eitaa logo
داستان مدرسه
688 دنبال‌کننده
865 عکس
501 ویدیو
191 فایل
جملات ادبی خاطرات مدرسه داستانهای مرتبط با مدرسه خلاصه عضو شو😉
مشاهده در ایتا
دانلود
✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @teacherschool _____________________________ @ashpaziibaham
ای تنها پناه من  !  هیچ فقری بالاتر از فقر بی تو بودن نیست و من این فقر را با پوست و گوشت و استخوانم لمس کرده ام .... و امروز که تو را شناخته ام در هر دم و بازدم شکرگزارم ...‌ الهی شکرت برای این راه و آگاهی ... الهی شکرت که قاضی تویی.... من بخاطر همه "نه" هایی که شنیده ام سپاسگزارم ، چون باعث شدن من اقتدار تو رو ببینم و هرچه بیشتر با قدرت عظیم تو پیوند بخورم ... •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈۰ ⏰جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @teacherschool _________________________________ @madrese_yar
▪️خاطره : 0⃣3⃣1⃣ (به مناسبت شهادت امام هشتم) 🏴 ۴ سالی هست که در کنار تدریس و معلمی، خادم امام هشتم شده ام. آن شب ۳ بامداد در حرم، کشیکم تمام شد. ویلچر را تحویل دادم. صدای مناجات در صحن پیچیده بود. موقع برگشتن به خوابگاه خُدام، به دلم افتاد برای یکی از دوستانم پیامک بفرستم تا بداند به یادش هستم . پیامک زدم و نوشتم : سلام. در حرم با صفای امام رضا علیه السلام به یادتان هستم. پیامک ارسال شد. ناگهان متوجه شدم پیامک را اشتباهی برای کسی دیگر فرستاده ام. 🤦‍♂ چند دقیقه بعد، همان آن شخص تماس گرفت. با صدایی گرفته گفت : واقعا شما مشهد هستین؟! الان منو یاد کردین؟! گفتم : آره... زد زیر گریه و گفت : من الان توی مسیر اصفهانم، به خاطر مشکلی ناامید شدم. تصمیم گرفتم همین امشب خودکشی کنم . 😱 آخرین لحظات ناگهان به یاد امام رضا افتادم. دلم شکست. به آقا گفتم : همه منو فراموش کردن، یعنی شما هم منو نمی خواین؟! ضامن آهو میشی آقا، ضامن من نمیشی؟! میشه یه نشونه بدی که هنوز دوستم داری تا به زندگی امیدوارم بشم؟!💔 بعد ادامه داد و گفت : چند ثانیه بعد، پیامک شما رسید، فهمیدم آقا منو فراموش نکرده. 😭 تماس که قطع شد فهمیدم عنایت امام به آن جوان، پیامکی بود که ارسال شد. مقصد واقعی پیامک آن جوان بود و جان او را نجات داد چه من حکایتش را می دانستم یا نه! ✍: همکار محترم خادم الرضا 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
▪️خاطره : 1⃣3⃣1⃣ (بمناسبت شهادت امام هشتم) 🏴 مدیر دبستان هستم، سال ۸۱ یکی از همکاران عازم قم بود. نامه ای به او دادم تا به داخل ضریح حضرت معصومه (سلام الله علیها) بیاندازد. توی نامه از بی بی جان درخواست کردم از برادرش، بخواهد زیارت مشهد را نصیب من و همسرم کند. چون تا آن زمان، به دلیل مشکلات به مشهدالرضا مشرف نشده بودم. ✍ یک هفته بعد، از طرف ستاد اقامه نماز، مسابقه تفسیر سوره فُصلت برگزار شد که جایزه نفر اول، سفر مشهد بود. به امید زیارت، شرکت کردم و اول شدم. گفتند : جایزه شما ۷۰ هزار تومان است. من گفتم : من تنهایی مشهد نمی روم باید همسرم در این سفر باشد. آنها گفتند: جایزه همین است خودت می دانی! توکل به خدا کردیم، من و همسرم راهی مشهد شدیم. 😊 ابتدا به زیارت خواهرش در قم و سپس راهی مشهد الرضا شدیم و سه شبانه روز مهمان امام رضا (علیه السلام) بودیم. وقتی برگشتم تمام هزینه سفر را حساب کردم. متعجب شدم. کل هزینه ما دو نفر دقیقا ۷۰ هزار تومان شد. 😳 هنوز حلاوت آن زیارت، جسم و جانم را نوازش می دهد. 🙏 ✍ : همکار محترم آقای م- ق 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
▪️خاطره : 2⃣3⃣1⃣ (به مناسبت شهادت امام هشتم) 🏴 یکی از معلمان خادم سنقر می گفت : هر شب و روز کشیک حرم، همه اش خاطره ست. او تعریف کرد : پارسال شبی در خوابگاه خدام، یکی از خادمان بخش نظافت تعریف کرد: یک روز کشیکم تمام شده بود. داشتم به طرف محل تحویل وسایلم برمی گشتم که یکی از صحن ها، چشمم به یک غبار افتاد که در فاصله کمی از من قرار داشت. (در اصطلاح خدام به هر گونه آشغال، غبار می گویند) خیلی خسته بودم خواستم غبار را از روی زمین بردارم. با خودم گفتم : شیفت من تمام شده است، بگذار بماند برای نفر بعدی!🤔 بی خیال غبار شدم و به طرف تحویل وسایلم حرکت کردم. شب وقتی خوابیدم وجود نازنین امام رضا علیه السلام را در خواب دیدم. آقا فرمودند : فلانی آیا شما امروز غبار را روی زمین دیدی؟ با ادب گفتم : بله آقا جان! فرمودند : چرا آن را برنداشتی؟ با شرمساری گفتم : چون کشیک، کشیک من نبود! 😔 امام فرمودند : کشیک، کشیک شما نبود، حرم هم ، حرم ما نبود؟؟ ✍ : همکار محترم خادم الرضا 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
▪️خاطره : 3⃣3⃣1⃣ (به مناسبت شهادت امام هشتم)🏴 چه لذتی بالاتر از اینکه بعد از کسوت معلمی و بازنشستگی، این بار در لباس خادمی امام رضا (علیه السلام) به مردم خدمت کنم. دو سال پیش بود، اواسط بهمن ماه بود، نزدیک نماز صبح اوج کار ما ویلچری هاست چون مجاورین حرم برای خواندن نماز جماعت راهی حرم می شوند. زن میانسالی را از درب نواب صفوی سوار ویلچر کردم. به عادت زائرین، دعایم کرد. گفتم : برا تعجیل در ظهور امام زمان(عجل الله) دعا کنین. منقلب شد و زد زیر گریه، با همان گریه گفت : من چند ساله همیشه دو رکعت نماز امام زمان (عجل الله) رو می خونم، امشب خواب آقا رو دیدم، ایشان به من فرمودند : مردم مرا فراموش کرده اند! هیچکس به یادم نیست و برای ظهورم دعا نمی کند...😭😭 بعد ادامه داد: حرف شما باعث شد به یاد خواب امشب بیوفتم. آن چند روزی که حرم کشیک داشتم هر کس که می خواست برایم دعا کند جریان خواب را می گفتم و از او می خواستم برای امام زمان ارواحنا فداه دعا کند. 🤲 اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب سلام الله ✍ : همکار محترم خادم الرضا 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
مادربزرگ برایم از سفر هدیه آورده بود؛ جعبه‌ی کادو را که باز کردم، از خوشحالی بالا و پائین می‌پریدم و فریاد می‌زدم... آخ جون... آتاری! آن روزها هر کسی آتاری نداشت؛ تحفه‌ای بود برای خودش کارم شده بود صبح تا شب در دست گرفتن دسته‌ی خلبانی آتاری و هواپیما بازی کردن. مدتی گذشت و من هر روزم را با آتاری بازی کردن شب می‌کردم و هر چه می‌گذشت بیشتر از قبل دوستش داشتم. خوشحال‌ترین کودک دنیا بودم... تا اینکه یک روز خانه‌ی یکی از اقوام دعوت شدیم؛ وارد خانه که شدم چشمم خورد به یک دستگاه جدید که پسر آن خانواده داشت. بهش می‌گفتند میکرو. آنقدر سرگرم بازی شدیم که زمان فراموش شد. خیلی بهتر از آتاری بود. خیلی...! بازی‌های بیشتری داشت؛ دسته‌ی بازی دکمه‌های بیشتری داشت؛ بازی‌هایش بر عکس آتاری یکنواخت نبود و داستان داشت. تا آخر شب قارچ‌خور بازی کردم و هواپیمای آتاری را فراموش کرده بودم. به خانه که برگشتیم دیگر نمی‌توانستم آتاری بازی کنم. دلم را زده بود. دیگر برایم جذاب نبود. مدام آتاری را با میکرو مقایسه می‌کردم. همش به این فکر می‌کردم که چرا من نباید میکرو داشته باشم ولی یک بار نشد بگویم چرا من آتاری دارم و دیگران ندارند. امروز که در انباری لای تمام خرت و پرت‌های قدیمی آتاری‌ام را دیدم فقط به یک چیز فکر کردم... ما قدر داشته هایمان را نمی‌دانیم. آنقدر درگیر مقایسه کردن‌شان با دیگران می‌شویم تا لذت‌شان از بین برود و دلزده‌مان کند. داشته‌های دیگران را چوب می‌کنیم و می‌زنیم بر سر خودمان و عزیزان‌مان و به این فکر نمی‌کنیم داشته‌های ما شاید رویای خیلی‌ها باشد. زندگی به من یاد داد مقایسه کردن همه چیز را خراب می‌کند. 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
💽 📝 جو ویتالی و ایهالیا کالاهولن کتاب صوتی محدودیت صفر نوشته جو ویتالی و ایهالیا کالاهولن، به اصول مهم روانشناسی، علمی و معنوی اشاره می‌کند و موفقیت و رسیدن به هدف را از جنبه‌های مذهبی مورد بررسی قرار می‌دهد. این کتاب از دانش کهن بومیان هاوایی برگرفته شده است. روش این بومیان با نام هو اوپونو پونو شیوه‌ای برای دستیابی به ثروت، سلامتی و آرامش است. به عقیده جو ویتالی (Joe Vitale) و ایهالیا کالاهولن (Haleakala‌ Hew Len) انسان با رجوع به خود و قبول کردن کامل تمامی مسئولیت‌ها و رسیدن به محدودیت صفر – جایی که هیچ محدودیتی وجود ندارد – می‌تواند بسیاری از مشکلات را حل کند و از بین ببرد و این عمل را به وسیله این روش بومیان مطرح می‌کند. حالت صفر را می‌توان به عشق خالص تعبیر کرد. هو اوپونو پونو به معنای رها شدن از بند انرژی‌های سمی درون آدمی است. در کتاب صوتی محدودیت صفر (Zero limits) می‌آموزید که هیچ محدودیتی برای رسیدن به هر آنچه که می‌خواهید وجود ندارد و شما تنها به افکار و دیدگاهی مثبت نیاز دارید. تبریک می‌گوییم! اگر این کتاب صوتی را انتخاب کرده‌اید و قصد گوش کردنش را دارید، شما به شنیدن این کتاب دعوت شده‌اید، همین‌طور به دریافت پیام آن و آرامشی که ساطع می‌کند. این اثر کمکتان می‌کند تا حیات و شادابی را در لحظه به لحظه زندگی‌تان احساس کنید 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
4_6005660427923490277.mp3
9.5M
📚 قسمت-١ ✍🏾نويسنده:جو ويتالى و دكتر ايهاليا كالاهولن گوينده:طيبه نجفى 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
کتاب رازهایی درباره مردان نوشته‌ی باربارا دی آنجلیس برای نخستین بار در سال 1991 منتشر شد. این کتاب در دسته کتاب‌های روانشناسی با موضوع تفاوت‌های جنسی و روابط بین اشخاص است. نویسنده در این کتاب از رازهای مردان پرده برمی‌دارد و به خانم‌ها نشان می‌دهد چگونه می‌توانند همسری ایده‌آل برای مردشان باشند. 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
4_6005660427923490278.mp3
6.36M
📚 قسمت-۲ ✍🏾نويسنده:جو ويتالى و دكتر ايهاليا كالاهولن گوينده:طيبه نجفى 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh