eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
12هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
108 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴🔴❗غیرت وحیا چه شد؟!!❗❓ 👈شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتابهای خود مینویسد:📝 روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد. قاضی شوهر را احضار کرد😠 قاضی از زن پرسید:آیا شاهدی داری؟ زن گفت:آری،آن دومرد شاهدند.👨👨 قاضی ازگواهان پرسید:گواهی دهید که این زن پانصدمثقال ازشوهرش طلب دارد.😕 گواهان گفتند:👌سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تاما وی را درست بشناسیم که او همان زن است.😏 چون زن این سخن راشنید برخود لرزید وشوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟😡 برای پانصد مثقال طلا همسر من چهره اش را به شما نشان دهد؟!😧😩 هرگز!هرگز! ✋😡 من پانصد مثقال را خواهم داد ورضایت نمی دهم که چهره ی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود.😡 👈چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد ازشکایت خود چشم پوشید وآن مبلغ را به شوهرش بخشید. 😔چه خوب بود آن مرد با غیرت👨، امروز جامعه ی ما را هم میدید که چگونه رخ و ساق به همگان نشان میدهند وشوهران و پدران و برادرانشان به رفتار آنان مباهات هم می کنند.😔 ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره ای جالب از ارادت مصریان به امام حسین علیه السلام استاد زمانی ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
حکایت شیخ جعفر امین وگناه زبان 🆔 @dastanak_ir در زمان آیت الله بهبهانی تاجری اصفهانی وتهرانی وشیرازی هر سه باهم به نیت مکه راهی عراق شدند و بعد از زیارت اماکن مقدس عراق قصد کعبه داشتند و مقداری پول داشتند و می خواستند به دست انسانی امین بسپارند نزد آیت الله بهبهانی رفتند. آن بزرگوار آدرس شیخ جعفر امین را به آنها دادند. سه تاجر ایرانی نزد شیخ جعفر امین رفتند وپول ها را به امانت سپردند. شیخ جعفر امین مردی بسیار مومن بود که معرف به شیخ جعفر امین شده بود. سه تاجر ایرانی بعد از تمام شدن زیارت مکه به عراق رفتند وسراغ شیخ جعفر امین را گرفتند فهمیدند که شیخ فوت کرده است پسر شیخ دفتر پدرش را آورد ونام دوتن از تاجرها ومقدار پولشان و آدرس پولشان را دید ولی از تاجر سوم خبری نبود! آن تاجر بی چاره پولش را می خواست ولی پسرش خبری از پول او نداشت مجبور شد تا پیش آیت الله بهبهانی برود . آیت الله بهبهانی گفت باید امشب با چند تن از انسانهای درستکار سر قبرشیخ جعفر امین بروید و دعا کنید شاید فرجی شود شب اول خبری نشد تا شب سوم که سر قبر شیخ بودند و دعا می کردند صدایی از قبر شنیده شد و آدرس پول را شیخ گفت ولی شنیدند که شیخ آه و ناله می کند و می گوید هرچه می کشم از دست قصاب است. خبر به آقای بهبهانی رسید و فکر چاره ای بودند. بعد از خانواده شیخ سوال کرد؛ شیخ با کدام قصاب داد و ستد داشته است. قصاب را یافت و به قصاب گفت چرا از دست شیخ جعفر امین ناراحتی؟ قصاب گفت خدا عذاب قبرش را زیادتر کند. از قصاب خواهش کرد تا علت ناراحتی اش را بگوید. قصاب گفت من دختری داشتم که دم بخت بود و مردی کوفی که چوپان بود وبرای من گوسفند می آورد و به من پیشنهاد کرد تا دخترم را برای پسرش بگیرد و قرار شد من به کوفه بروم و در مورد خانواده ی آنها تحقیق کنم و او نیز درباره ما تحقیق نماید بعد که من تحقیق کردم فهمیدم خانواده ی خوبی هستند به او گفتم از نظر من ازدواج اشکالی ندارد و مرد کوفی نزد شیخ جعفر امین رفته بود و سوال کرده بود قصاب وخانواده ی او چگونه هستند شیخ که قصد داشته دختر قصاب را برای پسرش بگیرد. فکر می کند: میگوید چه بگویم که هم گناه نباشد وهم بتوانم دختر را برای پسر خودم بگیرم شیخ فقط در یک کلمه به مرد کوفی می گوید: (من نمی دانم) مرد کوفی با خودش فکر می کند و می گوید حتما طوری هست که شیخ این حرف را زد و مرد کوفی به یک نفر سفارش داد برو به قصاب بگو منتظر من نباش و دخترت را شوهر بده و آن مرد فراموش می کند و قصاب هم منتظر می ماند ولی روزها می گذرد و سال ها ولی از مرد کوفی خبری نمی شود تا این که دختر قصاب سنش بالا می رود و دیگر خواستگاری نداشته و شیخ جعفر امین هم که به پسرش می گوید: دختر قصاب را می خواهم برایت خواستگاری کنم قبول نمی کند. تا این که بعد از سالها مرد کوفی را می بیند وسراغ پسرش را از او می گیرد مرد کوفی می گوید من که چند سال پیش برایت سفارش فرستادم و علت انصراف خودش را حرف شیخ جعفر امین مطرح می نماید. و از همان روز قصاب شروع به نفرین می کند. آیت الله بهبهانی به قصاب می گوید اگر من یک داماد خوب برای دخترت پیدا کنم. آیا راضی می شوی؟ آیت الله بهبهانی رو به یکی از شاگردانش می کند که تا کنون ازدواج نکرده بوده و از او می خواهد با دختر قصاب ازدواج کند ازدواج صورت می گیرد و قصاب راضی می شود. و شیخ از عذاب قبر نجات می یابد. منبع؛ کتاب کرامات و حکایات عاشقان خدا جلد دوم صفحه ی ۲۴۷تا ۲۵۵ ــــــــــــــــ ☑ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
🆔 @dastanak_ir تاجری در روستایی، مقدار زیادی محصول کشاورزی خرید و می‌خواست آنها را با ماشین به انبار خود منتقل کند. در راه از پسری پرسید: تا جاده چقدر راه است؟ پسر جواب داد: اگر آرام بروید حدود ده دقیقه کافی است. اما اگر با سرعت بروید نیم ساعت و یا شاید بیشتر!! تاجر از این تضاد در جواب پسر ناراحت شد و به او بد و بیراه گفت و به سرعت خودرو را به جلو راند. اما پنجاه متر بیشتر نرفته بود که چرخ ماشین به سنگی برخورد کرد و با تکان خوردن ماشین، همه محصول‌ها به زمین ریخت. تاجر وقت زیادی برای جمع کردن محصول ریخته شده صرف کرد و هنگامی که خسته و کوفته به سمت خودرواش بر می‌گشت، یاد حرف‌های پسر افتاد... اینجا بود که تازه منظور پسر را فهمید و بقیه راه را آرام و بااحتیاط طی کرد... ✍ شاید گاهی باید آرام تر قدم برداریم تا به مقصد برسیم... 🚩 ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
تلنگر میدونی چرا جمله 👇 "این مکان مجهز به دوربین مداربسته است" برای بعضی از ماها اثرش از جمله👇 "عالم محضر خداست" بیشتره؟! 🔹 چون بنده‌ی خدا آبروتو میبره! ولی خدا ستار العیوبه ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
تعدادی طرح برای کارهای خوب متفاوت تو روز غدیر. شما هم نظرات خود را با دیگران به اشتراک بگذارید 😘🌺 🆔 @dastanak_ir ✅ یکیو مجانی سوار می کنم ✅ تو کسب و کارم آفر مجانی میگذارم یا تخفیف ویژه می دم ✅ ویزیت مجانی می کنم ✅ برای امواتم خیرات می دهم ✅دو نفر رو با هم آشتی می دم ✅خونوادم رو سورپرایز می کنم ✅به کسی که دوستش دارم یه هدیه خاص می دم ✅ فقیر رو مهمون می کنم ✅به رفقام سور می دم ✅پول قرض می دم ✅بدهی دوستام رو می بخشم ✅یه حدیث قشنگ از مولا پخش می کنم ✅به ایستگاه صلواتی محلمون کمک کنم ✅یه یتیم رو تحت تکفل می گیرم ✅برای همه تو شرکت یا اداره شیرینی می گیرم ✅به ؟ تا کودک کار هدیه می دم یا می برمشون رستوران ✅برای کارگر ساختمون در حال ساخت بغلمون غذا میفرستم ✅یه شاخه گل به مادرم و پدرم می دم ✅چند نفر رو به این پویش دعوت می کنم ✅این پویش رو در پیج و کانالم می گذارم ✅به دوستام کتاب هدیه می دم ✅عشق نامه رو چاپ می کنم، به بقیه می دم یا تو خونه کسایی که دوستشون دارم میندازم ✅لباس خوشرنگ می پوشم ✅عطر جدید می زنم ✅اطرافیان مجردم را به ازدواج ساده تشویق می‌کنم ✅سنگین رنگین تر لباس می پوشم ✅به همه لبخند می زنم ✅یه نفرو که ازش دلگیرم می بخشم ✅به امواتم سر می زنم ✅اگه پسردار شدم اسمشو علی می گذارم 🆔 @dastanak_ir ✅به دیدار (خانه سالمندان/ آسایشگاه جانبازان/... ) می‌روم. ✅در روز عید غدیر برای کمک به رفتگرها جلوی درب منزل خود را جارو میکنم. ✅روز غدیر یه سر به شهدا می زنم ✅برای ... تعداد کودک محروم کلاس (آموزشی/ کمک درسی/...) برگزار می‌کنم. ✅با ماشین شخصی افراد را تا یک مسیر مشترک جابجا می‌کنم. ✅تو غدیر امسال شروع به خوندن نهج البلاغه می کنم ✅تو غدیر از زندگی مولا (ع) بیشتر می خونم تا بیشتر بشناسمش ✅جلو در خونم رو خوشگل تزئین می کنم ✅برای ... تعداد دانش‌آموز بی‌بضاعت کیف و لوازم التحریر ایرانی تهیه می‌کنم. ✅... تعداد (غذای/...) نذری تهیه و بین .... پخش می‌کنم. ✅در حاشیه خیابان ایستگاه صلواتی راه می‌اندازم و با .... از مردم پذیرایی می‌کنم. ✅برای کمک به یک محتاج از (فامیل/ دوستان / اهالی محل/... پول جمع می‌کنم. ✅مبلغی به سوپر مارکت، نانوایی،... محل می‌دهم تا به خانواده‌های کم بضاعت تخفیف بده. ✅به هر فقیری که در روز عید غدیر ببینم کمک میکنم. ✅تو روز عید غدیر تو خونم مهمونی می دم ✅به .... تعداد نفر عیدی می‌دهم. ✅به ... تعداد کودک مستضعف (اسباب‌بازی/...) هدیه می‌کنم. ✅نیازهای مالی ... تعداد یتیم رو تقبل می‌کنم. ✅.... تعداد بسته غذایی ( شامل ..../ به ارزش ...) درب منازل فقرا می‌برم. ✅مبلغ ... برای آزادی زندانی‌ها کمک می‌کنم. ✅یک گوسفند قربانی و گوشت آن را بین فقرا تقسیم می‌کنم. ✅خانه خود را با حداقل افزایش کرایه به یک زوج جوان اجاره می‌دهم. ✅به تامین جهیزیه یک دختر جوان کمک می‌کنم. ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
دوست و دشمن! 🆔 @dastanak_ir زمانیکه پسر بچه ای یازده ساله بودم روزی سه نفر از بچه های قلدر مدرسه جلو من را گرفتند و کتک مفصلی به من زدند و پول من را هم به زور از من گرفتند. وقتی به خانه رفتم با چشمانی گریان قضیه را برای پدرم شرح دادم. پدرم نگاهی تحقیر آمیز به من کرد و گفت: من از تو بیشتر از اینها انتظار داشتم؛ واقعا که مایه ی شرم است که از سه پسر بچه ی پاپتی و نادان کتک بخوری. فکر میکردم پسر من باید زرنگ تر از اینها باشد ولی ظاهرا اشتباه میکردم. بعد هم سری تکان داد و گفت این مشکل خودته باید خودت حلش کنی! وقتی پدرم حمایتش را از من دریغ کرد تصمیم گرفتم خودم راهی پیدا کنم. اول گفتم یکی یکی میتوانم از پسشان بر بیایم. آنها را تنها گیر می آورم و حسابشان را میرسم اما بعد گفتم نه آنها دوباره با هم متحد میشوند و باز من را کتک می زنند. ناگهان فکری به خاطرم رسید! سه بسته شکلات خریدم و با خودم به مدرسه بردم. وقتی مدرسه تعطیل شد به آرامی پشت سر آنها حرکت کردم، آنها متوجه من نبودند. سر یک کوچه ی خلوت صدا زدم: هی بچه ها صبر کنید! بعد رفتم کنار آنها ایستادم و شکلاتها را از جیبم بیرون آوردم و به هر کدام یک بسته دادم. آنها اول با تردید به من نگاه کردند و بعد شکلاتها را از من گرفتند و تشکر کردند. من گفتم چطور است با هم دوست باشیم؟ بعد قدم زنان با هم به طرف خانه رفتیم. معلوم بود که کار من آنها را خجالت زده کرده بود. پس از آن ما هر روز با هم به مدرسه میرفتیم و با هم برمی گشتیم. به واسطه ی دوستی من و آنها تا پایان سال همه از من حساب می بردند و از ترس دوستهای قلدرم هیچکس جرات نمی کرد با من بحث کند. روزی قضیه را به پدرم گفتم. پدرم لبخندی زد و دست من را به گرمی فشرد و گفت: آفرین! نظرم نسبت به تو عوض شد. اگر آن روز من به تو کمک کرده بودم تو چه داشتی؟ یک پدر پیر غمگین و سه تا دشمن جوان و عصبانی و انتقام جو. اما امروز تو چه داری؟! یک پدر پیر خوشحال و سه تا دوست جوان و قدرتمند. ــــــــــــــــ 🚩هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 گویند روزی ناصر الدین شاه تمام ادیبان را جمع کرد و پرسید حافظ در غزلی گفته است: 🆔 @dastanak_ir 💠بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت ❇️اگر این بلبل خوش بوده است، پس چرا ناله‌های زار داشته ؟؟! اما از پاسخ هیچ یک از ادیبان راضی نشد. بنابراین نامه‌ای برای شاعر بزرگ معاصر خود، «وصال شیرازی» نوشت و معنای دقیق این غزل حافظ را جویا شد. نامه زمانی به دست وصال رسید که او عزادار فرزندش بود. وصال، نامه ناصرالدین شاه را در نیمه شب مطالعه میکند و برای کشف معنای حقیقی این ابیات، رجوعی به اعداد ابجدی حروف الفبا که روح حروف و کلمات است میکند و در میابد که: عدد ابجدی بلبلی برگ گلی، با ابجد حروفِ حضرات علی، حسن، حسین علیهم السلام مطابقت دارد؛ لذا پاسخ پادشاه را به زبان شعر به این صورت بیان میکند که: خسروا در حالتی کین بنده را غم یار داشت یادم آمد کز سئوالی آن جناب اظهار داشت در خطوط شعر حافظ گرچه پرسیدی زمن بلبلی برگِ گلی خوشرنک در منقار داشت فکر بسیاری نمودم، لیک معلومم نـشـد چونکه شعرش در بُطون اسرار بس بسیار داشت نیمه شب غواص گشتم در حروف ابجدی تا ببینم این گُهر ، آیا چه دُرّ ، در بار داشت بلبلی برگِ گلی شد سیصدو پنجاه و شش(356) با علی و با حسین و با حسن معیار داشت برگ گل سبز است و دارد آن نشانی از حسن چونکه در وقت شهادت سبزی رخسار داشت رنگ گل سرخ است این باشد نشانش از حسین چـونـکه در وقـت شهـادت چهـره ای گلنار داشت بلبلی باشد علی کز حسرت زین برگ و گل دائما آه و فغان و ناله‌ی بسیار داشت... ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
🌺 کجای قرآن از علی(ع) گفته است!!! الفضل ما شهدت به الاعدا 🆔 @dastanak_ir ♦️روزی معاویه «لعنة‌الله‌علیه» وارد مکه شد، گروهی بر معاویه وارد شدند و گفتند : آیا می دانی که ابن عباس تفسیر قرآن می کند؟ ♦️معاویه گفت: خب ابن عباس پسر عمه ی پیغمبر بوده، او از هاشمیان است! اگر او نکند که تفسیر کند؟! ♦️گفتند: آیات را به نفع علی بن ابیطالب تفسیر می کند و ما از این قضیه شاکی هستیم! ♦️معاویه گفت: خودم رسما وارد مجلس می شوم و جمع شان را بر هم می زنم. ♦️ معاویه وارد مجلس تفسیر ابن عباس می شود، ابن عباس با چنان کیفیتی تفسیر آیات می کرد که معاویه هیچ جای اعتراضی برخود ندید! بعد از مجلس معاویه رو به ابن عباس کرد و گفت: ♦️ابن عباس تو تفسیر آیات می کنی یا فضائل علی بن ابیطالب را بازگو می کنی؟! 🌺ابن عباس گفت : معاویه به من بگو کجای قرآن است که فضائل علی بن ابیطالب نیست؟ از خودت هم سوال می کنم جواب می دهی؟ "انَّما اَنتَ مُنذِرُ و َلِکُلِ قَومِ هاد" این آیه برای کیست معاویه؟ معاویه گفت : رسول خدا فرمود ؛ منذر این امت منم و هادی وجود علی بن ابیطالب است! ولی ابن عباس حتما باید این آیه را بخوانی؟! 🌺ابن عباس گفت : "اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیرا" بگو این آیه برای کیست معاویه؟ معاویه گفت : این هم قصه ی طهارت و عصمت علی بن ابیطالب و اهل بیتش است، درست! ولی حتما باید این را بخوانی؟ 🌺ابن عباس گفت : "اِنَّما وَلیُّکُمُ اللهُ وَ رَسولُه وَالَّذینَ یُقیمونَ الصَّلوهَ وَ یُوتونَ الزَّکوةَ وَ هُم رکِعون" معاویه این آیه برای کیست؟ معاویه گفت : زمانی که علی بن ابیطالب انگشتر در راه خدا داد این آیه بر حق علی نازل شد، قبول دارم! ولی حتما این را باید بخوانی؟ 🌺ابن عباس گفت : "عَمَّ یَتَساءَلون عَنِ النَّبَاِ العَظیم" معاویه بگو این آیه در حق کیست؟ معاویه گفت : رسول خدا فرمود ؛ خبر عظیم علی بن ابیطالب است که هم مردم ازش می پرسند و هم من از علی خواهم پرسید، ولی ابن عباس حتما باید این را بخوانی؟ ابن عباس گفت : "وَاعتَصِموا بِحَبلِ اللهِ جَمیعا وَ لا تَفَرَّقوا" بگو ببینم این آیه برای کیست؟ 🆔 @dastanak_ir معاویه گفت : پیغمبر فرمود ؛ حبل الله علی بن ابیطالب است دست به دامن علی بزنید و جای دیگر نروید که گمراه میشوید. ولی باید همین را تفسیر کنی؟ 🌺ابن عباس گفت : "کَفی بِاللهِ شَهیدا بَینی وَ بَینَکُم" این آیه برای چیست معاویه؟ معاویه گفت : این قصه قصه ی علم علی بن ابیطالب است که خدا همه ی علم جاری رو در سیره ی او تعریف میکند، ولی لازم است حتما این را بخوانی؟ 🌺ابن عباس گفت : "قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا و َأَبْنَاءَکُمْ و َنِسَاءَنَا و َنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ" بگو به من که این آیه برای کیست؟ معاویه گفت : این هم ماجرای مباهله با اهل نجران است که خدا در این آیه علی بن ابیطالب را نفس پیغمبر میخواند، ولی برای مردم حتما باید همین را بخوانی؟ 🌺ابن عباس گفت : "ساَلَ سائِلٌ بِعَذابِ واقِع" این آیه برای چیست معاویه؟ معاویه گفت : روز غدیر شخصی نزد رسول خدا آمد و گفت این سخنان از خودت بود یا از خدا؟ پیغمبر فرمود امر رسالت بود ، شخص رو به پیغمبر کرد و گفت ؛ به خدا بگو بر من عذاب وارد کند که تحمل ولایت علی را ندارم و خداوند جلوی همگان دشمن علی را هلاک کرد، ابن عباس قبول دارم ! آیا باید فقط همین آیه را بخوانی؟ 🌺ابن عباس گفت : "یا اَیُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیک" این آیه دیگر برای چیست معاویه؟ معاویه گفت : این هم ماجرای ابلاغ ولایت علی بن ابیطالب است قبول دارم! ولی این را حتما باید بازگو کنی؟ 🌺ابن عباس گفت : "اَلیومَ اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم" معاویه به من بگو این دگر برای کیست؟ 🆔 @dastanak_ir معاویه گفت : این آیه هم اکمال دیانت در پرتوی ولایت علی بن ابیطالب است ولی آیه ای دیگر بخوان نه این را ! 🌺 ابن عباس از جا بلند شد و گفت: معاویه به من بگو کجای قرآن را بخوانم که فضل علی بن ابیطالب نباشد؟! کجا را بخوانم که از علی بیان نشده باشد؟! معاویه گفت : اصلا ابن عباس بخوان "اِذا زُلزِلَتِ الارض زلزالها ابن عباس: این آیه هم فضل علی بن ابیطالب است! معاویه گفت : علی در این آیه دگر چه می کند ابن عباس؟! 🌺ابن عباس گفت : نشنیدی بعد از رسول خدا یک سال نگذشته بود که زلزله ای بر مدینه آمد که همه ی مردم از شدت وحشت از خانه به در شده بودند و علی در میانشان حاضر شد و خواند این آیه را و پایش را بر زمین کوبید و فرمود: زمین ! ابوتراب بر تو امر می کند آرام گیر! معاویه که از غضب بر خود می پیچید گفت:ابن عباس راحت بگو تا قرآن باشد، علی هم خواهد بود... ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
🔹 آیا می‌دانید مخترع عدد صفر کیست؟ جالب است بدانید نخستین فردی که صفر را اختراع و وارد اعداد کرد و برای آن اعمال ریاضی تعریف کرد خوارزمی بود ! خوارزمی را پدر جبر می دانند... خوارزمی در تاریخ چنان اهمیت دارد که سده نهم میلادی را عصر خوارزمی نامیدند ! #دانشمندان_مسلمان ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
برای رسیدن به آرامش سه چیز را ترک کن: - اینکه دائم دیگران را کنترل کنی. - اینکه بخواهی دائم مورد تأیید دیگران قرار بگیری. - و اینکه بخواهی دائم در مورد دیگران پیش داوری کنی یا خود مورد پیش داوری قرار بگیری. ️همیشه بگو: خدایا، کمک کن دیرتر برنجم، زودتر ببخشم، کمتر پیش داوری کنم و بیشتر فرصت دهیم ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)آمدند در حالیکه طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند 🆔 @dastanak_ir پس راهب رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود )و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسیست؟" پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابو بکر گفت "نه هرگز" پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست.ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟ راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او میبخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات مارا پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز میگردیم ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید بمن امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس راهب سه سوالش را مطرح کرد: 1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟ چه چیزاست که از آن خدا نیست؟ 2)ما هو شئ لیس عندالله؟ چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟ 3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟ آن چیست که خدا آن را نمیداند؟ پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس بدنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد ، و جمعیت گفتند  چه سوالیست که میپرسی؟خدا همه چیز دارد و همه چیز را میداند راهب خطاب به آن سه نفر(ابوبکر و عمر و عثمان)گفت این ها شیخ ها و مردان بزرگی هستند اما متأسفانه به خود مغرور شدند و قصد بازگشت به روم کرد سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به امام علی (ع) (أمیرالمؤمنین ع) رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند. پس امام علی ع بهمراه پسرانش امام حسن (ع )و امام حسین (ع )میان جمعیت حاضر  و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی (ع) بپرس! راهب رو به امام علی (ع) کرده و پرسید نامت چیست؟ امام علی (ع) فرمودند نامم نزد یهودیان "الیا" نزد مسیحیان "ایلیا" نزد پدرم "علی" و نزد مادرم "حیدر" است پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟ امام (ع )فرمود (او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم) پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی  من تو بودی پس به سوالاتم پاسخ بده و دوباره سوالاتش را مطرح کرد امام علی (ع) پاسخ دادند: آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است و آنچه خدا نمیداند ، شریک و همتا برای خود است (فإن ا لله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا فلیس من الله ظلم لأحد و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک) پس راهب با شنیدن این پاسخها کمربندش را باز کرده و روی زمین انداخت ، امام علی ع را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت: "أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة" به درستی که نامت درتورات إلیا و در انجیل  ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری ص ، پس ماجرای تو با این قوم چیست؟ سپس تمام هدایا را به امام علی ع تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
((( کفش کارگر ))) استادی با شاگردش از باغى ميگذشت ... چشمشان به يک کفش کهنه افتاد. شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند . بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ...! استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛ بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين! مقدارى پول درون آن قرار بده ... شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند. کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد. با گريه فرياد زد : خدايا شکرت ! خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى .... ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت.... استاد به شاگردش گفت: هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه بستانی..... + در مقابل یک فرد معلول با سرعت کم راه بروید. + در مقابل مادری که فرزندش رو از دست داده بچه تون رو نبوسید. + در مقابل یک فرد مجرد از عشقتون نگید. + در برابر کسی که نداره ، از داشته هاتون مغرورانه حرف نزنید هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد، مگر به " تقوا " مگر به " علم و ادب " و تقوا و علم و ادب در این اعمال موج می زند ــــــ ـــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
🔴 یادتان نرود..... 🌺مرد هایی که زنان محجبه دارند، گاه یادشان میرود که از همسرانشان بابت حجاب تشکر کنند! 🌺یادشان میرود که پذیرایی از مهمان با حجاب سخت تر است! 🌺یادشان میرود که مسافرت با حجاب سخت تر است! 🌺یادشان میرود که بچه داری با حجاب سخت تر است! 🌺یادشان میرود که خرید با حجاب سخت تر است! 🌺یادشان میرود که در گرمای تابستان چه جهادی است چادری بودن! 🌺یادشان میرود اگر خیالشان از همسرشان راحت است؛ 🌺بخاطر سختی حجابی است که آنها تحمل میکنند! گاهی با شاخه ای گل 🌷 از همسرانتان بابت حجابشان تشکر کنید، تا بدانند که جهادی که امروز با حجابشان میکنند ، برایتان ارزشمند است. ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
ای نور خدا امام هادی وی مکتب عشق را منادی ای در کف تو لوای قرآن وی مجری آیه های قرآن در اوج طلوع روشنائی آیینه ی پاک حق نمائی (ع) (ع) هم پیشاپیش مبارک😍🌹 ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
وقتی از بشریت متنفرید، پرستار نشید! وقتی از عالم طلبکارید، گارسون و مهماندار نشید! وقتی عاشق پول و دیوانه ثروتید، دکتر یا وکیل نشید! اگه ارث باباتون رو از مردم طلب دارید، مسئول یا مدیر نشید! خلاصه که پدر ما رو درآوردید با این انتخاب رشته‌های اشتباهتون ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اصول جالب معماری و فرهنگی در حمام‌های قدیمی ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
🔴 💠 علامه جعفری در برخورد با ، جایگاه علمی و اجتماعی خویش را فراموش می‌کرد و هیچ‌گاه سختی و مشکلات مربوط به کارهای خویش را با خود به خانه نمی‌آورد. اگر هم بود، به سخنان همسرش خوب گوش می‌داد و اظهارات معقول و منطقی را می‌پذیرفت و از کوشش‌های همسرش مدام در مناسبت‌های مقتضی می‌کرد. 💠 فرزند آن فیلسوف فقید، به خاطره‌ای از دوران کودکی خود اشاره و می‌کند؛ می‌گوید: به یاد دارم روزی در منزل، سوء تفاهم جزئی بین و مادرم پیش آمد و عباراتی بین آنان رد و بدل شد. پس از گذشت مدّت زمانی، وقتی استاد عازم رفتن به بیرون منزل بود، با نهایت جلو آمد و دست مادرم را بوسید و عذرخواهی کرد. 📙مجله‌طوبی، اسفند ۱۳۸۴، شماره۳ ــــــ ـــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند. یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است اما نمی‌داند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده است. این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند. روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد … پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد. صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است. پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهین را نزد او بیاورند. درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد. پادشاه پرسید: «تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟ کشاورز گفت: سرورم، کار ساده‌ای بود، من فقط شاخه‌ای راکه شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد. ــــــ ـــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 💯 🆔 @dastanak_ir
⭐️ در روز غدير چه گذشت؟ 🔻رهبرانقلاب: قضیه غدیر، در سفر حجةالوداع پیامبر اکرم در غدیر خم اتفاق افتاد. از کاروان بزرگ مسلمانان که در این سفر با پیامبر حج گزارده بودند، بعضی جلو رفته بودند. پیامبر پیکهایی را فرستاد تا آنها را به عقب برگردانند و ایستاد تا آنهایی که عقب مانده‌اند، برسند. اجتماع عظیمی در آن‌جا تشکیل شد. 🔹بعضی گفته‌اند نود هزار، بعضی گفته‌اند صدهزار و بعضی هم گفته‌اند صدوبیست هزار نفر در آن اجتماع حضور داشتند. در آن هوای گرم، مردم ساکن جزیرةالعرب - که بسیاری از آنها هم اهل بیابانها و روستاها بودند و به گرما عادت داشتند - طاقت نمی‌آوردند روی زمین داغ بایستند. لذا عباهایشان را زیر پاهایشان میگذاشتند تا طاقت بیاورند و بایستند. 🔹در چنین شرایطی، پیامبر اکرم از جای برخاست، امیرالمؤمنین علیه‌الصلاةوالسلام را از زمین بلند کرد و جلوِ چشم خلایق نگه داشت و فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه». پیامبر در این‌جا مسأله ولایت - یعنی حاکمیت اسلامی - را به طور رسمی و صریح مطرح میکند و امیرالمؤمنین را به عنوان شخص، معین و مطرح مینماید. 🔺بنابراین، این روز، اولاً روز است؛ ثانیاً روز ولایت امیرالمؤمنین علیه‌الصلاةوالسلام است.۱۳۷۹/۰۱/۰۶ ــــــ ـــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
درباره مرحوم آیت‌الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی که حضرت امام -‌رضوان‌الله تعالی علیه- از ایشان با عنوان استاد عرفان خود یاد می‌کنند؛ 🆔 @dastanak_ir دو سال از ورود ایشان به نجف ‌اشرف و حضور در جلسات درس عارف برجسته، مرحوم آیت‌الله حسینقلی همدانی گذشته بود که روزی به استاد می‌گوید «من در سیر و سلوک خود به جایی نرسیده‌ام» مرحوم ملا حسینقلی می‌پرسد؛ نام شما چیست؟ و میرزا جواد آقا با تعجب می‌گوید مرا نمی‌شناسید؟! من جواد ملکی تبریزی هستم! استاد می‌پرسد با آن ملکی تبریزی دیگر که در همین جلسات درس شرکت می‌کند چه نسبتی داری؟ پاسخ می‌دهد که پسر عمو هستیم. استاد می‌گوید از فردا کفش‌های او را جفت کن! اجرای این دستور برای مرحوم میرزا که با وی کدورتی داشت سخت بود ولی از انجام آن طفره نرفت. دو ماه بعد، استاد از احوال او سؤال کرد و میرزا جواد آقا با خرسندی گفت دریچه‌هایی از معرفت به رویم گشوده شده است و مرحوم ملا‌حسینقلی فرمود؛ زائران تبریزی خبر کدورت تو با پسر عمویت را به تبریز برده و در پی آن میان طائفه شما نیز کدورتی پدید آمده بود اما وقتی تو را دیدند که کفش او را جفت می‌کنی، خبر این احترام و تواضع را نیز به تبریز بردند و کدورت از میان آنها برخاست و به دوستی و برادری تبدیل شد و خدای مهربان به پاداش، دریچه‌های علم و معرفت را به رویت گشود ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
ب🍃 به به.. این شعر زیبای در وصف امیرمومنان (ع) آدمو مست میکند.. بلند بخون تا مست بشی😍😉 🆔 @dastanak_ir تا صورت پیوند جهان بود، علی بود تا نقش زمین بود و زمان بود، علی بود شاهی که ولی بود و وصی بود، علی بود سلطان سخا و کرم و جود، علی بود هم آدم و هم شیث هم ایوب و هم ادریس هم یوسف و هم یونس وهم هود، علی بود هم موسی و هم عیسی و هم خضر و هم الیاس هم صالح پیغمبر و داوود، علی بود در ظلمت ظلمات به سرچشمه حیوان هم مرشد و هم راهبر خضر، علی بود داود که میساخت زره با سر انگشت استاد زره ساز به داود، علی بود مسجود ملایک که شد آدم ز علی شد در قبله محمد بد و مقصود، علی بود آن عابد سجاد که خاک درش از قدر بر کنگره عرش بیفزود، علی بود هم اول هم آخر و هم ظاهر و باطن هم عابد و هم معبد و معبود، علی بود وجهی که بیان کرد خداوند در الحمد آن وجه بیان کرد و بفرمود، علی بود عیسی به وجود آمد و فی الحال سخن گفت آن نطق و فصاحت که در او بود، علی بود آن لحمک لحمی بشنو تا که بدانی آن یار که او نفس نبی بود، علی بود موسی و عصا و ید بیضا و نبوت در مصر به فرعون که بنمود، علی بود چندانکه در آفاق نظر کردم و دیدم از روی یقین در همه موجود، علی بود خاتم که در انگشت سلیمان نبی بود آن نور خدایی که بر او بود، علی بود آن شاه سرافراز که‌اندر شب معراج با احمد مختار یکی بود، علی بود سر ّ دو جهان پرتوی انوار الهی از عرش به فرش آمد و بنمود، علی بود آنجا که جوی شرک نماید به حقیقت آن عارف و آن عابد و معبود، علی بود 🆔 @dastanak_ir آنجا که جوی شرک بود در ره توحید می‌دان که یکی بود که بنمود، علی بود محمود نبودند مر آنها که ندیدند کاندر ره دین احمد و محمود، علی بود آن معنی قرآن که خدا در همه قرآن کردش صفت عصمت و بستود، علی بود این کفر نباشد، سخن کفر نه اینست تا هست علی باشد و تا بود، علی بود آن قلعه گشایی که در قلعهء خیبر برکند به یک حمله و بگشود، علی بود آن شاه سرافراز که‌اندر ره اسلام تا کار نشد راست نیاسود، علی بود آن شیر دلاور که برای طمع نفس بر خوان جهان پنجه نیالود، علی بود هارون ولایت ز پس موسی عمران بالله که علی بود علی بود علی بود این یک دو سه بیتی که بگفتم به معما حقا که مراد من و مقصود، علی بود سرّ دو جهان جمله ز پیدا و ز پنهان شمس الحق تبریز که بنمود، علی بود 🚩 ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 | بزرگترین عید خدا 🌺توصیه‌ها، مستحبات و آداب عید غدیر ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
*📚داستانی  جالب؛خواندنی و زیبا* 🆔 @dastanak_ir مردی ثروتمند که زن و فرزند نداشت تمام کارگرانی که پیش او کار می کردند برای صرف شام دعوت کرد. و جلوی آن ها یک نسخه قرآن مجید و مبلغی از پول گذاشت و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند از آن‌ها پرسید قرآن را انتخاب می‌کنید یا آن مبلغ پولی که همراه آن گذاشته شده است. اول از نگهبان شروع کرد پس گفت : انتخاب کنید؟ نگهبان بدون اینکه خجالت بکشد جواب داد : آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم لذا مال را می‌گیرم چرا که فائده آن  با توجه به وضعیت من بیشتر هست و مال را انتخاب کرد. بعداً از کشاورزی که پیش او کار می‌کرد ، سوال کرد. گفت : اختیار کن؟ کشاورز گفت : زن من خیلی مریض است و نیاز به مال دارم تا او را معالجه کنم اگر مریضی او نبود قطعا قرآن را انتخاب می‌کردم ولی فعلا مال را انتخاب می‌کنم. بعد از آن سوال از آشپز بود که آیا قرآن یا مال را انتخاب می کنید. پس آشپز گفت : من تلاوت را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته در کار هستم وقتی برای قرائت قرآن ندارم بنابر این پول را بر می گزینم. و در سری آخر از پسری که مسئول حیوانات بود پرسید این پسر خیلی فقیر بود پس گفت : من به طور قطعی می دانم که تو حتما مال را انتخاب می کنید تا این‌که غذا بخری یا اینکه به جای این کفش پاره پاره خود کفش جدیدی بخری. پس آن پسر جواب صحیح داد : درسته من نیاز شدیدی دارم که کفش نو خرید کنم یا این‌که مرغی بخرم تا همراه مادرم میل کنم ولی من قرآن را انتخاب می کنم چرا که مادرم گفته است : یک کلمه از جانب الله سبحانه و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرین تر است قرآن را گرفت و بعد از این‌که قرآن را گشود در آن دو کیسه دید در اولین کیسه مبلغی ده برابری آن مبلغی بود که بر میز غذا بود ، وجود داشت و کیسه دوم یک وثیقه بود که در او نوشته بود : به زودی این مرد غنی را وارث می‌شود. پس آن مرد ثروتمند گفت: هر کسی گمانش نسبت به الله خوب باشد پس الله او را ناامید نمی کند. پس گمان شما نسبت به پروردگار جهانیان چگونه است؟ ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
روزی حضرت علی (ع) نزد اصحاب خود فرمودند: من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند. 🆔 @dastanak_ir اصحاب پرسیدند چطور ؟ مولا فرمودند: آن شبی که به دستور عثمان ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای عثمان به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با عثمان بیعت کند. ابوذر خشمگین شد و به مامورین فرمود: شما دو توهین به من کردید; اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید' و دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من علی فروش شوم؟ تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی علی عوض نمی کنم. آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست. مولا گریه می کردند و می فرمودند: به خدایی که جان علی در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان عثمانی محکم بست سه شبانه روز بود او و خانواده اش هیچ نخورده بودند. ✅ علی فروشی نکنیم...... ــــــ ـــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
هشدار نوری مالکی به رژیم صهیونیستی 🔹رئیس ائتلاف دولت قانون عراق با هشدار دادن به اسرائیل اعلام کرد که اگر حملات این رژیم ادامه یابد عراق به میدان جنگی تبدیل خواهد شد که بیش از یک کشور از جمله ایران در آن شرکت خواهند کرد. 📌 آقای نوری مالکی به زبان ساده داره میگه: اگه یه بار دیگه حمله کردی به بابام میگم دمار از روزگارت دربیاره!!! ــــــ ـــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
((( رستوران نبود مدرسه بود ))) ﭘﺴﺮﯼ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ شام ﺑﻪﺭﺳﺘﻮﺭﺍنی ﺑﺮﺩ .ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ،ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺮرﻭﯼﻟﺒﺎﺳﺶ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ..ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺍﺭﻥ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕﺑﺴﻮﯼ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ،ﻭ ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩ و در عوض غذا را به دهان پدر میگذاشت..ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﭘﺴﺮﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﺮﺩ،ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﺯﺩﻭ ﻋﯿﻨﮏﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥﺁﻭﺭﺩ ..ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺁﻥﺩﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪﻭ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ!!ﭘﺴﺮ ﭘﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﺭﺍﻫﯽﺩﺭب ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺷﺪ . ﺩﺭ این هنگام ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺟﻤﻊﺣﺎﺿﺮﯾﻦ بلند شد و ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ؛ﭘﺴﺮ.. ﺁﯾﺎ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑني ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ؟!ﭘﺴﺮ ﭘﺎﺳﺦ داﺩ؛ خیر ﺟﻨﺎﺏ . ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﻗﯽﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ . ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :ﺑﻠﻪ، ﭘﺴﺮم. ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ .ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﺴﺮﺍﻥ..ﻭ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺪﺭﺍﻥ..و ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ..کاش سوره ای به نام "پدر" بودکه این گونه آغاز میشد:قسم بر پینه ی دستانت، که بوی نان میدهدو قسم بر چشمان همیشه نگرانت...قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاندو قسم بر غربتت، وقتی هیچ بهشتی زیرپایت نیست. ــــــ ـــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
عید بزرگ مباهله 🆔 @dastanak_ir ۲۴ذی الحجه روز عید بزرگ مباهله؛ سالروز بخشش انگشتر در رکوع و نزول آیه ولایت"انما ولیکم.. "(آیه ۵۵ مائده) ؛سالروز نزول آیه تطهیر و صدور حدیث شریف کساء در جریان مباهله ؛ سالروز نزول سوره مبارکه انسان (هل اتی) در شان پنج تن آل عبا علیهم السلام می باشد. رسم مباهله در میان اقوام و ادیان مختلف وجود داشت. و آن زمانی بود که تعصب و حق ناپذیری راه را بر استدلال می بست. آنگاه دو طرف، گفتگو را کنار می گذاشتند و دست به دعا بر می داشتند و از خدا می خواستند تا دروغگو را رسوا سازد عذابش را بر او نازل نماید. مسیحیان نجران اگر چه در گفتگو مغلوب استدلال رسول خدا (ص) شدند اما از پذیرش حق رویگردان شدند. چنین بود که رسول خدا (ص) به فرمان خدا آنها را به مباهله دعوت نمود. «فَمَنْ حآجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْنآءَنا وَ أَبْنآءَکُمْ وَ نِسآءَنا وَ نِسآءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبین » «پس هر کس با تو درباره او (عیسی) پس از دانشی که بر تو آمده ستیز کند، پس بگو: بیایید فرزندان ما و فرزندان شما و زنان ما و زنان شما و جانهای ما و جانهای شما را بخوانیم سپس مباهله (دعا و زاری) کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار بدهیم» سوره آل عمران ۶۱ روز واقعه دیدند که رسول خدا (ص) همراه با ۴ نفر دیگر به میعادگاه می آیند. حضرت فاطمه (س)آمد تا تأویل «نِسآءَنا» باشد. امام حسن و امام حسین (ع) آمدند تا مظهر « أَبْنآءَنا» باشند و امام علی (ع) آمد تا جان پیامبر (ص) و مظهر «أَنْفُسَنا» باشد. اسقف نجران باد دیدن چهره نورانی پاکان روزگار پا پس کشید و گفت: «چهره هایی را می‏بینم که اگر از خدا بخواهند که کوه را از جای خود بکَند، کوه کنده می‏شود، با آنان مباهله نکنید که هلاک می‏شوید و تا روز قیامت یک نصرانی در روی زمین پیدا نمی‏ شود» ــــــ ـــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
🦋 مردی صبح از خواب بیدار شد و با همسر خود صبحانه میل کرد! و لباسش را پوشید و برای رفتن به‌کار آماده شد، هنگامی‌که وارد اتاق شد تا کلیدهایش را بردارد گردوغباری زیاد روی میز و صفحه تلویزیون دید! به آرامی‌ خارج شد و به همسرش گفت همسرم دلبندم کلیدهایم را از روی میز بیاور... زن وارد شد تا کلیدها را بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسطِ غبارهای روی میز نوشته: همسرم دوستت دارم و خواست از اتاق خارج شود؟ صفحه تلویزیون را دید که میانِ غبار نوشته شده بود: یارِ تمامِ عمرم، دوستت دارم! زن از اتاق خارج شد و کلید را، به همسرش داد و به رویش لبخند زد. انگار خبر می‌داد که نامه‌اش به او رسیده است و او بیشتر به «‌تمیزی خانه توجه» می‌کند! 🔹این همان "همسر عاقلی" است که اگر همسرش اشتباه کند با او بدرفتار نمی‌شود بلکه اشتباهش را با برخورد نیکو جواب می‌دهد و یک جریان‌را از ناراحتی و عصبانیت به لبخند و خوشحالی تبدیل می‌کنند ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 / آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت 🆔 @dastanak_ir در گذشته، نوشیدنی‏ها و مایعات خوراکی را در ظرف‏های مخصوصی از جنس سفال می‏ریختند که به آن سبو می‏گفتند. به دلیل شکننده بودن سفال، اگر ضربه‏ای به سبو می‏خورد، می‏شکست و مایع داخل آن به زمین می‏ریخت و دیگر قابل استفاده نبود. پارسائی در نزدیکی گله ‏داری مسکن داشت. گله‏ دار هر روز کمی روغن گوسفند به پارسا می‏داد و او آن را در سبویی می‏ریخت و کنار می‏گذاشت. روزی سبو پر و سرشار شد. آنگاه پارسا فکر کرد: «این روغن را می‏فروشم. از پولش میش ‏هایی می‏خرم. میش ‏ها بزودی می‏زایند و بعد از مدت‏ کوتاهی دارای گله می‏شوم و بسیار سود می‏کنم و خانه و باغ می‏خرم و دختری از یک خاندان بزرگ را به زنی می‏گیرم و دارای فرزندانی می‏شوم که همه دانا و مطیع باشند و اگر جز این باشند با این چوبدستی ادبشان می‏کنم.» با در این خیال غرق شده بود که ناگهان چوبدستی را بر سبو زد و سبو شکست و روغن همه بر خاک ریخت. کاربرد: 1- این مثل، زمانی به کار می‏رود که آنچه در گذشته می‏توانست موجب سود و فایده شود، امروز هیچ فایده‏ای نداشته باشد و دیگر به درد نخورد. 2- زمانی که فرصت‏های خوب از دست رفته باشد، از این ضرب‏المثل استفاده می‏شود. 3- همچنین وقتی که کسی بخواهد به دیگری بگوید که دیگر در فکر کارها و برنامه‏های گذشته نیست. ــــــ ـــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir