eitaa logo
داستان مدرسه
840 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
383 فایل
✨ محلی برای روایتِ زیباترین، خنده‌دارترین و نوستالژیک‌ترین خاطرات مدرسه! از شوخی‌های بامزه با دوستان و معلم‌ها گرفته تا داستان‌های تکراریِامتحان و مشقِ شب. ➡️ خاطراتت رو برامون بنویس ↓ @teacherschool
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️خاطره : 3⃣4⃣1⃣ سالهاست که معلم کلاس اول دبستان هستم ، شگرد من در کلاس قصه گفتن است و بچه‌ها عاشق کلاسم هستند . 😍 روزی مادر یکی از بچه‌ها به مدرسه مراجعه کرد و از مشکل شب ادراری او گفت و از من کمک خواست. 😔 فردای آن روز قصه شیرِآب ِکوچولو را برای بچه‌های کلاس تعریف کردم که شبها چکه می کرد. دوستی او با یک دستکش بیس‌بال که زمانی قهرمان بوده باعث می شود نحوه کنترل خودش را یاد بگیرد و قهرمان زندگیش شود. (این داستان در اینترنت وجود دارد) چند بار این قصه را در کلاس به صورت بازی اجرا کردیم . سه هفته بعد مادرش با خوشحالی آمد و گفت : بچه‌ ام خوب شده و شبها می تونه خودشو کنترل کنه. شما کاری کردین که دکترش نتونست! پسرم میگه : من یه قهرمانم و می تونم خودمو کنترل کنم. 😊 این خاطره را گفتم تا همه بدانند قصه ها در دبستان عجیب تاثیرگذارند، اگر معلمان با هنر قصه گویی و روانشناسی قصه آشنا باشند. ✍ : همکار محترم" آقای قصه" 😊 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
▪️خاطره : 4⃣4⃣1⃣ سال ۸۵ دبیر ادبیاتش بودم. نیما (مستعار) کم حرف، مودب و زرنگ بود. ناگهان نزدیک امتحانات ثلث اول، افت شدیدی کرد. یک روز علت را جویا شدم. اشک در چشمانش حلقه زد و گفت : پدر و مادرم دارن از هم جدا میشن. مامانم رفته خونه پدربزرگم. 😔 چند ماهی به همین روال گذشت. نزدیک عید متوجه شدم نیما خیلی خوشحال است. گفت: بعد از ماه ها قرار است عید به دیدن مامانم بروم. بعد از آن نیما دوباره درس خوان شد. ثلث سوم، ورقه های انشاء را توزیع کردم. متوجه شدم نیما تمرکز ندارد. بعد از نیم ساعت، ورقه انشاء را سفید تحویل داد و رفت. 😳 شب ورقه ها را تصحیح می کردم که به ورقه خالی نیما رسیدم. متوجه شدم یک نامه را به ورقه اش ضمیمه کرده است. نوشته بود. _ سلام آقا معلم. می دونم شما دو تا پسر دارین. خوش به حال پسراتون که هر روز مامان شون رو می بینن، اما من ماه هاست مامانمو ندیدم، عید، مامانم قول داد اگه معدلم ۲۰ بشه به خاطر من برمیگرده و طلاق نمی گیره. منم همه تلاشمو کردم و تا حالا فکر می کنم معدلم ۲۰ بشه اما امروز که آخرین امتحانمه، تمرکز لازم رو ندارم، دستم به نوشتن نمیره، می دونم هر چی بنویسم شما بهم ۲۰ نمیدین. واسه همین تصمیم گرفتم واقعیت رو به شما بگم. آقا معلم اگه شما به ورقه خالی من ۲۰ بدین، مامانم برمی گرده و من میشم همون نیمای همیشگی...منو به آرزوم می رسونی؟!.... قربانت... نیما🙏😔 با نامه اش گریه کردم. تصمیم گرفتم به ورقه خالی نیما ۲۰ بدهم. 💔 آن سال تمام شد. سال بعد من به مدرسه دیگری رفتم و هیچ خبری از نیما نداشتم. یک روز بارانی، متوجه شدم خانم و پسری از روبرو آمدند و از کنارم گذشتند. چند قدم رفتند و برگشتند. پسر با اشتیاق سلام داد. شناختمش! نیما بود. با شوق گفت : مامان ایشون همون دبیرمون بود که تعریفشو کردم. بعد رو به من کرد و گفت :ممنونم آقا معلم! که کمک کردین مامانم برگرده!😊 ✍ : همکار محترم دبیر ادبیات 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
به بزرگترین مجموعه دانش‌آموزی در بپیوندید. 🌺دریافت ، و کلی اطلاعات دیگر برای افزایش نمره شما ✈️ 👇 کلاس اولی ها 👇👇👇 @tadriis_yar1 کلاس دومی ها 👇👇👇 @tadriis_yar2 کلاس سومی ها 👇👇👇 @tadriis_yar3 کلاس چهارمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar4 کلاس پنجمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar5 کلاس ششمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar6 کلاس هفتمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar7 کلاس هشتمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar8 کلاس نهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar9 کلاس دهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar10 کلاس یازدهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar11 کلاس دوازدهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar12 کانال کلی برای معلمان @tadriis_yar کانال ضمن خدمت و اطلاع از مسابقات @ltmsme کانال ایده و نقاشی و داستان @naghashi_ghese
پکیج دوم تبلیغات با سلام و عرض ادب بنا به درخواست دوستان و همکاران و اولیا گروه درسی پایه های مختلف درسی تشکیل می‌شود. لینک را به همکاران گرامی بدهید . پایه اول دبستان https://eitaa.com/joinchat/2838561015C9b93b1c1bd پایه دوم دبستان https://eitaa.com/joinchat/2346058024C62b0905ada پایه سوم ابتدایی https://eitaa.com/joinchat/2348548343Ccc7ed234f2 پایه چهارم دبستان https://eitaa.com/joinchat/3129409822C99b9231cd9 پایه پنجم ابتدایی https://eitaa.com/joinchat/4038852895C73efe08774 پایه ششم ابتدایی https://eitaa.com/joinchat/2426208538C231a05d739 پایه هفتم متوسطه https://eitaa.com/joinchat/3152085278Cb69fdb9dd1 پایه هشتم متوسطه https://eitaa.com/joinchat/2360607016Cd3b70332c6 پایه نهم متوسطه https://eitaa.com/joinchat/2469003546C8ef86ce53b برای رفاه حال همکاران عزیز گروه ضمن خدمت فرهنگیان نیز ایجاد گردید لطفا لینک را برای سایر همکاران نیز ارسال کنید https://eitaa.com/joinchat/4057465145C48dce29c89 گروه درسی پایه دهم https://eitaa.com/joinchat/2882535809C38eafe0144 گروه درسی پایه یازدهم https://eitaa.com/joinchat/2898329985Cdde9923434 گروه درسی پایه دوازدهم. https://eitaa.com/joinchat/2899509633Ca8a135c550
پکیج سوم تبلیغات مجموعه کانالهای بانوان و کودکان مطالب مفید علمی و فرهنگی پرورشی و ایده های ناب مخصوص اولیا . دانش آموزان و همکاران فرهنگی @madrese_yar ✅ مجله کودکانه فیلم،قصه،کلیپ ومطالب جالب در مورد فرشته های کوچولو آنچه شما دوست دارید 🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @koodaks کلیپ های زیبای آشپزی ایرانی و خارجی ایده ها و ترفندهای خانه داری @ashpaziibaham یه کانال پر از ایده ها و مطالب جالب با ما خلاق شو @khalaghbashh هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
🍲💭آش نخورده و دهن سوخته💭🍲 روزی روزگاری در زمان های قدیم، توی دهی نه خیلی بزرگ و نه خیلی کوچک؛ بالای تپه، توی یک خانه ی گِلی مشهدی حسن و زنش باهم زندگی می کردند. یک روز مشهدی حسن دلش برای رفیق شفیقش که مدت ها از او بی خبر بود تنگ شد. برای همین تصمیم گرفت او را به خانه اش دعوت کند. فردای آن روز دوستش قرار شد به خانه ی آن ها بیاید. به زنش گفت: «ای زن! فردا مهمان داریم؛ آشی درست کن!» فردا مشهدی حسن خوش حال با صدای قوقولی قوقوی خروسش از خواب بیدار شد. زنش را هم فوری صدا زد تا آش بپزد. کنار در خانه را آب و جارو کرد و منتظر شد تا دوستش از راه برسد. ساعتی نگذشته بود که مهمان سر رسید. مشهدی حسن با دیدن دوست قدیمی اش گُل از رویش شکفت و گفت: «به به؛ رفیق قدیمی. خوش آمدی. دلم برایت خیلی تنگ شده بود. اهل و عیال چه طورند؟» بعد از احوال پرسی او را به مهمان خانه برد. آن ها تا ظهر باهم از این در و آن در حرف زدند. گل گفتند و گل شنیدند. زن مشهدی حسن هم از آن ها پذیرایی کرد. ظهر که شد مشهدی حسن گفت: «این جا خانه ی خودت است. تعارف نکن و ناهار پیش ما بمان!» و توانست او را راضی کند. زن مشهدی حسن فوری سفره را آورد و پهن کرد. بعد هم یک کاسه آش برای مشهدی حسن و یک کاسه برای مهمان سر سفره گذاشت. بوی آش توی اتاق پیچید. مهمان گفت: «به به، دستت درد نکند مشهدی حسن جان! از بویش معلوم است که آش خیلی خوش مزه ای است.» مشهدی حسن گفت: «بسم ا...» و زودی رفت تا قاشق هم بیاورد. مهمان کنار سفره نشست. آب دهانش راه افتاده بود. کاسه ی آش را برداشت و کنارش گذاشت؛ که همان موقع دندانش درد گرفت و گفت: «ای وای. چه بی موقع دندانمان درد گرفت. حالا چه کنم؟» همان طور که دستش روی لپش بود گفت: «مشهدی حسن جان به دادم برس!» مشهدی حسن قاشق ها را توی سفره گذاشت و گفت: «چه شده؟» بعد خنده ی بلندی کرد و گفت: «آی آقا جان، درست است که بوی آش مجال صبر کردن نمی دهد اما چرا با این عجله خوردی؟ صبر می کردی که هم قاشق می آوردم و هم کمی آش سرد می شد و این جوری دهانت نمی سوخت.» دوستش از دندان درد شدید نتوانست جواب او را بدهد و بگوید من هنوز آشی نخورده ام که این جوری قضاوت می کنی. بعد با خودش گفت: «افسوس که آش نخورده و دهان سوخته شدم.» ا ز خجالت سرش را پایین انداخت و رفت تا فکری برای دندان دردش بکند. آشش هم در سفره ماند. 💭 🍲💭 💭🍲💭 🍲💭🍲💭 💭🍲💭🍲💭 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
داستان مدرسه
با احترام کنار می‌رفت و به او می گفت: چون شما نزد میرانشاه مقرب تر بودید خواهشمندم اینجا هم جلوتر بف
داستان تیمور گورکانی فصل بیستم قلمرو وسیع در سال ۱۳۸۸ (میلادی) که تیمور پنجاه و سه سال داشت بر سرزمین آشوب خیز آسیای مرکزی و ایران حکمفرمای مطلق بود او در همه چیز جز در اسم امپراتور به شمار می.آمد عنوان وی امیر تیمور گورکان یعنی با عظمت قلمداد می گشت اما اسماً خان یاتو را یکی از فرزندان چنگیز بر وی سمت ریاست داشت. این خان پوشالی کاری نداشت که انجام بدهد. ظاهراً وی بر یک هنگ (دیویزیون) فرمانروایی میکرد و کاخی هم برای استراحت او در سمرقند تهیه شده بود و آنچه مسلم است در اجرای پاره ای از مراسم شرکت میکرد. از آن جمله در مراسم قربانی اسب سفید هنگام پیمان بستن و دیگر هنگامی که دویست هزار سپاهی از برابر پرچم دم اسب رژه میرفتند نام این خان به ندرت در سالنامه های تاریخی دیده می شود و البته شهرت او در برابر نام بلند درخشان تیمور پست می نمود او به خوشی در میان ناز و نعمت و تجملات نظامی خویش که سال به سال رو به کاستی میرفت زندگی خود را میگذرانید. تيمور تغییر نمی.کرد زیرا تیمور را مثل همیشه امیر ماوراء النهر میگفتند گرچه در عین حال اسم او را ضمن خطبه و دعا در ممالکی که اتفاقاً نام امپراتوری وسیع بعداً باید به اسم وی خوانده شود ذکر میکردند. شاهکار تیمور در یک چیز بود مردم آسیای مرکزی توسط عده ای از رؤسای قبایل اداره میشدند. اگر اینان از دریش سفید خویش ناراضی میشدند از آن محل کوچ کرده نزد ریش سفید دیگر می رفتند و طوق اطاعت او را گردن میگرفتند. گاه هم در موقع نارضایتی یکی از همقطاران خود را به ریاست بر می گزیدند و با او نان و نمک می خوردند و مردانه در دفاع از رئیس جدید خویش می جنگیدند. اینان که به نام نیک خود و قبیله ی خود افتخار داشتند و از آزادی شخصی و سایر مراسمی که عادات ایلاتی اجازه میداد بهره مند می شدند. در عین نظر فرمانروایان مستند میزیستند فرزندان ایلات صحراگرد خود را پرستندگان سلاطین میخواندند همین مردم بدترین غارتگران زمان خویش به شمار می آمدند و مانند کرکس از این کوه به آن کوه به جستجوی شکار میرفتند. این صحراگردان از عظمت و جلال سلیمان و فتوحات اسکندر ذوالقرنین ) دارنده ی دو جهان و تخت طلای سلطان محمد سخنانی میگفتند و با سربلندی و غرور تا زمان نوح عقب رفته حال زیر نسب نیاکان خویش را به پیامبران میرساندند تاریخ و شرح حال هر بقعه ی مقدسی را میدانستند و از تورات نیز اطلاعاتی داشتند. داستانهای آنان تا طوفان نوح می رسید و البته این همه نقل قول طولانی خالی از افتراء و تهمت نمیشد این مردم به قوانین مدوّن اهمیت نمی دادند اما برای اجرای سنن و عادات ایلاتی خویش خونها می ریختند از باج دادن تنفر داشتند و چه بسا که باج سنتان سخت گیر چاقو و یا کاردی به پشتش فرو می رفت و فوراً دم می بست. همان روزهایی که تیمور آن قدرها اهمیت نداشت اینان در رکاب او می جنگیدند و بعداً با وی همراه شده نان و نمکش را خوردند. برای اداره ی چنین مردمی داشتن دستی از آهن ضروری بود. ا آنها هیچ گاه پیش از آن متحد نشده بودند محمود عده ای از آنان را زیر پرچم خویش گرد آورد. چنگیز تا زنده بود توانست آنها را دور خود جمع کند ولی پس از مرگ ،چنگیز اینان دوباره پراکنده شده هر دسته ای زیر نظر رئیس قبیله خود رفتند. در آن موقع آن ایلات فقط در یک چیز وحدت کامل داشتند و آن اطاعت از تیمور بود جمع کردن آنان از بند نمودن گرگان دشوارتر می نمود. شکارچیان کا شفر و غارتگر کوهستانی هندوکش مغولهای جنگجوی باقی مانده ی قزل اردو، ایرانیان دلیر سرزمین آفتاب و عربهای شجاع بی باک را هیچ قانون مدونی نمی توانست اداره کند. تیمور برای اداره کردن این مردم خودش قانون شد. اوامر تیمور مستقیماً به این مردمی که جدیداً تحت اطاعت او درآمده بودند ابلاغ می شد. و پاره ای از آنان که جارت بیشتری داشتند میتوانستند شخصاً نزد تیمور راه بیابند. تیمور اجازه نمی داد هیچ کس به جای او حکومت کند و در کارهای مملکتی مداخله نماید. هر سرزمینی که گشوده میشد و یا تسلیم تیمور میگشت فوری فرمانروای سابقش نزد تيمور احضار میشد و یکی از خاندان تیمور یا یکی از امیران در آن سرزمین به صورت میراثی فرمانروایی می یافت. این سرزمین تازه جزء قلمرو امپراتوری در میآمد و شخصی به نام داروغه از طرف تیمور به آن جا وارد میشد وی مستقیماً مسئول تیمور بود و باید به تیمور درباره ی آن سرزمین جوابگویی کند علاوه بر داروغه یک قاضی هم برای اداره ی امور ضمیمه ی داروغه میشد جنگجویان سرزمین جدید با رضایت خاطر جزء سپاهیان تیمور در میآمدند و کارگران و صنعت گران در موقع لزوم دعوت می شدند فرمانروایان سابق این ممالک که به خدمت تیمور در می آمدند مشاغل و وظایف مرجوعه را انجام میدادند و اگر خلافی از آنان دیده می شد به زندان
می افتادند یا به قتل می رسیدند. نیروی خستگی ناپذیر تیمور از خرابی و در هم ریختگی تنفر داشت. همین که به پل خرابی می رسید حاکم محل را فرمان میداد آن را بسازد. کاروانسراهای قدیم به امر او تعمیر می شد خانه های تازه بنا میگشت تمام جاده ها در زمستان باز می ماند. در طول جاده ها پاسگاه و مأمورین میگماشت افسران مأمور امنیت جاده ها مسئول عبور و مرور کاروانها بودند به علاوه باید برای چاپار اسب تهیه کنند. این کاروانان پول نقره ای بابت امنیت راه می پرداختند کلام جو سفیر اسپانی درباره ی راه خراسان به شرح زیر اطلاعاتی داده است امسافرین در عمارت های بزرگ واقع در میان راه میخوابند. در این عمارت ها هیچ کس سکونت ندارد. آب از مسافتهای دور به واسطه ی راه آبهای زیرزمینی به این عمارات میآید. جاده بسیار هموار است یک سنگ هم در آن یافت نمی شود. وقتی که مسافرین به این عمارات بزرگ می رسند اسب تازه و خوراک فراوان در اختیار آنان میگذارند خداوندگار(تیمور به مسافت هر یک روز راه صد تا و دویست تا اسب در این عمارت ها نگاه داشته تا چا یار مسافر به آسانی حرکت کند و پست تا سمرقند مرتب برس رسد.      کسانی که باید نزد تیمور بروند و یا از نزد تیمور به امر تیمور به جای دیگر بروند با شتاب و سرعت زیاد شب و روز بر پشت این اسبان چاپاری راه می پیمایند. تیمور در صحراهای بی آب و علف و جاهایی که غیر مسکون است از این عمارت بزرگ ساخته و اسبان بسیار نگاه داشته و از دههای دور و نزدیک به آن جاها خواربار می برند. مردانی که این اسیان را نگاهداری میکنند به «آنکوس» مشهورند. همین که سفیران می رسند این اشخاص اسبان آنها را می گیرند زینشان را برمی دارند و روی اسبهای تازه نفس میگذارند و یکی دو آنکوس برای مواظبت اسب ها با سفیر حرکت میکند اینها از پستخانه ی بعدی به سر جای خود باز می گردند. اگر اسبی در میان راه را بماند هر اسب دیگری را که در راه بیایند به جای آن اسب میگیرند. رسم چنان است که بازرگانان اشراف و حتی سفیران اسب خود را به جای اسب وامانده به مأمور تیمور بدهند تا هرچه زودتر وی به خدمت امیر برسد. حکم تیمور آن است که اگر کسی از این دستور سر پیچید سرش بر باد برود. اسب زن و فرزند و اعضای تشکری و کشوری تیمور نیز باید در آن قبیل مواقع به مأمور مخصوص تیمور واگذار شود. نه فقط در سراسر راه اسیان چاپارخانه آماده بودند بلکه قاصدهایی نیز مأموریت داشتند که اخبار هر استان را هر چه زودتر به سمرقند برسانند. خداوندگار از کسی که پنجاه فرسخ در شب و روز راه طی کند و دو اسب را زیر پای خود بکشد بیشتر خوشش می آید تا آن کس که مسافت مزبور را سه روزه بپیماید. همین که خداوندگار ملاحظه کرد که مسافت فرسخها در امپراتوری جدید وی بسیار طولانی میباشد لذا دستور داد هر فرسخ را دو قمست کنند و سر هر قسمتی دو ستون کوچک بگذارند. به راغتیهای خویش حکم کرد که هر روزی دوازده یا دست کم ده فرسخ از این فرسخها را در موقع مسافرت بپیمایند هر یک از این فرسخها برابر دو فرسخ اسپانیلا کاستیل) میباشد. واقعاً تا کسی به چشم خود نبیند نمیتواند باور کند که مأمورین تیمور چنان مسافت طویلی را در مدت یک روز می پیمایند اینان گاهی در یک شبانه روز پانزده یا بیست فرسخ راه می پیمایند و همین که اسبان آنها از پا آیند آن اسبان را میکشند و گوشتشان را میفروشند و من در میان راه لاشه ی بسیاری از اسبان را دیدم که زیر پای سوارکاران جان داده بودند. کلاویجو میگویند در بعضی از پست خانه ها هنگام تابستان سقاخانه هایی است که در آن آب یخ ریخته اند و کوزه های برنجی پر از آب با یخ برای مسافران آماده ساخته اند قاصدان از بالا و پایین در حرکت بودند و برای تیمور خبر میبردند. اخبار مربوط به امور مرزی به سرداران ماورای مرز و عملیات داروغه ها و امثال آنان مرتب به تیمور میرسید. در هر استان و در هر شهر بزرگ خارج از امپراتوری تیمور مأمورين . سری آنچه را که میدیدند محرمانه به تیمور مینوشتند که مثلاً چه کاروانهایی در راه است و چه عملیاتی انجام مییابد گزارش این افسران کاملاً ۱ قریب پنجاه تا هفتاد و دو میل مقصود کلاویجو از راغتیها همان جفای مغول است. این مطالب مربوط به راههای پستی به طور اختصار از داستان مسافرت روی دوگونزالاس کلاویجو به دربار تیمور در سمرقند به سال ۱۴۰۲-۱۴۰۳ میلادی اقتباس شده است و از نشریه های انجمن ها کلویت است. ظاهراً همین مطالب منبع کلیاتی در پاره ای از مورخین عمومی در تواریخ خود نوشته اند تیمور به اشراف کشور خویش حکم داده بود که هر کدام روزی شصت میل سواره راه پیمایند. مؤلف. مطابق واقع بود و اگر کسی گزارش خلاف میداد فوری کشته میشد. دستگاه خبرگزاری تیمور بسیار مرتب و سریع بوده و شاید تا موقع اختراع راه آهن چنان دستگاه سریعی وجود نداشته است.
راجع به اموال و املاک نیز تیمور تصمیم قاطع گرفته بود. سپاهیان وی از خزانه حقوق میگرفتند و اجازه نداشتند از مردم مالیات و باج بستانند. هیچ سربازی حق نداشت بدون اجازه وارد خانه ی مردم بشود. اراضی بایر و اراضی بی صاحب متعلق به دولت میشد هر زارعی که زمین بایری را میکاشت و آب میداد و هر شخصی که در زمین بایر بنایی میساخت مالک آن میگشت سال اول اصلاً مالیات نمیداد سال دوم هرچه می خواست می داد و سال سوم مالیات معمول را می پرداخت. مالیات می دادند این مالیات با گمرک درآمد بسیار خوبی می شد. زیرا در آن ایام کاروان های عازم اروپا از راه مصر نمی رفتند چون ممالیک (سلاطین) مصر با مالیات پس از برداشت محصول دریافت میشد نرخ معمول یک سوم محصول به جنس یا به قیمت با پول نقره بود محصولات دیمی کمتر و محصولاتی که با آب قنات و غیره به دست می آمد بیشتر مالیات می پرداخت. کشاورزان هم برای استفاده از آب انبارهای بزرگ مالیاتی میدادند. بازرگانانی که وارد کشور میشدند علاوه بر باج ،راه برای کالاهای وارده نیز مسیحیان دشمن خونی بودند و آنچه به آنان تعلق داشت ضبط می کردند. کاروانهای تجارتی مغرب از راه شمالی دشت گوبی و شهر الماليق به سمرقند می رفتند و از آنجا به سلطانیه و تبریز و دریای سیاه و استامبول میرسید. این جاده را راه بزرگ خراسان می نامیدند جادی خراسان شعبه هایی هم داشت که از طرف شمال به اورگانج و یا از طریق دریای خزر به جنوا و مرزهای روسیه میرسید راه سوم راه ایران بود که از طرف جنوب تا بنادر هند می رفت. خریدان ۱ کلمه ی عربی ممالیک جمع مملوک به خرید میباشد و چون این دسته از فرمانروایان از زر ایوبی بودند و بعداً به فرمانروایی رسیدند لذا آنها را به همان عنوان سابق مملوک و ممالیک می خواندند. مترجم. در آن ایام تجارت از راه دریا چندان معمول .نبود که گاهی عربها از اطراف هند تا شبه جزیره ی طلایی آمد و شد میکردند و کشتیهای خدای و چین تا کرانه ی بنگال میرسیدند اما این آمد و شدها دائمی نبود فقط بازرگانان متمول و صاحبان کشتی پارهی اوقات به این نواحی رفت و آمد داشتند. در مقابل کشتیرانی روی رودخانه ها بسیار اتفاق می افتاد و کشتیها روی دجله و فرات و از آن طرف از رود جیحون تا اورگانج و سیحون در سرتاسر کرانه های هند و تا کنار دریا در حرکت بودند. در آن موقع تیمور دو راه مهم به طرف هند گشوده بود. یکی از طریق کابل و گردنه ی خیبر و دیگر از قندهار و صحراهای خشکی که به رود سیحون متصل می شد تیمور با یک لشکرکشی پادشاه سیستان را مطیع خود ساخت و این همان پادشاهی است که تیمور در خدمت او بود و در راه خدمتگزاری او تمام عمر لنگ شد. تیمور در یک لشکرکشی دیگر از کویر ایران گذشته از شیراز تا بنادر جنوب رفت از همین بنا در کشتیهایی تا بغداد و از طرف دیگر تا دهانه ی سیحون آمد و شد داشتند. تیمور از طرف مغرب قلاع ترکمنهای قره قویونلو و شهر مرمری موصل را مسخر کرد و به این طریق مواضع مستحکم واقع در دجله علیا را به تصرف درآورد و از آن نقاط تا شهر سمرقند هزارو پانصد میل راه بود. به این ترتیب مهمترین انبار بازرگانی آن روز یعنی شهر تبریز به دست تیمور افتاد. این شهر در آن موقع بیش از یک میلیون نفوس داشت و کاروانهای جاده ی خراسان از طریق شمال و جنوب از تبریز میگذشتند تیمور تنها از شهر تبریز درآمدی داشت که از تمام درآمد پادشاه فرانسه افزون تر میشد. -۱ تمام مدارک موجود گواه است بر این که تبریز آن روز بزرگترین شهر دنیا بوده است و فقط چین و شهرهای آن از تبریز بزرگتر بوده اند. اگرچه سمرقند و دمشق و بغداد از تبریز کوچکتر بودند اما عمارات و اماکن عمومی آن سه شهر بیش از تبریز شهرت داشتند و در هر حال شهرهای اخیر در اواخر قرن چهارده میلادی از رم و و نیس از حیث وسعت و عظمت مهم تر بوده است. مؤلف. ظاهراً مردم تبریز مالیات سوله نمی پرداختند ولی شورای شهر سلانه مبلغی به داروغه ی تیمور می پرداخت و مادامی که این باج پرداخت می شد کسی متعرض به تبریز نمیگشت حکومت تیمور برای بازرگانان نعمت بزرگی بود زیرا کاروانهای آنان در کمال آسایش تحت نظر مأمورین امنیه ی تیمور مدت پنج ماه در کوه و بیابان راه می پیمودند و فقط حقوق گمرکی می پرداختند. تیمور برای خرده مالکان و دهقانان نیز وجود مفیدی بود چرا که آنان را از تعدی اشراف و مالکان عمده راحت ساخته بود تیمور در این قسمت خیلی دقت داشت چون مرد مخرب را باقی نمیگذارد و میدانست که کشور ویران باعث تهی شدن خزانه میگردد و اگر خزانه تهی باشد سپاه جمع نمیشود و اگر سپاه نباشد مملکت نخواهد بود. هر جا که محتاج آب بود به حکم تیمور آب می آوردند و زمین را زراعت میکردند اگر در موقع لشکر کشی به غله ای احتیاج داشت از عین محصول برداشت میکرد و البته دهقانان از این وضع زحمت میدیدند تیمور با ناتوانان و ضعیفان سخت گیر بود.
در آن زمان در همه ی شهرها گدا فراوان شده بود. اینان لقمه ی نان و تیکه گوشت با گوشت با خوراک به طور بخشش از مردم میگرفتند و در خانه میگذاردند و مجدد به کوچه برگشته فریاد یا حق یا کریم را بلندتر میکردند کشکولهای خود را موقع شام و ناهار سر راه مردم با رحم نگاه می داشتند. درویشان و حقه بازان کوران مردمان پیس و قاچاق همه با هم گدایی میکردند. این عمل در آن زمان عادت مسلمانان بود و سربازان تیمور بی جهت آنها را میکشتند. تيمور با موفقیت بیشتر دزدان و راهزنان را برانداخت هر قاضی شهر و هر رئیس امنیه ی راه مسئول هر نوع دزدی بود و هرچه دزدی میشد قاضی و رئیس امنیه خواه ناخواه تاوان آن را می داد. مجموعه قوانین تیموری در اراده ی شخصی وی محدود می شد. مقررات تیموری در خارج امپراتوری او چیزهای تازه ای به نظر می آمد که تاکنون هم مانند آن وضع و اجرا نشده است. هرجا که شورشی بر میخاست تیمور شخصاً بدانجا می شتافت و آن شورش را می خوابانید و اتفاقاً این نوع شورشها بسیار واقع می شد. سپاهیان تیمور به واسطه ی نیرو و اراده ی آهنین وی به یک ارتش منظم تبدیل یافته بود و مانند ماشین به اطلاعت فرماندهان مجرب و کشورگشایی عادت داشت. آری همین سپاهیان مایه ی افتخار و غرور تیمور بودند و به همان جهت تصمیم گرفت سراسر آسیا را مسخر خود سازد. پایان فصل بیستم 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
50.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
✨﷽✨ در قدیم دزد سر گردنه هم معرفت داشت! روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسه ی سکه مردی غافل را می دزدد. هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه ها کاغذیست که بر آن نوشته است : خدایا به برکت این دعا سکه های مرا حفاظت بفرما اندکی اندیشه کرد سپس کیسه را به صاحبش باز گرداند! دوستان دزدش او را سرزنش کردند که چرا این همه پول را از دست داد!؟ دزد کیسه در پاسخ گفت : صاحب کیسه باور داشت که دعا دارایی او را نگهبان است. او بر این دعا به خدا اعتقاد نموده است من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او‌ اگر کیسه او را پس نمیدادم، باورش بر خدا سست می شد. آن گاه من دزد باورهای او هم بودم واین دور از انصاف است! 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh