﷽ / خدا چه میکند؟
سلطان به وزیرگفت ۳ سوال میکنم فردا اگر جواب دادی هستی وگرنه عزل میشوی.
🆔 @dastanak_ir
سوال اول: خداچه میخورد؟
سوال دوم: خداچه می پوشد؟
سوال سوم: خداچه کارمیکند؟
وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود.
غلامی فهمیده و زیرک داشت.
وزیر به غلام گفت سلطان ۳سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم.
اینکه: خداچه میخورد؟ چه می پوشد؟ چه کارمیکند؟
غلام گفت هرسه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم و سومی را فردا...
اما خداچه میخورد؟
خداغم بندهایش را میخورد.
اینکه چه میپوشد؟
خداعیبهای بنده های خود را میپوشد.
اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم.
فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند.
وزیر به دو سوال جواب داد.
سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی وزیر گفت این غلام من انسان فهمیده ایست.
جوابها را او داد.
گفت پس لباس وزارت را در بیاور و به این غلام بده.
غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد.
بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟
غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند!
خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند...
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
﷽ / گردو!
💡 ﺑﻮﻣﯿﺎﻥ ﺍﻓﺮﯾﻘﺎ، ﺭﻭﯼ ﺗﻨﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺣﻔﺮﻩﻫﺎﯾﯽ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﻔﺮﻩﻫﺎ ﮔﺮﺩﻭ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﻧﺪ.
ﻣﯿﻤﻮﻥﻫﺎ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﺮﺩﻭ، ﺩﺳﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﯾﻦ ﺣﻔﺮﻩﻫﺎ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﮔﺮﺩﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺸﺖ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ، ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ.
🆔 @dastanak_ir
ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺟﯿﻎ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﻭ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽﭘﺮﺩ ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﻧﻤﯽﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻫﺎﯾﯽ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺍﻡ ﺁﺯﺍﺩ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻧﻬﺎﯾﺘا ﺷﮑﺎﺭ ﺷﮑﺎﺭﭼﯿﺎﻥ ﻣﯽﺷﻮﺩ!
داستان این روزهای بعضی از ما دقیقا همین است. ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻏﻠﻂ ﻣﺎ، ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﺍﮔﺮ ﺁنها ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯿﻢ، ﺁﺯﺍﺩ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ...
ـــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
﷽ / کفش
ﺩﻭ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮐﻔﺶ،
ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﻭﺵ ﮐﻔﺶﻫﺎﯼ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻫﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺰﯾﺮﻩﺍﯼ
ﺍﻋﺰﺍﻡ ﺷﺪﻧﺪ.
🆔 @dastanak_ir
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺍﻭﻝ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺟﺰﯾﺮﻩ ﺑﺎ ﺣﯿﺮﺕ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﻫﯿﭻﮐﺲ
ﮐﻔﺶ ﻧﻤﯽﭘﻮﺷﺪ.
ﭘﯿﺎﻣﯽ ﺑﻪ ﺩﻓﺘﺮ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﺩﺭ ﺷﯿﮑﺎﮔﻮ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺮﻣﯽﮔﺮﺩﻡ!
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﮐﻔﺶ ﻧﻤﯽﭘﻮﺷﺪ!
🔹ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺩﻭﻡ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺣﯿﺮﺕ ﮐﺮﺩ.
ﻓﻮﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻓﺘﺮ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ:
ﻟﻄﻔﺎ ﻫﺰﺍﺭﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﺪ!!!! ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻤﻪ ﮐﻔﺶ ﻻﺯﻡ ﺩﺍﺭﻧﺪ...!
🔹 نحوه نگرش به مسائل است که آنها را به چالش یا فرصت تبدیل میکند.
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
🌹 ⚘﷽⚘
✨💫✨
موشی درخانه تله موش دید، به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتند: تله موش مشکل توست، به ما ربطی ندارد.!!!
🆔 @dastanak_ir
دیری نگذشت تا اینکه ماری درتله افتاد و هنگامی که زن خانه خواست مار را بکشد مار زن خانه را گزید، به دستور طبیب، از مرغ برایش سوپ درست کردند، گوسفند را برای عیادت کنندگان سربریدن و زن بعد چند روز فوت كرد و گاو را برای مراسم ترحیم کشتند.
تمام این مدت موش درسوراخ دیوار مینگریست و میگریست.
🆔 @dastanak_ir
پ.ن. بطلان نظریهٔ «به ما ربطی نداره ، به تو ربطی ندارد»
ــــــــــــــــــ
با داســـتانڪـــ #بدرخشید👇👇
🆔 @dastanak_ir
🔹“شب یلدا” مرتکب این اشتباه زیانآور نشوید + تدابیر ویژه شب چله
🔹"شب یلدا" یک رویداد اخترشناختی است و با تناسب جهت زمین و خورشید، طولانیترین شب سال است. اما مراقب باشیم مرتکب اشتباه زیانبار رایج در این شب نشویم
ادامه مطلب در👇
http://yon.ir/haePM
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🌹 ⚘﷽⚘
✨💫✨
مش مراد شبی به ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ، ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ...
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺩﻩ، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:
ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، ﻣﺶ مراد ﯾﮏ ﺷﯿﺮ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ !
🆔 @dastanak_ir
ﻣﺶ مراد با ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ! ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ!
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺳﮓ ﻗﺪﯾﻤﯽ شعبون كد خدا ﺍﺳﺖ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ .
🆔 @dastanak_ir
پ.ن.
۱.ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ "ﻣﺸﮑﻞ" ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ...
۲.مشکل کوچک یا بزرگ نداریم
بلکه انسان بزرگ یا کوچک داریم.
ــــــــــــــــــ
با داســـتانڪـــ #بدرخشید👇👇
🆔 @dastanak_ir
▫️ ﷽
▪️تفاوت طرز تفکر و سبک زندگی عقابی با مرغابی:
🆔 @dastanak_ir
👤دکتر محمد مقدم میگوید: روزی پس از خروج از هواپیما، در محوطهای به انتظار تاکسی ایستاده بودم که ناگهان رانندهای با پیراهن سفید و تمیز و کتوشلوار سیاه از اتومبیلش بیرون پرید، خود را به من رساند و پس از سلام و معرفی خود گفت:
"لطفا چمدان خود را در صندوق عقب بگذارید."
سپس کارت کوچکی را به من داد و گفت:
"لطفا به عبارتی که رسالت مرا تعریف می کند توجه کنید.
بر روی کارت نوشته شده بود:
"در کوتاهترین مدت، با کمترین هزینه، مطمئنترین راه ممکن و در محیطی دوستانه شما را به مقصد میرسانم."
🆔 @dastanak_ir
من چنان شگفتزده شدم که گفتم نکند هواپیما به جای اصفهان در کرهای دیگر فرود آمده است!
راننده در را گشود و من سوار اتومبیل بسیار آراستهای شدم.پس از آنکه راننده پشت فرمان قرار گرفت، رو به من کرد و گفت:
☕️"پیش از حرکت، قهوه میل دارید؟
در اینجا یک فلاسک قهوه معمولی و فلاسک دیگری از قهوه مخصوص برای کسانی که رژیم تغذیه دارند هست."
گفتم: "خیر، قهوه میل ندارم، اما با نوشابه موافقم" و او نوشابه ای خنک در اختیار من قرار داد.
ضمنا من میتوانم درباره بناهای دیدنی و تاریخی و اخبار محلی اصفهان، اطلاعاتی به شما بدهم و اگر تمایلی نداشته باشید میتوانم سکوت کنم. در هر صورت من در خدمت شما هستم.
🆔 @dastanak_ir
از او پرسیدم: "چند سال است که به این شیوه کار میکنید؟"
پاسخ داد: " دو سال."
پرسیدم: "چند سال است که به این کار مشغولید؟"
جواب داد: "هفت سال."
پرسیدم "پنج سال اول را چگونه کار میکردی؟" گفت:"از همه چیز و همهکس، از اتوبوسها و تاکسیهای زیادی که همیشه راه را بند میآورند، و از دستمزدی که نوید زندگی بهتری را به همراه نداشت مینالیدم.
روزی در اتومبیلم نشسته بودم و به رادیو گوش میدادم که یک سخنران مذهبی مشغول سخنرانی بود.
💡او حدیثی، خواند که خلاصهی مضمونش این بود؛ مانند مرغابیها که مدام واک واک میکنند، غرغر نکنید، به خود آیید و چون عقابها اوج گیرید.
پس از شنیدن آن گفتار رادیویی به پیرامون خود نگریستم و صحنههایی را دیدم که تا آن زمان گویی چشمانم را بر آنها بسته بودم.
تاکسیهای کثیفی که رانندگانش مدام غرولند میکردند، هیچگاه شاد و سرخوش نبودند و با مسافرانشان برخورد مناسبی نداشتند.
آن سخنان بر من چنان تاثیری گذاشت که تصمیم گرفتم تجدید نظری کلی در دیدگاهها و باورهایم به وجود آورم.
🆔 @dastanak_ir
پرسیدم: "چه تفاوتی در زندگی تو حاصل شد؟"
گفت: "سال اول، درآمد ۲ برابر شد و سال گذشته به ۴ برابر رسید.
نکتهای که مرا به تعجب واداشت این بود که در یکی دو سال گذشته،این داستان را حداقل با ۳۰ راننده تاکسی در میان گذاشتم؛
اما فقط ۲ نفر از آنها به شنیدن آن رغبت نشان دادند و از آن استقبال کردند.
بقیه چون مرغابیها، به انواع و اقسام عذر و بهانهها متوسل شدند و به نحوی خود را متقاعد کردند که چنین شیوهای را نمیتوانند برگزینند.
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
﷽ / مثل آقای نماینده!
✔️ نگهبان درب فرودگاه اهواز از ورود او به داخل ممانعت کرد، او بدون اهانت به نگهبان.
🆔 @dastanak_ir
برگشت و در آن گرمای سوزان حدود نیم ساعت روی جدول نشست.
🔹 به بنده حقیر - مسؤل وقت فرودگاه- اطلاع دادند دم درب مهمان داری.
رفتم و با کمال تعجب شهید عباس بابایی را دیدم که راحت روی زمین نشسته. پس از سلام عرض کردم جناب بابایی چرا تو این گرما اینجا نشستی.؟
خیلی آرام و متواضع پاسخ داد.
🔹این نگهبان بنده خدا گفت هواپیما روی باند است. و شما نمی توانی وارد شوی. منهم منتظر ماندم. مانع پرواز نشوم.
🔹در صورتیکه شهید بابایی فرمانده معاون عملیات وقت نهاجا بودند.
نه به نگهبان اهانت کرد.
و نه خواستار تنبیه او. بلکه از من خواست که نگهبان را مورد تشویق قرار دهم.
درست مثل نماینده سراوان!!!!!'
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یکی_بود_یکی_نبود
پویانماییهای کوتاه از زندگینامه چهرههای سرشناس ایرانی با هدف معرفی این چهرهها به خردسالان، که البته بزرگترها هم براشون جذابه و یادمیگیرن... 👏
این قسمت: شهید شاهرخ ضرغام
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
﷽ / دختر
در اولین صبح عروسی، زن و شوهر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند.
🆔 @dastanak_ir
ابتدا پدر و مادر پسر آمدند.
زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند. اما چون از قبل توافق کرده بودند، هیچکدام در را باز نکرد.
ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند. زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند...!
اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت : نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم.
شوهرچیزی نگفت، و در را برویشان گشود. اما این موضوع را پیش خودش نگه داشت.
سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد.
پنجمین فرزندشان دختر بود.
برای تولد این فرزند، پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد.
مردم متعجبانه از او پرسیدند: علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست؟
مرد بسادگی جواب داد: چون این همان کسیست که در هر شرایطی در را برویم باز میکند...!
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
﷽ / ته جهنم!
ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﺑﺎ ﮐﺎﻟﺴﮑﻪ ﺳﻠﻄﻨﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﮐﻬﻨﻪ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﺫﻏﺎﻝ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
🆔 @dastanak_ir
ﻣﺮﺩ ﺫﻏﺎﻝ ﻓﺮﻭﺵ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺷﻠﻮﺍﺭﮎ ﺑﻪ ﭘﺎ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ
ﺫﻏﺎﻝ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﻪ ﺫﻏﺎﻝﻫﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﮔﺮﺩ ﺫﻏﺎﻝ ﺑﺎ ﺑﺪﻥ ﻋﺮﻕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ
ﻋﺮﯾﺎﻥ ﺍﻭ ﻣﻨﻈﺮﻩ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮐﯽ ﺭﺍ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ...
ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﯾﻦﺷﺎﻩ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﺎﻟﺴﮑﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﺫﻏﺎﻝﻓﺮﻭﺵ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ.
ﺫﻏﺎﻝ ﻓﺮﻭﺵ ﺑﺪﻭ ﺁﻣﺪ ﺟﻠﻮ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺑﻠﻪ ﻗﺮﺑﺎﻥ.
ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺷﺎﻩ ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎﯼ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺟﻨﻬﻢ ﺑﻮﺩﻩﺍﯼ؟!!!
ﺫﻏﺎﻝ ﻓﺮﻭﺵ ﺯﺭﻧﮓ ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ ﻗﺮﺑﺎﻥ!!
ﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺫﻏﺎﻝﻓﺮﻭﺵ ﺧﻮﺷﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻬﻨﻢ ﺩﯾﺪﯼ؟
ﺫﻏﺎﻝﻓﺮﻭﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻨﻬﺎﺋﯿﮑﻪ ﺩﺭ ﺭﮐﺎﺏ ﺍﻋﻼﺣﻀﺮﺕ
ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻬﻨﻢ ﺩﯾﺪﻡ!!
ﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﻓﺮﻭﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﮑﺚ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﮔﻔﺖ: ﻣﺮﺍ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﺪﯾﺪﯼ؟
ﺫﻏﺎﻝﻓﺮﻭﺵ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﺍﮔﺮ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻬﻨﻢ ﺩﯾﺪﻩ ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ
ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻗﺘﻠﺶ ﺻﺎﺩﺭ ﺷﻮﺩ،
ﺍﮔﺮ ﻫﻢ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﻧﺪﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺣﻖ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﺀ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ...
ﭘﺲ ﮔﻔﺖ: ﺍﻋﻼﺣﻀﺮﺗﺎ، ﺣﻘﯿﻘﺶ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺟﻬﻨﻢ ﻧﺮﻓﺘﻢ...!
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
﷽ / آرام باش احمد!
رفته بودم فروشگاه...
یکی از این فروشگاه بزرگا،
اسم نمیبرم تبلیغ نشه براش!
🆔 @dastanak_ir
یه پیرمرد با نوه اش اومده بود خرید.
پسره هی ور ور و غرغر می کرد.
پیرمرد می گفت: آروم باش احمد، آروم باش عزیزم!
جلوی قفسه خوراکی ها، پسره خودشو زد زمین و داد و بیداد...
پیرمرده گفت: آروم احمد جان،
دیگه چیزی نمونده خرید تموم بشه.
دَم صندوق پسره چرخ دستی رو کشید چنتا از جنسا افتاد رو زمین، پیرمرده باز گفت: احمد آروم!
تموم شد، دیگه داریم میریم بیرون!
من بسیار تعجب کرده بودم.
بیرون رفتم بهش گفتم آقا شما خیلی کارِت درسته. این بچه این همه اذیتت کرد فقط بهش گفتی احمد آروم باش!
پیرمرده با قیافه خاصی منو نگاه کرد و گفت: عزیزم، احمد اسم مَنه! اون اسمش سعیده!
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
﷽ /تست هوش:
مردی در ڪارخانه ای نگهبان شب بود
شبی خواب میبینه ڪه هواپیمای رییسش ڪه صبح قصد سفر داشته سقوط میڪنه و رییس ڪشته میشه
🆔 @dastanak_ir
صبح این خبر رو ب رییس میگه و رییس رو منصرف از رفتن میڪنه
هواپیما رییس همون طور ڪه پیش بینی شده بود سقوط میڪنه ولی رییس سالم میمونه چون ب سفر هوایی نرفته بوده
رییس ب نگهبان شب پاداش زیادی میده ولی اخراجش میڪنه
علت اخراج نگهبان چی بوده؟؟؟؟؟
🆔 @dastanak_ir
جواب بدین ببینم چند تا باهوش داریم!!!!!
جواب تا ساعاتی دیگر در کانال، (@dastanak_ir) منتظر بمانید...
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
داناب (داستانک+نکاتناب)
﷽ /تست هوش: مردی در ڪارخانه ای نگهبان شب بود شبی خواب میبینه ڪه هواپیمای رییسش ڪه صبح قصد سفر داشته
با سلام و شب به خیر، خدمت کاربران گرامی
ضمن تشکر از کسانی که به معمای فوق پاسخ گفتند؛
جهت دیدن جواب، به پیوند زیر مراجعه کنید👇
https://goo.gl/P15yHA
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
﷽ / پِهِن
ﺷﺎﻩ ﻋﺒﺎﺱ ﺻﻔﻮﯼ، رجالﮐﺸﻮﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺿﯿﺎﻓﺖ ﺷﺎﻫﺎﻧﻪ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩ
🆔 @dastanak_ir
ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺳﺮ ﻗﻠﯿﺎﻥ ﻫﺎ ﺑﺠﺎﯼ ﺗﻨﺒﺎﮐﻮ، ﺍﺯ فضولات ﺍﺳﺐ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﻭﺍﮐﻨﺶ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻭ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ...
ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﻗﻠﯿﺎﻥ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺩﻭﺩ ﻭ ﺑﻮﯼ ﭘﻬﻦِ ﺍﺳﺐ، ﻓﻀﺎ ﺭﺍ ﭘﺮ ﮐﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺭﺟﺎﻝ ﺍﺯ ﺑﯿﻢ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺷﺎﻩ، ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻢ ﺑﺮ ﻧﯽ ﻗﻠﯿﺎﻥ ﭘُﮏ ﻋﻤﯿﻖ ﺯﺩﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺩﻭﺩﺵ ﺭﺍ ﻫﻮﺍ ﻣﯽﺩﺍﺩﻧﺪ!!!!
ﮔﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﻋﻤﺮﺷﺎﻥ، ﺗﻨﺒﺎﮐﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﮑﺸﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ...!
ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺗﻨﺒﺎﮐﻮ ﻭ ﻋﻄﺮ ﺁﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: «ﺑﺮﺍﺳﺘﯽ ﺗﻨﺒﺎﮐﻮﯾﯽ
ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻥ ﯾﺎﻓﺖ!»
ﺷﺎﻩ ﺑﺎ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﻣﺮﺩﻩﺷﻮﯼﺗﺎﻥ را ﺑﺒﺮند ﮐﻪ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﭘﺴﺖ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ، ﺣﺎﺿﺮﯾﺪ ﺑﺠﺎﯼ ﺗﻨﺒﺎﮐﻮ، ﭘِﻬِﻦ ﺍﺳﺐ ﺑﮑﺸﯿﺪ
ﻭ ﺑَﻪ ﺑَﻪ ﻭ ﭼَﻪ ﭼَﻪ ﮐﻨﯿﺪ..."
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
﷽ / جادو
آمریکاییه با ایرانیه ﯾﻪ ﺑﺎر با ﻫﻢ ﻣﻴﺮﻥ ﺩﺍﺧﻞ ﯾﻪ ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﯽ، آمریکایی ﻣﻴﺒﻴﻨﻪ ﻫﯿﭽﮑﯽ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﻧﻴﺴﺖ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻣﻴﺬﺍﺭﻩ ﺗﻮ ﺟﻴﺒﺶ ﻭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ...
🆔 @dastanak_ir
ﺑﻪ ایرانیه ﻣﻴﮕﻪ: ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ، ﺍﻳنا میگن ﺣﻴﻠﻪ آمریکایی ...😉
ایرانیه ﻣﻴﮕﻪ: ﭘﺲ ﺑﺮﻳﻢ ﻣﻨﻢ ﻳﻪ ﭼﺸﻤﻪ ﺍﺯ ﻫـﻨـﺮ ایرانیا رو ﺭﻭ ﻧﺸﻮﻧﺖ ﺑﺪﻡ، ﻣﯿﮕﻪ ﺑﺎﺷﻪ...
ﺑﺮﻣﻴﮕﺮﺩﻥ ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﯽ، ﻣﻴﮕﻪ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﺑﺪﻩ ﻣﻴﺨﻮﺍﻡ ﻭﺍﺳﺖ ﺟﺎﺩﻭ ﻛﻨﻢ، ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﻴﻪ ﻫﻢ ﺍﻭﻟﻴﺸﻮ ﻣﻴﺪﻩ، ایرانیه ﻣﻴﺨﻮﺭﻩ، ﺩﻭﻣﻴﺸﻮ ﻣﻴﺪﻩ ﻣﻴﺨﻮﺭﻩ، ﺳﻮﻣﻴﺶ ﻫﻢ ﻣﻴﺨﻮﺭﻩ... ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﻴﻪ ﻣﻴﮕﻪ: ﭘﺲ ﻛﻮ ﺟﺎﺩﻭش؟!
ﻣﻴﮕﻪ ﺗﻮ ﺟﻴﺐ آمریکاییه ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻦ، ﺻﺤﻴﺢ ﻭ ﺳﺎﻟﻢ ﭘﻴﺪﺍﺵ ﻣﻴﻜﻧﯽ...😂
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
🔹تست هوش/ شما و شیر
فرض کن این عکس تو توی آفریقاست
و تو با یه طناب به درخت وصل شدی و مثل لنگر کشتی تو هوا معلق هستی
🆔 @dastanak_ir
یه شمع هم به آرومی داره طناب رو می سوزونه
و یه شیر هم اون زیر واستاده تا تو بیفتی و شیره ناهارشو بخوره
و تا زمانی که طناب سالم باشه تو هم زنده هستی ، کسی هم نیست که بهت کمک کنه
تنها راه اینه که شیر رو متقاعد کنی که شمع رو خاموش کنه
درست فکر کن و بگو که چه جوری تو این کار رو انجام می دی...؟!
پاسخ تا ساعتی دیگر در ( @dastanak_ir)
ــــــــــــــــ
☑ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
با سلام و شب به خیر، خدمت کاربران گرامی
ضمن تشکر از کسانی که به معمای فوق پاسخ گفتند (تقریبا صفر نفر!)؛
جهت دیدن جواب، به پیوند زیر مراجعه کنید👇
https://goo.gl/1Z3WiW
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
﷽ سلام
مرد جوانی که می خواست راه معنویت را طی کند به سراغ استاد رفت.
🆔 @dastanak_ir
استاد خردمند گفت: تا یک سال به هر کسی که به تو حمله کند و دشنام دهد پولی بده.
تا دوازده ماه هر کسی به جوان حمله می کرد جوان به او پولی میداد. آخر سال باز به سراغ استاد رفت تا گام بعد را بیاموزد.
استاد گفت: به شهر برو و برایم غذا بخر.
همین که مرد رفت استاد خود را به لباس یک گدا در آورد و از راه میانبر کنار دروازه شهر رفت. وقتی مرد جوان رسید، استاد شروع کرد به توهین کردن به او.
جوان به گدا گفت: عالی است! یک سال مجبور بودم به هر کسی که به من توهین می کرد پول بدهم اما حالا می توانم مجانی فحش بشنوم، بدون آنکه پشیزی خرج کنم.
استاد وقتی صحبت جوان را شنید رو نشان داده و گفت: برای گام بعدی آماده ای چون یاد گرفتی به روی مشکلات بخندی!
قرآن:
الذین اذا خاطبهم الجاهلون، قالوا سلاماً
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
🌹 ⚘﷽⚘
✨💫✨
در #حقیقت_آباد با قطار سفر میکردم. بچه ای بسیار شلوغ میکرد...
خواستم او را آرام کنم به او گفتم اگر آرام باشد برای او شکلات خواهم خرید. آن بچه قبول کرد و آرام شد. قطار به مقصد رسید و من هم خیلی عادی از قطار پیاده شده و راهم را کشیدم و رفتم. ناگهان پلیس مرا خواند و اعلام نمود شکایتی از شما شده مبنی بر اینکه به این بچه دروغ گفته ای. به او گفته ای شکلات میخرم ولی نخریدی!!
🆔 @dastanak_ir
با کمال تعجب بازداشت شدم! در آنجا چند مجرم دیگر بودند مثل دزد و قاچاقچی!! آنها با نظر عجیبی به من می نگریستند که تو دروغ گفته ای؟!! آن هم به یک بچه!! به هر حال جریمه شده و شکلات را خریدم و عبارتی بر روی گذرنامه ام ثبت کردند که پاک نمودن آن برایم بسیار گران تمام شد!!
🆔 @dastanak_ir
آنها گدای یک بسته شکلات نبودند. آنها نگران بدآموزی بچه شان بودند و اینکه اعتمادش را نسبت به بزرگترها از دست بدهد و فردا اگر پدر و مادرش حرفی به او زدند او باور نکند! اما برخی از ما، گول زدن را به عنوان روش تربیتی استفاده میکنیم!!!!.
ــــــــــــــــــ
با داســـتانڪـــ #بدرخشید👇👇
🆔 @dastanak_ir
🆔 @dastanak_ir
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
▫️ ﷽
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش...
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت:
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش میدی، میتونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد،
مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلاتها خجالت میکشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"
دخترک پاسخ داد: "عمو! نمیخوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمیشه شما بهم بدین؟ "
بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم؟ مگه چه فرقی میکنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!
🆔 @dastanak_ir
🔹حواسمان به اندازه یه بچه کوچولو هم جمع نیست
کـــه بدونیم و مطمئن باشیم
کـــــه
مشت خدا از مشت ما بزرگتراست
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
﷽ / معما ؛ خلبان
یه خلبان میره توی یه ساندویچی ، به طرف میگه :
آقا من یه ساندویچ همبرگر میخوام ، یه دونه هم ساندویچ هات داگ
🆔 @dastanak_ir
ولی لطفا ساندویچ همبرگر رو توی نون دراز بپیچ و ساندویچ هات داگ رو توی نون گِرد ( نون همبرگری ) بپیچ
ساندویچیه به خلبانه میگه : آقا شما خلبانید ؟؟؟!!!
از کجا فهمید طرف خلبانه ؟ 🤔🤔🤔
پاسخ تا ساعتی دیگر در داستانک (@dastanak_ir )
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
داناب (داستانک+نکاتناب)
﷽ / معما ؛ خلبان یه خلبان میره توی یه ساندویچی ، به طرف میگه : آقا من یه ساندویچ همبرگر میخوام ، ی
با سلام و شب به خیر، خدمت کاربران گرامی
ضمن تشکر از کسانی که به معمای فوق پاسخ گفتند؛
جهت دیدن جواب، به پیوند زیر مراجعه کنید👇
https://ytre.ir/eNk
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
﷽/ مانع پیشرفت
🆔 @dastanak_ir
یک روز وقتی کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگی را در تابلواعلانات دیدند که روی آن نوشته شده بود:
(( دیروز فردی که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت!!. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت 10 صبح در سالن اجتماعات برگزار می شود دعوت می کنیم .
در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکی از همکارانشان ناراحت می شدند اما پس از مدتی ، کنجکاو می شدند که بدانند کسی که مانع پیشرفت آن ها در اداره می شده که بوده است .
این کنجکاوی ، تقریباً تمام کارمندان را ساعت 10 به سالن اجتماعات کشاند.رفته رفته که جمعیت زیاد می شد هیجان هم بالا رفت. همه پیش خود فکر می کردند:این فرد چه کسی بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟به هرحال خوب شد که مرد!!
کارمندان در صفی قرار گرفتند و یکی یکی از نزدیک تابوت رفتند و وقتی به درون تابوت نگاه می کردند ناگهان خشکششان می زد و زبانشان بند می آمد.
آینه ایی درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه می کرد، تصویر خود را می دید. نوشته ای نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:
((تنها یک نفر وجود دارد که می تواند مانع رشد شما شود و او هم کسی نیست جز خود شما. شما تنها کسی هستید که می توانید زندگی تان را متحول کنید.شما تنها کسی هستید که می توانید بر روی شادی ها، تصورات و وموفقیت هایتان اثر گذار باشید.شما تنها کسی هستید که می توانید به خودتان کمک کنید.))
قرآن:
علیکم انفسکم، لایضرکم من ضل اذا اهتدیتم ؛ خود را دریابید، وقتی هدایت یافتید، هیچ کس نمی تواند شما را گمراه کند (مائده: ۱۰۵)
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای مواجهه رهبر انقلاب با دختری که حاضر نبود حجاب سر کند!
ــــــــــــــــ
☑ پاسخ شبهات فضای مجازی👇
🆔 gap.im/shobhe_ir
🆔 eitaa.com/shobhe_ir
🆔 t.me/shobhe_shenasi
🆔 sapp.ir/shobhe_shenasi
﷽ سیب
دخترکی دو سیب در دست داشت
مادرش گفت : یکی از سیب هاتو به من میدی ؟
🆔 @dastanak_ir
دخترک یک گاز بر این سیب زد
و گازی به آن سیب !😐
لبخند روی لبان مادر خشکید !😔
سیمایش داد می زد که چقدر از دخترکش نا امید شده😑
اما دخترک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت :
بیا مامان!😃
این یکی شیرین تره!!!!!!😍
مادر خشکش زد ...😱
چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود ...!🤔
هر قدر هم که با تجربه باشید ، قضاوت خود را به تاخیر بیاندازید 🙄
و بگذارید طرف ، فرصتی برای توضیح داشته باشد .... 🙏🤔😔
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir