داستان لند
.
شما هم فکر میکنین این ۲ نفر
باهم ازدواج می کنن؟؟😅
میخوام ببینم کدومتون میتونین
درست حدس بزنین😉
@shahrzad_gheseha
داستان لند
#پارت_هشتادوسه حسن تا گفت چیشده ، مه لقا خانم گفت: مادرت بمیره که به جای زن گرفتن یه مار خوش خط و
#پارت_هشتادوچهار
من سریع چادر انداختم سرم تا بخوام پا تند کنم سمت اتاق مامانم رسید و در و باز کرد و محمود با من چشم تو چشم شد
نگاهش که به صورتم افتاد پلاستیک های میوه از دستش افتاد
من سریع بدون سلام رفتم تو اتاق
فقط همین و کم داشتم ، صدای خورد شدن غرورم و شنیدم
منی که واسه محمود یه عشق دست نیافتنی بودم
اینطوری آش و لاش پس فرستاده شده بودم خونه بابام به چه جرمی؟؟؟ به جرم دهن بین بودن شوهرم و تنفر مادر شوهرم که اصلا نمیدونستم از کجا آب میخوره
اومدن و رفتن محمود ۱۰ دقیقه ام نشد
ولی طوفانیبه پا کرد که من ۱۰ روز با مامان و بابام گلاویز بودم
محمود گفته بود میتونن من و بیرن پزشکی قانونی و شکایت کنن و خیلی راحت چون قبلا هم پرونده داشته حسن، طلاق من و ازش بگیرن
بابامم اصرار می کرد که حتما برم و طلاق بگیرم
ولی من نمیتونستم
نمیدونم عاشق حسن بودم
یا بهش عادت کرده بودم
یا شاید از مهر طلاق که بخوره به شناسنامه ام می ترسیدم
ولی نمی خواستم جدا بشم
و با تمام توان پای خواسته ام واستادم
۲ هفته ای شده بود که من خونه ی بابام بودم و
خبری از حسن نبود
به واسطه ی روضه هایی که مامانم میگرفت
شمسی خانم رو دیدم
طفلی بقیه ی پولی که از فروش لباس ها پیشش مونده بود و بهم داد و گفت: به جای زانوی غم بغل گرفتن بیا برو مسجد کلاس گلسازی برگزار میکنه یاد بگیر تا دق نکنی تو خونه
دلم میخواست برم ولی از اینکه حسن بفهمه و بخواد دوباره کفری بشه می ترسیدم
یه روز به بهونه ی رفتن به مسجد و پرس و جو راجع به کلاس از خونه زدم بیرون و رفتم سمت کارگاه حسن
دلم براش تنگ شده بود
هرچیبه کارگاه نزدیک تر می شدم قلبم تند تر می زد
قایمکی و دور از چشم مامانم واسه اش از کتلت دیشب
هم آورده بودم چون می دونستم خیلی دوست داره
https://eitaa.com/joinchat/3888578836C8cbbdfb8c6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
مواظب باش از دستم ندی...🤣
بفرست برای هرکی که نباید
از دستش بدی 😉
https://eitaa.com/joinchat/3888578836C8cbbdfb8c6
داستان لند
#پارت_هشتادوچهار من سریع چادر انداختم سرم تا بخوام پا تند کنم سمت اتاق مامانم رسید و در و باز کرد
#پارت_هشتادوپنج
با نزدیک شدن به کارگاه تپش قلبم بیشتر می شد
هزار بار چادر و روسریم و چک کردم که دوباره بهونه دست حسن ندم وقتی خیالم از ظاهرم راحت شد پیچیدم تو کوچه ی کارگاه
ولی با چیزی که دیدم چشام چهار تا شد
در کارگاه بسته بود
اونم این موقع روز
بعید بود حسن حالش خوب باشه و کارگاه نیاد
دلشوره امونم و برید
پا تند کردم سمت خونه ی مه لقا خانم ، ولی به ظاهر همه چی آروم بود
نمیخواستم بیشتر از این غرورم و خورد کنم و برم خونه ای که من و از توش بیرون انداختن
واسه همین تنها جایی که به ذهنم رسید برم
مغازه ی شمسی بود
وقتی رسیدم نفس نفس می زدم
شمسی یه لیوان آب داد دستم و گفت : چته دختر
یه کم نفس بگیر
لیوان اب و یه نفس سر کشیدم
تا بخوام دهن باز کنم ک حرف بزنم
شمسی گفت : آفرین زهرا ، شیر مادری که خوردی حلالت
با تعجبش نگاهش کردم که ادامه داد
نمیدونی از وقتی که تو رفتی خونه ی بابات
تو خونه مه لقا چه خبر شده
کوکب خانم و که میشناسی؟؟ همسایه دیوار به دیوار مه لقا
دیروز اومده بود اینجا ، میگفت انگار شوهرت جنی شده ، نه کار گاه میره بالا سر کارش ، نه دیگه میره حجره ی پدرش واسه حساب رسی
همش تو خونه اس
تازه دیروز صدای جیغ و داد و کتک کاری هم میومده انگار آبجی ور پریده اش رو گرفته بود زیر باد کتک
تازه کوکب می گفت: شنیده که حسن به مه لقا گفته یا خودت میری زهرارو بر میگردونی یا خونه رو براتون می کنم جهنم ، خلاصه که برو بشین تو خونه خانمی کن تا مه لقا بیاد به پات بیفته و برت گردونه
واقعا حس می کردم خوابم
باورم نمی شد حسن بخاطر من این کارارو کرده باشه
انگار توی دلم قند آب میکردن
با ذوق برگشتم خونه
مطمئن بودم مه لقا خانم بخاطر حسن هر کاری می کنه
ولی بعید میدونستم بخاطر حسن مجبور شه بیاد خونه ی ما و دل به دل من بده
ولی چرخ روزگار هیچوقت با میل کسی نمی چرخه
بالاخره اون روز رسید که مه لقا با یه جعبه شیرینی و سر خم شده مجبور شد بیاد خونه ی ما واسه اینکه من و بر گردونه سر زندگیم
https://eitaa.com/joinchat/3888578836C8cbbdfb8c6
.
امروز شروع ماه جدیده☺️
اگه کاسه برکت گذاشته بودین
امروز باید پول هارو خرج کنین
سکه هارو صدقه بدین
برنج ها و گندم هارو بریزین واسه
پرنده ها
دارچین و هل رو بسوزونین
و کاسه برکت جدید و درست کنین☺️
.
داستان لند
.
امشب پنج شنبه اس 🌱
نحوه ی اجرای ختم ناد علی
بزن رو این متن تا دعا برات بیاد☺️
بفرست واسه هرکی که فک میکنی
بهش نیاز داره
https://eitaa.com/joinchat/3888578836C8cbbdfb8c6
داستان لند
. امشب پنج شنبه اس 🌱 نحوه ی اجرای ختم ناد علی بزن رو این متن تا دعا برات بیاد☺️ بفرست واسه هرکی که
.
از بعد اذان مغرب تا ساعت ۱۲
شب وقت دارین انجامش بدین☺️
زندگیتون توام با عشق💞💕
.