Mahmood Karimi - Be Mahe Asemon Migoft (128).mp3
4.15M
°°°🎶
یکی دوتا و هفت تا زخم😔
دستی روی پاهاش میکشید!
پ. ن: حتما وقتی دارید گوش میدید متن پایینش رو بخونید🖤
#یارقیه✋🏻
#ضربان_قلبم❣
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━
🌱 @daryaee_313 |•°
┗━━━━━━━━
•••°° 🥀💔
اشک روی گونههای لطفیش را با آستین لباسش گرفت!
پرسان پرسان در بیابان به این سو و آن سو میرفت تا شاااید...
نشانی از او یابد.
چند تار موی بیرون آمده را با دستان کوچکش به داخل روسری راند.
خسته روی ریگها نشسته
و کنجی کِز کرد
وسایل بازی همراه نداشت؛
پدر گفته بود به میهمانی میروند
اما نمیداند چرا اسیر بیابانها و شهرها شده!
اطراف را دید زد تا شاید سرگرمی بیابد
که نگهان نگاهش به آسمان پرستاره کشیدهشد
دست لطیف و دخترانهاش را بالا آورد و یکی یکی ستارهها را نشانه رفت و شمرد....
تا به آخرین موجود درخشنده؛ ماه ؛ رسید!
آھ! چقدر به عموی زیبا و دلاورش شباهت داشت
با یادآوری عمو مرواریدی از صدف چشمانش چکید
عموعباس بعد از باباحسین دلیل لبخندهای زیبایش بود!
چند روز پیش عموعباس رفت و....
تن خونین و دستهای پرمِهر بریده شدهاش برگشت!
چقدر دلتنگ پدر بود
هر گاه سختی به او میرسید زود همه را به بابا میگفت
و در غیاب بابا به عباس، عموی عزیزش
اما حالا...
هزار سختی و مشقت دیده و کسی را دوای دردش نمیدید
اِلّا عمه!
برگشت
نگاهی به دستان زخمی عمه زینب انداخت و باز مروارید از چشمش چکید
زخمهای عمه او را به یاد زخمهای خودش انداخت
مگر چقدر سن داشت که تاب و توان این وضعیت ناگوار را داشته باشد
لباس بلندش را کمی بالا داد و چشم به پای خونین و تاول زدهاش دوخت
این بار چند قطره اشک بیدرنگ و بینوبت از چشمان درشت و مشکیاش پایین ریخت
نه به خاطر درد سیلی نامردان!
نه به خاطر جای دستی که روی گونههای نازنینش افتاده بود!
نه بخاطر تاول و خون دستوپاهایش!
بلکه بخاطر علیاصغر
به مادر قول داده بود خواهر بزرگ خوبی برایش باشد
ولی....
همان روز که برادرش را با سری که از پوست آویزان شده بود را آوردند فاتحه خواهری کردن را خواند!
لباسش را پایین کشید و این بار آستینهایش را بالا زد...
تنها خدا میداند بابا چند برابر زخمهای رقیه(س) را خورده بود
چند روووز از آن شب میگذشت و هنوز موهایش انتظار شانه زدن پدر را مےکشید
دیگر نتوانست تحمل کند و فریاد زد:
"من بابامو میخوام. من رو ببرید پیشش"
وقتی خلیفه دستور داد حسین(ع) را بیاورند غرق در شادی شد!
"گرسنه هستم اما غذا نمےخواهم، پدرم بیاید کافیست"
ولی هنگامی که پارچه را کنار زد
با دیدن لبهای ترکخورده بابا، قلب او نیز ترک خورد
دستی به چشمانش کشید
بسته بود!
ترک قلبش عمیقتر شد
صدایش زد:
" بابایی؟ بابای من؟ چشماتو باز کن. نگاهم کن.
ببین منم؛ رقیه! همون که هر روز موهاشو شونه میزدی..
وقتی گریه میکرد اشکاشو پاک میکردی.. بغلش میکردی...
ولی بابا.. وقتی من کنار اینها گریه کردم.. یه جوری بهم سیلی زدن که چشمام سیاهی رفت و افتادم توی بغل عمه!
راستی بابا عمه خیلی ناراحته. به ما نمیگه ولی من میفهمم که میره توی تنهاییهاش گریه میکنه."
سرش را خم کرد و کنار گوش بابا گفت
" دلتنگته. خودش میگفت که خیلی تنها شده. خودش میگفت کا دیگه دیواری نیست بهش تکیه کنه. خودش میگفت که کمرش شکست وقتی دید من صدات میزنم.
راستی بابا؟
چرا عمه عصبانی میشه وقتی این آقاها نگاش میکنن؟
بابایی راستی ناموس یعنی چی؟"
سوالاتش بیجواب ماند
نگاهش که به موهای پدر افتاد کمی با دست مرتبشان کرد و ادامه داد:
" بابایی شما که موهات مشکی بود، چرا قرمز شده؟ چرا خون روی موهاته؟
بابا یادته؟! قاسم و داداش علیاکبرم هم موهاشون مثل شما زیاد بود و مشکی؟!
ولی من یادمه که عمه چشمامو گرفت وقتی داداش علیاکبر زمین خورد! یادمه قدش چقدر بلند بود ولی اون روز دیگه قد کوتاه شده بود."
گونهاش را بوسید
دیگر تاب نیاورد و آبشار آبی چشمانش سرازیر شد
"بابا توروخدا چشماتو باز کن.
دلم برات تنگ شده. برای مهربونیات. دلاوریهات.
ببین! بابا صورتمو دستوپاهامو ببین. همه جام زخمی شده.
انقدر راه رفتم توی بیابونها و کتک خوردم که زیر پاهام تاول زده. دستام درد میکنه. بلند شو باباجونمممم!"
به گلوی بابا نگاه کرد.
رگهای بریده سخت قلبش را آتش زد. شکست.
از ته دل آهی بلند و عمیق کشید
اشکها دیگر بند نمیآمدند
سه ساله بود!
آنقدر کوچک که درکی از بیوفایی کوفیان نداشت
ظریف و شکننده؛ قرص ماه!
ناگهان صدای عمه زینب که رقیه را صدا میزد و از او میخواست چشمانش را باز کند همه کاخ را برداشت
نور ماه خاموش شد!
همه جانش از گریه بیجان شده بود.
بیرمق کنار سَرِمطهر بابا بر زمین افتاد. لبخندی کوچک زد و با نوایی آرام با عمه وداع کرد.💔
روح لطیف و کوچکش پر کشید و به آسمان رفت
به همان جا که عموعباس، برادرش علیاکبر، قاسم، علیاصغر رفته بودند.
🍂 شهادت رقیهبنتالحسین تسلیت
#یارقیه♥️✋🏻
#کانال_نوشت✨✍🏻
#دلنوشته
#رمان_کربلا🍃
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━
🌱 @daryaee_313 |•°
┗━━━━━━━━
«پویش بزرگ نذر عروسک»
🌸دخترای عزیز
همزمان با روز سوم محرم و اولین روز هیات بنت الهدی میتونید عروسک هاتون رو به عنوان نذر حضرت رقیه (س) بیارید که به دخترای مناطق محروم کشور هدیه بشه🎁
↩️بعد از عزاداری ماه محرم و طی یک اردوی جهادی دخترانه این عروسک ها توسط خود دختران نوجوان هیات
به دختران مناطق محروم تحویل داده میشه📦
چی ازین قشنگ تر؟!🥺
👈 هیات دخترانه بنت الهدی👉
#محرم
#امام_حسین
https://eitaa.com/joinchat/1097794008Ca257ca19d6
💚️☺️ا
•
بِاَبیاَنتَوَاُمےونَفسےیآاَبآصآلِحالمَهدی...:)☘
بِاَبیاَنتَوَاُمےونَفسےیآاَبآصآلِحالمَهدی...:)☘
بِاَبیاَنتَوَاُمےونَفسےیآاَبآصآلِحالمَهدی...:)☘
•
💚☺️ا
تو دریایی من کویر🌱
«دراینشلوغیدنیا توانتخابمنی»🙃✨ 💌همـــه دعوتید به مجلس عزای خواستنیترینمحبوبعالم؛ امامحسین(ع)
به نام خدا🍃
با اجازه مــــــادر ســــــادات✨
حسینیه رو آماده میکنیم
برای حضور شما دخترای گل🌸😍
دوستاتو دعوت کردی دیگه؟
ساعت 4:30 منتظرتونیماااا👌🏻☺️
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━
🌱 @daryaee_313 |•°
┗━━━━━━━━
تو دریایی من کویر🌱
«دراینشلوغیدنیا توانتخابمنی»🙃✨ 💌همـــه دعوتید به مجلس عزای خواستنیترینمحبوبعالم؛ امامحسین(ع)
ساعت 12 است و ما دنبال آماده کردن مجلس عزاداری خواستنی ترین محبوب عالم🥺😍🧡
+ خعیییلی گرمهههه🥲
و ساعت ماشین 5 دقیقه جلوعه😂
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━
🌱 @daryaee_313 |•°
┗━━━━━━━━
لوکیشن مراسم☺️
🚩حسینیه زینبیه همدان
با نرم افزار نشان👇🏼
https://nshn.ir/b0vbsmiGY56LBP
تو دریایی من کویر🌱
📍 لوکیشن مراسم با گوگل پلی✨
منتظر حضور سبزتون هستیم💚
با کلی خوراکی های خوشمزه
و خادم های مهربون
مسابقه و...
هدایت شده از تو دریایی من کویر🌱
نور ماه ما.mp3
11.85M
❤️ای تکیه گاهـ ما
بین عشقا، عشق♡ تو دلخواهِ ما
توی تاریکی ها نور ماهـِ ما
🌸شعرهمخوانی هیاتدخترانه بنتالهدی😎
👌دلنشین و عاشقانه و خاص
#همخوانی
#فاطمیه
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━
🌱 @daryaee_313 |•°
┗━━━━━━━━