11.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همشو بده ....!
#ازدواج
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
از پله های سن بالا آمد، جایزه ی قلم طلایی ونیز را از هیئت داوران تحویل گرفت و برای سخنرانی پشت جایگاه ایستاد.
کاملا میدانست که قرار است چه جملاتی را به زبان بیاورد. کلمه به کلمه ی جملاتش را بارها با خودش تکرار کرده بود.
گفت:«یه روز معلممون بهم گفت هدف اون چیزیه که اگه تلاش کنی بهش میرسی. آرزو اونه که اگه علاوه بر تلاش، کمی خوش شانس هم باشی بهش میرسی. ولی رویاها ساخته شدن واسه نرسیدن.» مکث کرد و دوباره ادامه داد:«بین تموم روزهای هفته همیشه جمعه هارو بیشتر دوست داشتم. جمعه ها پدرم استراحت میکرد، سر کار نمیرفت.
من کمتر عذاب وجدان سربار بودن داشتم.
تو تموم اون روزایی که بابا هنوز آفتاب طلوع نکرده از خونه میزد بیرون، فقط یه رویا داشتم. اینکه یه روز از در خونه بیام تو، تو صورتش زل بزنم و بگم:
دیگه کار نکن،من به اندازه ی هممون پول در میارم، به اندازه ی خودم، مامان و تو. دیگه نیازی نیست بری سر کار.
دیگه میتونی صبح ها تا هروقت دلت میخواد بخوابی»
بغضش را قورت داد و ادامه داد:«حق با معلممون بود. من تو همه ی این سالها تموم تلاشم رو کردم که ثابت کنم حق با اون نیست، اما نشد. رویاها انگار واقعا ساخته شده بودن واسه نرسیدن.
پدرم هیچ وقت زیر دِین کسی نرفت.
زیر دِین منم نرفت.
خیلی زودتر ازاینکه اون روز برسه، خوابید. اینبار اما برای همیشه.»
بعد سرش را دور تا دور سالن چرخاند و گفت:«میدونم که اینجایی، میدونم که صدامو میشنوی. پولی که با بردن این جایزه بهم میرسه، از قیمت تموم میوه ها و غذاهایی که نخوردیم، از تموم قسط های ماشین و خونه، از هزینه ی تموم سفرهایی که با هم نرفتیم، بیشتره. اما نمیتونه منو به رویام برسونه. نه این، و نه حتی بیشتر از این. نویسنده خوبی شدن هدف من بود، بردن این جایزه آرزوی من، اما رویام هنوزم همون رویای بچگی هامه».
بعد پله های سن را به آرامی پایین آمد و از سالن خارج شد.
محمدرضا_جعفری
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
از عالمی پرسیدند: چگونه میتوان به میزان عقل کسی پی برد؟
جواب داد از حرفی که میزند.
پرسیدند: اگر چیزی نگفت چه؟
جواب داد: هیچکس آنقدر عاقل نیست که همیشه سکوت کند!
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)آمدند در حالیکه طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند
پس راهب رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود )و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسیست؟"
پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است
راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است
راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابو بکر گفت "نه هرگز"
پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست.ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟
راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او میبخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات مارا پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز میگردیم
ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید بمن امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس
راهب سه سوالش را مطرح کرد:
1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟
چه چیزاست که از آن خدا نیست؟
2)ما هو شئ لیس عندالله؟
چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟
3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟
آن چیست که خدا آن را نمیداند؟
پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس بدنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد ، و جمعیت گفتند چه سوالیست که میپرسی؟خدا همه چیز دارد و همه چیز را میداند
راهب خطاب به آن سه نفر(ابوبکر و عمر و عثمان)گفت این ها شیخ ها و مردان بزرگی هستند اما متأسفانه به خود مغرور شدند و قصد بازگشت به روم کرد
سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به امام علی (ع) (أمیرالمؤمنین ع) رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند.
پس امام علی ع بهمراه پسرانش امام حسن (ع )و امام حسین (ع )میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند
ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی (ع) بپرس!
راهب رو به امام علی (ع) کرده و پرسید نامت چیست؟
امام علی (ع) فرمودند نامم نزد یهودیان "الیا" نزد مسیحیان "ایلیا" نزد پدرم "علی" و نزد مادرم "حیدر" است
پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟
امام (ع )فرمود (او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم)
پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی
پس به سوالاتم پاسخ بده
و دوباره سوالاتش را مطرح کرد
امام علی (ع) پاسخ دادند:
آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است
آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است
و آنچه خدا نمیداند ، شریک و همتا برای خود است
(فإن ا لله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا
فلیس من الله ظلم لأحد
و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک)
پس راهب با شنیدن این پاسخها کمربندش را باز کرده و روی زمین انداخت ، امام علی ع را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت:
"أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة"
به درستی که نامت درتورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری ص ، پس ماجرای تو با این قوم چیست؟ سپس تمام هدایا را به امام علی ع تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
💝نعمتی به نام همسر
دیدگاه برخی افراد نسبت به روابط عاطفی همسران این است که مثلا اگرمردی به همسر خود محبت کندواحترام بگذارد ،زن ذلیل است واز همسرخود می ترسدو یا اگر زنی همسرش را با احترام صدا کند،قصدش جلب توجه و خودشیرینی است و...❗️
💌درحالیکه طبق دیدگاه پیامبر مهربانی ها حضرت محمد(ص) ، محبت زیاد به همسر از نشانه های فزونی ایمان است ۱وبعد از ایمان به خدا ،نعمتی بالاتر از همسرموافق و سازگار نیست۲.پس همانگونه که انسان در حفظ امانت کوشاست و قدرنعمتهای دیگرخود را می داند ،باید قدر همسرش را نیز دانسته و همواره در حفظ این نعمت بزرگ ،تلاش کند.
🖇رهبرمعظم انقلاب می فرمایند:
ازدواج هم یک نعمت خدادادی است .خدای متعال این همسرخوب را برای شمافراهم کرده است ،پس بایدبه شایستگی شُکر این نعمت را بجا آورید۳.زن و شوهر هرچه بیشتربه هم محبت کنند،زیادی نیست .آنجایی که محبت هرچه زیاد شود،ایرادی ندارد،محبت زن و شوهر است .۴
📚۱.برگرفته ازبحارالانوار ج ۱۰۳
📚۲.مستدرک ج ۲
📚۳.خطبه عقد۷۹/۱/۱۶
📚۴.خطبه عقد۷۸/۱/۱۵
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
انسانهای عجیبی هستیم
وقتی به دستفروش فقیری میرسیم که جنس خود را به نصف قیمت می فروشد با کلی چانه زدن او را شکست میدهیم و اجناسش را به قیمت ناچیز می خریم ...
اما وقتی به کافی شاپ لوکس شخص ثروتمندی میرویم و یک فنجان قهوه را ده برابر قیمت نوش جان میکنیم و انعامی اضافه نیز روی میز میگذاریم و شادمانیم!!
شادمانیم که فقیران را فقیر تر میکنیم؛
شادمانیم که ثروت مندان را ثروتمندتر میکنیم.
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
واقعاازیباست👌👌
مردي وارد داروخانه شد وبالهجه اي ساده گفت:
کرم ضد سيمان دارين؟
متصدي داروخانه با لحني تمسخر آميز گفت:
بله که داريم کرم ضد تيرآهن و آجرم داريم حالا خارجي ميخواي يا ايراني؟
خارجيش گرونه ها گفته باشم!
مرد نگاهي به دستانش کرد و روبه روي فروشنده گرفت و گفت:
ازوقتي کارگر ساختمون شدم دستام زبر شده نميتونم دخترمو نوازش کنم...
اگه خارجيش بهتره، خارجيشو بده !
لبخند روي لبان متصدي يخ زد!!!
واقعا چه حقير و کوچک است آن که به خود مغرور است
چراکه نمي داند بعد از بازي شطرنج
شاه وسرباز را دريک جعبه مي گذارند...
انسانيت و تقواست که سرنوشت ساز است ...
جايگاه شاه و گدا و دارا و ندار همه " قبر "است...
مواظب باشيم که «تقوا»بايک «تق» «وا» نرود!!!!!
براي رسيدن به کبريا بايد نه "کبر"داشت نه"ريا"!!!!
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
غفلـت از یـــار گرفتـــار شـــدن هم دارد | از شما دور شدن ، زار شدن هم دارد
هر که از چشم بیفتاد، محلش ندهند | عبد آلوده شده خوار شدن هم دارد
عیب از ماست که هر صبح نمیبینیمت | چشم بیمار شده تار شدن هم دارد
همه با درد به دنبال طبیبی هستیـــم | دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد
ای طبیب همه انگار دلـــــت با ما نیـست | بد شدن، حس دل آزار شدن هم دارد
آنقدر حرف در این سینه ی ما جمع شده | این همه عقده تلنبار شدن هم دارد
از کریمان، فقرا جود و کرم می خواهند | لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد
نکنــــد منتــــــظر مــــردن مـــــایی آقـــا | این بدی مانع دیدار شدن هم دارد
ما اسیریم اسیر غم دنیا هستیــــــــــم | غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
#یا_صاحب_الزمان
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
🔹گنجشکی به خدا گفت؟ لانه کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگیم و سر پناه بی کسیم بود ، طوفان تو آن را از من گرفت ! کجای دنیای تو را گرفته بودم؟... خدا درجواب گفت : ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی . چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنیم برخواستی...
🔹مردی در حالی كه به قصرها و خانه های زيبا مينگريست به دوستش گفت : وقتی اين همه اموال رو تقسيم ميكردن ما كجا بوديم . دوست او دستش را گرفت و به بيمارستان برد و گفت : وقتی اين بيماریها رو تقسيم ميكردن ما كجا بوديم !!!
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
❌ سواد رسانه ای نداشتن یعنی، پذیرفتن هر چیزی بدون تحقیق!
🚩 پاسخ شبهات ف. مجازی👇
🆔 @shobhe_shenasi
يک روز مردی دست بچه اي را گرفت و به سلماني برد.
به سلماني گفت: من عجله دارم، اول سر مرا بتراش بعد هم موهاي بچه را بزن.
سلماني سر او را تراشيد.
مرد به سلمانی گفت تا موهاي بچه را اصلاح كني برمي گردم.
سلماني سر بچه را هم اصلاح كرد ولي خبري از آمدن مرد نشد.
به بچه گفت: چرا پدرت نمي آيد؟
بچه جواب داد: اون پدرم نبود.
سلماني گفت: پس كي بود؟
گفت: نمیدانم. در كوچه مرا دید و به من گفت بيا دونفري برويم مجاني اصلاح كنيم.😐😜😁😂
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
🔵خدا روزی رسونه
دیروز رفته بودیم بیمارستان، ملاقات. موقع برگشت من زودتر اومدم که برم ماشین رو بیارم، یه پسر جوانی جوراب میفروخت، دنبالم راه افتاد آقا توروخدا جوراب بخر ازم، گفتم نمیخوام ممنون، چون روز قبلش چهارتا جوراب از همین دستفروشا خریده بودم. گفت توروخدا یکی. کلی التماس. گفتم اینطوری دنبال مردم راه نیفت، یه جا وایسا، جوراباتو دستت بگیر، خدا خودش روزیت رو میرسونه.
نباید که التماس کسی رو کرد. اینطوری شبیه گدایی میشه. خدا خودش روزی رو میده
خلاصه رسیدم دم ماشین دیدم پسرم داره دنبالم میاد، گفت بابا، بابا یه 20 تومن بده. گفتم برای چی. گفت مامان جوراب خریده.
بله خدا روزیش رو رسوند😆😭
از طریق ما باید روزیش میرسید خلاصه
حسین_دارابی
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir