در روزگاران دور، گروهی از بنیاسرائیل در یک روستا زندگی میکردند. یک روز، در میان مردم شایعه شد که یکی از اهالی به طرز مرموزی به قتل رسیده و هیچکس نمیدانست قاتل کیست. مردم نگران و مضطرب بودند و به هر راهی برای یافتن قاتل فکر میکردند، اما هیچ نشانهای پیدا نمیکردند.
در همین زمان، یکی از بزرگان قوم به مردم گفت که از حضرت موسی (ع) کمک بگیرند. حضرت موسی پس از دعا و درخواست از خداوند، پیامی دریافت کرد: «خداوند میفرماید برای حل این مشکل، باید گاوی را قربانی کنید.» مردم با شنیدن این حرف شگفتزده شدند و با خود گفتند، «قربانی کردن یک گاو چگونه میتواند قاتل را پیدا کند؟» با این حال، تصمیم گرفتند به فرمان خداوند عمل کنند.
اما برخی از مردم کنجکاو و شکاک بودند و سوالاتی از حضرت موسی پرسیدند. یکی از آنها گفت: «این گاو باید چه ویژگیای داشته باشد؟» حضرت موسی دوباره از خدا پرسید و پاسخ آمد: «گاو باید نه خیلی پیر باشد و نه خیلی جوان؛ میانسال و سالم.» اما باز هم پرسیدند: «این گاو چه رنگی باشد؟» خداوند فرمود: «رنگ آن زرد روشن و خیرهکننده باشد، بهگونهای که چشم هر بینندهای را مجذوب کند.»
مردم همچنان پرسشهای دیگری میپرسیدند و با هر پاسخ، کارشان سختتر میشد. در نهایت، پس از جستجوی بسیار، گاوی با ویژگیهای دقیق مورد نظر را پیدا کردند و آن را قربانی کردند. سپس خداوند نشانهای برای حضرت موسی فرستاد که با بخشی از بدن گاو به بدن مقتول بزنند. هنگامی که چنین کردند، مقتول به فرمان خدا زنده شد و قاتل خود را معرفی کرد.
مردم از دیدن این معجزه شگفتزده شدند و فهمیدند که در برابر حکمت خداوند باید سر تسلیم فرود آورند. این داستان نه تنها یادآور قدرت خداوند است، بلکه نشان میدهد که ایمان واقعی در گرو عمل به فرمانهای الهی بدون لجاجت و پرسشهای بیجا است.
https://eitaa.com/dastan7
استاد سید منیرالدّین حسینیِ هاشمی:
حدود ۱۲ سال قبل، خدمت يكی از علمای اخلاق رسيدم و ابراز خستگی كردم و گفتم: گاهی به من فشار میآيد و خسته میشوم.
ايشان گفتند: چرا خسته میشوی؟ مگر چهكار میكنی؟
گفتم: انشاءالله میخواهيم برنامه پياده كردن اسلام را پيگيری كنيم.
گفتند: اگر دعوای شما با بچهها سر نُخُودچی و كِشمِش بود بايد انتظار داشته باشی كه بچهگانه با شما دعوا كنند! ولی وقتی سراغ اين میروی كه يك چنين چيزهای مهمی را عوض كنی، بايد انتظار فشارهای بزرگ را داشته باشی! ۷۴/۱۱/۸
https://eitaa.com/dastan7
چرا حزب الله به مناطق مسکونی حمله نمی کند؟
وقتی امام (ره) ۱۵۰ شهر و روستا را نجات داد!
بعد از پیروزی در عملیات بیت المقدس ۴ و تصرف ارتفاعات شاخ شمیران و شاخ سورمر در روزهای ابتدایی سال ۶۷، قرار بر این شد که یک کامیون با چندین تن «تی ان تی» به صورت استشهادی تونل روی سد دربندیخان عراق را منفجر کند.
با اینکار میلیونها متر مکعب آبِ پشت سد، دهها شهر و روستای عراق را از بین میبرد و ما در کمتر از ۲۴ ساعت بر مناطق وسیعی از شمال شرق این کشور مسلط میشدیم. همه چیز برای انفجار بزرگ آماده بود؛ حتی رانندۀ داوطلب کامیون. بچهها منتظر اجرای عملیات بودند که به یکباره عملیات لغو شد.
بعدها شهید سردار نورعلی شوشتری، علت لغو این عملیات را اینگونه برشمرد:
«در آن سال حضرت امام (ره) بعد از شنیدن طرح عملیات پرسیدند آیا به مردمی که در مسیر سیلاب قرار میگیرند آسیبی میرسد؟ ما جواب دادیم بله! چیزی در حدود یکصد و پنجاه شهر و روستا تخریب میشود و ساکنین آن مناطق هم طبیعتاً آسیب جدی خواهند دید. بعد از توضیحات فرماندهان، امام (ره) مخالفت صریح و قاطع خود را با این حرکت اعلام نموده و فرمودند: ما برای نجات مردم عراق میجنگیم نه برای کشتن آنها.»
کمیل هنوز زنده است.
+
روی یکی از کالک های نظامی، نقاطی را با رنگ قرمز مشخص کرده بود؛ بهشان می گفت: " خط منع تیر".
هیچ کس حق نداشت در این مناطق آتش بریزد.
به مسئول توپخانه و دیده بان ها سپرده بود: "در این مناطق به هیج وجه، حتی اگه فرمانده ای هم درخواست کرد، آتش نریزید".
خوب که روی کالک ها دقیق می شدیم، تازه می فهمیدیم دلیل این همه تاکید چیست؛ ناصر، روستاهای منطقه را با خط قرمز مشخص کرده بود تا خدای نکرده آتش بار خودی، به مردم آسیبی نرساند.
خاطره ای از شهید ناصر کاظمی / ناصر انقلاب، ص122
https://eitaa.com/dastan7
1.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سگی که مامور خدا بود
https://eitaa.com/dastan7
خون زیادی از پایم رفته بود و بیحس شده بودم. عراقیها مطمئن بودند که دیگر زنده نیستم. حالتی عجیب داشتم و زیر لب فقط میگفتم: «یا صاحبالزمان، ادرکنی.» هوا تاریک شده بود. جوانی خوشسیما و نورانی بالای سرم آمد. به سختی چشمانم را باز کردم؛ او مرا به آرامی بلند کرد و از میدان جنگ بیرون برد. در گوشهای آرام روی زمین گذاشتم و با من صحبت کرد.
فرمود: «کسی میآید و تو را نجات میدهد. او دوست ماست.» لحظاتی بعد، ابراهیم (هادی) آمد، با همان صلابت همیشگی. مرا به دوش گرفت و حرکت کرد. در آن لحظه، فهمیدم که آن جمال نورانی، ابراهیم را به عنوان دوست خود معرفی کرده بود.
https://eitaa.com/dastan7
• حادثه طوفان طبس
آنها در طبس آمدند و گمان کردند که می توانند نیرو پیاده کنند و می توانند بیایند و به بهانۀ خارج کردن گروگانها ایران را قبضه کنند و خدای تبارک و تعالی شنها و بادها را فرستاد و آنها را شکست داد.
اینها نمی توانند بفهمند و نخواهند توانست فهمید که سربازهای ایران از نظامی و پاسدار و سایر قوای مسلح با ایامان است که دارند پیش می روند. تمام قدرت ها یک طرف ایستادند و یک قدرت ایمان هم در مقابل آنها یک طرف و قدرت ایمان بر آنها غلبه کرد و غلبه می کند.
صحیفه امام، ج 16، ص 116 ؛ 24 اسفند 1360
+
برژینسکی که مصرّانه از حمله به ایران و نجات گروگان ها داد سخن می داد، این ناکامی را تلخ ترین سرخوردگی خود در طی چهار سال خدمت در کاخ سفید خواند.
+
هارلد براون وزیر دفاع وقت آمریکا در پاسخ پرسش از چگونگی شکست عملیات نجات گفت «آیت اللّه خمینی در بالکن خانه خویش ایستاده بود و با هر حرکت دست او، یک هواپیما به زمین می افتاد»
+
در امریكا به بازدید از یك كارخانه هلیكوپترسازی رفته و مقامات كارخانه و ژنرالهای ارتش امریكا برایش (شهید ادواردو آنیلی) در مورد این هلی کوپترها توضیح می دهند. در بازدید به یك هلیكوپتر میرسند كه در موردش میگویند این هلیكوپتر تمام تكنولوژی برتر جهان را در خود دارد و از همان هلیكوپترهایی است كه در جریان طبس به كار رفته است.
ادواردو میپرسد در طبس كه این هلیكوپترهای امریكایی شكست خوردهاند؟ و آن ژنرال امریكایی هم در پاسخش میگوید خدای آنها از هلیكوپترهای ما قویتر بود.
بعدها ادواردو به یكی از دوستان ایرانیاش گفته بود كه با تمام سختیها و مصائبی كه به من وارد میشود هر از چند گاهی چنین جملههایی من را سر حال می آورد!
https://eitaa.com/dastan7
آیا ممکن است این استقبال بینظیر از سردار قاسم سلیمانی بدون عنایت حضرت ولی عصر ارواحنافداه باشد؟
+
دو هفته پرماجرا
«این دو هفتهای که بر ما گذشت، دو هفتهی پُرماجرا و استثنائی بود؛ ماجراهای تلخ، ماجراهای شیرین، حوادث درسآموز در این دو هفته برای ملّت ایران پیش آمد. یوماللّه یعنی چه؟ یعنی آن روزی که دست قدرت خدا را انسان در حوادث مشاهده میکند؛ آن روزی که دهها میلیون در ایران، و صدها هزار در عراق و بعضی کشورهای دیگر به پاس خونِ فرمانده سپاه قدس به خیابانها آمدند و بزرگترین بدرقهی جهان را شکل دادند، این یکی از ایّاماللّه است. آنچه اتّفاق افتاد، کار هیچ عاملی جز دست قدرت خدا نمیتوانست باشد. آن روزی هم که موشکهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، پایگاه آمریکایی را در هم کوبید، آن روز هم یکی از ایّاماللّه است.
ما این دو روز را جزو ایّاماللّه در همین چند روز گذشته، در همین دو هفتهی گذشته، در مقابل چشم خودمان ما ملّت ایران مشاهده کردیم؛ اینها روزهای نقطهی عطف تاریخند، روزهای تاریخسازند، روزهای عادّی نیستند اینها. این که یک نیرویی، یک ملّتی، این قدرت را دارد، این توان روحی را دارد که به یک قدرت متکبّر زورگوی عالم این جور سیلی بزند، نشاندهندهی دست قدرت الهی است، پس آن روز جزو ایّاماللّه است؛ روزها تمام میشوند، لکن تأثیرات این روزها در زندگی ملّتها باقی میمانند؛ در روحیهی ملّتها، در منش ملّتها، در مسیر ملّتها، آثاری که این روزها باقی میگذارند آثار ماندگار و بعضاً جاودانه است.»
۱۳۹۸/۱۰/۲۷
https://eitaa.com/dastan7
یکی از رزمندگان حزب الله که مسؤول پرتاب موشک های ضد تانک و بولدوزر بود، به من گفت: تعداد زیادی ازادوات دشمن وارد خاک لبنان شدند. لذا من پس ازصدور تصمیمات لازم ازمراکز فرماندهی بطرف موضع خود حرکت کردم و چند لحظه بعد شروع کردم به مجهز کردن خمپاره ها تا بعد مجبور نباشم با تأخیر مواجه شوم.
درهمین حال تماس گرفتند و گفتند تانکها را بزن. به آنان گفتم: چند لحظه مهلت بدهید. دوباره تماس گرفتند و گفتند آفرین درست به هدف زدی. درحالی که خمپاره ها اصلاً دردست من نبود. به آنان گفتم : من که هنوز چیزی شلیک نکرده ام. بعد به تانک های دشمن نگاه کردم و متوجه شدم تانکها درحال سوختن است.
معجزات و کرامات نبرد الوعد الصادق
https://eitaa.com/dastan7
درجنگ، زد و خردهای زمینی زیادی پیش آمد. ازجمله آنها این بود که یک نفر ازما با گروهی ازاسرائیلی ها درحال جدال بود. این زد وخرد مدت زیادی طول کشید، تاجایی که همه خشاب هایش خالی شد، او فکر می کرد که بزودی به شهادت خواهد رسید.
تانکها و مسلسل ها مدام بسوی او شلیک می کردند تا اینکه برزمین افتاد. لحظه ای بعد بیدار شد و خود را بین دوستانش یافت درحالی که جز چند زخم سطحی، آسیب دیگری ندیده بود. ازآنان پرسید: چه کسی مرا به اینجا آورد؟
گفتند: هیچ کس، تو خود به اینجا آمدی؟
https://eitaa.com/dastan7
مردان بی سر
با پایان یافتن جنگ ۳۳ روزه، حدود ۳۰۰ سرباز اسرائیلی برای درمان و نقاهت به بیمارستانهای اروپایی فرستاده شدند. چند نفر ازاین سربازان دریک برنامه تلویزیونی شرکت کردند :
دانی : ما اشباحی را می دیدیم که با ما می جنگیدند.
مجری : چگونه ممکن است؟ بیشتر توضیح دهید.
دانی : بارها به فرماندهی گفته ام که صحبتهایم عین حقیقت است. آنها ما را متهم کردند که ما مواد مخدر یا قرصهای روانگردان استفاده کرده ایم. به همین منظور، معاینات پزشکی متعددی روی ما انجام دادند.
مجری : دانی، تو می دانی اشباح وجود ندارند. تو می توانی ازمهارت نیروهای حزب الله دراختفا و سرعت عمل صحبت کنی. اما ازاشباح نه.
دانی : من مطمئنم آنها اشباح بودند. شما می توانی برای من بگویی آنها چگونه درآسمان پرواز می کردند؟
( مجری و حاضران می خندند)
(مجری ازیک سرباز دیگر سؤال می کند) : رافی تو درگزارش خودت آورده بودی که جنگ آورانی را دیده ای که بدون سر بودند. که با شما می جنگیدند. این موضوع را چطور تفسیر می کنی؟
رافی : من تنها کسی نبودم که آن موجودات را دیده ام. بلکه همه افراد یگان ما شاهد آن بودند.
مجری : خوب درآن موقع شما چه کردید؟!
رافی : هیچ! ازمواضعمان پا به فرار گذاشتیم.
مجری : آیا قبول داری که صحنه هایی که دیدی، درنتیجه استرس و ترس و وحشت جنگ بوده؟!
رافی: من به شما اطمینان می دهم که تمام افراد گروه این رزمندگان بی سر را دیده اند و خیلی واضح بود که آنها بدون سر هستند.
(دانی و رافی و بقیه افراد گروه را به بیمارستان های سوئیس و فرانسه اعزام کردندتا تصویر آن موجودات را ازذهن خارج کنند)
https://eitaa.com/dastan7
من همراه گروهی از برادران بودم که وارد یکی ازخانه های خالی از سکنه شدیم.
ناگهان هواپیمای دشمن همین خانه را هدف قرار داد و تعداد ۵ موشک بسوی ما شلیک کرد. اما هیچیک عمل نکرد.
https://eitaa.com/dastan7