eitaa logo
داستان مدرسه
554 دنبال‌کننده
372 عکس
216 ویدیو
107 فایل
جملات ادبی خاطرات مدرسه داستانهای مرتبط با مدرسه خلاصه عضو شو😉
مشاهده در ایتا
دانلود
35.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
📜 شب رو تا صبح داشتم با خودم فکر میکردم خدایا چیکار کنم ،نمیشه که این دختر رو با این وضعش رهاش کرد ،برای همین تصمیم گرفتم هرجور شده برم به پدر مادرش بگم ،به هرحال پدر مادر با من زن داداش فرق داره ،اونشب اونقدر به خاطر الهام توی فکر بودم که احساس میکردم شکمم دوباره درد گرفته ،صبح به سختی رفتم توی اتاق آمنه و بهش گفتم قسم قرآن بهت میدم راز دار باشی و دلسوزی کنی..وقتی از سر تا پیاز الهام رو براش تعریف کردم حالش بد شد و‌گفت میتونم یکم دارو بهش بدم تموم بشه قضیه ،ولی از اخرتش میترسم ،اگه اون بچه جون داشته باشه من نمیتونم کاری کنم حبیبه تو خودت بچه تو شکمته میفهمی..گفتم پس راه چاره چیه ؟امنه بهم گفت فقط تو خودت رو به ندونستن بزن که اگه اعظم یا حسین بفهمن میدونستی و چیزی بهشون نگفتی آبروی خودت رو میبرن مرتضی رو شیر میکنن طلاقت میدن و تمام..من خودم میرم به حسین میگم...فقط تو الهام رو ببر توی اتاقت نمیدپنم واکنش حسین چی باشه..آمنه چادرش رو سرش کرد و رفت. مغازه ی حسین..به ساعت نکشید که صدای درو شنیدم با مشت و لگد به در میکوبن صدای خشک حسین تبدیل شده بوده به عصبانیت و هوار میکشید..درو با لگد باز کرد و داد میزد الهام کجایی خونت پای خودته دختره..اعظم از توی اتاق بیرون اومد و با نگرانی میپرسید چی شده ..الهام رو دیدم که کنج اتاق زانو زد و شروع کرد به گریه کردن ،بهش گفتم آروم باش باید مطلع میشدن ،این آخر دنیا نیست صبر کن ..ولی الهام ۱۵یا۱۴ساله بچه تر از این حرفا بود که بدونه آخر دنیا نیست یعنی چی..بی اینکه در اتاقم زده بشه حسین پرید تو اتاق و اینقدر به الهام مشت و لگد میزد و میگقت اون حر و می توی شکمت رو من میکشم ،تو رو هم میکشم اون پسر بی همه چیزو هم میکشم..الهام داشت زیر دست و پای حسین له میشد که آمنه خودش رو انداخت وسط بلکه الهام نجات پیدا کنه ولی آمنه هم از لگد های حسین بی نصیب نموند و هوار میکشید شما دوتا زن خرفت پس توی این خونه چکاره اید که دختره باید حامله بشه و من الان بدونم..توی خونمون شور محشری به پا بود..قیامت رو داشتم با چشم هام میدیدم ،ولی الهام گناهی نداشت اون بچه بود گول خورده بود نادون بود‌.اینکه بچه ی توی خونه هرخطایی بکنه تقصیر مادره چون اون نگهبان خونه است وگرنه مرد که بیرونه نمیدونه تو خونه داره چی میگذره..ولی متاسفانه اعظم از چنین مدیریتی برخوردار نبود و فقط به فکر طلای دورش بود و لباس و قلیونش همین...از ترسی که بهم وارد شده بود یهو یه دردی کل وجودمو گرفت،رفتم الهام رو از زیر پای حسین بکشم بیرون که پای حسین اومد توی پهلوم و یهو بین پاهام خیس شد و کسیه ی آبم‌پاره شد..دردی که تموم وجودمو گرفت باعث شد تنها صدایی که ازم در بیاد اسم آمنه باشه..اسم آمنه رو صدا زدم و گفتم‌به دادم برس بچه ام..از صبح ساعت ده درد پشت درد داشتم و قابله اومد ،توی اون لحظات فقط حضرت فاطمه رو صدا میزدم و میگفتم خودت به الهام کمک کن...نذار بی آبرو بشه،نذار رسوا بشه..زور میزدم و به خاطر الهام اشک میریختم..دو سه بار دیدم الهام از پشت پنجره داره نگام میکنه ترس رو تو چشماش میدیدم..صدای آمنه میومد که برای مرتضی زنگ زده بود..دوهفته زودتر بچه داشت به دنیا میومد...ساعت۹شب بالاخره فارغ شدم از درد و بیهوش افتادم..دم دم های صبح‌بود که با صدای شیون و زاری بیدار شدم... ترس برم داشت و به جای بچه نگاه کردم صدای شیون و زاری که شنیدم تنها فکری که اومد تو سرم این بود که بچه ام مرده به دنیا اومده.... دنیا رو سرم خراب شد فورا به جای خالی بچه نگاه کردم دیدم نیست ....آنقدر حالم بد شد که همه ی محتویات معده ام داست حجوم میاورد توی دهنم..آمنه رو پی در پی صدا میزدم ولی صدای گریه ها بیشتر بود که یهو زهرا اومد داخل و گفت زن داداش چشیده چی میخای از مادرم...چشمای زهرا پر از اشک بود گفتم برو به امنه بگو بیاد بچه ام نیست کجاست؟؟هق هق زد و گفت پبش مادره داره میشورتش..گفتم بعنی بچه ام زنده است ها؟؟؟گفت آره زن داداش گفتم پس صدای شیون و زاری برای چیه ...زهرا تنش میلرزید و اشک میریخت ،میون هق هق هاش گفت ...زن داداش ،الهام دیگه بینمون نیست....با این حرفش یه شوک بزرگ بهم وارد شد گفتم چیییی؟؟؟ یعنی چی الهام نیست زهرا درست حرف بزن و میزدم به صورتم ،گفت زن داداش الهام نصفه شب میره توی حموم درو از رو خودش میبنده و خودشو آتیش میزنه....بی هوا گفتم یا حضرت ابالفضل....و شروع کردم به گریه کردن...هربار نگاه ترسیده ی الهام رو یادم میومد از جیگرم آتیش میومد،دختری که تنها امیدش من بودم •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
4_5861528158762700506.mp3
4.97M
🦋 پادکست 🌱 کارهای قبل خواب، روز بعدت رو تحت تاثیر قرار می‌دهند، چون مستقیما روی خوابت تاثیر می‌گذارند. چند روش برای بالا بردن کیفیت خواب و سرحال بیدار شدن در روز بعد... 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
06-48-LAWS-AVAYeBUF-Wordpress-Com (2).mp3
17.88M
فصل ششم قسمت دوم 🦋 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
4_5868493766788133765.mp3
22.75M
کتاب صوتی💑 💓 قسمت پانزدهم💕 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
4_5884080160155633340.mp3
7.65M
📖کتاب صوتی🎙 💎💵 سیزدهم قسمت دوم 🤍 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
4_6005660427923490287.mp3
5.18M
📚 قسمت-۱۱ ✍🏾نويسنده:جو ويتالى و دكتر ايهاليا كالاهولن گوينده:طيبه نجفى 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
4_5814690827435247362.MP3
6.84M
🦋کتاب صوتی🦋 قسمت هفدهم 🕊 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
4_5882121740968006183.mp3
5.83M
پادکست🌱 پیشنهاد میکنم حتما گوش بدین 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
P13 The 5am Club[@BUTbook]Robin Sharma.mp3
27.9M
کتاب صوتی 👇 🦋قسمت سیزدهم بخش اول🕊 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
معرفی کتاب 💵شاه کلید ثروت🔮 نویسنده در این کتاب به شرح مواردی پرداخته است که در رسیدن او به ثروت نقش اساسی داشته‌­اند. او سعی در آشکار ساختن مفهوم ثروت‌های واقعی در زندگی دارد، ثروت‌های ناملموسی که به عنوان اصلی‌­ترین ثروت‌ها محسوب می‌­شوند و تنها با کشف آن‌ها خوشبختی واقعی معنا پیدا می‌­کند. همچنین، از کسانی نام برده که او را در رسیدن به هدفش کمک نموده‌­اند. 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
شاه کلید ثروت.pdf
29.1M
📖🌱〰 🔖| ✍🏼| • در کتاب شاه کلید ثروت، به بیان 12 ثروت زندگی مانند عشق، سلامتی، دوست و... می‌پردازد و اصول دستیابی به ثروت و پولدار شدن را با بیانی جذاب و کاربردی به شما آموزش می‌دهد. 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
به بزرگترین مجموعه دانش‌آموزی در بپیوندید. 🌺دریافت ، و کلی اطلاعات دیگر برای افزایش نمره شما ✈️ 👇 کلاس اولی ها 👇👇👇 @tadriis_yar1 کلاس دومی ها 👇👇👇 @tadriis_yar2 کلاس سومی ها 👇👇👇 @tadriis_yar3 کلاس چهارمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar4 کلاس پنجمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar5 کلاس ششمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar6 کلاس هفتمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar7 کلاس هشتمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar8 کلاس نهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar9 کلاس دهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar10 کلاس یازدهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar11 کلاس دوازدهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar12 کانال کلی برای معلمان @tadriis_yar کانال ضمن خدمت و اطلاع از مسابقات @ltmsme کانال ایده و نقاشی و داستان @naghashi_ghese
با سلام و عرض ادب بنا به درخواست دوستان و همکاران و اولیا گروه درسی پایه های مختلف درسی تشکیل می‌شود. لینک را به همکاران گرامی بدهید . پایه اول دبستان https://eitaa.com/joinchat/2838561015C9b93b1c1bd پایه دوم دبستان https://eitaa.com/joinchat/2346058024C62b0905ada پایه سوم ابتدایی https://eitaa.com/joinchat/2348548343Ccc7ed234f2 پایه چهارم دبستان https://eitaa.com/joinchat/3129409822C99b9231cd9 پایه پنجم ابتدایی https://eitaa.com/joinchat/4038852895C73efe08774 پایه ششم ابتدایی https://eitaa.com/joinchat/2426208538C231a05d739 پایه هفتم متوسطه https://eitaa.com/joinchat/3152085278Cb69fdb9dd1 پایه هشتم متوسطه https://eitaa.com/joinchat/2360607016Cd3b70332c6 پایه نهم متوسطه https://eitaa.com/joinchat/2469003546C8ef86ce53b برای رفاه حال همکاران عزیز گروه ضمن خدمت فرهنگیان نیز ایجاد گردید لطفا لینک را برای سایر همکاران نیز ارسال کنید https://eitaa.com/joinchat/4057465145C48dce29c89 گروه درسی پایه دهم https://eitaa.com/joinchat/2882535809C38eafe0144 گروه تبادل و تجربه رشته ریاضی پایه دهم https://eitaa.com/joinchat/1326056022Cbf9dab867d بنا به اصرار دوستان گروه پایه دهم مختص رشته تجربی https://eitaa.com/joinchat/4017357328C231f520f64 گروه پایه دهم مختص رشته انسانی https://eitaa.com/joinchat/3406234129Cbd8ec73677 گروه درسی پایه یازدهم https://eitaa.com/joinchat/2898329985Cdde9923434 گروه درسی پایه دوازدهم. https://eitaa.com/joinchat/2899509633Ca8a135c550 گروه هنر و ایده نقاشی و کاردستی https://eitaa.com/joinchat/1079640406C7505d58e34
📜 دختری که بچه بود و گول خورده بود ولس مورد شماتت و طرد شدن خانواده اش قرار گرفت ...دختری که مادر درست حسابی بالا سرش نبود...هربار یادم‌میومد چطوری دستم رو میگرفت و بهم التماس میکرد و ازم کمک میخواد لعنت به خودم میفرستادم...مقصر نبود الهام رو خودم میدونستم...دختری که از‌ترس آبروش دست به چنین اقدامی میزنه ...قیامت رو داشتم با چشمای خودم میدیدم شوک وارد شده بهم خونریزیم زیاد شده بود و دوباره بی هوش افتادم ..وقتی به هوش اومدم دیدم آمنه بچه ام که هنوز اسم نداشت رو بالای سرم گرفته و مبخاد بهش شیر بدم...با یاد اوری الهام خودمو انداختم تو بغل آمنه گریه کردم ..آمنه میگفت هیچکس تا صبح نفهمیده الهام چنین کاری کرده.‌.حسین زانوی غم بغل گرفته بود و پشیمون از کتکهایی که به الهام بیچاره زده بود...اعظم هم به یک نقطه خیره بود،آمنه هربار که میومد پیشم بهم گوشزد میکرد خانواده مرتضی نفهمن الهام به من قبلا گفته بوده..چون میترسید بدبختم کنن....مرتضی وقتی اومد و فهمید جریان از چه قرار بوده آتیشی شده بود و میگفت میرم پسره رو پیدا میکنم ،،هرسه تا داداشاش پی پسره و خواستن بگیرن ولی حسین گفت نمیدونه کی بوده،از طرفی آبروی الهام میرفت ونگران شوهر کردن بقیه ی دختراشون بودن،میگفتن اگه کسی بفهمه الهام چکاره بوده خواستگاری بقیه ی دخترهاشون نمیاد،البته این پیشنهاد ،پیشنهاد خودخواهانه ی اعظم بود مثل همیشه..از طریق دوست الهام میتونستم رد و نشون اون پسر رو پیدا کنم ولی فایده نداشت،دوهفته گذشته بود و دختر من هنوز اسم نداشت،اصلا کسی متوجه دخترر به دنیا امده من نبود ،بعد از دو هفته همه برگشتن سرکار خونه ی خودشون و دیگه کسی الهام رو یادش نبود ،به پیشنهاد مرتضی اسم دخترم رو گذاشتم حدیث و بعد از انتخاب اسم مرتضی برگشت اهواز و به من توصیه کرده بود تا چند وقتی پیش خانواده اش بمونم بلکه دوایی از دردشون باشم.توی اون روزها بدترین دوران زندگیم داشت سپری میشدعذاب وجدان فوت الهام از یه طرف بود‌،زخم های زایمانم طرفی دیگه با بچه ای که شب تا صبح‌رو گریه میکرد سپری میکردم،از طرفی هم جو سنگین خونه ی اعظم خانوم که هیچکسی یک حرف ساده هم نمیزد..و دل پری که از خانوم جونم داشتم چون توی اون وضعیت سری به‌من نمیزد،فقط آمنه بود که میومد بهم سرمیزد و میرفت،طاقتم تموم شده بود و یه روز رفتم خونه ی طلعت و با تلفن خونشون شماره سوپری مرتضی رو گرفتم بعد از چندتا بوق احمد جواب تلفنم رو داد از احوالات خونشون پرسید و در نهایت بهش گقتم گوشی رو بده مرتضی ولی گفت مرتضی توی مغازه نیست در طی اون روز شاید بنچ بار زنگ زدم ولی هیچکدوم از اون بارها مرتضی توی سوپری نبود خیلی ناامید و ناراحت شده بودم...به احمد گفتم به مرتضی بگه بیاد دنبالم دیگه نمیخام روستا بمونم افسردگی‌داشتم میگرفتم..فرداصبحش مرتضی برام زنگ زد و گفت عصر میاد دنبالم ،از اینکه قرار بود برگردم اهواز خیلی خوشحال شده بودم..یا خودم فکر میکردم شاید مرتضی خونه رو عوض کرده باشه..وقتی مرتضی اومد دنبالم چند روز دیگه هم نشستیم و برگشتیم اهواز..مرتضی خونه رو عوض نکرده بود به جاش بوهای خیلی بدی میومد توی خونه که مرتضی میگفت با احمد و امیر میومدن خونه ی ما میخوابیدن تموم کثیفی های خونه رو تمیز کرده بودم و خونه دوباره مثل قبل تمیز شد ،با حدیث دیگه سرگرم شده بودم و کمتر به مرتضی گیر میدادم چرا نمیای خونه یا چرا شب دیر میای..زندگیم روی روال افتاده بود مرتضی حدیث رو دوست داشت باهاش بازی میکرد من و با گل هایی که میاورد خونه خوشحال میکرد...حدیث ۱۰ماهه شده بود که احساس کردم حالت تهوع دارم ..خوب که فکر کردم دیدم اصلا سه ماهه من ماهانه نشدم..از فکری که داشت توی سرم میچرخید ترس داشتم... 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
32.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
یک دوربین عکاسی یاشیکا داشتیم که سوغات مکه بود. حلقه های فیلم ۱۲ تایی یا دیگه نوع لاکچریش ، ۲۴ تایی و خیلی خیلی لاکچریش ۳۶ تایی می خریدیم . از تکرار خبری نبود. نمیدونستیم خاطره ای که ثبتش کردیم سیاه چاپ میشه یا نه؟ چشم مون بسته یا چپ نمیافته؟ باید منتظر می شدیم تااااااا....... تا چندماه بعد که حلقه پر بشه.ببریمش عکاسی در بیاره حلقه رو . بعد هر چند هفته یه بار که تعدادشون زیاد میشه ببره شهر و ده دوازده روز بعد از اون روز که فرستاده، عکسها بیان. دیگه چی می گذشت به ما تو این مدت...بماند! عکسها که می رسید اگر خیلی شانس آورده بودیم تمام عکسها چاپ شده بودند وگرنه بیشتر وقتها از ۲۴ تا یک هفت هشت تایی نور خورده بودند و خراب شده بودند. ما نسل انتظار و صبریم . •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
گل فروش سر کوچه میگفت: ما بچه بودیم . بابام یخ فروش بود گاهی درآمد داشت گاهی هم نداشت . گاهی نونمون خشک بود گاهی چرب شاید ماهی یکبار هم غذای آنچنانی نمیخوردیم. نون و پنیر و سبزی گاهی نون خالی... اما چشممون گشنه نبود. یه دایی داشتم اون زمان کارمند دولت بود . ملک و املاک داشت و وضعش خوب بود. مادرمون ماهی یک بار میبردمون منزل دایی . زنش، زن خوبی بود . آبگوشت مشتی بار میذاشت و همه سیر میخوردیم ... سه تا بچه هم سن و سال من داشت. به خدا ما یک بار فکر نکردیم باباشون وضعش توپه و بابای ما یخ فروش. از بس مردم دار بودن، انسان بودن، خودنمایی و پز دادن تو کارشون نبود . اونا هم میامدن خونه ما... داییم دو سه کیلو گوشت و برنج میآورد یواش میداد دست مادرم و سرشو میآورد دم گوش مادرم و آهسته میگفت آبجی ناقابله . تا مادرم میخواست تشکر کنه با چشماش اشاره میکرد که چیزی نگه . مادرم هم ساکت میشد. الان دیگه اینطوری نیست . مردم دنبال لذت بردن از زندگی نیستن. دنبال این هستن که مدام داشته هاشون رو به رخ دیگران بکشن. دلیلشم اینه که تازه به دوران رسیده ها، زیاد شدن. تقی به توقی خورده، یه پول وپله ای افتاده دستشون، دیگه نمیدونن اصالت رو نمیشه با پول سیاه خرید،،، حتی بچه ها هم، اهل دک و پز شدن. بچه یه وجبی، به خاطر کیف و کفش قر و فریش، همچین پزی میده به دوستاش که بیا و ببین. اینا بچه ان ، تربیت نشدن، ننه و باباش، ملتفتش نکردن که این کار بده . اگه همکلاسیش نداشته باشه، باید چکار کنه ؟ لابد میدونن که میره خونه، بهانه میگیره، و باباش شرمنده میشه تو روش. قدیم اگه کسی ناهار اشکنه میپخت ، تلیت میکرد و یه کاسه هم واسه همسایه اش می فرستاد و میگفت شاید بوی غذام همسایه ام رو به هوس بندازه و اونم غذا نداشته باشه. اگه یه خانواده توی محل تلویزیون 14 اينج می خرید همه جمع می شدن توی خونه اش واسه تماشا ... دک و پز نبود . نهایت صفا و صداقت بود. الان طرف پسته میخوره پوستشو قاب میگیره! میخواد بگه آهای مردم من وضعم خوبه ، دیگه نمیگه شاید همسایه اش نداشته باشه و حسرت بخوره. قدیم مردم صفا داشتن، الان بی وفا شدن. ربطی هم به پیشرفت علم و اینجور چیزا نداره. این رفتارا که پیشرفت نیست اینا افت اخلاقه... كاش دنيا مثل قديما بود... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
[📕 ] انسان‌ها برخلاف دیگر موجودات کره زمین، ظرفیت بی‌نظیری برای تغییر دارند. آنها می‌توانند تصمیمات آنی و بلندمدتی بگیرند که تاثیر عمیقی بر آرامش هیجانی آنها می‌گذارد. به عبارت دیگر حتی اگر کسی سال‌ها واکنش نادرست یا “روان‌رنجورانه” داده باشد با تمرین اصلاحی منظم می‌تواند مشکلش را رفع کند. 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
895.1K
کتاب صوتی کودک🧚‍♂ گوینده { سعیده بیات } شب قسمت پنجم بخش اول 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
معرفی کتاب 🖤تشنه تر از آب🖤 ( ابوالفضل (ع) را بهتر بشناسیم ) معرفی کتاب تشنه تر از آب در این کتاب پیروی از منش و مکتب فکری ایشان به عنوان یکی از راه های درمان و نجات بشری و رهایی از دلبستگی ها و شیفتگی های دنیایی -که در جامعه کنونی ما موج می زند و سرانجامی جز پوچی ندارد- بیان می شود. 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
16191-fa-tishneh-tar-az-ab.pdf
1.45M
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کتابخونه دلبر😍 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
#درنگ_نکن_انجامش_بده(پارت۸).m4a
14.82M
📚کتاب صوتی: ✍🏻اثر: 🗣روای: 《《پارت هشتم》》 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
4_5814690827435247365.MP3
6.96M
🦋کتاب صوتی🦋 قسمت هجدهم 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh