eitaa logo
اینجا باران می‌بارد
169 دنبال‌کننده
129 عکس
13 ویدیو
0 فایل
مجموعه داستانک‌های جهادی با الهام از خاطرات وروایات گروه جهادی نادیان ارتباط با ادمین‌ها @Meisammohammady @N_ashrafi114
مشاهده در ایتا
دانلود
🤩استقبال جهادگران برگزیده چهارمین جشنواره ملی جهادگران از کتاب های جهادی: 📚تکرار هیجان انگیز "اینجا باران می‌بارد" و "اینجا رودخانه ای جاریست" در سبد خرید جهادگران سراسر کشور https://eitaa.com/dastanenadiyan
شروع غافلگیر کننده نفس زنان چمدان‌های پر از کتاب را از پله‌هایی که تمامی نداشت، بالا می آوردیم. از مترو که خارج شدیم، تابلو مجتمع دانشجویی فرهنگی ۱۳ آبان را دیدیم. نسیم خنکی آمد و صبح زمستانی تهران را یاداوری کرد و گرمای جنب وجوش پله های مترو را از جانمان برد. پیاده رو خلوت بود، چمدان را باز کردیم تا باتابلو مجتمع عکسی از اینجا باران می بارد و اینجا رودخانه ای جاریست بگیریم. مردی با ریش های سفید و تیپی اسپورت نزدیک آمد و پرسید: چی می فروشید خانما؟ به لطف ماسک، متوجه خنده ما نشد. مکثی کردم و گفتم: نه، ما قصد فروش نداریم. اومدیم برای شرکت‌ جشنواره جهادگران با صدایی پر انرژی گفت: به به، من هم اهل کتابم، می تونم یکیش رو داشته باشم؟ یکی از کتاب ها را به پیرمرد هدیه دادیم. نگاهی به طرح روی جلد انداخت و گفت: چه جلد قشنگی! دستاتون رو بالا بگیرین. من دعا می کنم و شما آمین بگین. شعری چند بیتی خواند که خودش سروده بود. محتوای شعر، تشکر از خدا بود وطلب خیر خستگی راه با شعر زیبای پیرمرد از تنم رفت. ساک را بستیم و از ورودی اصلی وارد لانه جاسوسی سابق شدیم. حالا سالهاست شده بسیج دانشجویی. یادم‌ به حسینیه کردن کاخ سفید افتاد، صبح خیلی نزدیکه. چمدان به دست، از محوطه پر پیچ و خم رد شدیم و به استراحتگاه خواهران رسیدیم. تا وارد شدیم، خانم ها مشغول آماده شدن بودند. از برنامه جشنواره پرسیدیم. یکی از خانم ها گفت: افتتاحیه ساعت ۸ هست. به ساعتم نگاهی انداختم. آهی کشیدم و گفتم: فقط ربع ساعت وقتِ استراحت داریم. هنوز پنج دقیقه نگذشته بود که دلمان طاقت نیاورد. راهی سالن افتتاحیه شدیم و با مسئول غرفه ها هماهنگ کردیم. بخشی از کتاب ها را بردیم غرفه فروش. افتتاحیه تمام شد و سری به غرفه ها زدیم. با مجموعه هایی که از استان های مختلف آمده بودند، آشنا شدیم. از کارهای جهادی خودشان می گفتند و ما هم کتاب ها را به آنها معرفی می کردیم. هنوز بخش اول برنامه های صبح، تمام نشده بود که مسئول فروش تماس گرفت. _کتابا تموم شد، بازم دارین؟ برگشتیم استراحتگاه و با پلاستیک های پر از کتاب به سالن آمدیم. غروب نشده، بیشتر کتاب هایی که آورده بودیم فروش رفت. رفتیم برنامه پایانی که شب خاطره بود، در طول برنامه مشغول هماهنگی ارسال کارتن های کتاب از شیراز بودیم که فردا هم معرفی و عرضه کتاب رو ادامه بدیم. ان شاء الله فردا هم همین قدر از کتاب های جهادی استقبال بشه و سبکبار برگردیم. خوشحالیم که حالا همه جای ایران باران می‌بارد... https://eitaa.com/dastanenadiyan 📝روایت خانم قوامی فر از روز اول چهارمین جشنواره ملی جهادگران
امروز جشنواره ملی جهادگران میزبان جمعی از مسئولین و چهره های هنری بود تلاش کردیم مهمان‌ها بدون آشنایی و عکس یادگاری با‌ "اینجا رودخانه ای جاریست" و "اینجا باران می‌بارد" از جشنواره خارج نشن. برای دیدن عکس‌ها آماده اید ؟ https://eitaa.com/dastanenadiyan
دکتر اختری مدیرکل محترم امور زنان و خانواده وزارت کشور  https://eitaa.com/dastanenadiyan
آقای مفرد ازچهره های آشنای جهادی و فرمانده بسیج دانشجویی تهران https://eitaa.com/dastanenadiyan
آقای داوود امیریان نویسنده خوش قلم و طناز کشور https://eitaa.com/dastanenadiyan
دکتر بذرافکن چهره نام آشنای بسیجی و معاون فرهنگی اجتماعی سپاه پاسداران https://eitaa.com/dastanenadiyan
دکتر مدنی معاون توسعه روستایی و مناطق محروم کشور https://eitaa.com/dastanenadiyan
ایده جدید اول صبح تماس گرفتیم با راننده اتوبوس. گفت: نزدیکم، ۵۰ دقیقه دیگه ترمینال باشید. خودمان را با مترو به ترمینال جنوب رساندیم. کارتن پر از کتاب را جا دادیم توی سه پلاستیک. تماس آقای بذرافکن، عکس گرفتن از کارتن کتاب های نورسیده را از یادمان برد. روز افتتاحیه خبرشان دادیم که جشنواره هستیم. قبلا کتاب اینجا رودخانه ای جاریست را خوانده بودند. سفارش خرید هم داشتند. به مجتمع که رسیدیم، مستقیم رفتیم سالن فخری زاده. مسئول فروش تا کتاب ها را دید، با چشمان گرد شده گفت: مگه تموم نشده بود؟ _چرا ولی خبر دادیم، دیشب از شیراز کتاب فرستادند با اتوبوس با لبخند روی لب گفت: چه خوب! جهادی‌ها تقاضا داشتند. مشغول شمارش کتاب‌ها بودیم تا به غرفه تحویل بدهیم. چند خانم و آقا با دیدن کتاب ها به سمت غرفه آمدند و دوباره فروش کتابها اوج گرفت. هنوز نیم ساعت نگذشته بود که خانمی، اول تا آخر میزها را نگاه کرد. _ببخشید کتاب پروانگی رو نمی بینم مسئول فروش گفت: تموم شد _خودم چند دقیقه پیش دیدم، رفتم وسایلم بذارم غرفه و برگردم. شماره تماس از ما گرفت تا آدرس بدهد و برایش پست کنیم. آقای بذرافکن بعد از سخنرانی آمد سمت غرفه کتاب. نگاهی به کتاب‌ها انداخت. کتاب اینجا باران می‌بارد را تورق کرد و طرح کتاب را تحسین کرد و گفت:خداقوت. خط شکنی تنهایی و پستی و بلندی داره ولی حالا که تا اینجا اومدید، به کتاب مصور هم فکر کنید. می‌تونه مقدمه خوبی برای تولید فیلمنامه باشه. آقای بذرافکن که در جریان روند تولید کتاب های جهادی ما و گردآوری بازخورد مخاطبین بود، گفت: بزودی کتاب رو می‌خونم و نظرم رو براتون میفرستم. https://eitaa.com/dastanenadiyan 📝روایت خانم قوامی فر از روز دوم جشنواره ملی جهادگران