eitaa logo
📚داستانک🌹
1.6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
151 ویدیو
35 فایل
داستان های #کوتاه و #آموزنده نکات ناب #اخلاقی متن های #زیبا کپی مطالب با ذکر منبع جایز است✅
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍🏻گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کندکفشهایش را گذاشت زیر سرش و خوابید طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدندیکی از آن دو نفر گفت طلاها را بگذاریم پشت جعبه مهرها آن یکی گفت نه آن مرد بیدار است وقتی ما برویم طلاها را بر میدارد گفتند‌ امتحانش کنیم کفشهایش را از زیر سرش برمیداریم اگر بیدار باشد معلوم میشود... مرد که حرفهای آنها رو شنیده بود خودش را بخواب زد...آنها کفشهایش را برداشتند و مرد هیچ واکنشی نشان ندادو گفتند پس خواب است ؛ طلاها را بگذاریم زیر جعبه مهرهای نماز... بعد از رفتن آن دو مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای آن دو را بردارد اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفها برای این بوده که در عین بیداری کفشهایش رو بدزدند... 🔔 امان از خواب غفلت ! اگر کسی خوابیده باشد میتوان او را بیدار کرد ؛ ولی وای به آن روزی که بر اثر غفلت انسانی خودش را به خواب بزند... 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚 @dastankm
✨﷽✨ ✍آهنگری با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. 💥روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید: تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟ آهنگر گفت وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم ، یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید. اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم. ✅همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ،مرا در کوره های رنج قرار بده .اما کنار نگذار! 📚 @dastankm
✨﷽✨ ✍آهنگری با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. 💥روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید: تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟ آهنگر گفت وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم ، یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید. اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم. ✅همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ،مرا در کوره های رنج قرار بده .اما کنار نگذار! ⇝ @dastankm
خدا آيا خوابي ؟ (مظلوم) فرعون فرمان داد ، تا يك كاخ آسمان خراش براي او بسازند ، دژخيمان ستمگر او هم مردم را از زن و مرد براي ساختن آن كاخ و بيگاري گرفته بودند ، حتي زنهاي آبستن از اين فرمان استثناء نشده بودند . يكي از زنان جوان كه آبستن بود ، سنگي سنگين را براي آن ساختمان حمل مي كرد و چاره اي جز اين نداشت . زيرا همه تحت كنترل ماءموران خونخوار بودند ، اگر او از بردن آن سنگها شانه خالي مي كرد ، زير تازيانه جلادان به هلاكت مي رسيد . آن زن جوان در برابر چنين فشاري قرار گرفت و بار سنگين سنگ را همچنان حمل مي كرد ، ولي ناگهان حالش منقلب شد و بچه اش سقط گرديد . در اين تنگناي سخت از اعماق دل غمبارش ناله كرد و در حالي كه گريه گلويش را گرفته بود ، گفت : اي خدا آيا خوابي ؟ آيا نمي بيني اين طاغوت زورگو با ما چه مي كند ؟ چند ماهي از اين ماجرا نگذشت كه همين زن در كنار رود نيل نشسته بود كه ناگهان نعش فرعون را در روبروي خود ديد . آن زن صداي هاتفي را شنيد كه به او گفت : هان اي زن ، ما در خواب نيستيم ما در كمين ستمگران مي باشيم . حكايتهاي شنيدني 3/52 - عشريه چهار سوقي ص 207 📚 @dastankm
⭕️✍حکایتی زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃 علامه محمدتقی جعفری (رحمه‌الله علیه) می‌فرمودند: عده‌ای از جامعه‌شناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا پیرامون موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضوع این بود: ارزش واقعی انسان به چیست؟ برای سنجش ارزش خیلی از موجودات، معیار خاصی داریم. مثلا معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است. معیار ارزش بنزین به مقدار و کیفیت آن است. معیار ارزش پول پشتوانه آن است. اما معیار ارزش انسان‌ها در چیست؟ هر کدام از جامعه‌شناسان صحبت‌هایی داشتند و معیارهای خاصی را ارائه دادند. بعد وقتی نوبت به بنده رسید، گفتم اگر می‌خواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می‌ورزد. کسی که عشقش یک خانه دو طبقه است در واقع ارزشش به مقدار همان خانه است. کسی که عشقش ماشینش است ارزشش به همان میزان است. اما کسی که عشقش خدای متعال است ارزشش به اندازه خداست. علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه‌شناس‌ها صحبت‌های مرا شنیدند برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند. وقتی تشویق آنها تمام شد من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود. بلکه از شخصی به نام علی (علیه‌السلام) است. آن حضرت در نهج‌البلاغه می‌فرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» یعنی «ارزش هر انسانی به اندازه چیزی است که دوست می‌دارد.» وقتی این کلام را گفتم دوباره به نشانه احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند. حضرت علامه در ادامه می‌فرمودند: عشق حلال به این است که انسان مثلاً عاشق 50 میلیون تومان پول باشد. حال اگر به انسان بگویند: آی! پنجاه میلیونی! چقدر بدش می‌آید؟ در واقع می‌فهمد که این حرف توهین در حق اوست. حالا که تکلیف عشق حلال اما دنیوی معلوم شد ببینید اگر کسی عشق به گناه و معصیت داشته باشد چقدر پست و بی‌ارزش است! اینجاست که ارزش «ثارالله» معلوم می‌شود. خونی که در واقع آنقدر شرافت و ارزش پیدا کرده که فقط با معیارهای الهی قابل ارزش‌گذاری است و ارزش آن به اندازه خدای متعال است. 📚 @dastankm
توطيه پير يهودي ! بسْم الله الْرحْمن الْرحيمْ اوس و خزرج ، دو قبيله بزرگ ، در مدينه بودند، و سالها باهم جنگ و دشمني داشتند، سرانجام با هجرت پيامبر (صلي الله عليه و آله ) به مدينه ، و قبول اسلام آنها، در پرتو رهبريهاي خردمندانه رسول اكرم (صلي الله عليه و آله ) با هم متحد شده و با كمال صميميت به هم نزديك شدند، و جنگهاي خونين دهها سال آنها مبدل به صفا و برادري گرديد. روزي يكي از يهوديان كه سن پيري را مي گذراند و بنام ((شاس بن قيس )) خوانده مي شد، از كنار اجتماع مسلمانان رد شد، آنها را در كمال صميميت ديد. او با ديدن اين پيوند مقدس ، حتي بين اوس و خزرج ، ناراحت شد، و براي خود و همكيشانش (كه ثروت اندوزان حجاز بودند) احساس خطر نمود، و در فكر طرح نقشه اي افتاد كه به اين پيوند ضربه بزند. او، يكي از جوانان يهود را اجير كرد، كه نزد اوس و خزرج برود و جنگهاي خونين آنها را بياد آنها بياورد، و آتش خاموش شده را شعله ور سازد. آن جوان به اجراي آن طرح ، همت كرد، و با مهارت خاصي ، در ميان اوس و خزرج ، نشست ، و بطور مرموز، جنگهاي سابق را به ياد آنها انداخت ، كار به جايي رسيد كه كينه هاي سابق ، بجوش آمده ، و شنيده شد كه افرادي از هر دو طايفه ، تقاضاي شمشير كردند، و فرياد السلاح ، السلاح (شمشير، شمشير) بلند شد. چيزي نمانده بود كه آتش جنگ بين آنها شعله ور گردد، كه پيامبر (صلي الله عليه و آله ) از جريان آگاه شد، و بي درنگ نزد آنان رفت و با سخنان مدبرانه و مهرانگيز خود آنها را بيدار ساخت ، و آنها آنچنان تحت تا ثير سخنان پيامبر (صلي الله عليه و آله ) واقع شدند، كه زارزار گريه مي كردند. به اين ترتيب نقشه خاينانه پير يهودي كه به دست يك جوان يهودي ، اجرا شده بود، خنثي گرديد. و در اين هنگام چهار آيه (آيه 98 تا 101 سوره آل عمران ) نازل گرديد، كه در دو آيه اول ، يهوديان را سرزنش كرد و در دو آيه آخر، به مسلمين ، هشدار داد، و در آيه 101 چنين مي خوانيم : و كيف تكفرون و انتم تتلي عليكم آيات الله و فيكم رسوله و من يعتصم بالله فقد هدي الي صراط مستقيم . ترجمه : ((چگونه امكان دارد كه شما كافر گرديد، با اينكه آيات خدا (قرآن ) بر شما خوانده مي شود، و پيامبر او در ميان شما است ، و هر كس كه به خدا تمسك كند، به راه راست ، هدايت شده است )). اين آيه ، همچنان در جهان ، طنين انداز است ، كه تا قرآن و رهبر حقيقي در ميان شما است ، شما در راه تكامل قرار گرفته ايد، و ديگر هيچ عذري براي انحراف و اختلاف نداريد داستان دوستان نوشته محمد محمدی اشتهاردی 📚 @dastankm
به خاطر نماز شب بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم حدود يک ساعت بود كه از نورافشانى خورشيد، مى گذشت و طبق معمول آمارگيرى صبح تمام شده بود. با سوت مسؤول قسمت كه نشانه آزادباش بود، عدّه اى به طرف صفهاى دستشويى كه به ستون پنج در محوّطه تشكيل شده بود، در حركت بودند و تعدادى هم به سوى شير آب - كه در آن گرماى سوزان ماه تير، تنها آب خنكى بود كه مى شد مصرف و گلوى خشكيده خود را تر كرد - مى رفتند. همينكه هياهوها و جُنب و جوشها جاى خود را به سكوت و آرامش داد، صورتهاى كبود و ورم كرده تعداد زيادى از بچّه هاى خوب و مؤ من آسايشگاه شش، توجه ديگران را به خود جلب كرد و تعجّب همگان را برانگيخت در اين ميان، چيزى كه باعث تعجّب بيشترمان شده بود، شب گذشته هيچ گونه سروصدا و داد و فريادى نشنيده بوديم! به هر حال، روحيه كنجكاو و جستجوگر اسرا سبب شد تا از واقعيّت قضيّه باخبر شوند. تعداد زيادى از برادران اين آسايشگاه از بچّه هاى سپاه و جزء كادر لشكرهاى مختلف و يا اينكه از دانشجوهاى انقلابى و مؤمن بودند. اين عزيزان، نيمه هاى شب بيدار مى شدند تا با يگانه معبود خود راز و نياز كنند و قلب خود، اين حرم الهى را با اشك ديده بشويند تا جلا و صفايى يابد، امّا در يكى از همين شبها، چشم ناپاک و نامحرم يكى از نگهبانان عراقى، آنان را مى بيند و فرداى آن روز، جريان را به افسرشان گزارش مى كند. (نقيب جمال)، مسؤول اردوگاه، نصف شب روز بعد، با تعدادى از سربازانش به داخل آسايشگاه رفته و بعد از آنكه آنان را در انتهاى آسايشگاه جمع مى كند، يكى - يكى به جلو آورده، آنگاه كفشى را در دهان آنان مى گذارد! سپس تهديدشان مى كند به اينكه كفش از دهانشان نيفتد و هيچگونه صدا و ضجّه اى نكنند و با خاموش كردن پنكه ها و بستن پنجره ها در آن هواى گرم، با سيلى و ته كفش، صورتهاى آنان را كبود مى كنند. از آن روز به بعد، به هر نحوى، برادران اين آسايشگاه را مورد اذيّت و آزار قرار دادند به طورى كه بچّه هاى قسمت، اين آسايشگاه را (دانشكده افسرى) ناميده بودند؛ زيرا عراقيها با وضع قوانين خشک و بى منطق و ايجاد محدوديتهاى بى مورد، مثل ممنوع كردن وضو در داخل آسايشگاه، تنبيه هاى مكرّر (بشين، برپا، به چپ، چپ، به راست، راست و...) قبل از آمار ظهر يا شب، آسايشگاه را تبديل به يک پادگان نظامى كرده بودند! منبع: در راه اسارت، مولف: اصغر زاغیان @dastankm
خدمت به جوانان روزى امام على(ع) در كنار خانه خدا مرد جوانى را ديد كه بر پرده كعبه چسبيده و با حال خوش دعا مى‏كند. مرد جوان، شب اول از خدا آمرزش گناهانش را طلب كرد و شب دوم عزت دنيا و آخرت را خواست. و در شب سوم خود را به ركن چسبانيده و مى‏گفت: اى خدايى كه مكانى گنجايش تو را ندارد و نه مكانى از تو تهى است، به اين جوان غريب محتاج چهار هزار درهم بده: اميرمؤمنان(ع) نزد او رفت و فرمود: «اى جوان، دو شب گذشته از خدا هر چه خواستى به تو داد. حالا چهار هزار درهم را براى چه مى‏خواهى؟» جوان عرض كرد: هزار درهم براى ازدواج مى‏خواهم، هزار درهم براى پرداخت قرض، هزار درهم براى خريد خانه و هزار درهم براى مخارج زندگى. امام على(ع) فرمودند: وقتى از مكه برگشتم، به خانه‏ام بيا. جوان عرب يك هفته در مكه ماند، سپس به مدينه آمد و ندا داد: چه كسى مرا به منزل اميرالمؤمنين على(ع) راهنمايى مى‏كند؟ حسين بن على(ع) كه در ميان كودكان بود، گفت: من تو را به خانه ايشان مى‏برم، من فرزند وى هستم. سالار شهيدان او را به منزل آورد، اميرمؤمنان به فاطمه زهرا(س) فرمود: اى فاطمه! آيا چيزى دارى كه اين جوان بخورد؟ ايشان فرمودند: خير. امام على(ع) لباس پوشيدند و از منزل بيرون آمدند و سلمان را پيدا كردند و به او فرمودند: اى سلمان! اين باغى را كه رسول الله(ص) برايم كاشته است، بفروش سلمان باغ را فروخت و دوازده هزار درهم نزد على(ع) آورد. آن حضرت از اين پول چهار هزار درهم به مرد جوان داد و چهل درهم ديگر بابت هزينه سفرش پرداخت. به نقل از: داستان‏هايى از خدمت به خلق، نوشته زهرا صحرائيان، ص12 @dastankm
💚 حراج وسائل شیطان با تخفیف روزی شیطان اعلام کرد قصد دارد از کارش دست بکشد و وسایلش را با تخفیف ویژه به حراج بگذارد. همۀ مردم جمع شدن و شیطان وسایلی از قبیل غرور، شهوت، خشم، حسادت و دیگر شرارت ها را عرضه کرد. در میانِ همۀ وسایل، یکی از آنها بسیار کهنه بود و بهای گرانی داشت. کسی پرسید: این چیست؟ شیطان: این نا امیدی است. شخص گفت: چرا اینقدر گران است؟ شیطان گفت: این موثرترین وسیله من است، هرگاه سایر ابزارم اثر نکند فقط با این میتوانم در قلب انسان رخنه کنم و وقتی اثر کند با او هر کاری بخواهم میکنم، برای همین اینقدر کهنه است. مراقب «اميدمان» باشيم. 💯 @dastankm
ﺧﻄﻴﺐ ﺧﺮﺩﺳﺎﻝ بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم ﺩﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻧﺰﺩ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻓﺖ. ﺩﻭ ﻋﺪﺩ ﻣﺘﻜﺎ ﺭﻭﻱ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺷﻜﻞ ﻣﻨﺒﺮ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﺍﺵ ﺑﺮ ﻣﻨﺒﺮ ﺑﻨﺸﻴﻨﺪ ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﻲ ﻛﻨﺪ. ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺗﻜﺮﺍﺭ ﻣﻲ‌ﺷﺪ، ﻳﻌﻨﻲ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺮ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﺶ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﻭ ﻛﻤﺎﻝ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩ ﻭ ﺁﻳﺎﺕ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭ ﻣﻲ‌ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺷﻜﻞ ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺣﻲ ﺍﻟﻬﻲ ﻛﻪ ﺑﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﻄﻠﻊ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩ. ﻣﺎﺩﺭ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺣﺎﻓﻈﻪ ﻱ ﭘﺴﺮ ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﻣﻲ‌ﻧﺎﺯﻳﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺷﻴﻮﺍﻳﻲ ﻛﻠﺎﻡ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻟﺶ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩ. ﮔﻮﻳﺎ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺳﺨﻨﺮﺍﻥ ﻛﻮﭼﻚ ﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﻗﺒﻞ ﻋﺎﺩﻱ ﻭ ﺭﻭﺍﻥ ﺻﺤﺒﺖ ﻧﻤﻲ ﻛﺮﺩ، ﮔﺎﻫﻲ ﺩﺭ ﺳﺨﻨﺎﻧﺶ ﻭﻗﻔﻪ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻣﻲ‌ﺷﺪ ﻭ ﮔﺎﻫﻲ ﻧﻴﺰ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﺳﺘﻲ ﻧﻤﻲ ﺭﺳﺎﻧﺪ... ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﭘﺴﺮﻡ، ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﻲ ﺭﺍﺣﺖ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻲ؟ - ﻣﺎﺩﺭ، ﻣﺜﻞ ﺷﺎﮔﺮﺩﻱ ﺷﺪﻩ‌ﺍﻡ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﺳﺘﺎﺩﺵ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺣﺖ ﺻﺤﺒﺖ ﻛﻨﺪ، ﮔﻮﻳﻲ ﺷﺨﺺ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺣﺮﻑ‌ﻫﺎﻱ ﻣﺮﺍ ﻣﻲ‌ﺷﻨﻮﺩ... ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﺎﺩﺭ ﺟﺎﻥ، ﻫﻮﻝ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﺵ (ﺣﺴﻦ) ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻮﺳﻴﺪ. ﺳﭙﺲ ﮔﻔﺖ: ﺍﺣﺴﻨﺖ، ﻣﺮﺣﺒﺎ، ﭘﺲ ﺗﻮﺑﻮﺩﻱ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺁﻳﺎﺕ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﻣﻲ‌ﺧﻮﺍﻧﺪﻱ..... -حیات پاکان : قسمت مربوط به امام حسن مجتبی علیه السلام ﻣﻨﺎﻗﺐ، ﺝ 4، ﺹ 7 @dastankm
✨﷽✨ حکایت‌های 💠شوهر آهنگر💠 ✅حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. ✍وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود. من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم. با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم. اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند! حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم. یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین! 👌حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود. در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود. 📚مجموعه شهرحکایات 💯 @dastankm
✨﷽✨ ✅خاطرات استادقرائتی ✍يڪروز در منزل ديدم خانم دستگيره هاى زيادى دوخته ڪه با آن ظرف هاى داغ غذا را بر مى دارند. ڪه دستشان نسوزد، آنها را برداشته و به جلسه درس براى جايزه آوردم . وقتى خواستم جايزه بدهم به طرف گفتم : 👌يڪى از اين سه مورد جايزه را انتخاب کن : ۱ _ يک دوره تفسير الميزان ڪه۲۰جلد است. ۲_ مقدارى پول ۳ _چيزى که به آتش و گرماى دنيا نسوزى . گفت : مورد سوّم . من هم دستگيره ها را بيرون آورده به او دادم . همه خنديدند. 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⏰ @dastankm