سحر ششم.....
پنج سفره از ضیافتت، جمع شد...
و تو همچنان، به سفره داری ات، مشغولی..
❄️خسته نشدی...؟ خداااا
از بس آغوش گشودی.. و... من، رمیدم!!
از بس، بوسه بارانم کردی و.. من ساده از کنار بوسه های بی نظیرت رد شدم!!
از بس، سفره گستردی و... من به هنر رنگ رنگ تو، دل ندادم!!؟؟
❄️خودم... از خودم خسته ام خدا....
از قلبی، که توان دریا شدن ندارد...
از بالهایی، که جان بال زدن ندارد...
از سجده هايي، که به درآغوش کشیدنت، ختم نمی شود...
❣شش سحر است که؛ زمین را برایم خلوت کرده ای...
تا من... دست در دست تو...
گوشه ای از آسمان را بگیرم و.. پرواز کنم..
اما.. سنگینی روح کوچکم.. چنان زمین گیرم کرده.. که حتی هوس پرواز هم، به سرم نمی افتد!!
چه کنم، محبوبم...؟؟
بی تو...همه آسمان هم، در یک شیشه دربسته، حبس می شود...
چه رسد به روح تنگ من.. که عمريست در چهارچوب بدنم، حبس شده است!!
👣امشب برای دریا شدنم...قنوت می گیرم..
برای رها شدنم از زنجیرهایی.. که پای دل مرا سخخخت بسته اند...
تو...؛تنها گشاینده گره های کور زمینی...
من جز تو... هیچ گره گشایی را نمي شناسم...
یک سوال... خدا ؛
امشب گره های کوری را که همه عمر، به پای قلبم زده ام...باز می کنی؟؟
#جامانده
#دلنوشته♥️
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━
🌱 @daryaee_313 |•°
┗━━━━━━━━
سحر هفتم...
واااااای که شمارش بزم سحرهایت، به سرعت رو به افزایش است...خدا
و من.. هنوز جامانده ترین مسافر پرواز رمضانم!!
سیاهی آسمان...
خلوت آرام سحر...
حرارت آغوش تو...
و اشک های سیاه دلی من... تنها سرمایه های بزم سحرم هستند...
انقدر عظیم... که مرا یک سااال، به انتظارشان، میخ کوب کرده بودند...
❄️چه سری است..میان چشمهای من و زانوان تو...؛ خداااااا
که هر بار چشمانم بر زانوان تو، باریدند...؛ سبز شدم...قدکشیدم...و بالهایم برای پریدن، جان گرفتند.
تو تنها قدرت بالهای منی...
که بی اذن تو، زیباترین سجاده ها هم، توان بلند کردن مرا ندارند...
❄️ هفت سحر است، که بالهای مرا، باز گذاشته ای....
زیر بغلم را گرفته ای...
و هر سحر با بوسه ای، مرا در هوای خودت به پرواز، در آورده ای...
تا با آغوشت..انس بگیرم... و راه ع ش ق را گم نکنم....
❄️صادقانه بگویم ؛خدا ...
تو محبوب ترین سرمایه قلب خسته منی....
آنقدر که بی تو.. هیییچ ثروتی آرامم نمی کند...
و هیییچ دستی، توان یاری بالهایم را نخواهد داشت...
هفتمین سحر....
و هفتمین بوسه تو را.... با هییچ بزمی در عالم عوض نخواهم کرد...
فقط... یک تمنا می ماند و بس..؛
بالهایم را رها مکن...
نه این سحر...که به اندازه تمام سحر های زندگی ام....
من.... بی تووووو.... سقوووووط خواهم کرد!!!!!!!!
#جامانده
#دلنوشته♥️
┏━♡♡━━━━━
🌱 @daryaee_313 |•°
┗━♡♡━━━━━
سحر نهم .....
ساعت ها خواب نمی مانند...
این منم، که عمريست، در خواب_زیستن را، تجربه میکنم...
❄️ساعت ها، خواب نمی مانند...
هر سحر، دور چشمان تو می گردند...
و در جذبه مهربانی ات، چونان ذره ای فنا شده ، گم می شوند...
خواب مانده، منم که هر رمضان، بوسه بارانم می کنی... و باز...چونان آهوی رمیده ای، از آغوشت، می گریزم....
❄️نهمین سحر است...که آرام، پلکهایم را باز میکنی...
و خودت اولین لبخندی میشوی، که چشمان تارم، می بیند و به شوق می آید....
❄️راستی...
من مانده ام!!!
تو بنده دیگری، جز من نداری، که حتی یک نگاه هم، رهايم نمی کنی؟؟
و... من....
چنان فراموشت می کنم، که گویی هزار دلبر عاشق پیشه، جز تو، احاطه ام، کرده است....
❣مرا ببخش... دلبر همه چیییز تمام...
سجاده ام...بوی عطر گرفته است...
عطر "مغفرت" تو را....
نهمین سحر را به نام "مغفرتت"... می گشایم...
و نام تو را... چنان جرعه جرعه، سر می کشم...که نور چشمانت، تمام لجن های قلبم را، به چشم برهم زدنی.. تار و مار کند...
قنوت من...و نام نامی تو.....؛
یا غفار.....یا غفار... یا غفار.....
اللهم اغفر لی الذنوب التی...
#جامانده
#دلنوشته♥️
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━
🌱 @daryaee_313 |•°
┗━━━━━━━━
سحر دهم.....
این بار، تو قلم را در دستان من، بچرخان....
ناتوان ترین سرانگشتان، همان هايي اند که بی اذن تو می نگارند... و بی نام تو، تکرار می شوند...
دستان خالی من... کجا... و تکرار مکرر نام تو، کجا....
💓دلبر رعناقد من...
نیمه شب، بدون تو... یعنی سکوت...
نیمه شب، بدون تو...یعنی هیییچ...
نیمه شب، بدون تو...یعنی تماااام...
من...
هر سحر... با تو... "آغاز" می شوم....
قلم را در دستان من بچرخان...
همان قدر که ده سحر است، کام سرانگشتان مرا، به لذت عاشقی ات، سیراب کرده ای!!
❄️قلم را در دستان من بچرخان...
تا طعم دهمین بوسه های عاشق کش تو را نیز، برای همه کاغذهای زمین، ملموس کند...
❄️می دانی دلبرم...؟
سجاده ام، بال در می آورد...
وقتی که سحرهای رمضان، عطر تو، در خانه مان، می پیچد...
آنقدر که حتی قلمم..جان می گيرد، و نجواهای بی جان مرا ... به گوش تو می رساند...
❣سجاده ام... بال در می آورد...
وقتی تو...سفرهدار ضیافتش هستی....
چرا که هییچ نقطه کوچکی را ، از ادراک این ضیافت خالی نمی گذاری...
قلم را در دستان من بچرخان...
میخواهم....
تو را با قلمم....فریااااااد کنم......
یا الله....
یا الله...
یا الله...
#جامانده
#دلنوشته♥️
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━
🌱 @daryaee_313 |•°
┗━━━━━━━━
سحر دوازدهم....
دوازدهمین، بزم عاشقی مان رسید...؛ دلبرم
دوازده... عدد عاشقی من است....
من از چشمان دوازدهمین تجلی تو در زمین، روي ماهت را شناخته ام... و راه نور را یافته ام.
❄️دلبر دردانه من...؛
همه اعداد، در زمین تو، یک طرف...
#منتظر_ترین عدد زمین و آسمانت، یک طرف...
❄️چه رازی در آن ریخته ای، که هر بار به زبانم سرازیر میشود.. ؛ غم همه عالم را به یکباره در جانم می ریزد!!!
دوازده سحر است...که آغوش گشوده ای به روی من... تا کمی درد تنهایی ام را التیام ببخشی...
اما اله بی همتای من...؛
درد من...با یکی دو سحر، دوا نمی شود...
من، گمشده ای دارم که آیینه تمام قد تو، در زمین است.
من بدون او... راه آغوش تو را هزار بار گم کرده ام....
❄️چاره ای نمی کنی...محبوب من؟؟
یک اذن بيگاه تو، تمام آوارگی هزار ساله او را، و تمام درد غریب سینه مرا، به یکباره درمان می کند.
❄️دوازدهمین سحر ضیافتت..... پر است از بوی نرگسین پیراهن یوسفم...که سالهاست همه اهل زمین را، به حیرت وا داشته است....
❣مرا.....به لمس نگاهش، اجابت کن...خداااا
یا مجیب الدعوات
#جامانده
#دلنوشته♥️
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━
🌱 @daryaee_313 |•°
┗━━━━━━━━
سحر چهاردهم.....
فقط یک سحر مانده، تا رمضان، قرص قمرش را رونمايي کند...
نیمی از ماه را در انتظار تجلی "کرامتت"، لحظه شماری کرده ايم...
و تنها...
یک سحر، تا پایان انتظار مان، باقی مانده است...
❄️چه سری است ، دلبرم...؟
که درست در همان ثانیه ای که قرص رمضان، کامل میشود... زمین آیینه کرامت تو را رو میکند ...
❄️سفره داری...خصلت رمضان است...
و تو همه این سفره داری ات، را یکجا در سینه پسر فاطمه، جای داده ای...
مگر ميشود، مولود نیمه رمضان بود.... پسر ابرمرد آسمان، و شیرزن زمین، بود،
اما...
کریم ترین انسان زمین نبود...؟
❣به چشمان عاشق کش تو قسم....من یقین دارم...؛
روبروی نام "کریم " ات آیینه گرفته ای...تا مجتبی را برای اهل زمین ، خلق کرده ای...
❄️قنوت چهاردهم سجاده عاشقی ام...
اوج می گیرد به نام نامی کرامتت...
دلبرم....
سهمی از کرامتت را در وجود من نیز، جای میدهی...؟؟؟
❄️این سحر...
انقدر.. تو را تکرار میکنم... ؛
تا آیینه داری نام "کریم" ات را، به قلب من نیز، هدیه کنی...
آیا میشود، مرا به خودت شبیه کنی...؟؟
یا کریم.....یا کریم.... یا کریم....
#جامانده
#دلنوشته♥️
🌱 @daryaee_313
سحر شانزدهم...
رمضان، به پیچ نهایی اش، نزدیک می شود....
و لحظه های قدر از راه می رسند...
شب های قدر، فرصت میوه چینی اند...
و ما...
برداشت می کنیم، همه آنچه را که یکسال در زمین قلبمان، کاشته ايم، ...
❄️عمر یکساله ام را که برانداز میکنم، هیییچ نقطه ی روشنی، برای دریافت کرامتت نمی بینم...
اما...
مهربانی یکساله تو را، که مرور می کنم..؛ دلم به لیلةالقدر این رمضان نیز، قرص می شود...
❣سالهاست که رسم میان من و تو، همین بوده است... ؛
من... یکسال...را خراب کرده ام...
و تو....سال بعد... را به نیکوترین تقدیر، نوشته ای...
چه رازی است میان تو و اسم "رحمانت"..
که از هر چه بگذری، مهر پاشیدن بر بندگانت را، رها نمی کنی...؟
❄️سیاه دل تر از همیشه...
و شکسته تر از هر سال...
چشم براه لیلةالقدرت نشسته ام....
اما...یقین دارم... ؛
که سهم عظیمی از "ع ش ق" را برایم، کنار گذاشته ای...
❄️من، بی تو، تمام می شوم...؛ دلبرم....
دفتر تقدیرم را، از هر چه خالی می کنی، خیالی نیست....
اما.... تقدیر مرا، از لمس وجودت...خالی مکن...
من...بدون تو.... یعنی...؛ تماااام
تو..تنها ثروت قابل شمارش منی...خدا
و من...
به انتظار سهم بیشتری از تو، گوشه سفره رمضانت را، رها نکرده ام....
❣رحمان...مگر جز مهر ... می داند...؟
لیلةالقدر مرا، به طوفانی از مهرت...تکان بده....
یا رحمان....یا رحمان... یا رحمان
#جامانده
#دلنوشته♥️
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━
🌱 @daryaee_313 |•°
┗━━━━━━━━
تو دریایی من کویر🌱
یه چیزی رو میدونستید....؟! عهد عاشقانه مون دو ساله شد😍🤝 🤲🏻خدایا خیلی ممنونیم که اجازه دادی توی این
حواستون هست....
که عمرِ #قرار_معنوی و عاشقانهمون...
سه ساله شد!🥺
خدایا
دقیقا سه سال پیش 12 فروردین بود که عهد کردم هر #شب_جمعه دلم فقط برا خودت بتپه❤️🩹
و هر هفته، یک شب، من باشم و خودت، فارغ از دنیای فانی و گناهان متوالی خودم🥺
خداجونم!
به حرمت این سه سال عاشقی با تنها معبودم که تویی...
چشماتو روی گناهام ببند و برا سال جدید، یه پرونده جدید، با کلی عبادت برام رقم بزن😍💚
آ راستی!
درگوشی بگم..
خعییییلی دوستت دارم خدا🥺♥️🌿
#دلنوشته
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━
🌱 @daryaee_313 |•°
┗━━━━━━━━
سحر هجدهم...
و.....
امشب "دردناک ترین" ساعات این ضیافت است...
❄️آسمان و زمین، عجیییب بوی درد گرفته اند...
میدانی.... ؛
شق القمری در کوفه، درپيش است...
که بر غربت هزار ساله تو، تلنبار شده است...
❄️بی قراری، جان مرا به آتش کشانده است...
حصن حصین زمین، آماده پرواز می شود...
و این اولین بار است که شیعه، درد یتیمی را به جان خویش، می خرد..
❄️یوسفم...
این روز ها، استخوان سوزند...
اما، تصور دردهای فردا...امانمان را بریده اند...
❣علی..... با همه هیبتی که آسمان را به تعظیم واداشته است... به محرابی میرود، که قرار است.. ماه را در آن بشکافند...
وااای... که درد این ثانیه ها...پای قلمم را لنگ می کند...
❄️یوسفم...
من نخستین بار، بوی درد را از مشام رمضان، ادراک کرده ام....
علی... همه پناه من... و همه پناه اهل زمین و آسمان است...
من بی علی... هزاااااااااااار بار، یتیمی را تجربه کرده ام...
❄️فاجعه ایست رمضان های بدون تو...
نميدانیم... بر کدامین درد، شکیبایی پیشه کنیم...؟
بر هیبت آنکس، که از دست میدهیم...
یا بر غربت آنکس که بدستش نمی آوریم...
❄️تو بگو یوسفم....
شیعه... چند سال دیگر، به تحمل این درد، محکوم است؟
❣لیلةالقدر در پیش است...
و... من..
فقط یک نشانی از پیراهنت، می خواهم..
تقدیر مرا، به همین یک نشانه... زیبا کن...
#جامانده
#دلنوشته♥️
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━
🌱 @daryaee_313 |•°
┗━━━━━━━━
سحر.... نوزدهم😔.....
برای رفتن... چقدر بی تابی....؟
از لحظه ای که سیاهی، یقه آسمان را گرفته است ...چند بار نگاهت را به بالا دوخته ای؟؟
منتظر کدام اشاره ای....بابا؟
❄️دل دل میکنم...بی خیال رفتن شوی...
با رفتن تو...فقط زینب...نیست..که زمین می خورد....
تمام فرزندان تو... تا قیامت، به خاک می افتند....
❄️نرو ...بابا
درد نداشتنت ، سلولهای قلب مرا، از هم باز میکند...
وقار حیدری ات، حتی اجازه پلک زدن را هم، از من ، ربوده است ..
تو می روی....و تمام چشم مرا...با خودت میبری....
تو میروی ، تا با یک ضربه...رستگار شوی...
اما من با همان یک ضربه...به غربتی هزار ساله، مبتلا می شوم....
❄️نرو ...بابا...
تکرار هر رمضان ... تکرار از دست دادن قدم های سنگینی است...که راه نفس های مرا ، مسدود می کند....
همان قدم هايي...که سنگ و کلوخ خیابان نیز... از رفتنش...به درد آمده اند..
❣بابا...
هنوز هم ، درد امشب زینب... چون آتشفشانی مذاب، در میان قلبمان می جوشد ...
من یقین دارم ...؛
تا لحظه دیدارت...هیییچ مرهمی، این انفجار مداوم را خاموش نخواهد کرد...
❣تمام راز زمین ... تویی بابا....
و خداوند....لیلةالقدرش را نیز...با تو هماهنگ کرده است ...
و این....
شرافتیست ... که هزااار سال است، جان مرا در تحمل این درد... تسکین داده است...
❄️می روی.... چاره ای نیست...جان دلم !!!
اما به جان بی نظیرت قسم...؛
من به اعتبار تو ، در زمین راه می روم...
و به اتصال تو...، راه آسمان را ، طی می کنم.....
❄️دستان خالی مرا....
تا آخر بازار دنیا....رها مکن....
شلوغی اش.....مرا نااابود خواهد کرد !!!
#جامانده
#دلنوشته♥️
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━
🌱 @daryaee_313 |•°
┗━━━━━━━━
سحر بیستم.....
فقط... ده ضیافت دیگر، تا جمع شدن خوان رحمتت باقی مانده است...
و من هنوز، جامانده ترین مسافر پرواز رمضانم...
ناله های الغوث الغوث مرا شنیده ای....
و اگر اذن تو یاریم کند...باز هم خواهی شنید...
❄️من از "خودم"، عجیییب به تنگ آمده ام...
که اینگونه دستانم را، مضطرانه بالا گرفته ام...
آنقدر، منيت هايم، زمین گیرم کرده اند... که صد بار فریاد الغوث الغوث سر داده ام...
❄️من آتشی به سوزانندگی خودم، سراغ ندارم... خدا
هر الغوث من... استغاثه به فریادرسی است، که تنها قدرت رها کننده من، از حصار منيت های من است....
❄️باز هم می آیم دلبرم...
و تو را به "خودت" قسم می دهم...
تا مرا از "خودم" برهانی...
بک یا الله....
آیا مرا در زمره آزاد شدگان از نفسم، قرار می دهی....؟
وعده فردا شبمان، هراس به دلم افکنده است...
می ترسم از چشماني که گناه، خشکشان کرده است...
می ترسم از دستانی... که غرور... فقر را، از لابلاي سرانگشتانش، دزدیده است...
می ترسم از قلبی که نجاسات نفسم...بال پروازش را شکسته است...
❄️به فریاد دلم برس...
من جز تو، فریادرسی سراغ ندارم...
نام محبوب ترین بندگانت را پیشکش کرده ام... شاید به اعتبار هیبتشان، مرا نیز، به پروازی بلند، مفتخر کنی...
❣ترس دلم را بریز...
همیشه مرا به هر بهانه ای بخشیده ای....
من سالهاست که جز بخشش... خاطره ای از تو، به یادم ندارم....
دستانم را بالا گرفته ام...
مرا از میان لجن زار منيت هايم، بیرون می کشی؟؟
یا غیاث المستغیثین
#جامانده
#دلنوشته♥️
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━
🌱 @daryaee_313 |•°
┗━━━━━━━━
سحر بیست و یکم....
بدون تو..... آسمان و زمین... بی تابند...
می بینی... ؛
همه دریاها، کاسه شیر، پیشکش کرده اند..
تا راهی نشوی.... بابا
❄️حسنین...
زینب...
عباس...
التماست می کنند.....
و این ماييم که ... از پس قرن ها ...فاصله... التماست می کنیم....
شیعه بدون تو... به کدام دیوار تکیه کند، بابا...؟
آنقدر در نگاه اهل آسمان عزیزی، که شب تولدت را، به آغوش خدا... شب قدر نام گذاشته اند....
تو... همه اعجاز خدایی، حیدر...
و ما باز درد نداشتن تو را، برای هزارمين بار، لمس می کنیم...
❣یگانه دلبر من... ؛
علی... سهم تو بود... نه ما...
که هزار سال است... در انتظار سهممان از آخرین فرزندش... خیره به راه مانده ايم...
❄️امشب، فقیرترین بنده ات منم، دلبرم ....
دستان خالی ام... به امید تحفه ای عظیم، بالا آمده اند...
من... سهمم را می خواهم...
سهمم را از خانواده علی....
سهمم را از دامان مادر....
❣من..... یوسفم را... می خواهم... خدااااااا
❄️اذن دعا داده ای... و اجابتش را ضمانت کرده ای...
من یقین دارم، که مرا،... بدون توشه، راهی نخواهی کرد....
التماس دعای شهادت در لیالی قدر
#جامانده
#دلنوشته♥️
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━
🌱 @daryaee_313 |•°
┗━━━━━━━━