هدایت شده از دلداده انقلاب
1_3836263067.mp3
12.11M
قبل از اینکه بخوابی #رزق امشبت رو گوش کن👆
#انسان_شناسی۲۲۵
#استاد_شجاعی
/حجهالاسلام حسینی قمی/
⚠️ کسی یا کسانی علیهِ من، حرف میزنند
⚠️کارشکنی میکنند
⚠️ فتنه درست میکنند
⚠️ موانعی که میسازند گاهی برای من غیرقابل تحمل میشود
💢 چگونه ارتباطم را با این افراد مدیریت کنم، که دینداری من، و حرکتم به سمت کمال بیانتها، به مشکل برخورد نکند؟
💙 @deldadegi
هدایت شده از زلال معرفت
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
🔮نماز شب بیست و سوم شعبان
✨عَنِ النَّبِيِّ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِه :
◽️ مَنْ صَلَّى فِي اللَّيْلَةِ الثَّالِثَةِ وَ الْعِشْرِينَ مِنْ شَعْبَانَ ثَلَاثِينَ رَكْعَةً يَقْرَأُ فِي كُلِّ رَكْعَةٍ فَاتِحَةَ الْكِتَابِ مَرَّةً وَ إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ مَرَّةً
▪️ هركس در شب بیست و سوم #شعبان سی ركعت نماز در هر ركعت «فاتحة الكتاب» یک بار و سورهى « إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ» یک بار بخواند،
➖ يَنْزِعُ اللَّهُ تَعَالَى الْغِلَّ وَ الْغِشَّ مِنْ قَلْبِهِ وَ هُوَ مِمَّنْ (شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ)
◽️خداوند متعال #کینه و فریب را از دلش می کَند و از کسانی می گردد که خداوند دلش را برای پذیرش اسلام گشوده است
▪️وَ يَبْعَثُهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ وَجْهُهُ كَالْقَمَرِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ وَ ذَكَرَ حَدِيثاً طَوِيلا
◽️ و نیز خداوند متعال او را در حالی که صورتش مانند #ماه شب چهاردهم می درخشد، بر می انگیزد.»
➖ راوی ادامه #حدیث را که طولانی بود ذکر کرده ولی ما به دلیل طولانی بودن #ثواب این نماز را به اقتصار ذکر کردیم.
#مراقبات_ماه_شعبان
#نمازهای_ماه_شعبان
#نماز_شب_بیست_وسوم
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
هدایت شده از 🇮🇷مرصاد (جهاد تبیین) 🇮🇷
.
🔴توی بیمارستان جانبازان اعصاب و روان، میگه با زیاد شدن صدای ترقهها مجبور شدیم تعدادی رو ببنیدم به تخت!
میگه فریاد میزدن و ما رو قسم میدادن بازمون کنید
دشمن حمله کرده…!
میگه عدهایی گریه میکردن…!
یکی میشه این جانبازان #باغیرت وطن دوست
یکی هم میشه این براندازان #بی_غیرت وطن فروش😑🤨
ا✍ALIshahbazi
🦋کانال الله اکبر
@allahoak_bar
دستان آسمانی
─═┅♦️ #قصه_ننه_علی ♦️┅═─ 📕 روایتِ زندگیِ #زهرا_همایونی ✰✰مادرِ شهیدان امیر و علی شاهآبادی✰✰ ✏
─═┅♦️ #قصه_ننه_علی ♦️┅═─
📕 روایتِ زندگیِ #زهرا_همایونی
✰✰مادرِ شهیدان امیر و علی شاهآبادی✰✰
✏️ نوشتهٔ #مرتضی_اسدی
✅ قسمت 6
سادات خانم هفت پسر و یک دختر داشت که دخترش نورچشمیِ خانه بود. من اجازه نداشتم با آنها بازی کنم، چون اشراف بودند و ما کارگر ساده.
به غیر از این، پسر هم بودند و مادرم خیلی حساس بود. صبح تا شب پسرها دنیا را روی سرشان میگذاشتند؛ جان به لب میشدیم از دست شیطنتهایشان. اگر لحظهای غفلت میکردیم در یک چشم برهم زدنی، همهٔ زحمات ما را به باد میدادند. دنبال هم میافتادند و شیرجه میزدند وسط سبزیها. وقتی به داخل اتاق برمیگشتم و سبزیهای پخشوپلا شده را میدیدم، خستگی به جانم میماند.
مادرم تشری به آنها میزد و میگفت: «الهی که خوشبخت بشی پسر جان! نکن. برکت خدا گناه داره.» با احترام بیرونشان میکرد. احترام زیادی به سادات میگذاشت و میگفت: «اولاد حضرت زهرا محترمند؛ حتی اگه بچه باشن.»
با ما هم همینجور رفتار میکرد و تا عصبانی میشد میگفت: «الهی که خوشبخت بشی مادر! نکن.»
بارداریِ مادرم رفت و آمد به خانهٔ سادات خانم را برایمان سخت کرده بود. باید چند خط اتوبوس سوار میشدیم و بخشی از مسیر را هم پیاده میرفتیم. برای همین سادات خانم یکی از اتاقهای خانهاش را
در اختیار ما گذاشت. بالاخره بعد از چند سال من
به همراه مادرم از خانهٔ دایی اسبابکشی کردیم.
برادرم جوان بود و برای اینکه مشکلی ایجاد نشود، شبها میرفت خانهٔ دایی و پیش ما نمیماند.
چیزی به زایمان مادرم نمانده بود.
یک شب بعد از پایان کارهای میهمانی، رختخواب پهن کردیم تا بخوابیم. درد به جان مادرم افتاد.
سادات خانم را خبر کردم همراه همسرش آقا سید، ما را فوری به بیمارستان رساند. مادرم خیلی درد میکشید، میترسیدم او را از دست بدهم. زیرلب با خدا حرف زدم؛ دست به دعا برداشتم و برای سلامتی هر دوی آنها دعا کردم. با گوشهٔ روسری اشکهای چشمم را
پاک میکردم.
سادات خانم تا صبح کنارم ماند و آرامم کرد. آفتاب بالا آمده بود که خدا دخترِ دیگری به مادرم داد.
گل از گلم شکفت و خوشحال شدم. سادات خانم
کنار تخت مادرم آمد و گفت: «کلثوم خانوم جان!
قدمش مبارک و پُربرکت باشه. اسم این دخترت رو من انتخاب میکنم. چون تو بازیگوشیِ بچههای منو مادرانه تحمل میکنی و تا حالا دعواشون نکردی.
از همون تیکهکلام خودت استفاده میکنم، اسم این دختر نازت رو ‹خوشبخت› میذارم.
الهی که خوشبخت بشه!»
به خانهٔ سادات خانم برگشتیم. پدرم چند ساعتی از احرابیان مرخصی گرفت. به دیدن مادرم و دخترش آمد و بعد هم برگشت.
مادرم بعد از یکی دو روز استراحت سرپا شد. مسئولیت نگهداری از ‹خوشبخت› با من بود! بیشترِ کارهایش را خودم انجام میدادم و کمتر میتوانستم به مادرم کمک کنم. اما او تا فرصتی پیدا میکرد،
سری به ما میزد و به ‹خوشبخت› شیر میداد. خیالش از هر دوی ما راحت بود، خواهرم بانمک و دوستداشتنی بود. از بس ماچ و بوسهاش میکردم؛ سروصورت برایش نمانده بود. با او بازی میکردم و برایش لالایی میخواندم. اگر بچههای سادات خانم توی حیاط نبودند، ‹خوشبخت› را میبُردم داخل باغ
و با هم چرخی میزدیم. شب و روزم شده بود ‹خوشبخت›.
من برایش مثل مادر بودم و او دختری که طاقت دوریام را نداشت. شب و روز به من میچسبید.
دستان آسمانی
─═┅♦️ #قصه_ننه_علی ♦️┅═─ 📕 روایتِ زندگیِ #زهرا_همایونی ✰✰مادرِ شهیدان امیر و علی شاهآبادی✰✰ ✏
─═┅♦️ #قصه_ننه_علی ♦️┅═─
📕 روایتِ زندگیِ #زهرا_همایونی
✰✰مادرِ شهیدان امیر و علی شاهآبادی✰✰
✏️ نوشتهٔ #مرتضی_اسدی
✅ قسمت 7
یک روز ‹خوشبخت› کلی بازیگوشی کرد و با هم خندیدیم. رفتم کمی زغال روشن کردم و آوردم داخلِ اتاق، برایش اسپند دود کنم. ناغافل دودستی افتاد روی زغالها و نالهٔ جانسوزش به گوش مادرم رسید. مادر سراسیمه خودش را به اتاق رساند.
فوری مقداری روغن حیوانی به دستان ‹خوشبخت› مالید و آرامَش کرد. من هم از ترس گوشهای کز کردم. مادرم گفت: «زهرا جان! چرا احتیاط نکردی؟!»
سرم را پایین انداختم. خوشبخت گریه میکرد و مادرم اشک میریخت. من هم دلم میسوخت و گریه میکردم. خیلی ترسیده بودم، اما به خیر گذشت. سوختگی سطحی بود و با همان روغن حیوانی
چند هفتهٔ بعد خوب شد.
دایی محمد با پولهایی که پسانداز کرده بودیم، برایمان قطعه زمینی در محلهٔ مرتضوی خرید
و آن را ساخت. برای اینکه پول کارگر ندهد، هر روز تعدادی سرباز بینوا را از پادگان میآورد تا وردستِ بنّاها کار کنند. سه اتاق و یک آشپزخانهٔ جمعوجور
و یک حوض کوچک وسط حیاط ساختند.
اتاقها را گچ کردند؛ ولی دیوار آشپزخانه همانطور ساده و آجری باقی ماند. از درز دیوار میشد به تماشای رفتوآمدِ آدمهای توی کوچه نشست.
هزینهٔ ساختوسازِ خانه بیش از پولی شد که پسانداز کرده بودیم. دایی از جیب خودش خرج کرد و کار را پیش بُرد تا روزی که کلید خانهٔ جدید را تحویل مادرم داد. آماده شدنِ خانه همزمان شد با مهاجرت خانوادهٔ سادات خانم به مشهد.
وسایلمان را جمع کردیم و رفتیم خانهٔ خودمان.
برادرم به تازگی خدمت سربازی را تمام کرده بود. وقتش رسیده بود، مادرم برای محمدحسین آستین بالا بزند؛ بهترین گزینه مریم، دختر عمویم بود. به عقد هم درآمدند. مادر یکی از اتاقهای خانه را به آنها داد تا زندگیشان را شروع کنند. اتاق دیگر را اجاره دادیم تا کمک خرجمان باشد. من و مادرم و ‹خوشبخت› هم داخل یک اتاق زندگی میکردیم. همچنان بابا نگهبانِ خانهٔ احرابیان بود و ماهی یکی دو مرتبه به ما
سر میزد. مادرم برای کار به خانوادهای دیگر در نزدیکی میدان باغ شاه(از محلات قدیمی تهران که
در منطقهٔ ۱۰ شهرداری واقع شده است.) معرفی شد.
نگهداری از ‹خوشبخت› برایش سخت شده بود.
جلوی دست و پا را میگرفت و نمیگذاشت کار کند؛ برای همین من خانه میماندم و از او مراقبت میکردم. روزهایی که باید برای کمک به مادرم همراهش میرفتم، او خواهرم را به زن همسایه میسپرد.
دلش نمیآمد نگهداری از ‹خوشبخت› را
گردن عروس جوانش بیندازد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهار عمل عالی برای حذف عذاب قبر
☑️ @enghlabi_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘سلام فرمانده نسخه فرزندان شیخ ابراهیم زکزاکی.
🔻ببینید چطور کسانی که در گذشته بخاطر رنگ پوستشان برده ی آنگلوساکسون ها، یانکی ها و بلوند های چشم آبی بودند
امروز به همت انقلاب اسلامی به اوج شرافت و عزت و درجات معنوی رسیدند
آری؛ إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ... ان شاءالله
🗣مضطرب
📌 حضرت امام رضا علیهالسلام فرمودند:
ای ابوالصّلت! اکثر ماه شعبان رفت و این جمعه آخر آن است پس در باقیمانده آن، کوتاهیهایی که در ایام گذشته این ماه کردهای، تدارک کن
و بر تو باد رویآوردن به آنچه برایت نافع است؛ دعا و استغفار فراوان و تلاوت قرآن مجید بسیار بکن و از گناهان خود به سوی خداوند توبه کن تا چون ماه مبارک درآید، خود را برای خداوند خالص کرده باشی
و نگذار امانت و حق کسی بر گردنات باقی بماند و آن را ادا کن و کینهی کسی را در دل خود مگذار و آن را از دل بیرون کن و گناهی که انجام میدادهای، ترک کن و از خدا بترس و در امور پنهانی و آشکار خود بر خدا توکّل کن و هرکه بر خدا توکّل کند، خدا او را بس است و در بقیهی این ماه بسیار این دعا را بخوان:
اللّهمَّ إنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضیٰ مِنْ شَعْبانَ فَٱغْفِرْ لَنا فيما بَقِیَ مِنْهُ
📚 مفاتيح الجنان
🔘 اخبار خوب آخر هفته :
🔻 - وزیر دارایی عربستان: سرمایهگذاری در ایران را پس از روابط دیپلماتیک خیلی سریع آغاز میکنیم!
🔻 - لغو ویزای عمان برای ایرانی ها
🔻 - رزمایش مشترک چین ایران روسیه در آبهای جنوب ایران
🔻 - سفر شمخانی به امارات
🔻 رئیسی اومد و یادم داد دنیا فقط آمریکا و اروپا نیست :))
« خانم فردوس »
Sobhejomae
هدایت شده از بیداری ملت
9.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝میخوام برم امام رضا ...
🎙مرحوم #محمدرضا_آغاسی
🎥 #مداحی_تصویری
📎 #امام_رضا
📎 #مداحی_فارسی
📎 #نوستالژی
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat
هدایت شده از امیرعلی
🛑شش ماه بعد از فتنه در ايران:
اسفند ۱۴۰۱
- خارج شدن تركيه از مدار قدرت
- آواره شدن شبكه اينترنشنال
- واژگوني 15 قطار شيميايي در آمريكا
- پيوستن چين و هند به اتحاد ايران و روسيه
- شروع بي ثبات ترين دوران تاريخ اسرائيل
- پذيرش شروط ايران و يمن توسط آل سعود
💪يدالله فوق ايديهم 🇮🇷✌️✌️✌️