eitaa logo
📚داستانک🌹
1.6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
151 ویدیو
35 فایل
داستان های #کوتاه و #آموزنده نکات ناب #اخلاقی متن های #زیبا کپی مطالب با ذکر منبع جایز است✅
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸✨ 🌸✨ ✨🌸 🌸 بسیار زیباست حتما بخونید 👌 💠خــــــدا دیــدنی است! مردی با خود زمزمه می کرد: خدایا با من حرف بزن! یک سار شروع به خواندن کرد،‌ اما مرد نشنید. مرد فریاد برآورد: خدایا با من حرف بزن! آذرخش در آسمان غرید، اما مرد اعتنایی نکرد. مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت: پس تو کجایی؟ بگذار تو را ببینم! ستاره‌ای درخشید، اما مرد ندید. مرد فریاد کشید: خدایا به من معجزه‌ای نشان بده! کودکی متولد شد، اما مرد باز توجهی نکرد... مرد در نهایت یأس فریاد زد: خدایا خودت را به من نشان بده و بگذار تو را ببینم... از تو خواهش می کنم... پروانه‌ای روی دست مرد نشست، و او پروانه را پراند و به راهش ادامه داد. 🔶و كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ‏ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ و چه بسيار نشانه‏ ها در آسمانها و زمين است كه بر آنها میگذرند در حالى كه از آنها روى برمی‏گردانند🔶 (سوره یوسف آیــه 105) http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
✨﷽✨ ✅تاریخ را مطالعه کرده اید؟ ✍️به "زبیر بن عوام" میگفتند «سِیفُ الاسلام»! فقط زبیر در روز ضربه خوردن حضرت زهرا "سلام الله علیها"، دست بر قبضه شمشیرش برد. آیا میدانید چه گره هایے را در راه اسلام باز کرد؟ اما… به "عبدالرحمن بن ملجم مرادے" مے گفتند شیعه امیرالمومنین، خودش به امیرالمومنین گفت حب و عشق تو، در خون و رگ من وجود دارد؟؟؟!!! اما… "شمر بن ذے الجوشن" جانباز جنگ صفین بود و در این جنگ تا شهادت هم پیش رفت!!! اما… هیچ مے دانستید وقتے در کربلا وارد گودال قتلگاه شد؛ زانوهایش را بسته بود؟ بدلیل اینکه آنقدر نماز شب خوانده بود، زانوانش پینه شترے بسته بودند. آیا میدانستید "عمربن سعد" روز عاشورا نماز صبح را که تمام کرد، گفت: "قربة الے الله" و اولین تیر را به سوي خیام "سیدالشهدا" علیه السلام نشانه رفت؟ مے دانستید همه آنهایے که به کربلا آمدند، مسلمان بودند، نماز میخواندند و روزه مي گرفتند و سایر واجبات دینے را نیز انجام مے دادند؟؟؟!!! همگے با نیت "قربة الے الله" آمدند براي کشتن " سیدالشهدا"... "زهیر بن قین"عثمانے مسلک بود؛ اما… آمد براے یارے ابا عبداله الحسین! و حسینے شد. وهب، مسیحے بود ولے در واپسین لحظات،حسینے شد حر بن یزید ریاحے فرمانده لشگر یزید بود که راه بر حسین بست ولے به کجا رسید... ملاک حال فعلے افراد است ولو قبلا امامزاده باشد "شمربن ذے الجوشن"هم نماز شبش ترک نمیشد هم شیخ و سابقون جانباز امت بود اما… شد قاتل ابا عبدالله... بصیرت که نداشته باشیم، مے شویم: «خَسِرَ الدُّنیا والآخرة» ✨اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا✨ http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
آورده اند بازرگانی بود اندک مایه که قصد سفر داشت. صد من آهن داشت که در خانه دوستی به رسم امانت گذاشت و رفت.اما دوست این امانت را فروخت و پولش را خرج کرد.بازرگان، روزی به طلب آهن نزد وی رفت. مرد گفت:آهن تو را در انبار خانه نهادم و مراقبت تمام کرده بودم اما آنجا موشی زندگی می کرد که تا من آگاه شوم همه را بخورد.بازرگان گفت:راست می گویی!موش خیلی آهن دوست دارد و دندان او برخوردن آن قادر است. دوست اش خوشحال شد و پنداشت که بازرگان قانع گشته و دل از آهن برداشته.پس گفت:امروزبه خانه من مهمان باش.بازرگان گفت:فردا باز آیم.رفت و چون به سر کوی رسید پسر مرد را با خود برد و پنهان کرد.چون بجستند از پسر اثری نشد.پس ندا در شهر دادند. بازرگان گفت:من عقابی دیدم که کودکی می برد.مرد فریاد برداشت که دروغ و محال است،چگونه می گویی عقاب کودکی را ببرد؟بازرگان خندید و گفت:در شهری که موش صد من آهن بتواند بخورد،عقابی کودکی بیست کیلویی را نتواند گرفت؟ مرد دانست که قصه چیست،گفت:آری موش نخورده است!پسر باز ده وآهن بستان.هیچ چیز بدتر از آن نیست که در سخن ، کریم و بخشنده باشی ودر هنگام عمل سرافکنده و خجل. http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ ﻭﺍﺭﺩ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﻴﭻ ﺁﺩﻣــے ﻧﺸﻮ ﻭ ﺯﻳﺮ ﻭ ﺭﻭﺵ ﻧﮑﻦ ، ﺣﺘــے ﻋﺰﻳﺰﺗﺮﻳﻨﺖ ! ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﺑﺎﻏﭽﻪ را ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﻴﻞ ﺑﺰﻧــے ﺣﺪﺍﻗﻞ ﻳﻪ ﮐﺮﻡ ﺗﻮﺵ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻴﮑﻨــے.... http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
👁⭐️🪐 ☀️ عظمت خلقت چشم انسان !! 🌸 شما دو چشم دارید و هر چشم شما بیش از ۱۳۰ میلیون سلول گیرندهٔ نور دارد.. در هرکدام از سلول‌های گیرنده نور، حدود ۱۰۰ تریلیون اتم وجود دارد یعنی بسیار بیشتر از تمام ستارگان کهکشان راه شیری! 💫 الله اکبر 💚 http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
خطبه امام حسین علیه السلام هنگام خروج از مکه امام حسین علیه السلام پس از چندین ماه توقف در مکه ناچار به خروج از شهر شد. هنگام خروج، این خطبه را ایراد فرمود: سپاس مخصوص خداوند است. آنچه او خواهد همان شود، هیچ کس را توان انجام کاری نیست مگر به کمک او و درود بر خدا و رسولش باد! مرگ برای فرزندان آدم، همانند گردنبند بر گردن دختران است. من آرزومند ملاقات نیاکان خود هستم، همان طور که یعقوب مشتاق دیدار یوسف بود و برای من، از قبل، زمینی که باید شهادتگاه من باشد و پیکر مرا در خود جای دهد انتخاب شده است. من باید خود را به آن زمین برسانم و گویی می بینم که در زمین کربلا بدن مرا گرگان بیابان ها در نواویس (روستایی نزدیک کربلا که هم اکنون قبر حر در آن جاست) از هم می‌درند و شکم های خالی خود را پر می کنند! و برای آدمی گریز از تقدیر که قلم قضای الهی آن را رقم زده مقدور نیست؛ هر چه رضای خداوند است، رضای ما خاندان رسالت در همان است. بر بلای الهی - این آزمون بزرگ و خطیر - صبر می کنم و اجر صابران با خداوند کریم است. آنان که با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خویشاوندی دارند، از او جدا نمی گردند و در بهشت در محضر او خواهند بود و چشم پیامبر عظیم الشان اسلام به دیدار آنها روشن می شود. من صبحگاهان حرکت خواهم کرد، ان شاء الله. منابع: قصه کربلا، ص 148. اللهوف، ص 25. http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
📚قصه فداکاری اسب سیدالشهدا(ع) چون حضرت به زمين افتاد، اسب آن جناب ازمولاي خود حمايت مي كرد ، بر سواران مي پريد و آنها را اززين به زمين مي كشيد ، و با لگد مي ماليد و مي كشت تا آنكه چهل نفر راكشت ، آنگاه خود را به خون امام حسين (ع) آغشته نمود، بلند شيهه مي كشيد و دستها به زمين مي كوفت، وبه طرف خيمه ها مي رفت.(1) درروايت امام صادق (ع) چنين آمده است ... ( واسب امام حسين (ع) يال و كاكل خود را بخون او آغشته كرد ، وشيهه كنان به سوي خيمه هامي –دويد. چون دختران پيغمبر صداي شيهه اسب را شنيدند ازخيمه ها بيرون دويدند ، واسب را بي صاحب ديدند ، دانستند كه حسين (ع) كشته شده، امّ كلثوم دست برسرنهاد و ندبه مي كرد و مي گفت: وا مُحَمَّداهُ، اين حسين است كه دربيابان افتاده و عمّامه و ردايش به غارت رفته...(2) علامه مجلسي رحمة الله نقل مي كند: اسب حسين (ع) ازدست لشكر گريخت ( چون عمرسعد ملعون گفته بود او رابگيريد و نزد من بياوريد ) و كاكل بخون حضرت آغشته كرد و به سوي خيمه زنان دويد وشيهه مي كشيد ، ونزد خيمه ها سربه زمين نهاد تا جان داد . 📚بحار الانوار : 45/ 56 http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
✅ هفت مصیبتِ شام از زبان امام سجاد علیه السلام... ✍️از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:‌ سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام... امان از شام ! در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود: ▪️1.ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله می‌نمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می‌زدند. ▪️2.سرهای شهداء را در میان هودج‌های زن‌های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمه‌هایم زینب و ام کلثوم(علیها سلام) نگه‌داشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه می‌آوردند و با سرها بازی می‌کردند، و گاهی سرها به زمین می‌افتاد و زیر سم سُتوران قرار می‌گرفت. ▪️3.زن‌های شامی از بالای بام‌ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند. ▪️4.از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می‌گفتند: «ای مردم! بکُشید این‌ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!» ▪️5.ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها می‌گفتند: این‌ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانه‌های آن‌ها را ویران کردند . امروز شما انتقام آن‌ها را از این‌ها بگیرید. ▪️6.ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت. ▪️7.ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر می‌بردیم... 📗برگرفته از:‌‌ تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشانی http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
🌺🍃🌺🍃 ❣️فردى در پيش حكيمى از فقر خود شكايت مى‌كرد و سخت مى‌ناليد. حكيم گفت: خواهى كه ده‌هزار درهم داشته باشى و چشم نداشته باشى؟ ❣️گفت: البته كه نه. دو چشم خود را با همه دنيا عوض نمى‌كنم گفت: عقلت را با ده‌هزار درهم، معاوضه مى‌كنى؟ گفت: نه گفت: گوش و دست و پاى خود را چطور گفت: هرگز... ❣️گفت: پس هم اكنون خداوند، صدها‌هزار درهم در دامان تو گذاشته است. باز شكايت دارى و گله مى‌كنى؟! بلكه تو حاضر نخواهى بود كه حال خويش را با حال بسيارى از مردمان عوض كنى و خود را خوش‏‌تر و خوش‌بخت ‏تر از بسيارى از انسان‌‏هاى اطراف خود مى‌‏بينى. ❣️پس آن‌چه تورا داده‏‌اند، بسى بيش‌‏تر از آن است كه ديگران را داده‌‏اند و تو هنوز شكر اين همه را به جاى نياورده، خواهان نعمت بيش‏‌ترى هستى...!!! http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
خیاط خروشچف روزی نیكیتا خروشچف، نخست وزیر سابق شوروی، از خیاط مخصوصش خواست تا از قواره پارچه ای كه آورده بود، برای او یك دست كت و شلوار بدوزد. خیاط بعد از اندازه گیری ابعاد بدن خروشچف گفت كه اندازه پارچه كافی نیست. خروشچف پارچه را پس گرفت و در سفری كه به بلگراد داشت از یك خیاط یوگوسلاو خواست تا برای او یك دست، كت و شلوار بدوزد. خیاط بعد از اندازه گیری گفت كه پارچه كاملاً اندازه است و او حتی می تواند یك جلیقه اضافی نیز بدوزد. خروشچف با تعجب از او پرسید كه چرا خیاط روس نتوانسته بود كت و شلوار را بدوزد؟ خیاط گفت: قربان! شما را در مسكو بزرگتر از آنچه كه هستید تصور می كنند!!! http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
رفقا!🌹 🔹رجبعلی خیاط یه بار تو یه مکان خلوت با نامحرم شرایط گناه براش فراهم بود، تن به خواست شیطان نداد و شد از اولیای الهی 👈 اما امروز ما در فضای مجازی هر روز ممکنه چندین بار با نامحرم در چت خصوصی تنها بشیم و شیطان ما را وسوسه کنه ✅ اگه حواسمون جمع باشه و در همه حال خدا رو در نظر بگیریم، تو این دوره و زمونه هم رجبعلی خیاط شدن زیاد سخت نیست اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ🙏 http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
📚 در زمان های قدیم مرد جوانی در قبیله ای مرتکب اشتباهی شد .به همین دلیل بزرگان قبیله گرد هم آمدند تا در مورد اشتباه جوان تصمیم بگیرند در نهایت تصمیم گرفتند که در این مورد با پیر قبیله که تجربه بسیاری داشت مشورت کنند و هر چه که او بگوید عملی کنند. پیر قبیله از انجام این کار امتناع کرد .بزرگان قبیله دوباره فردی را به دنبال او فرستادند و پیام دادند که شما باید تصمیم نهایی را در مورد اشتباه این جوان بگیرید . پیر قبیله کوزه ای سوراخ را پر از آب کرد سپس آن را از پشت خود آویخت و به سمت بزرگان قبیله حرکت کرد . بزرگان قبیله بادیدن او پرسیدند : قصه این کوزه چیست؟ پیر قبیله پاسخ داد : گناهانم از پشت سرم به بیرون رخنه می کنند بی آنکه به چشم آیند و امروز آمده ام که درباره گناه دیگری قضاوت کنم. بزرگان قبیله با شنیدن این سخن چیزی بر زبان نیاوردند و گناه مرد جوان را بخشیدند. عیب مردم فاش کردن بدترین عیب هاست عیب گو اول کند بی پرده عیب خویش را http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚