eitaa logo
داستان های خوب (معنوی)
765 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
11 فایل
✅ کانال ما را به دوستان خوبتون معرفی کنید😘😘 ✅ داستان های خوب را جهت بارگذاری در کانال به این آیدی بفرستید 🌹 متشکرم @aliskh ✅ از انتقادات و پیشنهادات سازنده استقبال می کنیم..دریغ نفرمایید ✅ تبادل و تبلیغ خدمتتون هستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
1.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺🍃تقدیم به همه شما عــزیــــــزان 🌺🍃 🌺🍃فرخنده میلاد باسعادت امام هادی( ع)🌺🍃 بر شما عزیزان مبارک🌺🎊🌺 شعر خواندم که تو را از سر خود اندازم تو خودت شعر شدی در سرِ من افتادی...!💜🌙 🌱‌⃟🌸๛ •┈┈•❀🌸❀•┈┈• Join✨ https://eitaa.com/dastanhayekhob
در اولین صبح عروسی، زن و شوهر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند. ابتدا پدر و مادر پسر آمدند. زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند. اما چون از قبل توافق کرده بودند، هیچکدام در را باز نکرد. ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند. زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند...! اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت : نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم. شوهرچیزی نگفت، و در را برویشان گشود. اما این موضوع را پیش خودش نگه داشت. سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد. پنجمین فرزندشان دختر بود. برای تولد این فرزند، پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد. مردم متعجبانه از او پرسیدند: علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست؟ مرد بسادگی جواب داد: چون این همان کسیست که در هر شرایطی در را برویم باز میکند...!
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_اسباب_قرب_به_خدا_حجت_الاسلام_مومنی.mp3
زمان: حجم: 2.21M
♨️اسباب قرب به خدا 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 🌸⃟🌼჻ᭂ࿐✰🌸🌼 🌿🍀🌿🍀🌿🍀🌿🍀🌿🍀🌿
🌹 سلام صبح علوی شما بخیر 💐به جز از علی نباشـد 🎊به جهان گره ‌گشايی 💐طلب مـدد از او کن 🎊چو رسـد غم و بلايی 💐چو به کار خويش مانی 🎊در رحمت علی زن 💐به جز او به زخم دل‌ها 🎊ننهد کسی دوايی پیشاپیش عیـد غـدیر مبـارک 💐
1.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹۲ روز تا عید الله الاکبر🌹 ✅زیارت مجازی مرقد آقا امیرالمومنین(ع): http://www.imamali.net/vtour اللهم عجل لولیک الفرج❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
867.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸سلام " صبح زیباتون بخیر 🍃روزتون شاد و زیبا 🌸بذرِ امید نه وقت می شناسد ... 🍃نه موقعیت ... هر وقت بکاری 🌸شبیهِ لوبیایِ سحر آمیز 🍃با اولین طلوعِ آفتابِ خواستن 🌸جوانه می زند 🍃و تا آسمانِ موفقیت و توانستن 🌸اوج می گیرد ... هرگز نا امید نباش ... 🍃نا امیدی ، تیشه ی بی رحمی ست 🌸به جانِ ریشه ی شعور و 🍃خوشبختی ات ... 🌸پس تا دیر نشده بذرِ جادوییِ 🍃امیدت را بکار 🌸و معجزه هایت را درو کن ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: «برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می‌کنم. اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.» مرد قبول کرد. اولین در طویله که بزرگترین در هم بود باز شد. باور کردنی نبود، بزرگترین و خشمگین‌ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد. گاو با سم به زمین می‌کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت می‌کرد. جوان پیش خودش گفت: «منطق می‌گوید این را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.» سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر می‌کرد ضعیف‌ترین و کوچک‌ترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود بیرون پرید. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت! زندگی پر از ارزش‌های دست یافتنی است اما اگر به آن‌ها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ https://eitaa.com/dastanhayekhob
✍ داستان پندهای پرنده به شکارچی 👈 یک شکارچی، پرنده‌ای را به دام انداخت. پرنده گفت: ای مرد بزرگوار! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خورده‌ای و هیچ وقت سیر نشده‌ای. از خوردن بدن کوچک و ریز من هم سیر نمی‌شوی. اگر مرا آزاد کنی، سه پند ارزشمند به تو می‌دهم تا به سعادت و خوشبختی برسی. پند اول را در دستان تو می‌دهم. اگر آزادم کنی پند دوم را وقتی که روی بام خانه‌ات بنشینم به تو می‌دهم. پند سوم را وقتی که بر درخت بنشینم. مرد قبول کرد. پرنده گفت: پند اول اینکه: سخن محال را از کسی باور مکن. مرد بلافاصله او را آزاد کرد. پرنده بر سر بام نشست.. گفت پند دوم اینکه: هرگز غم گذشته را مخور.برچیزی که از دست دادی حسرت مخور. پرنده روی شاخ درخت پرید و گفت : ای بزرگوار! در شکم من یک مروارید گرانبها به وزن ده درم هست. ولی متاسفانه روزی و قسمت تو و فرزندانت نبود. و گرنه با آن ثروتمند و خوشبخت می‌شدی. مرد شگارچی از شنیدن این سخن بسیار ناراحت شد و آه و ناله‌اش بلند شد. پرنده با خنده به او گفت: مگر تو را نصیحت نکردم که بر گذشته افسوس نخور؟ یا پند مرا نفهمیدی یا کر هستی؟پند دوم این بود که سخن ناممکن را باور نکنی. ای ساده لوح ! همه وزن من سه درم بیشتر نیست، چگونه ممکن است که یک مروارید ده درمی در شکم من باشد؟ مرد به خود آمد و گفت ای پرنده دانا پندهای تو بسیار گرانبهاست. پند سوم را هم به من بگو. پرنده گفت : آیا به آن دو پند عمل کردی که پند سوم را هم بگویم. پند گفتن با نادان خواب‌آلود مانند بذر پاشیدن در زمین شوره‌زار است. ┅🟢🍃🌼🍃🟢┅ ‌‌‌‌ ┅🟢🍃🌼🍃🟢┅