eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
12.2هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
108 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
🛑✅ عوامل در روایات ✅🛑 1⃣ صدقه 2⃣ استغفار 3⃣ شستن دستها قبل از غذا 4⃣ خوش اخلاقی 5⃣ خوش رفتاری با همسایه و با ضعیفان 6⃣ احسان زیاد به والدین 7⃣ داشتن نیت خیر 8⃣ جارو کردن خانه و جلوی درب 9⃣ شانه کردن موها 0⃣1⃣ خط زیبا 1⃣1⃣ دست کردن انگشتر عقیق و فیروزه و یاقوت 2⃣1⃣ توکل به خدا 3⃣1⃣ مداومت بر وضو و طهارت 4⃣1⃣ عفت کلام 5⃣1⃣ میهمانی دادن 6⃣1⃣ حضور در مسجد قبل از اذان 7⃣1⃣ گرفتن ناخن هر جمعه ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
آیت الله کشمیری (ره) : ۷۰ مرتبه استغفار بعد از نماز عصر ، مفید است برای روشنایی دل ، چنانکه امام صادق (علیه السلام) فرمود : هفتصد گناه را خدا می آمرزد. (روح و ریحان ص۸۳) ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
☑️ آیا من دوست تو هستم؟ 📚 @dastanak_ir 🔻عقل در قرآن، با کلمات «عقلوه» یک بار، «یعقلون» 24 بار، «نعقل» یک بار، «یعقلها» یک بار، و «یعقلون» 22 بار اومده 🔻که با نگاهی به کلام امام علی علیه السلام درباره عقل می فهمیم که یکی از علامات انسان عاقل اینه که هر وقت نیازی به اظهار نظر صحیح و ابراز رأی محکم هست، رأی مناسب و به صلاح رو ارائه میده. 🔻می گفت: با چند تن از دوستان در سنگر نشسته بودیم که یکی از بچه‌ها به محمدعلی( شهید محمدعلی کارگر ـ متولد ۱۳۴۲ نکا ـ شهادت ۱۳۶۷ جزیره مجنون) سیگار تعارف کرد، محمدعلی که انتظار چنین کاری رو ازش نداشت، تو چشماش خیره شد و گفت: آیا من دوست تو هستم؟ - البته! مگه چی شده؟ ـ پس چرا به من آتش تعارف می‌کنی؟ دوست ما سر رو به زیر انداخت و از محمدعلی عذرخواهی کرد، حرف اون روز محمدعلی باعث شد تا او سیگار رو ترک کنه! ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
▪️او را میشناسید؟ شهید" رضا اسماعیلی" اولین شهید فاطمیون، داعشی ها در حالیکه او را اسیر کردند بیسیم اش را روبروی دهانش گرفته همزمان سر از بدنش جدا میکردند تا با صدای ناله های او روحیه همرزمانش را تضعیف کنند؛ در حالیکه او تا لحظه آخر پشت بیسیم یاعلی میگفت...😔 💬حانیه حسنوند ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
یک لقمه نور! ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
تنبیه متفاوت ــــــــــــــــ #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سهل بن حسن خراسانى نزد امام صادق(ع)رسید و عرض کرد: یا ابن رسول الله بیش از100هزار شمشیرزن آماده فداكارى در ركاب شمائیم چرا قیام نمی‌کنید؟ امام(ع)فرمود تنور را روشن کنید؛ بعد به سهل فرمود: برو درون تنور... امام فرمود: وقتی کمتر از ۵ نفر یار نداریم قیام نمی‌کنیم... ــــــــــــــــ #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
✨﷽✨ ✍ دانشمند وسخنور توانا مرحوم شیخ حسینعلی راشد نقل می‌کند : سال‌هاے جنگ بین‌ المللی اول ، سختی‌های زیادے در همه ایران پیش آمد ، و از آن جمله در شهر ما (تربت حیدریه) بیمارےهایی مانند وبا و آنفلوانزا شیوع پیدا ڪرد ، در خانه ما نخست پدرم مبتلا گشت ، بعد از او من و خواهرم ، و فقط ڪار خدا بود ڪه تنها مادرم سالم ماند ڪه پرستارے ما را می‌کرد ، این بیمارے خیلی سنگین بود . مرحوم دڪتر ضیاء به عیادت ما می‌آمد ، بعدها خود مرحوم دڪتر ضیاء براے من نقل ڪرد ، من به خانه شما می‌رفتم و می‌دیدم چهار بیمار ڪه همگی احتیاج به دوا و نخود و آب و آش و بعد از بریدن تب ، نیاز به برنج نرم پخته‌اے دارند ڪه به آن می‌گویند : (ترچلو) ، و وضع خانه شما را می‌دیدم . روزے ڪه به عیادت مرحوم ملا عباس تربتی رفتم ، دستمالی حاوے مبلغی پول نقره ڪه شخص معروفی به من داده بود ، ڪنار بستر ایشان گذاشتم ، مرحوم ملا عباس پرسید : این چیست ؟ گفتم : پولی است ڪه شخصی داده و از باب وجوهات شرعیِ نیست ، بلڪه براے مصارف این چند بیمار است . پرسید : چه ڪسی این را داده است ؟ من چون نمی‌توانستم به حاج آخوند بر خلاف واقع بگویم ، گفتم : فلان ڪس داده است و به من سپرده است اسمش را نگویم ، اما چون شما پرسیدید ناچار شدم بگویم ، دیدم با آن حال بیمارے اشڪش جارے شد و گفت : در این قحطی ڪه مردم از گرسنگی می‌میرند ، این آدم عروسی راه انداخت و از مشهد مطرب زنانه آورد ، و پول فراوانی صرف شراب کرد تا مردم مسلمان بخوردند ، آیا شما روا می‌دانید ، من از چنین آدمی پول قبول ڪنم ؟ ! من راضی هستم بمیرم و از چنین ڪسانی نوشدارو نگیرم ، و زیر بار منت این افراد نروم . مرحوم دڪتر ضیاء گفت : من نیز به گریه افتادم ، و پول را به صاحبش پس دادم . 📚 با اقتباس و ویراست از ڪتاب "فضیلت‌هاے فراموش‌ شده" . ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
ایستاده در برجام فکر نکنیم بیش از این چیزی از برجام باقی مونده باشه! 😊 ــــــــــــــــ #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
🔴 انسان چقدر می ارزد ؟! علامه محمد تقي جعفري ـ رحمت الله عليه ـ مي گفتند: برخي از جامعه شناسان برتر دنيا در دانمارك جمع شده بودند تا پيرامون موضوع مهمي به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضوع اين بود: « ارزش واقعي انسان به چيست»؟ ... هر كدام از جامعه شناسان، سخناني گفته و معيارهاي خاصي ارايه دادند. هنگامي كه نوبت به بنده رسيد، گفتم: اگر مي خواهيد بدانيد يك انسان چقدر ارزش دارد، ببينيد به چه چيزي علاقه دارد و به چه چيزي عشق مي ورزد. كسي كه عشقش يك آپارتمان دو طبقه است، در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است. كسي كه عشقش ماشينش است، ارزشش به همان ميزان است. اما كسي كه عشقش خداي متعال است، ارزشش به اندازه خداست... من اين مطلب را گفتم و پايين آمدم. ⭕️ وقتي جامعه شناسان سخنان من را شنيدند، براي چند دقيقه روي پاي خود ايستادند و كف زدند. هنگامي كه تشويق آن ها تمام شد، من دوباره بلند شدم و گفتم: عزيزان، اين كلام از من نبود، بلكه از شخصي به نام علي ـ عليه السلام ـ است. آن حضرت در نهج البلاغه مي فرمايند: « قِيمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُه »؛ «ارزش هر انساني به اندازه چيزي است كه دوست مي دارد». وقتي اين كلام را گفتم، دوباره به نشانه احترام به وجود مقدس اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاري كردند. ( کیهان نیوز ، 27 تیر 91 ، شماره 20258 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
✳ تجارت در دل شب! 🔻 وسط شب که مصطفی برای بیدار می‌شد، غاده طاقت نمی‌آورد. می‌گفت: «بس است دیگر. استراحت کن. خسته شدی.» و مصطفی جواب می‌داد: «تاجر اگر از سرمایه‌اش خرج کند، بالاخره ورشکست می‌شود. باید سود دربیاورد که زندگی‌اش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم، ورشکست می‌شویم.» 📚 از کتاب « به روایت همسر شهید» 🌗 ۱ 📆 ۳۱ خرداد سالروز شهادت دکتر ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
💠 تربیت‌شدۀ خط امام صادق علیه‌اسلام 🔹 از سوی دستگاه هارون‌‌الرشید، محمدبن‌‌ابی‌‌عمیر را احضار کردند و به او گفتند: تو شیعیان را می‌‌شناسی، آنها را به ما معرفی کن و خودت به سلامت برو! محمدبن‌‌ابی‌‌عمیر پیوسته این جمله را تکرار می‌‌کرد که من از ، محمدبن‌‌ابی‌‌عمیر و محمدبن‌‌ابی‌‌عمیر را می‌‌شناسم. گفتند : دیگر چه کسی؟ گفت: محمدبن‌‌ابی‌‌عمیر. گفتند: دیگر؟ گفت: محمدبن‌‌ابی‌‌عمیر و همین‌‌طور ادامه داد. 🔸 دستور دادند او را بزنند و آن قدر او را زدند تا این‌‌که از هوش رفت. محمدبن‌‌ابی‌‌عمیر می‌‌گوید: وقتی مرا می‌‌زدند، چند لحظه حالت ضعفی در من ایجاد شد و خواستم حرف بزنم و نام چند نفر از اصحاب و برادران (ع) را بر زبان بیاورم. در همین حال استادم (که در آن زمان از دنیا رفته بود) در برابرم ظاهر شد و به من می‌‌گفت: حتی اگر زیر تازیانه‌‌ها جان دادی هم مبادا کلمه‌‌ای بگویی! ابن‌‌ابی‌‌عمیر می‌‌گوید: آرامش و توان و صبرم را بازیافتم و تصمیم گرفتم که هرچه شد، هیچ نگویم. 🔹 وقتی نتوانستند چیزی از زیر زبان او بکشند،‌‌ به همین صورت او را به خانه‌‌اش بردند و املاک و اموالش را مصادره کردند. او پارچه‌‌فروش بود و مال و ثروت فراوانی داشت، ولی در کمتر از یک روز به انسان فقیری تبدیل شد که دیگر هیچ‌‌یک از آن اموال را نداشت و در درگاه خانه‌‌اش می‌‌نشست و به روایات و احادیثش می‌‌پرداخت؛ با این حال اصلاً هیچ احساس شکستی نداشت؛‌‌ همچنان در بالاترین حد و و بود و همچنان در اوج اعتقاد به این حقیقت بود ‌‌که خط امام جعفربن‌‌محمد الصادق(ع) آن خط صالحی است که انسان - اگر می‌‌خواهد انسانی صالح باشد - باید در راه آن ادامه مسیر بدهد و هرقدر می‌‌تواند در راه آن از مال و جانش خرج کند. 🔸 روزی یکی از کسانی که به ابن‌‌ابی‌‌عمیر مقروض بود و در پرداخت قرضش کوتاهی می‌‌کرد، نزد او آمد. پول را جلوی ابن‌‌ابی‌‌عمیر گذاشت و گفت : مرا عفو کن ای شیخ! اگر تا الآن در پرداخت قرضم تأخیر می‌‌کردم به‌‌خاطر آن بود که دستم تنگ بود، وقتی شنیدم که املاکت را مصادره کرده‌‌اند، تصمیم گرفتم خانه‌‌ام را بفروشم و را بدهم تا به کار دنیایت بیاید. این فقیه صالح و این انسانی که نمونۀ دستاوردهای مکتب امام صادق(ع) است، چه گفت؟ گفت : ازاساتیدم شنیدم که امام جعفر صادق(ع) می‌‌فرمود : «منزل مسکونی، برای وفای به دَین فروخته نمی‌‌شود». مالت را بردار که خدا بهترین روزی‌‌دهندگان است! ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ آقای چمران واقعا شما چه کار کردید که همسرتان انقدر عاشقتان شد؟ 👤 حامین مدیا ــــــــــــــــ #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
🌖 جزئیات خورشید گرفتگی فردا 🔸کسوف حتی جزئی هم نماز آیات دارد. ــــــــــــــــ #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
استکبارجهانی اینقدر هزینه میکنه وقت میذاره فکر میکنه برای بچه های ما قهرمان سازی و از راه بدرشون کنه اونوقت بچه هامون نماز خونشون میکنن😂😂 ــــــــــــــــ #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
در زمانهاى قديم، مردی ساز زن و خواننده ای بود؛ بنام "برديا" که با مهارت تمام می نواخت و همیشه در مجالس شادی و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت بردیا چون به سن شصت سال رسید روزی در دربار شاه می نواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر می لرزند و توان ادای نت ها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش می لرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار می شود. عذر او را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید. بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمی توانست کار کند و برایشان خرجی بیاورد بسیار آشفته شدند. بردیا غمگین و افسرده سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد. در دل شب در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب، فقط نواخت. بردیا می نواخت و خدا خدا می گفت و گریه می کرد و بر گذر عمرش و بر بی وفایی دنیا اشک می ریخت و از خدا طلب مرگ می کرد. در دل شب به ناگاه دست گرمی را بر شانه های خود حس کرد، سر برداشت تا ببیند کیست. شیخ سعید ابو الخیر را دید در حالی که کیسه ای پر از زر در دستان شیخ بود. شیخ گفت این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر دکانی بخر و کارى را شروع کن. بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید ای شیخ آیا صدای ناله من تا شهر می رسید که تو خود را به من رساندی؟ شیخ گفت هرگز. بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود خالقش می شنود و خالقت مرا که در خواب بودم بیدار کرد و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم... به من در رویا امر فرمود برو در پشت قبرستان شهر، مخلوقی مرا می خواند برو و خواسته او را اجابت کن. بردیا صورت در خاک مالید و گفت... خدایا عمری در جوانی و درشادابی ام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر اما چون دستانم لرزید مرا از خود راندند. اما یک بار فقط برای تو زدم و خواندم. اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی. تو تنها پشتیبان ما در این روزگار غریب و بی وفا هستی. یا الله یا الله یاالله به رحمت و بزرگیت سوگندت میدهیم که ما را هیچ وقت تنها نگذار و زیر بار منت ناکسان قرار مده ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
▪️چند نکته درباره خورشیدگرفتگی امروز ــــــــــــــــ #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
💠 آیا ما هم مومن هستیم؟؟! 📚 @dastanak_ir ✍🏻 فردی برای امام صادق علیه السلام خبری آورد که فلانی در مهمانی علیه شما حرف میزد! امام صادق علیه السلام فرمود ند: حتما اشتباه شنیده ای! گفت: نه مطمنم امام صادق فرمودند: شاید تاریک و شلوغ بوده و اشتباه فهمیده ای گفت: نه یقین دارم! امام فرمود: شاید در عصبانیت و اجبار بوده و حرفی زده! گفت: در آرامش و اختیار بوده است. امام صادق علیه السلام آنقدر بهانه آورد (۷۰ مرتبه بهانه و تاویل آوردن) تا آن فرد خبرچین خسته و پشیمان شد! ✍🏻 اخلاق مومنانه یعنی نسبت به برادر دینی ات حسن ظن داشته باشی چون امام صادق علیه السلام فرمود حسن ظن و خوش گمانی از قلب سالم ناشی میشود. 📚مصباح الشریعه ص ۵۱۵ ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
#مژده اپلیکیشن #شبهه_شناسی را از بازار دانلود کنید👇 http://cafebazaar.ir/app/?id=ms260.shobhe_shenasi&ref=share 🔹کاری از موسسه فرهنگی شهید حججی 🔹 حجم: ۲/۵ مگ 🔹 نسخه: ۱.۰.۰ 🔹 تاریخ بروزرسانی: ۱۳۹۹/۳/۱۹ 🚩 پاسخ‌به‌شبهات‌فــجازی👇 🆔 @shobhe_shenasi
🔹در آستانه دهه کرامت این شعر زیبا را همراه با کاربران کانال تقدیم سلطان سریر ارتضاء می‌کنم، جاتون در خالی❤️ کوری آمد وسط صحن تو، بینا برگشت یک زن ویلچری، روی دوتا پا برگشت کافرى تا به ضریح تو نگاهش افتاد سجده ای کرد سپس شیعه ی مولا برگشت خسته بود از همه ی آینه ها تا اینکه زشت آمد،متحول شد وزیبا برگشت آنکه در صحن به دنبال شفا آمده بود با نگاهی به ضریح تو مسیحا برگشت زائری گفت چرا اشک ندارم آقا نگهش کردی و با دیده ی دریا برگشت یک جوان حاجتش این بود: که زن میخواهم رفت تا اینکه شبی پیش تو بابا برگشت به گمانم که به طور تو مشرف شده بود آنکه با معجزه و با ید بیضا برگشت صبح درقامت یک مردگدا رفت حرم ظهر نزدیک اذان بود که آقا برگشت جبرئیل آمده بود ازوسط عرش، حرم دوسه تا فرش تکان داد و به بالا برگشت نفس خادمتان خورد به آن نصرانی در حرم شیعه شد،از مذهب ترسا برگشت زائری بود مردد جلوی ترمینال مشکلی داشت از اول به خدا با برگشت ... ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
ﻛﻴﻒ ﭘﻮﻝ ﺯﻥ ﻫﻤﺴﺎﻳﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﺯﺩﻥ ﻣﻴﮕﻪ عیبی ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺍﺯﺵ ﮔﺬﺷﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﺍﻟﻬﯽ ﺧﺮﺝ ﺩﺍﺭﻭ ﻭ ﺩﺭﻣﻮﻥ ﻭ ﺍﻭﺭﮊﺍﻧﺲ ﻭ ﺗﺼﺎﺩﻓﺶ ﺑﺸﻪ ﺍﻟﻬﯽ ﺧﺮﺝ ﺳﺪﺭ ﻭ ﮐﺎﻓﻮﺭ ﻋﺰﻳﺰﺍﺵ ﺑﺸﻪ ﺍﻟﻬﻲ ﺧﺪﺍ ﺑﺰﻧﺘﺶ ﺑﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﮔﺮﻡ ﻓﻠﺞ ﺑﺸﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻡ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﮔﺬﺷﺖ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺻﺤﺒﺖ بشه😂😅 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
ﭘﺪﺭ : ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﯼ ﯾﺎ مامانتو؟ ﭘﺴﺮ: ﻫﺮدوﺗﺎﺗﻮﻥ ﭘﺪﺭ : ﺍﮔﻪ ﻣن ﺑﺮﻡ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ مامانت ﺑﺮﻩ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺗﻮ کجا ميري؟ ﭘﺴﺮ : ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﭘﺪﺭ : ﺧﻭب ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮ مامانته ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﯼ ! ﭘﺴﺮ : ﻧﻪ ﻣن ﻓﺮانسه رو ﺩﻭست ﺩﺍﺭﻡ. ﭘﺪﺭ : ﺍﮔﻪ ﻣن ﺑﺮﻡ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ مامانت ﺑﺮﻩ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺗﻮ کجا ميري؟ ﭘﺴﺮ : ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﭘﺪﺭ : چرا؟ ﭘﺴﺮ : ﭼﻮﻥ ﻗﺒﻸ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺭفتم ﭘﺪﺭ : باشعور! ﺣﺎﻻ ﻣن ﻭ مامانت ﺑﺍ ﻫﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺗﻮ كجا ميري؟ ﭘﺴﺮ : می مانم همين جا. ﭘﺪﺭ : ﺣﺎﻻ ﭼرا؟ ﭘﺴﺮ : ﭼﻮﻥ خستم تازه از مسافرت برگشتم 😄😂😂 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ ✨ تو اتاق نشسته بود … یه دفعه دید که صدای دعوا میاد … با دست بند، رضارو آوردن تو اتاق! رضارو انداختنش رو زمین... _ این کیه آوردید جبهه ؟! رضا شروع کرد به فحش دادن … دید که شهید چمران توجه نمیکنه …. یه دفه داد زد: کچل با توام …!!!! ” یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد: چی شده عزیزم ؟ چیه آقا رضا ؟ چه اتفاقی افتاده؟ _ قضیه این بود: …. آقا رضا داشت میرفت بیرون …. بره سیگار بگیره و برگرده … با دژبان دعواش شده بود …. شهید چمران: آقا رضا چی میکشی ؟!! …. برید براش بخرید و بیارید …! شهید چمران و آقا رضا توی سنگر تنها شدند. آقا رضا : میشه یه دو تا فحش بهم بدی ؟! کشیده ای، چیزی !! شهید چمران : چرا؟! آقا رضا : من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده … تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه … شهید چمران : اشتباه فکر می کنی …! یکی اون بالاست، هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمیکنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده … هی آبرو بهم میده … تو هم یکیو داشتی که هی بهش بدی میکردی بهت خوبی می کرده …! گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده بگم بله عزیزم … یکم مثل اون شم …! آقا رضا جا خورد ، رفت تو سنگر نشست … زار زار گریه می کرد … اذان شد… آقا رضا اولین نماز عمرش بود، رفت وضو گرفت … سر نماز ، موقع قنوت صدای گریش بلند بود وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد …… صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد … آقا رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد. فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش... توبه واقعی و یه نماز واقعی! ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
30.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیر زرد من حاج قاسم ای سردار مانند داغ تو کسی داغی به دل ندیده ... 🎥 خواننده جوان ایذه‌ای در برنامه عصر جدید گفت: قهرمان ملی من حاج قاسمه ــــــــــــــــ #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
💠 منظور از کمک فقط شستن ظرف و... نیست. البته این‌ها هم کمک است ولی بیشتر کمک #روحی است. کمک معنوی و فکری است. 💠مرد باید ضرورت‌های زن را درک کند، احساسات او را بفهمد و نسبت به حال او #غافل نباشد. 📕 مقام معظم دلبری، مطلع عشق، صفحه۸۰و۸۱ ــــــــــــــــ #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir