eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
12.2هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
108 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ✳️ این وصیت نامه کسی است که شاه گفت 25 ریال از گرفته است تا آشوب کند / چند ثانیه پیش از تیرباران و چه سخنانی بین آنان رد و بدل شد؟! / این عکس ها را نگه دارید روز قیامت به درد ما می خورد! ‼️ متن زیر در صفحات 10 ، 11 و 12 ، منتشر شده است. ساعت پنج و ده دقیقه بود که حاج محمد اسماعیل رضایی در حالی که یک قرآن با جلد سبز به سینه خود چسبانده بود از در اتاق وارد شد، موهای سرش ژولیده و رنگ صورتش کمرنگ بود بهت زده به اطرافیان نگاه کرد و در همان صندلی که طیب برای تشریفات مقدماتی نشسته بود قرار گرفت و گفت طیب دیروز تا حالا چند بار به مامورین محافظ من گفته بود که به حاج اسمعیل بگوئید به اتاق من بیاید با او کار دارم او می می خواهد از من رضایت بگیرد من به اتاق او نرفتم ولی در دلم از او راضی هستم و او را می بخشم ...حاج اسماعیل پس از گفتن این جملات وصیت نامه اش را از جیب درآورد و گفت چون خیلی از اموال مردم نزد من است بدهی ها و پول هایی را که طلبکارم روی کاغذ نوشته ام ...خواهش میکنم که این جا روی کاغذ بنویسید تا حقی از کسی ضایع نشود. حاجی اسمعیل وقتی این حرف ها را می زد روحیه اش با موقعی که وارد اتاق شد فرق کرده بود و روحیه اش خوب شده بود و همان طور که وصیت نامه اش را که در سه نسخه بود به نماینده دادستان ارتش می داد گفت آنقدر خوشحالم که تیرباران می شوم در این دنیا ماندنش غیر از معصیت چیز دیگری عاید انسان نمی شود... حاج اسمعیل گفت 420 هزار تومان از حاجی علی نوری گرفتم 200 هزار تومان چک بدون تاریخ به او داده ام و 220 هزار تومان آن را از من مدرک ندارد. 120 هزار تومان حاحی مجدالدین مدنی به من داده که یک چک بدون تاریخ به او داده ام و این پول بابت زمینی است که با آقایان حسین قاسمیه ، حاجی علی برقی شریک میباشیم. 35 هزار تومان از آقای حسین قاسمیه و 15 هزار تومان هم چک داده ام که ایشان برای من دو سفته امضا کرده است که پولش را طلب دارد. 12 هزار تومان به آقای مهندس رضایی پول قالی و یک سفته ایشان طلبکار هستند و آن چه که آقای حسین قاسمیه در مدتی که من در زندان بوده ام به همشیره ام داده است اطلاعی ندارم آن مبلغ(یعنی هر چه بگوید) درست است به او بپردازید- چون او آدم درستی است. با حاجی علی برقی در ساختمان میدان شوش ساختمان داریم که دو سهم از شش سهم آن متعلق به من است و بابت وجه تتمه ساختمان هر چه او خودش گفت درست است از من طلبکار است. نصف منزل خیابان بهار که سندش به نام اینجانب است و 7 هزار تومان بابت کرایه اش که طلبکارم و سندش در منزل است با نصف آن منزل که سه دانگ باشد متعلق به حاجی مجدالدین مدنی است و یک تلفن هم در خیابان ویلا متعلق به ایشان است که سندش به نام من است. ❗️ اتومبیلم را بفروشید به خانواده ام بگوئید که اتومبیلم را بفروشند پولش را سه قسمت کنند یک قسمت آن را به والده ام بدهند یک قسمت از آن را به دایی خودم که برادر خواهرم است و احمد ایلخانی نام دارد بدهند. یک قسمت دیگر که باقی می ماند به محمد علی ارشدی که ایی دیگرم است بدهند چون وضعش ناجور است. ✅ طلب های من حاج اسمعیل سپس گفت : طلب های مرا بنویسید! اول به یکی از شرکت ها در حدود 630 هزار تومان مساعده داده ام که هر چه از این مبلغ وصول شود، سه قسمت کنید ...دو قسمت آن متعلق به حاجی علی نوری و یک قسمتش متعلق به خود من است ... ✅ چند لحظه قبل از فرمان آتش...! چند لحظه قبل از فرمان آتش، وقتی طیب و حاج اسماعیل را به تیرهای چوبی بسته بودند، این گفت و گو بین آن ها رد و بدل شد : حاج اسماعیل (خطاب به عکاس ها) این عکس ها را نگه دارید روز قیامت به درد ما می خورد! (در این هنگام طیب به قهقهه خندید) حاج اسماعیل (خطاب به طیب) – چرا میخندی؟ مگه دروغ میگم؟ طیب (باز هم با خنده) – خیلی خب! تیربارونت میکنن...مردن که دیگه این همه حرف زدن نداره...! حاج اسمعیل – آخه ما داریم می میریم! تو هم همین طور طیب (با خنده) حالا ساکت شو، بذار کارشونو بکنن. (داستانک‌ونکات‌ناب) eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b