eitaa logo
داستانهای کودکانه_محمد حسین😎
52 دنبال‌کننده
51 عکس
5 ویدیو
0 فایل
فروارد داستان ها جایز نیست و اشکال شرعی دارد ادمین @farjampoor
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نقاشی لیله المبیت 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان داریم😊 چه داستان هایی😍🌹 کودکانه 🌺اموزنده خودم می نویسم . یه پسرِ خوبِ 10 ساله😍 منتظرتونم🌹 http://eitaa.com/joinchat/3567124493Cb0735de9fc @dastanhay
بنر مارا توی گروه هاتون بگذارید ممنونم🌹👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان 😍🌹 حالتون چطوره⁉️ امیدوارم خوبِ خوبِ خوب باشید 😍😁🌹 امشب داستان داریم چه داستانی 😊🌹
گلهای زیبا 🌸🌹 روزی روزگاری دوتا گلِ زیبا که باهم دوست بودند.🌸🌹 کنارِ جاده ای زندگی می کردند . روزی از روزها ان دو گلِ زیبا باهم دعوا کردند🙈 یاس گفت :تو من را به موش لو دادی😡 نیلوفر گفت:نه به خدا من این کار را نکردم😔🌺 انها یک روز باهم قهر بودند. تا اینکه درخت پیربه انها گفت: برای من و درخت گیلاس هم یک همچین اتفاقی افتاد🌲🌳 من هم به او می گفتم :تو من را به موش کور لو دادی ولی بعد فهمیدم موش کور خودش مارا دیده و فهمیده😔 بعد از ان هیچ وقت باهم قهر نکردیم وهمیشه باهم دوست بودیم وشادِ شاد 😊 شماهم اشتباه کردید باهم قهر کردید. قهر اصلا خوب نیست. پس زود باهم اشتی کنید ☺️ گلها هم که از کار خودشان پشیمان بودند. باهم اشتی کردند 😍🌸🌹 🌹نتیجه🌹 بچه ها اگر سه روز باهم قهر باشیم دیگه به بهشت نمی ریم پس همیشه باهم دوست باشیم 😍😊 http://eitaa.com/joinchat/3567124493Cb0735de9fc @dastanhay دوستان لینک کانالِ مارا برای دوستانتان بفرستید ممنونم🌹🌹🌹🌹
شبِ خوبی داشته باشید خوب بخوابید خوابهای خوب ببینید 😍🌹 شب بخیر 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام سلام بچه ها😍😍😍😍 امدم خدمت شما😁😁😁 با یه قصه زیبا 😍😍😍😍 بیا ن بیان تماشا 😁😁😁😁
🌹جنگل چهل درخت 🌹(1) 🌺مینی وتینی 🌺 روزی روزگاری در جنگلی ، یک پمپ بنزین بود. وصاحبش دونفتکش داشت . که با آنها برای پمپ بنزین سوخت می آورد. روزی پرویز خان (صاحب پمپ بنزین) پیشِ آن دو آمد وگفت _مینی و تینی برید وبنزین بیارید تا توریست های جنگل چهل درخت . بدونِ سوخت نمانند . راستی مینی وتینی اسم نفتکش هابود . مینی قبول کرد وراه افتاد اما تینی گفت: _من دوست ندارم برم. چرا باید برم برای مردم سوخت بیارم❓ خلاصه روزها وهفته ها گذشت . تا اینکه . یک روز وقتی مینی وتینی داشتند در بیابانی بازی می کردند ودنبال هم کرده بودند . که نا گهان گازوییل ِ آن ها تمام شد. در آن بیابان بدونِ سوخت مانده بودند. که ناگهان یک اتو بوس را دید ند. آن را صدا زدند. اتوبوس نزدیک آمد ومینی را شناخت. وگفت: _تو همان نفتکشِ مهربان هستی که برای جنگل چهل درخت سوخت می بری❓ _بله خودم هستم . _گازوئیلِ من تمام شده بود وتو برای من آوردی . الان دچارِ مشکل شدی❓ _بله گازوئیل مان تمام شده . _خوشبختانه گازوئیلِ باکِ من زیاد است. ومی توانم به تو کمک کنم. مینی خوشحال شد و تشکر کرد. اما تینی چی❓ اوهم گازوئیل ندارد چه کار کند ❓ تینی کمی ناراحت شد و فهمید که کارش اشتباه بوده . پس به مینی گفت : _من پشیمانم .اشتباه کردم که به تو کمک نکردم وتو هرروز خودت تنهایی دنبالِ سوخت می رفتی. مینی گفت: _ما باهم دوستیم .این چه حرفی است. اشکالی ندارد. وکمی گازوئیل هم به اوداد. تا بتوانند خودشان را به پمپ بنزین برسانند. (هر کار خوبی که کنیم به خودمان برمی گردد ) پس بهتره همیشه کار خوب انجام بدیم 😊✅ قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید 😍 داستانهای کودکانه_محمد حسین😎 https://eitaa.com/dastanhay