لازم نیست یکدیگر را
تحمل کنیم...
کافیست همدیگر را قضاوت نکنیم...
لازم نیست برای شاد کردن یکدیگر
تلاش کنیم،
کافیست به هم آزار نرسانیم...
لازم نیست دیگران را اصلاح
کنیم،
کافیست به عیوب خود بنگریم...
حتی لازم نیست یکدیگر را دوست
داشته باشیم،
فقط کافیست دشمن هم نباشیم...
آری؛
در کنار هم شاد بودن و با آرامش زیستن،
شاهکار است...
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
#تلنگر
+یعنی میشه امام زمان با خودکار سبز💚
دور اسممون خط بکشه؟♻️
بگه اینم نگه داریم...‼️
شاید به درد خورد...👌
شایدحسینی شد یه روز😔
دور گناه رو خط کشید🕊
.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
#پند
حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ ﴿۱۷۳﴾
✨خدا ما را بس است و نيكو حمايتگرى است
"خدا" در گل
"خدا " در آب و رنگ است
"خدا" نقاش اين دشت قشنگ است
"خدا" يعنی درختان حرف دارند
شقايق ها درونی ژرف دارند
"خدا" در هر نظر آيینه ی ماست
همين حالا "خدا "در سينه ی ماست
"خدا" شبنم
"خدا" باد و "خدا" گل
"خدا" زيباترين باغ تکامل
گهی گل ميکند ما را خبردار
گهی مرغی به ما ميگويد اسرار
"خدا" در اوج یک گل
"خدا" در عمق رنگ است
"خدا" در معنی لفظ قشنگ است
"خدا" را ميتوان از نور فهميد
"خدا" را در پرستش ميتوان دید_
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
✨﷽✨#داستان
خیلی خیلی زیباست 👇
✍مردی بود قرآن میخواند و معنی قرآن را نمیفهمید .
دختر کوچکش از او پرسید چه فایده ای دارد قرآن میخوانی بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟
پدر گفت : سبدی بگیر واز آب دریا پر کن وبرایم بیاور..
دختر گفت : غیر ممکن است که آب درسبد باقی بماند.
پدر گفت : امتحان کن..دخترم.
دختر سبدی که درآن زغال میگذاشتند گرفت ورفت به طرف دریا وامتحان کرد ، سبد را زیرآب زد وبه سرعت به طرف پدرش دوید ، ولی همه آب ها از سبد ریخت وهیچ آبی در سبد باقی نماند. پس به پدرش گفت که هیچ فایده ای ندارد .
پدرش گفت : دوباره امتحان کن. دخترکم .
دختر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد . برای بار سوم وچهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد وبه پدرش گفت : که غیر ممکن است...
پس پدر به او گفت : سبد قبلا چطور بود؟
اینجا بود که دخترک متوجه شد و به پدرش گفت : بله پدر ، قبلا سبد از باقیمانده های زغال کثیف وسیاه بود ، ولی الآن سبد پاک وتمیز شده است.
پدر گفت : این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد .
پس دنیا وکارهای آن قلبت را از کثافت ها پر میکند ،
خواندن قرآن همچون دریا سینه ات را پاک میکند ،
حتی اگر معنی آنرا ندانی...
خواندن قرآن یکی از شیوه های قوی پاکسازی احساس منفی و درونی ، با خواندن قران پاکی آن به زندگی ما برکت ، نعمت ، سلامتی و آرامش فراوان میدهد ..
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
#حکیمانه
✨جلال و جبروت حضرت فاطمه سلام اللّه علیها
👳♂مرحوم آیت اللّه مرعشی نجفی قدّس سره بارها برای طلاب می فرمودند:
🕌علّت آمدن من به قم این بودکه پدرم، آقا سید محمود مرعشی نجفی - که از زهّاد و عبّاد معروف نجف بود - چهل شب در حرم امیر المؤمنین علیه السلام، بیتوته نمود که آن حضرت را ببیند. پس شبی در حالت مکاشفه، حضرت علی علیه السلام را مشاهده کرد که به ایشان فرمود: سید محمود چه می خواهی؟
عرض می کند: می خواهم بدانم قبر فاطمه ی زهرا سلام اللّه علیها کجاست؟ تا آن را زیارت کنم. حضرت فرموده بودند: من که نمی توانم برخلاف وصیت آن حضرت قبر او را معلوم کنم.
💠عرض می کند: پس من هنگام زیارت چه کنم؟
حضرت فرموده بودند: خداوند متعال، جلال و جبروت حضرت فاطمه را به فاطمه ی معصومه سلام اللّه علیها عنایت فرموده اند؛ پس هر کس که بخواهد به زیارت حضرت فاطمه زهرا نایل شود، به زیارت حضرت فاطمه معصومه سلام اللّه علیها برود.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
#پندانه
همانا خداى سبحان روزى فقيران را در اموال توانگران واجب فرموده؛ و هيچ فقيرى گرسنه نمى ماند، مگر آن كه توانگرى از وى بهره برده است. و خداى تعالى توانگران را از اين، بازخواست خواهد كرد
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
#حکایت
🐭موش تو سوراخ نمیرفت، جارو هم به دمش میبست
از این اصطلاح در مواقعی استفاده میکنند که کسی برای حل کردن یک مشکل کوچک، مشکل بزرگتر ایجاد کند.
یا در مورد کسانی به کار میرود که خودش پذیرفته نشده باشد ولی بخواهد معرف دیگری شود و ....موارد مشابه دیگر.
میگویند موشی از کوچهای میگذشت، چشمش به یک در قدیمی افتاد که باز بود. به داخل حیاط رفت و پیرزنی را دید که سرگرم کار است. موش از فرصت استفاده کرد و جستی زد و به انباری رفت و دید در آنجا همه چیز فراوان است.
یک طرف کیسههای گردو، چند شیشه پنیر که روی طاقچه انباری بود که ردیف به ردیف گذاشته بودند و خلاصه هر چه که میخواست در آنجا یافت میشد. چشمش به سوراخی افتاد. با خودش گفت: همین جا زندگی میکنم. درون سوراخ رفت و متوجه شد که سقف اتاقش تار عنکبوت بسته است.
موش گفت: باید این جا را خوب تمیز و مرتب کنم.
او خوشحال و خندان از لانه خارج شد، نگاهی به اطراف کرد، چشمش به جارویی افتاد که در گوشه انبار به دیوار تکیه داده شده بود. با خود گفت چه کار کنم تا این جارو را با خودم به سوراخ ببرم؟ سوراخ خیلی کوچک است و اگر جارو را دست بگیرم و با آن به لانه بروم، نمی توانم از آن عبور کنم. قدری فکر کرد، بعد گفت: بهترین کار این است که جارو را به دم خود ببندم و دنبال خودم به داخل سوراخ ببرم و همین کار را کرد. ولی جارو در سوراخ گیر کرد. در این هنگام پیرزن وارد انبار شد و دید که از سوراخی در انباری، جارویی بیرون آمده است. جارو را کشید و دم موش با جارو کنده شد.
پیرزن خندهای کرد و گفت:
«موش تو سوراخ نمیرفت، جارو هم به دمش میبست.»
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
#پند
ایمان هیچ بندهای راستین نباشد مگر زمانی که اطمینان او به آنچه نزد خداست بیشتر باشد از آنچه در دست خویش دارد.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
✨﷽✨#داستان
✍مردی نزد پیامبر(ص) آمده و گفت:
در پنهان به گناهانی چهارگانه مبتلا هستم؛ زنا، شرابخواری، سرقت و دروغ. هر کدام را تو بگویی به خاطرت ترک میکنم.
پیامبر (ص) فرمود: دروغ را ترک کن.
مرد رفت و هنگامی که قصد زنا کرد با خود گفت: اگر پیامبر (ص) از گناه من پرسید، باید انکار کنم و این نقض عهد من است (یعنی دروغ گفتهام) و اگر اقرار به گناه کنم، حدّ بر من جاری می شود. دوباره نیّت دزدی کرد و همین اندیشه را نمود و درباره کارهای دیگر نیز به همین نتیجه رسید. به نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: یا رسولالله! تو همه راهها را بر من بستی، من همه را ترک نمودم.
📚میزان الحکمه، ج8، ص344
💥در چنین موقعیتی حساس است که بینش دینی ما دستور میدهد دروغ شوخی و جدی، هر دو باید ترک شود. و دروغهای کوچک نیز همچنین.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
#حکایت ﻋﻤﺮبه حضرت علے(؏) گفت:
ﯾﺎ ﻋﻠﯽ ﺍﮔﺮ ﺣﻖ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ بگو من امروز ﻧﻬﺎﺭ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ؟
ﺍﻣﺎﻡ فرمودند:ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ
ﻋﻤﺮ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺷﯿﺮﺑﺮﻧﺞ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺭﺩ.سپس ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ. ﺩﯾﺪ ﻧﻬﺎﺭ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﺍﺳﺖ!
ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﻓﺖ ﺩﯾﺪ ﻧﻬﺎﺭ ﺷﯿﺮﺑﺮﻧﺞ ﺍﺳﺖ،ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺑﺮﻭﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﮐﺎﺭﻭﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ.
ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﻧﻬﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﻪ ﻣﻄﺒﺦ ﮐﻤﮏ ﮐﻦ،
ﻋﻤﺮ ﻭﻗﺖ ﻧﻬﺎﺭ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﻏﺬﺍ ﺷﯿﺮﺑﺮﻧﺞ ﺍﺳﺖ،ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﻭﺩ،ﮐﺎﺭﻭﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺷﮏ ﺑﺮﺩﻧﺪﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺳﻢ ﻧﺮﯾﺨﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻭﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﻭﻝ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﯼ!
ﻋﻤﺮ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﯾﮏ ﮐﺘﮏ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺧﻮﺭﺩ،ﻭ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺧﻮﺭﺩ....
ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ...
ﺍﻣﺎﻡ ﺑﻪ ﻭﯼ ﮔﻔﺖ: بلاخره برای ناهارﭼﻪ ﺧﻮﺭﺩی؟
ﻋﻤﺮ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮﭼﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ....
ﺍﻣﺎﻡ فرمود:ﭼﺮﺍ هم ﻧﻬﺎﺭ را ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﺧﻮﺭﺩﯼ ﻭ ﻫﻢ ﮐﺘﮏ؛ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﻦ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯽ. ﮐﺘﮏ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻧﻬﺎﺭ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﺩی!
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
#پند
از حسد بر حذر باش، كه در شأن تو نيست، و از بداخلاقى دورى كن، كه از سرشت تو نيست؛ زيرا تو به وسيله آن دو، جز به خودت ضرر نمى زنى، و هرگاه به خودت ضرر رساندى، دشمنت را از پرداختن به كار تو كفايت مى كنى؛ زيرا دشمنى تو با خودت، از دشمنى ديگرى زيان بارتر است
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
✨﷽✨
#حکایتهای پندآموز توبه سر دسته راهزنان
✍یكی از علماء از كربلا و نجف برمی گشت ولی در راه برگشت در اطراف كرمانشاه و همدان گرفتار دزدان شده و هر چه او و رفقایش داشتند، همه را سارقین غارت عالم می گوید : « من كتابی داشتم كه سالها با زحمت و مشقّت زیادی آن را نوشته بودم و چون خیلی مورد علاقه ام بود در سفر و حضر با من همراه بود، اتفاقاً كتاب یاد شده نیز به سرقت رفت، به ناچار به یكی از سارقین گفتم من كتابی در میان اموالم داشتم كه شما آن را به غارت برده اید و اگر ممكن است آن را به من برگردانید زیرا بدرد شما نمی خورد» آن شخص گفت: « ما بدون اجازه رئیس نمی توانیم كتاب شما را پس بدهیم و اصلاً حق نداریم دست به اموال بزنیم : « رئیس شما كجا است ». گفت: « پشت این كوه جایگاه او است » لذا من به همراهی آن دزد به نزد رئیسشان رفتیم، وقتی وارد شدیم دیدم كه رئیس دزدها نماز می خواند. موقعی كه از نماز فارغ شد آن دزد به رئیس خود گفت: « این عالم یك كتابی بین اموال دارد و آن را می خواهد و ما بدون اجازهی شما نخواستیم بدهیم » من به رئیس دزدها گفتم: « اگر شما رئیس راهزنان هستید، پس این نماز خواندن چرا؟ نماز كجا؟ دزدی كجا؟ ». گفت: « درست است كه من رئیس راهزنان هستم ولی چیزی كه هست، انسان نباید رابطهی خود را با خدا به كلّی قطع كند و از خدا تماماً روی گردان شود، بلكه باید یك راه آشتی را باقی گذارد. حالا كه شما عالمید به احترام شما اموال را برمی گردانیم ». و دستور داد همین كار را كردند و ما هم خوشحال با اموالمان به راهمان ادامه از مدّتی كه به كربلا و نجف برگشتم، روزی در حرم امام حسین - علیه السّلام - همان مرد را دیدم كه با حال خضوع و خشوع گریه و دعا می كرد. وقتی كه مرا دید شناخت و گفت: « مرا می شناسی؟ »گفتم: « آری! » گفت: « چون نماز را ترك نكردم و رابطه ام با خدا ادامه داشت، خدا هم توفیق توبه داده و از دزدی دست برداشتم و هر چه از اموال مردم نزد من بود، به صاحبانشان برگرداندم و هر كه را نمی شناختم از طرف آنها صدقه دادم و اكنون توفیق توبه و زیارت پیدا كردهام »
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚