحتی و ساکت شدی؟ پفی کشید و گفت: ــ امروز که رفتم سری به محل کار بزنم، رفتم پیش مسئول قرارگاهمون... بچه ها داشتن اعزام می شدن به سوریه.گفتم اسمم رو تو لیست اعزام بعدی بنویسن اما... دلم فرو ریخت و لبم آویزان شد. "یعنی دوباره میخواد بره؟؟" ــ بهم گفتن شرایط اعزامو دیگه ندارم خیلی محترمانه بهم گفتن نیروهای سالم رو می فرستن صدایش بغض داشت اما سعی می کرد اشکش را پشت پلکش زندانی کند. به سمت او چرخیدم و بوسه ای به پیشانی اش زدم. ــ الهی مهدیه پیش مرگت بشه تو از همه برای من سالم تری اما... باید باشی. اونا همینطوری نمی تونن نیروهاشونو از دست بدن. ریسکه... از کجا معلوم، برای تو و امثال تو مشکلی پیش نیاد؟ می دونم که همین الان هم از خیلیا تواناییت اما ساده ترین کار توی اون محیط، مثلا کنترل و گرفتن اسلحه ست... صالح جان شما می تونی با یه دست این کارو بکنی؟ سکوت کرد و دستش را نگاه کرد. ــ منطقی باش مرد زندگیم... گفتن این حرفا اصلا برام ساده نیست اما به جون جفتمون... آب میشم وقتی ناراحتیت رو میبینم. جون مهدیه آروم باش و شکرگذار... اصلا می تونی یه جور دیگه ای خدمت کنی ــ آره.. سخته اما باید کنم. من دستمو برای دفاع از حریم خانوم زینب کبری دادم... می دونم خودش هوامو داره. جونمم میدم اگه لازم بشه او را بوسیدم و به آشپزخانه رفتم. بغض خفه شده ام را در خفا و سکوت آشپزخانه شکستم. ادامه دارد... 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ به قلم ✍؛طاهره ترابی ══════°✦ ❃ ✦°══════ https://chat.whatsapp.com/KhpGbiFtz89H4IaHigI3U2
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت مسئول قرارگاه محل کار صالح قرار بود به منزل ما بیاید. صالح از صبح آرام و قرار نداشت. ــ مگه چیه صالح جان؟! بد می کنه میخواد بیاد سربزنه بنده خدا...؟ ــ نمی دونم... یه جوری دلم شور می زنه. یه چیزایی شنیدم می ترسم صحت داشته باشه. هرچند... مطمئنم همینطور هم هست ــ آخه چی شنیدی مگه؟ زنگ به صدا درآمد و صالح نتوانست جواب سوالم را بدهد. چند آقای مسن و جاافتاده و دونفر از دوستان صمیمی صالح آمده بودند. پدر جون و بابا هم کنار صالح نشسته بودند. من و سلما توی آشپزخانه بودیم و زهرا بانو هم روی دورترین مبل به جمع رسمی مردانه نشسته بود و چادرش را محکم تر از همیشه دور خودش پیچانده بود. انگار معذب بود چون هر چند دقیقه یکبار به آشپزخانه می آمد و موارد پذیرایی ساده مان را به من و سلما گوشزد می کرد. دوستان صالح کار پذیرایی را به عهده گرفتند و من و سلما وسایل را در اختیارشان می گذاشتیم. بعد از پذیرایی، لحظه ای سکوت مطلق برقرار شد. من و سلما هم نفسمان بالا نمی آمد. صدای یکی از مردان سکوت را شکست و گفت: ــ امروز اومدیم هم حالی ازت بپرسیم و هم هدیه ی ناقابلی برات بیاریم و یه لوح سپاس برای از ایثار وشجاعتت. ان شاء الله با تلاش و دلاوری های رزمنده های اسلام ریشه ی کفار خشکیده میشه و از حریم عمه ی سادات دورشون می کنیم. صالح جان... شما اونقدری شجاعت به خرج دادی که با ایثارگری خودت راه آقامون ابالفضل العباس رو پیش گرفتی. ان شاء الله که بی اجر هم نمی مونی. لوح قاب شده را به صالح دادند و پاکت نامه ای اداری را جلوی دست صالح گذاشتند. ــ این حکم ... یعنی... تو نباید با این حکم فکر کنی ذره ای از ارزشت کم شده... اصلا... فقط خودت می دونی که قانون کارمون و محیط کارمون اینه. ان شاء الله که ما رو فراموش نکنی و زندگیت رو به بهترین شکل اداره کنی. صالح سکوت کرده بود و انگار بغض داشت.حتی نتوانست جواب مافوقش را بدهد. چشم دوخته بود به و حالی داشت وصف ناشدنی. دوست داشتم هر چه زودتر با صالح تنها شوم و باشم برای دل رنجورش. چه می شد کرد؟ قانون بود و قطعا صالح هم تابع این قوانین. "خدایا هر چی خیره برای شوهرم مقدر کن'' ادامه دارد... 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ به قلم ✍؛طاهره ترابی ══════°✦ ❃ ✦°══════ https://chat.whatsapp.com/KhpGbiFtz89H4IaHigI3U2
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت صالح کلافه بود و بی تاب... مثل گذشته که به محل کار می رفت، رأس ساعت بیدار می شد و توی تخت می نشست. آرام و قرار نداشت. تحمل این وضعیت برایش خیلی سخت بود. مدام می گفت "الان فلانی محل کار رو گذاشته روی سرش... الان سرویس میاد سر خیابون... و... " از خاطراتش می گفت. از همکارانش و من مدام بودم برای دلتنگی هایش. به درخواست پایگاه محله، مسئول بسیج برادران شده بود و تا حدودی سرگرم امورات آنجا بود اما هنوز روحش خلاء داشت. دلش برای محل کارش تنگ شده بود و مدام بی قرار بود و سردرگم. نمی دانست وقتش را چگونه پر کند. صالح همیشه فعال بود و عادت داشت به فعالیت های مختلف. هیچگاه وقتش را به بطالت نمی گذراند و همیشه کاری برای انجام دادن داشت. محل کار هم همیشه روی فعالیتش حساب باز می کردند و مسئولیت کارهای بیشتری را به او می دادند. حالا... با این وضعیت... دچار سردرگمی سختی شده بود و نمی دانست وقتش را چگونه پر کند. دلم برایش می سوخت و از این وضعیت و بی قراری اش دلتنگ و ناراحت بودم. نمی دانستم چه کاری می توانم برایش انجام دهم. صالح به احتیاج داشت که بتواند خودش را میان موقعیت جدیدش پیدا کند. به تازگی پشت رُل می نشست و رانندگی را با یک دستش تمرین می کرد. بهتر و مسلط تر از قبل شده بود. برای اینکه کاری برای انجام دادن داشته باشد به مرکز تاکسی تلفنی دوستش رفته بود و یکی از راننده های آن مرکز شده بود از رضایت ظاهری اش راضی بودم اما می دیدم که روحیه اش را باخته است و صالح من، توی دلش داشت. به تازگی یکی از دوستان صالح هم به خاستگاری سلما آمده بود و در پیشنهادش اصرار داشت. از همین حالا دلتنگ بودم برای سلما و جای خالی اش... پدر جون می خندید و می گفت: ــ هنوز که شوهرش ندادیم. درضمن دختری که شوهر کنه با یه نفر دیگه برمیگرده... یه نگاه به خودت بندازی منظورمو می فهمی بابا جان دیوار بین خونه ی خودمونو بابات رو برداریم سنگین تریم ادامه دارد... 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ به قلم ✍؛طاهره ترابی ══════°✦ ❃ ✦°══════ https://chat.whatsapp.com/KhpGbiFtz89H4IaHigI3U2
میگفت↓ میدونی‌فرق‌بی‌نمازباشیطون‌چیه؟! شیطون‌به‌آدم‌سجده‌نکرد بی‌نمازبه‌خداسجده‌نمیکنه💔.. +وای‌به‌حالمون‌که‌گاهی‌ازشیطون‌هم بدتریم!!😔😭😢🤨 https://chat.whatsapp.com/KhpGbiFtz89H4IaHigI3U2
میدانی !؟ برای قضاوت دیگری تنها کفشش را پوشیدن و با آن قدم زدن کافی نیست تو با این کار تنها خار های رفته در پایش را حس می کنی خنجر هایی که از پشت می زنند می ماند بلاهایی که بر سرش نازل می شود می ماند... درد هایی که باعث لنگر انداختن زانوانش می شود می ماند ... پس با خودت تکرار کن من "او " نیستم نمی توانم جایش باشم قرار نیست مانند او باشم پس حق قضاوت هم ندارم ‌..! https://chat.whatsapp.com/KhpGbiFtz89H4IaHigI3U2