eitaa logo
دشت جنون 🇵🇸
4.3هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺 اتَّخِذُوا الأهلَ ، فإنّه أرْزَقُ لَكُم زن بگيريد ، كه ازدواج كردن روزىِ شما را بيشتر مى كند . 🌺 💐 🍀 و 🍀 💐 💐 @dashtejonoon1🌼🌺
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 💐 اگر مسئولین کج روی کنند باید برکنار و رسوا شوند چون خون های زیادی برای اسلام ریخته شده و جزای استفاده از خون شهدا برای ریاست طلبی و خودکامگی جز مرگ نمی تواند باشد . همه مسئولین باید خدمتگزار این مردم شهید پرور باشند . 🌹 🕊 🌹 🌹 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 یاد باد یاد جبهه ها یاد دفاع مقدس ارسالی از اعضاء شادی روح و و سلامتی رزمندگان اسلام 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🥀🌴🌹🍀🌹🌴🥀 امروز سالروز چند آسمون نشین شهرستانمونه تولدتان مبارک 💐 بسیجی سعید جوزی 🍀 (ابراهیم) 🌸 بسیجی محمدرضا زمانیان 🍀 (مهدی) 💐 بسیجی مرتضی شکرانه 🍀 (محمدعلی) 🌸 بسیجی رضا عباسی 🍀 (محمد) 💐 بسیجی ناصر مهربانی 🍀 (حیدر) 🌸 دانش آموز سید جمال الدین موسوی پور 🍀 (سیدمحمود) 🥀 @dashtejonoon1🍀🌴
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 فرمانده سپاه پاوه با سلام و صلوات در پی دیگران سوار شدم . مقصد شهرستان پاوه بود . شهری که به تازگی امنیت نسبی پیدا کرده بود و بچه های سپاه در آن مستقر شده بودند . برادر احمد روی رکاب مینی بوسی ایستاده بود و بچه ها تک تک از کنار او رد می شدند و روی صندلی های زوار در رفته مینی بوس می نشستند . همه خندان و سبکبال ، انگار به طرف خانه های خودشان می رفتند ، توی سر و کله هم می زدند و حتی سر به سر احمد می گذاشتند . صدای برادر احمد برای مدت کوتاهی همه را ساکت کرد : همه هستن ؟ کسی جا نمونه ، برادرها چیزی را فراموش نکنند ! غلامرضا دستش را درست مثل بچه کلاس اولی با لا برد و با جدیت گفت : برادر احمد ،ما لیوان آبخوری مان جا مانده ،اشکالی نداره ؟ خنده از همه بچه ها بلند شد و حاج احمد هم ضمن لبخندی کمرنگ و نمکین،با دست به پشت راننده زد و بدین سان ،حرکت رزم آوران اعزامی از سپا ه خیابان خردمند تهران به سمت شهرستان پاوه آغاز شد . راه زیادی را طی نکرده بودیم و هر کسی به کاری مشغول بود ،که دوباره صدای غلامرضا بلند شد : برادرا توجه کنند ، برای شادی ارواح شهدا و رفتگان این جمع ، و برای سلامتی خودمان و برادر احمد ... و پس از مکث کوتاهی ادامه داد : الهم سرد هوا ، گرم زمین ، لبو لبو داغ ، آش رو چراغ ، شلغم تو باغ . در پایان هر فراز از رجز طنز آمیز مطلق همه با هم و محکم جواب می دادیم : هی . برادر احمد ،چند بار سرش را به چپ و راست تکان داد ،به راحتی می شد از چشمانش خواند :باز این غلامرضا شروع کرد .لبخندی زد و از سر ناچاری با ما همراه شد . شادی روح و 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹