eitaa logo
داستان های آموزنده
67.5هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
‌‌‌‌‌ 🌿 ‌‌﷽ 🌿. #کپی_جایز_نیست. برای ارسال داستان خود ویا دوستانتان به ایدی ارسال کنید @zahraB18 https://eitaa.com/joinchat/15925614C7f87bffef4 سلام تعرفه تبلیغات داخل کانال هست
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🌸🍃🌸🍃 ضرب المثل👇 می گویند شخصی از راهی می گذشت دید دو نفر گدا بر سر یک کوچه جلو دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارندو نزدیک است بینشان دعوا شود . آن شخص نزدیک شد و از یکی از آنها سئوال کرد : (( چرا با یکدیگر مشاجره و بگو و مگومی کنید ؟ )) یکی از گداها جواب داد : (( چون من اول می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم ، این گدا جلو مرا گرفته و می گوید من اول باید بروم . بگو مگو ما برای همین است . )) آن شخص تا این حرف از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت : (( گدا به گدا ، رحمت به خدا )) یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد ، پس رحمت به خدا که به هر دوی آنها رزق می رساند . •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔻مرگ زاهد ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺯﺍﻫﺪﻯ ﺩﺭ ﺑﺼﺮﻩ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻣﺮﮒ ﺭﺳﻴﺪ، ﺧﻮﻳﺸﺎﻧﺶ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﮔﺮﺩ ﻭﻯ ﺩﺭ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﺴﺘﻨﺪ. ﮔﻔﺖ: ﻣﺮﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﺎﻧﻴﺪ(بلند کنید) ﻭﻯ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﺎﻧﻴﺪﻧﺪ. ﺭﻭﻯ ﺳﻮﻯ ﭘﺪﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﭘﺪﺭ! ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟ ﮔﻔﺖ: ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻧﮕﺮﻳﻢ ﻛﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﻯ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺑﻤﻴﺮﺩ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺑﺸﻜﻨﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﻣﻴﺪ ﻣﻰ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭘﻴﺮﻯ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻦ ﻛﻨﻰ ﻭ ﺩﺭ ﺑﻴﻤﺎﺭﻯ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﺎﻟﻴﻦ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻰ. ﺭﻭﻯ ﺳﻮﻯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺷﻤﺎ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺯﻳﺮﺍ ﻛﻪ ﻳﺘﻴﻢ ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺫﻟﻴﻞ ﮔﺸﺘﻴﻢ. ﺭﻭ ﺳﻮﻯ ﻋﻴﺎﻝ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻳﻦ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﺭﺍ؟ ﮔﻔﺖ: ﺁﻩ! ﺁﻩ! ﺷﻤﺎ ﻫﻤﻪ، ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ، ﻫﻴﭽﻜﺪﺍﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ ﻧﻤﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ ﻛﻪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﭼﺸﻢ ﺗﻠﺨﻰ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﻭ ﭼﻪ ﮔﻮﻳﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻭ ﻛﺮﺩﺍﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ؟ ﺍﻳﻦ ﺑﮕﻔﺖ ﻭﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﺣﻖ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻛﺮﺩ. 📚ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻋﺎﺭﻓﺎﻥ، ﺍﺑﻮﺳﻌﻴﺪ •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
✍ در کنج خانه با همسرم نشسته بودیم و لباس‌شویی نداشتیم و در فکر این بودیم که چطور می‌توانیم یک لباس‌شویی بخریم؟! 🧍🏽‍♂پسر کوچکم محمد حسن، کنار ما نشسته بود و به دقت به حرف‌های ما گوش می‌داد. ناگهان دیدم که دوان‌ دوان رفت و یک کیف پول با خودش آورد. 👝کیف پول کهنه‌ای بود که داخل آن دو اسکناس صد تومانی کهنه بود. گفت: بابا نگران نباش، این هم پول‌های من، روی پول‌های خود بگذارید و لباس‌شویی بخرید!!! 🦋چشم‌هایم پر از اشک شد که ماشین لباس‌شویی سیصد هزار تومانی کجا و دو اسکناس پاره‌ صد تومانی کجا!؟؟ او را به آغوشم چسباندم و اشک ریختم.... 🌺داستان صمد بودن خداوند نیز همین است. خداوند هیچ نیازی به ما ندارد و هر چه ما در راه او بدهیم سر سوزنی سودی برای خدا نداشته و نیازمند آن نیست، ولی محبت ما را به او نشان می‌دهد که دوستش داریم و در پی کسب خشنودی او هستیم. 🕊هرچه در توحید است در درک صمدبودن خداوند است و بس!!! •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
👌 داستان کوتاه پند آموز 💭 مجلس میهمانی بود پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود... اما وقتی ڪه بلند شد، عصای خویش را برعکس بر زمین نهاد.. و چون دسته عصا بر زمین بود، تعادل کامل نداشت... 💭 دیگران فکر ڪردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده... به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت: پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟! 💭 پیر مرد آرام و متین پاسخ داد: زیرا انتهایش خاکی است، می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود. مواظب قضاوتهایمان باشیم.... چه زيبا گفتند: برای ڪسی ڪه میفهمد هیچ توضیحے لازم نیست و برای ڪسی ڪه نمیفهمد هر توضیحے اضافه است آنانکه می فهمند  عذاب میکِشند و آنانکه نمیفهمند عذاب می دهند •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌
💖پند آموز 💖 📍✍🏻بپذیر که هر حرفی ارزشِ شنیدن ندارد و هر قضاوتی ارزشِ بحث کردن ... 📍بپذیر که گاهی آدم ها به قدری لبریز امواج و صفت های منفی اند که همان بهتر که به روی خودت نیاوری ! 📍تو قادر به تغییر خصلت های آزاردهنده ی آدم ها نیستی ، چون تو جای آن ها نیستی وتاریخچه ی دردهایشان را نمیدانی و نمیدانی از کجا و چه زخم هایی خورده اند که حالا به هرکس که میرسند ؛ زخم می زنند ! 📍تو باید آنقدر قوی و بی تفاوت باشی که بی آنکه حتی خم به ابرو بیاوری ، از کنار آدم های منفی عبور کنی و دغدغه ی مقصدت را داشته باشی، نه حرف ها و کنایه هایی که فقط مانع خوشبختی و آرامش تو می شوند ... 📍بی تفاوت باش و رها ؛ درست مانند دریایی که با پرتاب هیچ خرده سنگی ، متلاطم نمی شود 📍درست مانند رودخانه ای که بخاطر هیچ سنگریزه ای ، تغییر مسیر نمی دهد ! 📍آدم ها برای پی بردن به عمق دریاچه ، سنگ می اندازند ، تو دریا باش و عمیق ، تو رودخانه باش و بی انتها ... ✍🏻بزرگ باش و در پیِ اثبات خودت به ذهن های کوچک ، نباش ! که برای بعضی ها ، همان بهتر که ناشناخته بمانی ... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
خندیدم رفتم که لباسام عوض کنم که با زری برم پارک با صدای بلند گفتم من:مامان من با زری میرم پارک مامانم هم مث من داد زد مامان:کجاااا اول برو رضایت بده من:نچچچچچ من غلط کنم رضایت بدم مامان: ای خداا خودت مراقب دخترم باش من:مراقبه مامان جان نگران نباش بابای مامانی و از خونه رفتم بیرون مثل همیشه زنگ خونه زری محکم فشار دادم تا بیاااااد اینم که همیشه ی خدا دیر میکنه معلوم نیس چی به صورتش میزنه(نه که من نمیزنم) بعد چند مین بلاخره اومد زهرا: درد بی درمون بگیری پگاه من: عععع خداکنه زهرا: کوفت دختره ی پرو من: بی ادب زهرا:ن که تو خیلی با ادبی من:بله که هستم زهرا:راستی پوریا چیشد من:داره اب خنک میخوره خخخخخخ زهرا:اوه خوبش بشه پسره ی خودشیفته من: اره بزار اینقدر بمونه تا موهاش مثل دندوناش سفیییییییید بشه نویسنده: نرگس بانو✨ هرگونه کپی حرام و پیگرد قانونی دارد❌ ♥️🖤 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
📚 گاهی اگر آهسته بری زودتر می رسی! 💎تاجری در روستایی، مقدار زیادی محصول کشاورزی خرید و می‌خواست با آنها را با ماشین به انبار منتقل کند. در راه از پسری پرسید: «تا جاده چقدر راه است؟» پسر جواب داد: «اگر آرام بروید حدود ده دقیقه کافی است. اما اگر با سرعت بروید نیم ساعت و یا شاید بیشتر.» تاجر از این تضاد در جواب پسر ناراحت شد و در دل به او بد و بیراه گفت و به سرعت خودرو را به جلو راند. اما پنجاه متر بیشتر نرفته بود که چرخ ماشین به سنگی برخورد کرد و با تکان خوردن ماشین، همه محصول‌ها به زمین ریخت. تاجر وقت زیادی برای جمع کردن محصول ریخته شده صرف کرد و هنگامی که خسته و کوفته به سمت خودرواش بر می‌گشت یاد حرف‌های پسر افتاد و وقتی منظور او را فهمید بقیه راه را آرام و بااحتیاط طی کرد. شاید گاهی باید آرام تر قدم برداریم تا به مقصد برسیم. •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‎‌‎‌‌‎‌‎
💢الاغ پایین نمی اید!؟ یک روز فردی براي تعمير بام خانه خود مجبور شد مصالح ساختماني را بر پشت الاغ بگذارد و به بالاي پشت بام ببرد. الاغ هم به سختي از پله ها بالا رفت. فرد مصالح ساختماني را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پايين هدايت كرد. فرد نمي دانست كه خر از پله بالا مي رود، ولي به هيچ وجه از پله پايين نمي آيد. هر كاري كرد، الاغ از پله پايين نيامد. فرد الاغ را رها كرد و به خانه آمد كه استراحت كند. در همين موقع ديد الاغ دارد روي پشت بام بالا و پايين مي پرد. وقتي كه دوباره به پشت بام رفت، مي خواست الاغ را آرام كند كه ديد الاغ به هيچ وجه آرام نمي شود. برگشت و بعد از مدتي متوجه شد كه سقف اتاق خراب شده و پاهاي الاغ از سقف آويزان شده است. بالاخره الاغ از سقف به زمين افتاد و مرد. بعد فردگفت لعنت بر من كه نمي دانستم كه اگر خری به جايگاه رفيع و پست مهمي برسد، هم آنجا را خراب مي كند و هم خودش را مي كشد.🌺 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💢آرامش برگ یا سنگ؟ مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست . مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: ” عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟” استـاد برگی از شاخه افتاده روی زمین را داخل نهر آب انداخت و گفت : به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و با آن می رود. سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت. استاد گفت: “این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو بــه من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را …؟!” مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت: “اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست! لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!” استاد لبخندی زد و گفت: “پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تــاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.” استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد. چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان از استاد پرسید: “شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟” استاد لبخندی زد و گفت : “من در تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی و به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم . مــن آرامـش بـرگ را مــی پسندم🌺 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
❤️ داستان زیبا پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد او دستانش می لرزیدوچشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی رابرزمین انداخت وشکست. پسروعروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند:باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قراردادند وپدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد . بعد از این که یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را درکاسه چوبی بخورد هروقت هم خانواده او را سرزنش می کردند پدر بزرگ فقط اشک می ریخت وهیچ نمی گفت. یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد. پدر روبه او کرد وگفت:پسرم داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت:دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید! یادمان بماند که : زمین گرد است..." •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
12.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به یمن طلــــــــــــوعــی  تازه آرزو میکنم هرچه صفای دل سلامت تن لبخند عشق پاک و اجابت دعاست از آن شما مهربان باشد سلام صبحتون بخیر..... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💠 به نام مهربان تر از هر مهربان 🇮🇷امروز جمعه 28/ مهر/1402 04/ ربیع الثانی /1445 20/ اکتبر/2023 🍃يا رب، ز ره راســت 💖 نشـانی خواهم 🍃از بادهٔ آب و خـــاک 💖جــانی خواهم 🍃از نعمت خود، 💖چــو بهره مندم کردی 🍃در شــــکر گزاريت، 💖زبــانی خواهم 🌹سلام روز زیباتون 🍃 پر از نشاط ، 💖 سلامتی 🍃و شکر گزاری 💠 ذکر امروز " اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم" اعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ❤️و َلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُمْ بِعَذَابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ و َنَخْزَى ❤️و اگر ما آنها را قبل از آن (قبل از نزول قرآن) با عذابي هلاك مي كرديم (در قيامت) مي گفتند پروردگارا چرا براي ما پيامبري نفرستادي تا از آيات تو پيروي كنيم پيش از آنكه ذليل و رسوا شويم.  👈🏼"سوره طه ایه ۱۳۴" 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 🤲اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن 🤲 اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن 🤲 اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن 🍁 التماس دعا🍁 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh