8.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ویژه ولادت امام جواد علیه السلام
#میلاد_امام_جواد #ماه_رجب
روز گل پسراتون مبارک باشه 😉
@dastan_land 🌱
ღ
#ختم_مجرب
میگن : توصیه ی شده از امام حسین
که تا قبل تولد پدر بزرگوارشــــــــــــــــــون
اگر این 👇 دعارو ۵ بار بخونیــــــــــــــن
حاجت روا میشین انشالله 🌱
《 یا عِمادَ مَن لا عِمادَ لَه و
یا ذُخرَ مَن لا ذُخرَلَه و
یا سَنَدَ مَن لا سَنَدَ لَه و
یا حِرزَ مَن لا حِرزَ لَه و
یا غیاثَ مَن لا غیاثَ لَه و
یا کَنزَ مَن لا کَنزَ لَه 》
بفرست واسه هرکی حاجت داره 🫀
https://eitaa.com/joinchat/3888578836C8cbbdfb8c6
⊹
نمیدونم چراااااا
کل کشور تعطیله
ولی کلاس این بچه پابرجاست🤨
تااازه وقتی که
خودم شب مهمون دارم😩
امروز گِرِه نخورم شانس آوردم
#روزمرگی
#پارت_صدوچهلوسه (خزان بی بهار )
با تکون سر گفتم باشه و رفتم جلو در
همین که در و باز کردم ابراهیم با حالی آشفته گفت : میدونم کبری خونه است و نمیخواد من و ببینه .میدونمم تو از قضیه ی بین من وکبری با خبری ولی فقط یه کاری برام انجام بده به کبری بگو من دارم زنم و طلاق می دم و این نامه رو بده بهش
یه کاغذ که تا خورده بود و داد بهم و بدون هیچ حرف دیگه ای رفت
.
.
رفتم داخل و بدون هیچ حرفی کاغذ نامه رو گذاشتم رو تخته ای که کبری روش نشسته بود
کبری با حرص کاغذ و برداشت ریز ریزش کرد ک ریخت تو سطل کنار قالی
داشتم از فضولی می مردم که بفهمم تو اون نامه چی نوشته ولی کبری یه جوری نابودش کرده بود که اصلا قابل خوندن نبود
انقدر خودم بدبختی داشتم که حوصله ی یکی به دو کردن با کبری رو نداشتم واسه همین چیزی بهش نگفتم
حتی راجع به اینکه ابراهیم میخواد زنش و طلاق بده هم چیزی نگفتم
بدون هیچ حرفی نشستم کنار کبری و شروع کردم به بافتن قالی
سرگرم کارمون بودیم که مامانم با حالت عصبی و آشفته اومد خونه
تا رسید کنار کبری چادرش و پرت کرد گوشه ی اتاق و شروع کرد به زدنِ خودش و ناله و نفرین کردن
با تعجب رفتم دستاش و گرفتم که خودش و نزنه ولی حریفش نشدم
کبری اومد با صدای بلند گفت: دوباره چی شده معرکه گرفتی برامون؟؟
مامانم با حرص گفت: تو که تصمیمت و گرفتی با اون پیرمرده ازدواج کنی بیا ازدواج کن برو تا آبرومون تو فامیل نرفته
کبری یه نیشخند زد و گفت : آبرو؟؟ مگه آبرو هم داشتیم که بخواد بره
اصلا کی جرات کرده پشت من حرف بزنه؟؟ من بعد طلاق پام و از خونه بیرون گذاشتم که آتو دست کسی بدم واسه حرفِ مفت زدن؟
#پارت_صدوچهلوچهار (خزان بی بهار )
مامانم که به نفس نفس زدن افتاده بود گفت: تو بیرون نمیری ولی ابراهیم که میاد اینجا ، رفته دادخواست طلاق داده زنش و از خونه بیرون کرده به زن داییت گفته باید بری کبری رو راضی کنی بیاد با من ازدواج کنه وگرنه میرم دیگه سایه ام رو هم نمیبینین
من که ساکت واستاده بودم با حرص گفتم: خب اینا چه ربطی به کبری داره؟؟ مگه کبری گفته بره زنش و طلاق بده که حالا انداختن گردن کبری
مامانم اشاره کرد براش آب بیارم
آب و یه نفس سرکشید و ادامه داد : در طویله رو میشه بست در دهن مردم و نمیشه ؛ میگن اینا عادتشونه شوهرای بقیه رو بدزدن میگن اصلا این نشون شدن کبری با یه پیرمرد همش واسه ترسوندن و تهدید فشار گذاشتن ابراهیمه که زودتر زنش و طلاق بده و بیاد کبری رو عقد کنه
وقتی به صورت کبری نگاه کردم از سرخیه چشماش ترسیدم
معلوم بود حسابی خونش به جوش اومده
حق هم داشت ، کبری همیشه سعی میکرد سرش به
کار خودش باشه و حرف تو دهن مردم نندازه
ولی خب مثل اینکه موفق نشده بود
.
.
کبری که حسابی آشفته شده بود مدام به مامانم میگفت : بگو کی؟؟ بگو کی این چرت و پرتارو پشت من گفته؟؟
مامانمم مقاومت میکرد و نَم پس نمی داد و میگفت: اگه ناراحتی زودتر عقد کن و برو و خودت و مارو از این حرف و حدیثا راحت کن ، اگر هم بهونه ات قالیه خودمون می بافیم و تمومش میکنیم خیالت راحت باشه
https://eitaa.com/joinchat/3888578836C8cbbdfb8c6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اووووووف من اومدم 😜
خوش اومدم 😅
________❄️
بیاین بگین برای همسران و
پدران عزیزتون چی کادو گرفتین؟؟🤨
نگین هیچی که باورم نمیشه
خانم ها همیشه با معرفت ترن👌
@shahrzad_gheseha