از عرش صدای ربنا می آید
آوای خوش خدا خدا می آید
فریاد که درهای بهشت باز کنید
مهمان خدا سوی خدا می آید
🍁🍁🍁🍁
یا رب ز تو امروز عطا می طلبم
هشیاری و بخشش خطا می طلبم
مقبولی روزه و نماز و طاعات
از درگه لطفت به دعا می طلبم
التماس دعا 🙏😔
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😱
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
دعای روز بیست و یکم (۲۱) ماه مبارک رمضان
اَللّـهُمَّ اجْعَلْ لى فیهِ اِلى مَرْضاتِکَ دَلیلاً وَلا تَجْعَلْ لِلشَّیْطانِ فیهِ عَلَى سَبیلاً وَاجْعَلِ الْجَنَّةَ لى مَنْزِلاً وَمَقیلاً یا قاضِى حَوآئِـجِ الطّالِبینَ.
خداوندا در این روز مرا به سوی رضا وخشنودی خود راهنمایی کن وشیطان را بر من مسلط مگردان وبهشت را منزل ومقامم قرار ده, ای برآورنده حاجات معرفت ومشتاقان حق وحقیقت.
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😱
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
سالروز شهادت مولای متقیان امام عاشقان امام علی ع را خدمت شما سروران گرامی تسلیت تهنیت عرض می نمایم
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😱
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
#داستانک
✔️موضوع:#قضاوت_امام_علی_ع
در زمان خلافت عمر دو زن بر سر كودكى نزاع مى كردند و هر كدام او را فرزند خود مى خواند، نزاع به نزد عمر بردند، عمر نتوانست مشكلشان را حل كند از اين رو دست به دامان اميرالمومنين عليه السلام گرديد.
اميرالمومنين عليه السلام ابتداء آن دو زن را فراخوانده آنان را موعظه و نصيحت فرمود وليكن سودى نبخشيد و ايشان همچنان به مشاجره خود ادامه مى دادند.
اميرالمومنين عليه السلام چون اين دستور داد اره اى بياورند، در اين موقع آن دو زن گفتند: يا اميرالمومنين ! مى خواهى با اين اره چكار كنى ؟
امام عليه السلام فرمود: مى خواهم فرزند را دو نصف كنم براى هر كدامتان يك نصف ! از شنيدن اين سخن يكى از آن دو ساكت ماند، ولى ديگر فرياد برآورد: خدا را خدا را! يا اباالحسن ! اگر حكم كودك اين است كه بايد دو نيم شود من از حق خودم صرفنظر كردم و راضى نمى شوم عزيزم كشته شود.
آنگاه اميرالمومنين عليه السلام فرمود: الله اكبر! اين كودك پسر توست و اگر پسر آن ديگرى مى بود او نيز به حالش رحم مى كرد و بدين عمل راضى نمى شد، در اين موقع آن زن هم اقرار به حق نموده به كذب خود اعتراف كرد، و به واسطه قضاوت آن حضرت عليه السلام حزن و اندوه از عمر برطرف گرديده براى آن حضرت دعاى خير نمود .
در اذكياء ابن جوزى آمده : مردى كنيزى خريدارى نموده ، پس از انجام معامله ، مدعى كودنى او گرديده خواست معامله را بهم زند، فروشنده انكار مى كرد، نزاع به نزد اياس بردند، اياس كنيزك را آزمايش نموده به وى گفت : كداميك از دو پايت درازترست ؟ گفت : اين يكى ، اياس پرسيد آيا شبى را كه از مادر متولد شدى به خاطر دارى ؟ گفت : آرى ، در اين موقع اياس به خريدار رو كرده ، گفت : او را برگردان ! او را برگردان !
و نيز آورده : مردى مالى را به نزد شخصى به وديعت نهاد. و پس از چندى مال خود را از طرف مطالبه نمود، طرف انكار نموده منكر وديعه گرديد، نزاع به نزد اياس بردند. مدعى به اياس گفت : من مالى را نزد اين شخص به امانت گذاشته ام ، اياس پرسيد؛ در آن موقع چه كسى حاضر بود؟ گفت در فلان محل مال را به او تحويل دادم و كسى حاضر نبود، اياس پرسيد چه چيز آنجا بود گفت : درختى ، اياس به او گفت : حال به نزد درخت برو و قدرى به آن بنگر، شايد واقع قضيه معلوم گردد، شايد مالت را در زير آن درخت خاك كرده و فراموش نموده اى و با ديدن درخت يادت بيايد، مرد رفت ، اياس به منكر گفت : بنشين تا طرف تو برگردد. اياس به كار قضاوت خود مشغول شده پس از زمانى به آن مرد رو كرده ، گفت : به نظر تو آن مرد به درخت رسيده ؟ گفت : نه ، در اين موقع اياس گفت : اى دشمن خدا! تو خيانتكارى ، و مرد اعتراف نموده گفت : مرا ببخش ! خدا تو را ببخشد، اياس دستور داد او را بازداشت كنند تا اين كه آن شخص برگشت ، اياس به او گفت : خصم تو اعتراف نمود مالت را از او بگير... .
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😱
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
#داستانک
✔️موضوع: #بهلول_امیرکوفه
" اسحق بن محمد بن صباح امير کوفه بود . زوجه او دختري زائيد ، امير از اين جهت بسيار غمگين و محزون گرديد و از غذا و آب خوردن خودداري نمود . چون بهلول اين مطلب را شنيد ، به نزد وي آمد و گفت :
اي امير ، اين ناله و اندوه براي چيست؟ امير جواب داد : من آرزوي اولادي پسر داشتم ، متاسفانه زوجه ام دختري آورده است . بهلول جواب داد : آيا خوش داشتي به جاي اين دختر زيبا که تمام بدن او صحيح و سالم است ، خداوند پسري ديوانه مثل من به تو عطا مي کرد؟
امير بي اختيار خنده اش گرفت و شکر خداي را بجاي آورد و طعام و آب خواست و اجازه داد تا مردم براي تبريک و تهنيت به نزد او بيايند ."
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😱
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
#داستانک
✔️موضوع:#ملک_سلطنت
روزی بهلول بر هارونالرشید وارد شد.
خلیفه گفت: مرا پندی بده!
بهلول پرسید: اگر در بیابانی بیآب، تشنگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعهای آب که عطش تو را فرو نشاند چه میدهی؟
گفت : صد دینار طلا
پرسید: اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟
گفت: نصف پادشاهیام را.
بهلول گفت: حال اگر به حبسالبول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی، چه میدهی که آن را علاج کنند؟
گفت: نیم دیگر سلطنتم را.
بهلول گفت: پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است، تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی.
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😱
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
دعای روز بیست و دوم (۲۲) ماه مبارک رمضان
اَللّـهُمَّ افْتَحْ لى فیهِ اَبْوابَ فَضْلِکَ وَاَنْزِلْ عَلَى فیهِ بَرَکاتِکَ وَوَفِّقْنى فیهِ لِمُوجِباتِ مَرْضاتِکَ وَاَسْکِنّى فیهِ بُحْبُوحاتِ جَنّاتِکَ یا مُجیبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرّینَ.
خداوندا در این روز درهای فضل وکرمت را به روی من بگشا و برمن برکاتت را نازل فرما وبر موجبات رضا وخشنودیت موفقم بدار ودر وسط بهشتهایت مرا مسکن ده, ای پذیرنده دعالی پریشانان.
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😱
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
#داستانک
✔️موضوع: #بهلول_شراب
خلیفه مشغول صرف شراب بود و خواست خود را از خوردن حرام تبرئه نماید. روزی بهلول بر هارون وارد شد.
بدین لحاظ از بهلول سوال نمود:
اگر کسی انگور خورد حرام است!
بهلول جواب داد نه!
خلیفه گفت :بعد از خوردن انگور آب هم بالای آن خورد چه طور است؟
بهلول جواب داد :اشکالی ندارد
باز خلیفه گفت بعد از خوردن انگور و آب مدتی هم در آفتاب نشیند؟ بهلول گفت: بازهم اشکالی ندارد
خلیفه گفت:پس چطور همین انگور و آب را اگر مدتی در آفتاب گذارند حرام است؟
بهلول جواب داد اگر قدری خاک بر سر انسان ریزند آیا به او صدمه می رساند ؟
خلیفه جواب داد :نه
بهلول گفت :بعد از آن هم مقداری آب بر سر انسان ریزند صدمه می رساند؟
خلیفه جواب داد :نه
بهلول گفت :اگر همین آب و خاک را به هم مخلوط نمایند و از آن خشتی بسازند و به سر انسان بزنند صدمه می رسد یا نه؟
خلیفه : البته سر انسان می شکند
بهلول گفت چنانکه از ترکیب آب و خاک سر آدم می شکند و به او صدمه می رسد ، از ترکیب آب وانگور هم متاعی بدست می آید که از خوردن آن صدمه های فراوان به انسان وارد می آید و خورنده آن حد لازم دارد٬ خلیفه از جواب بهلول متحیر و دستور داد تا بساط شراب را بردارند.
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😱
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
#داستانک
✅تقدیم به همه مادرهای مهربان:
کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و پرسید : می گویند شما می خواهید مرا به زمین بفرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟
خداوند پاسخ داد : از میان تعداد زیاد فرشتگانم، من یک فرشته برای تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد.
اما کودک علاقه ایی به رفتن نداشت: اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی و خوشی من کافی هستند.
خداوند لبخندی زد و گفت : فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.
کودک ادامه داد: من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند، وقتی زبان آنها را نمی دانم؟
خداوند او را نوازش کرد و گفت :فرشته تو ، زیباترین و شیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد. او با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.
کودک با ناراحتی گفت : وقتی می خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟
خدا برای این سوالش هم پاسخ داد: فرشته ات دستهایت را در کنار هم خواهد گذاشت و به تو یاد خواهد داد که چگونه دعا کنی.
کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟
- فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد حتی اگر به قیمت جانش تمام شود!
کودک با نگرانی ادامه داد : اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.
خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه در مورد من برایت صحبت خواهد کرد. و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود.
در آن هنگام بهشت آرام بود، اما صداهائی از زمین شنیده می شد. کودک ؛ هر چند دوست نداشت؛ ولی می دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند. او به آرامی یک سؤال دیگر از خداوند پرسید : خدایا! اگر من باید همین حالا بروم ، لطفاً نام فرشته ام را به من بگوئید.
خداوند او را نوازش کرد و پاسخ داد: نام فرشته ات اهمیتی ندارد. می توانی او را مادر صدا کنی.
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😱
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
دعای روز بیست و سوم (۲۳) ماه مبارک رمضان
اَللّـهُمَّ اغْسِلْنى فیهِ مِنَ الذُّنُوبِ وَطَهِّرْنى فیهِ مِنَى الْعُیُوبِ وَامْتَحِنْ قَلْبى فیهِ بِتَقْوَى الْقُلُوبِ یا مُقیلَ عَثَراتِ الْمُذْنِبینَ.
خدایا در این روز مرا از گناهان پاکیزه گردان و از هر عیب پاک ساز ودلم را در آزمایش رتبه دلهای اهل تقوی بخش, ای پذیرنده عذر لغزشهای گناهکاران.
#داستانک
✔️بهلول ودیوانگان
هارون الرشید به همراه مهمانانش عیسی بن جعفر برمکی و مادر جعفر برمکی در قصر نشسته بود و حوصله اش سر رفته بود.
از سربازان خواست بهلول را بیاورند تا آنها را بخنداند.
سربازان رفتند و بهلول را از میان کودکان شهر گرفته و نزد خلیفه آوردند.
هارون الرشید به بهلول امر کرد چند دیوانه برای ما بشمار
بهلول گفت : اولین دیوانه خودم هستم و با اشاره دست به سمت مادر جعفر برمکی گفت این دومین دیوانه هست.
عیسی با حالتی عصبی فریاد زد : وای بر تو برای مادر جعفر چنین حرفی می زنی ؟
خندید و گفت : صاحب اربده سومین دیوانه هست
هارون از کوره در رفت و فریاد زد:
این دیوانه را از قصر بیرون کنید آبرویمان را برد
بهلول در حالی که روی زمین کشیده می شد گفت : تو هم چهارمی هستی هارون!
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😱
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
باسلام و آرزوی قبولی طاعات وعبادات
کانال رساله تمام مراجع در سروش به ادرس زیر به صورت آزمایشی افتتاح شد لطفا به دوستان سروشی خود معرفی کنید
https://sapp.ir/resule10
#داستانک
✔️الاغ و حاکم
الاغ ملانصرالدین روزی به چراگاه حاکم رفت. حاکم از ملا نزد قاضی شکایت کرد. قاضی ملا را احضار کرد و گفت: ملا ماجرا را توضیح بده. ملا هم گفت: جناب قاضی. فرض کنید شما خر من هستید. من شما را زین می کنم و افسار به شما می بندم و شما حرکت می کنید. بین راه سگها به طرفتان پارس می کنند و شما رَم می کنید و به طرف چراگاه حاکم می روید. حالا انصاف بدید من مقصرم یا شما؟!
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😱
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
#داستانک
✔️قضاوت امام علی ع
در زمام خلافت عمر دو نفر امانتى را نزد زنى به وديعت گذاشتند و به وى سفارش نمودند كه تنها با حضور هر دوى آنان وديعه را تحويل دهد.
پس از مدتى يكى از آن دو به نزد زن رفته مدعى شد كه دوستش مرده است و وديعه را مطالبه نمود. زن در ابتداء از دادن سپرده امتناع ورزيد ولى چون آن مرد زياد رفت و آمد مى نمود و مطالبه مى كرد، وديعه را به وى رد كرد. پس از گذشت زمانى مرد ديگر به نزد زن آمده خواستار وديعه گرديد، زن داستان را برايش بازگو نمود كه نزاعشان در گرفت ، خصومت به نزد عمر بردند، عمر به زن گفت : تو ضامن وديعه هستى . اتفاقا اميرالمومنين عليه السلام در آن مجلس حضور داشت ، زن از عمر خواست تا على عليه السلام بين آنان داورى كند، عمر گفت : يا على ! ميان آنان قضاوت كن . اميرالمومنين عليه السلام به آن مرد رو كرد و فرمود: مگر تو و دوستت به اين زن سفارش نكرده ايد كه سپرده را به هر كدامتان به تنهايى ندهد، اكنون وديعه نزد من است ، برو ديگرى را به همراه خود بياور و آنرا تحويل بگير، و زن را ضامن وديعه نكرد و از اين راه توطئه آنان را آشكار نمود؛ زيرا آن حضرت عليه السلام مى دانست كه آن دو با هم تبانى كرده و خواسته اند هر دو نفرشان از زن مطالبه كنند تا او به هر دو غرامت بپردازد .
دعای روز بیست و چهارم (۲۴) ماه مبارک رمضان
اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ فیهِ ما یُرْضیکَ وَاَعُوذُبِکَ مِمّا یُؤْذیکَ وَاَسْئَلُکَ التَّوْفیقَ فیهِ لاَِنْ اُطیعَکَ وَلا اَعْصِیَکَ یا جَوادَ السّآئِلینَ
خدایا در این روز از تو درخواست می کنم آنچه را که رضای تو در اوست, وبه تو پناه می برم از آنچه تو را پسند است, و از تو توفیق می خواهم که دراین روز به فرمان تو باشم وهیچ نافرمانی نکنم, ای عطا بخش سئوال کنندگان.
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😱
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
#داستانک
✔️قضاوت های امام علی ع
در زمان خلافت اميرالمومنين عليه السلام به آن حضرت گزارش رسيد كه چهار نفر در حال مستى يكديگر را با كارد مجروح نموده اند. امام عليه السلام دستور داد آنان را توقيف نموده تا پس از هشيارى به وضعشان رسيدگى كند، دو نفر از آنان در بازداشتگاه جان سپردند. اولياى مقتولين نزد اميرالمومنين عليه السلام آمده و خواستار قصاص از زندگان شدند، آن حضرت عليه السلام به آنان فرمود: شما از كجا مى دانيد كه اين دو نفر زنده ايشان را كشته اند و شايد خودشان يكديگر را مجروح نموده و مرده اند؟
گفتند: نمى دانيم ، پس شما خودتان با استفاده از دانش خدادادى تان بين آنان حكم كنيد.
امام عليه السلام فرمود: ديه آن دو مقتول به عهده هر چهار قبيله است و بعد از اخراج خونبهاى زخمهاى دو نفر زخمى ، باقيمانده به اولياى آن دو مقتول رد مى گردد .
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😱
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
#داستانک
✔️بهلول ونیازمندان
روزی هارون الرشید به سربازانش دستور داد تا بهلول دیوانه را به نزد او بیاورند.
سربازان پس از ساعتی گشت زدن در شهر بهلول دیوانه را در حال بازی با کودکان یافتند و او را به نزد هارون الرشید بردند.
هارون الرشید با روی باز از بهلول استقبال کرد و گفت مبلغی پول به بهلول بدهند که بین فقرا و نیازمندان تقسیم کند و از آنها بخواهد برای سلامتی و طول عمر هارون الرشید دعا کنند.
بهلول وجه را از خزانه هارون الرشید گرفت و لحظه ای بعد دوباره به نزد خلیفه هارون الرشید رسید.
هارون الرشید با تعجب به بهلول نگاه کرد و گفت ای دیوانه چرا هنوز اینجایی ! چرا برای تقسیم کردن پول به میان فقرا نرفته ای ؟
گفت : هر چه فکر کردم از خلیفه محتاج تر و فقیرتر در این دیار نیافتم!
چرا که می بینم ماموران تو به ضرب تازیانه از مردم باج و خراج می گیرند و در خزانه ی تو می ریزند
از این جهت دیدم که نیاز تو از همه بیشتر است لذا وجه را آورده ام تا به خودت بازگرداندم!!
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😱
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
#داستانک
✔️پسرک
مردی، دیروقت، خسته از سرکار به خانه بازگشت. دم در، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود:
- بابا! یک سوال از شما بپرسم؟
- بله حتما"". چه سوالی؟
- بابا، شما برای هر ساعت کار، چقدر پول می گیرید؟
مرد با عصبانیت پاسخ داد:
- این به تو ربطی ندارد. چرا چنین سوالی می کنی؟
- فقط می خواهم بدانم. بگویید برای هرساعت کار، چقدر پول می گیرید؟
- اگر باید بدانی خوب می گویم، 20 دلار.
پسر کوچک؛ در حالی که سرش پایین بود؛ آه کشید. سپس به مرد نگاه کرد و گفت:
- می شود لطفا"" 10 دلار به من قرض بدهید؟
مرد بیشتر عصبانی شد و گفت:
- اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال، فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری، سریع به اتاقت برو، فکر کن و ببین که چرا این قدر خودخواه هستی. من هر روز، سخت کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه ای وقت ندارم.
پسر کوچک ، آرام به اتاقش رفت و در را بست.
مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد:
- چطور به خودش اجازه می دهد برای گرفتن پول از من چنین سوالی بپرسد؟
بعد از حدود یک ساعت، مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است. شاید واقعا"" چیزی بوده که او برای خریدش به 10 دلار نیاز داشته است. به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند. مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد:
- خواب هستی پسرم؟
- نه پدر، بیدارم.
- فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این 10 دلاری که خواسته بودی.
پسر کوچولو نشست، خندید و فریاد زد:
- متشکرم بابا!
بعد دستش را زیر بالشش برد و چند اسکناس مچاله شده در آورد.
مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته است، دوباره عصبانی شد و غرولند کنان گفت:
- با اینکه خودت پول داشتی، چرا باز هم پول خواستی؟
پسر کوچولو پاسخ داد:
- برای اینکه پولم کافی نبود، ولی الان هست. حالا من 20 دلار دارم.
آیا می توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ دوست دارم با شما، شام بخورم...
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😱
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
#داستانک
✔️طعام خلیفه
آورده اند که هارون الرشید خوان طعامی برای بهلول فرستاد . خادم خلیفه طعام را نزد بهلول آورد و پیش اوگذاشت و گفت این طعام مخصوص خلیفه است و برای تو فرستاده است تا بخوری.
بهلول طعام را پیش سگی که در آن خرابه بود گذاشت . خادم بانگ به او زد که چرا طعام خلیفه را پیش سگ گذاردی ؟
بهلول گفت: دم مزن اگر سگ بشنود این طعام از آن خلیفه است او هم نخواهد خورد!
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😱
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
دعای روز بیست و پنجم (۲۵) ماه مبارک رمضان
اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فیهِ مُحِبَّاً لاَِوْلِیآئِکَ وَمُعادِیاً لاَِعْدآئِکَ مُسْتَنّاً بِسُنَّةِ خاتَِمِ اَنْبِیآئِکَ یا عاصِمَ قُلُوبِ النَّبِیّینَ
خداوندا مرا در این روز محب دوستانت ودشمن دشمنانت قرار ده ودر راه روش به طریقه وسنت خاتم پیغمبرانت بدار ای عصمت بخش دلهای پیعمبران.
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😱
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
دعای روز بیست و ششم (۲۶) ماه مبارک رمضان
اَللّـهُمَّ اجْعَلْ سَعْیى فیهِ مَشْکُوراً وَذَنْبى فیهِ مَغْفُوراً وَعَمَلى فیهِ مَقْبُولاً وَعَیْبى فیهِ مَسْتُوراً یا اَسْمَعَ السّامِعینَ
ای خدا در این روز سعیم را در راه طاعتت بپذیر وجزای خیر عطا فرما وگناهم را در این روز ببخش و عملم را مقبول وعیبم را مستور گردان, ای بهترین شنوای صدای خلق.
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😱
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
#داستانک
✔️بهلول قضاوت کن
هارون الرشيد درخواست نمود کسی را برای قضاوت در بغداد انتخاب نمایید.
اطرافیان او همه با هم گفتند عادل تر از بهلول سراغ نداریم او را انتخاب نمایید.
خلیفه دستور داد بهلول را نزد او بیاورند٬
بعد از دیدار با بهلول به او پیشنهاد قاضی شدن در بغداد را داد.
. گفت : من شایسته این مقام نیستم و صلاحیت انجام چنین کاری را ندارم
هارون الرشید گفت : تمام بزرگان بغداد تو را انتخاب کرده اند چگونه است که تو قبول نمی کنی!
بهلول جواب داد : من از اوضاع و احوال خودم بیشتر اطلاع دارم و این سخن یا راست است یا دروغ.
اگر راست است که من به دلیلی که گفتم شایسته این مقام نیستم و اگر هم دروغ باشد که شخص دروغگو صلاحیت قضاوت کردن ندارد!
هارون الرشید اصرار فراوان کرد و بهلول در خواست کرد یک روز به او مهلت دهند تا فکر کند.
فردا صبح اول طلوع بهلول بر چوبی نشست و در خیابان ها فریاد می زد اسبم رم کرده بروید کنار تا زیر سمش گرفتار نشده اید.
مردم گفتند : بهلول دیوانه شده است!
خبر دیوانگی بهلول به خلیفه عباسی رسید!
هارون الرشید لبخند تلخی زد و گفت : او دیوانه نشده است او بخاطر حفظ دینش از دست ما فرار کرده تا در حقوق مردم دخالتی نداشته باشد.
حتی زمانی که از غذای خلیفه برای او می آوردند می گفت : این غذا را به سگ ها بدهید بخورند حتی اگر آنها هم بفهمند مال خلیفه است نخواهند خورد.
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😱
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312