#تلنگر
☑️عزرائیل نزد مردے ثروتمند آمد تاجانش را بگیرد.
مرد،گریه وزارے ڪرد و مہلت خواست،اما عزرائیل نپذیرفت؛
گفت:همه دارایے ام را بگیر و فقط یڪ روز بہ من مہلت بده.
باز هم فایده اے نداشت.
مرد گفت: پس فقط بہ اندازۀ نوشتڹ یڪ جملہ بہ مڼ وقت بده.
عزرائیل پذیرفت؛
او نوشت:
مڹ خواستم "" #یڪ_روز"" عمرم را 300 هزار دینار بخرم، اما نشد!!!
🍃🌸شما قدر عمرتان را بدانید، چوڹ نہ فروختنے است و نہ خریدنے.
وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ لاٰ يَسْتَأْخِرُونَ سٰاعَةً وَ لاٰ يَسْتَقْدِمُونَ ﴿۳۴﴾اعراف.
💯 @dastankm
📚داستانک🌹
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیـاس 🌸❣ 0⃣7⃣ #قسمت_هفتادم کنار فاطمه سادات نشسته بودم و دلداریش میدادم،😢 همش گر
📚 #رمان
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
1⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_ویکم
اون 🌺زینب “سلام الله علیها ”🌺بود که نباید گریه میکرد بر شهادت برادرش 🌴حسین “علیه السلام ”🌴 که نامحرما دورش بودن و صدای گریه هاشو میشنیدن ..
دلم به درد اومده بود از مصائبی که با دیدن هر صحنه از حال این مادر وخواهر به ذهنم میرسید ..😣😢
با چشمانی خیس خیره شدم به عاطفه!😭👀
عاطفه ای که #باصبوری توی چهره اش بیشتر از همه منو میسوزوند ..
آروم آروم اشک میریخت و به چهره ی نرگسی که تو بغلش بود نگاه میکرد،
خواهر عاطفه چند بار سعی کرد نرگس رو از عاطفه بگیره ولی عاطفه محکم بغلش کرده بود و انگار قصد نداشت اونو به کسی بده ..😢
چند دقیقه به تلخی گذشت،
صدای چند مرد میومد، تابوت شهید هادی رو اورده بودند ..
گذاشتنش داخل، مادر هادی به کمک چند خانم خودشو به تابوت رسوند کنارش نشست و از مصیبت دوری پسرش می گفت و بلند بلند گریه میکرد،
یاد ملیحه خانم افتادم،!!!
وای که چه روز تلخی میشد براش، روزی که تابوت عباس رو میاوردن تو خونه ..😞💔
مادر هادی که سه تا پسر داشت اینجوری بر شهادت یدونه از پسراش بی تابی میکرد، ملیحه خانم که عباس تنها پسرش بود، چه بلایی سرش میومد…😥
فکر کردن به شهادت عباس آتشی میشد به دلم که بد جور منو میسوزوند … 😭😣
بلند شدم و تا کنار تابوت، فاطمه سادات رو همراهی کردم ..
ادامه دارد....
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@dastankm
#داستانک
✅کفش دزد و بهلول
گویند روزی بهلول با کفش نویی وارد مسجد شد تا نماز بخواند. وی شخصی را دید که دایم به کفشهای او می نگریست! بهلول فهمید که به کفشهایش طمع کرده است پس به ناچار با کفش به نماز ایستاد.
شخص که چنین دید گفت با کفش نماز نباشد.
بهلول گفت اگر نماز نباشد کفش باشد.
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😱
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
🌙دعای روز هفتم ماه مبارک رمضان🌙
🌸🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🌸
اللهمّ اعنّی فیهِ على صِیامِهِ وقیامِهِ وجَنّبنی فیهِ من هَفَواتِهِ وآثامِهِ وارْزُقْنی فیهِ ذِكْرَكَ بِدوامِهِ بتوفیقِكَ یا هادیَ المُضِلّین.
خدایا یارى كن مرا در این روز بر روزه گرفتن وعبـادت وبركنارم دار در آن از بیهودگى وگناهان وروزیم كن در آن یادت را براى همیشه به توفیق خودت اى راهنماى گمراهان.
🆔 @vaezin_313 🌹👈
#داستانک
🐕 ✅وفاى_سگ عجيب است
مرحوم آيت الله بلادى نقل كرده كه يكى از بستگانم چند سال در فرانسه براى تحصيل رفته بود، نقل كرد كه:
در پاريس خانه كرايه كردم و سگى را براى پاسبانى نگاه داشته بودم شبها درب خانه را مىبستم و سگ نزد در مىخوابيد و من به كلاس درس مىرفتم و بر مىگشتم و سگ هم با من داخل خانه مىشد.
يك شبى برگشتن به خانه طول كشيد و هوا هم سرد بود به ناچار پشت گردنم با پالتوام بالا آوردم گوشها و سرم را پوشاندم و دستكش در دست كرده و صورتم را گرفتم به طورى كه تنها چشمم براى ديدن راه باز بود با اين هيئت درب خانه آمدم تا خواستم قفل را باز كنم سگ زبان بسته چون هيئت خود را تغيير داده بودم و صورتم را پوشيده بودم مرا نشناخت و به من حمله كرد و دامن پالتوام را گرفت
فوراً صورتم را باز كردم و صدا زدم تا مرا شناخت با نهايت شرمسارى به گوشهاى از كوچه خزيد در خانه را باز كردم آنچه اصرار كردم داخل خانه نشد به ناچار در رابستم و خوابيدم
صبح كه به سراغ سگ آمدم ديدم مرده است دانستم كه از شدت حيا جان داده است
اين عمل يك حيوان بوده ندانسته انجام گرفت از شدت خجالت جان داد كه چرا مرتكب اين عمل شدم
📕 داستانهای شگفت
آیتالله دستغيب ص161
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😊
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
💠⚜🔸⚜💠⚜🔸⚜💠
#داستانک
معرفت نور (قرآن و آرامش)
ارنست رُنان، دانشمند بزرگ فرانسوی می گوید: در کتاب خانه شخصی خود هزاران جلد کتاب سیاسی - اجتماعی و غیر آن دارم که آنها را بیش از یک بار نخوانده ام، ولی یک جلد کتاب است که همیشه مونس من است و هر گاه احساس خستگی روحی می کنم و می خواهم درهایی از معارف و کمال بر روی من باز شود، آن را مطالعه می کنم و هیچ گاه از زیاد خواندن آن خسته نمی شوم؛ این کتاب، «قرآن»، کتاب آسمانی مسلمانان است
به نقل از:
رویش 83، ص 5
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😊
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
📚داستانک🌹
📚 #رمان ❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 1⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_ویکم اون 🌺زینب “سلام الله علیها ”🌺بود که نباید
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
2⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_ودوم
عاطفه هم درحالیکه نرگس تو بغلش بود اومد و کنار🇮🇷 تابوت نشست ..
دستشو به سمت پارچه روی صورت شهید برد و پارچه رو کنار زد تا شاید ببینه صورت یارش رو بعد دوماه دوری و دلتنگی ..😣
تمام صورت عاطفه خیس از اشک بود اما لبخند محوی رو روی لباش نشوند و انگار با چشمهاش با هادی حرف میزد ..
تمام حواسم به رفتارای عاطفه بود ..
نرگس رو گذاشت رو سینه ی هادی وگفت:
_هادی جان، دخترت رو ببین، هادی جان نرگست رو نوازش کن، دست بکش رو سرش .. بزار ببینم
… بزار ببینم براورده شدن آرزومو …😢
دستم رو روی دهنم گذاشتم،
گریه ام با دیدن این صحنه شدت گرفته بود ..😣😭
یاد اون روز افتادم که عاطفه از آرزوش میگفت ..😞
میگفت فقط میخواد یه بار ببینه که هادی نرگس رو تو بغلش میگیره ..
وای که چه تلخ این آرزو به حقیقت پیوست ..
چه تلخ...😭
#اے_سایھ_سرم_تا_ڪھ_تو_رفتے_همسرم
#همش_بهونھ_ے_تو_رو_مےگیره_دخترم
#بجاے_لالایے_روضھ_براش_میخونمو
#دم_بابا_باباش_داره_میگیره_جونمو
.همه گریه میکردن ..😭😭😭😭
با بلند شدن صدای گریه نرگس، خواهرِ عاطفه نرگس رو بغل کرد و برد تو اتاق ..
آتش بدی به دلم افتاده بود ..
آتش دلتنگی برای عباس ..
دیگه طاقت موندن تو اون هوای غریب رو نداشتم..
یکدفعه نگاه👀 اشک آلودم ثابت موند رو سمیرایی که با صورت غرق در اشکش بلند شد 😭و رفت بیرون ..
سمیرا چقدر عجیب شده بود ..چقدر عجیب …
سریع خودمو رسوندم خونه، حالم خیلی بد بود، خیلی ..
رفتم داخل اتاقم و نشستم رو تخت، سینه ام میسوخت از این بغض سنگین ..😢
مامان اومد تو اتاق، نگاه نگرانش رو بهم دوخت و کنارم نشست😨
- حالت خوبه عزیزِ دلم
اشکام باز راهشونو رو گونه هام پیدا کرده بودن، قلبم میسوخت ..
برای نرگسی که چه زود بی بابا شده بود ..
برای عاطفه ای که به اوج امتحانش رسیده بود ..
دیگه نتونستم طاقت بیارم،
خودمو انداختم تو بغل مامان و زار زدم😫😭
ادامه دارد....
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@dastankm
هدایت شده از واعظین 313 🕊
ترتيل جزء07 - پرهيزكار www.jea.ir .mp3
6.85M
🌼 #صوت 🌼
💠 #جزء_خوانی_قرآن_کریم
💠 جزء ۷
🎤 استاد پرهیزکار
التماس دعا🌹
🆔 @vaezin_313 🌹👈
📚داستانک🌹
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 2⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_ودوم عاطفه هم درحالیکه نرگس تو بغلش بود اومد و کنار🇮🇷 ت
📚 #رمان
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
3⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_وسوم
مامان به کمرم دست کشید وگفت:
_الهی قربونت بشم، فدات بشم دخترکم ..گریه نکن عزیز دلم ..😊
با گریه و زاری گفتم:
_مامان، مامان جونم .. دلم خیلی برای عباس تنگ شده …خیلی مامان …
خیلی …😢💔
کل روز حالم خیلی خراب بود،
انقدر که نمیتونستم هیچ کاری بکنم، فقط زل میزدم👀 به یه گوشه
صحنه های خونه فاطمه سادات جلوی چشمم جون میگرفت ..
وای که چه مصیبت سنگینی بود..
گوشیم📱 رو برداشتم و سعی کردم کمی خودمو باهاش مشغول کنم ..
احساس سنگینی شدید میکردم، احساس میکردم نفسم به سختی بالا میاد،😖😢
توی گوشیم یه دفعه جمله ای به چشمم خورد که عجیب #مرهم شد #بردل_شکسته_و_خسته ام،
یه جمله از #امام_خامنــه_ای
که تونست کمی سرد کنه آتش درونم رو
🇮🇷“خداےمتعال در شهادت سرّےقرار داده
ڪھ هم زخم است و هم مرهم
و یڪ حالت تسلے و روشنایے بھ بازماندگان مےدهد”🇮🇷
چند بار جمله رو زیر لب تکرار کردم،
سرّ؟
چه سرّی خدا،
سرّ رسیدنِ به تو،
خدایا دل عاطفه رو به نور الهیت روشن کن،😢🙏
به مادر و خواهر شهید #صبری_زینبی بده،
سرمو گذاشتم رو زانوهام تا اشک بریزم بر این زخمی که عجیب مرهم هم هست ..
صدای زنگ خونه 🔔باعث شد خودمو از حالت عزای بر دلم بیرون بکشم،
بلند شدم تا در و باز کنم،مثل اینکه کسی خونه نبود،
در حالی که چادر گلدارمو رو سرم مینداختم بلند گفتم:
_کیه؟!
صدایی نشنیدم، با احتیاط در و باز کردم،
تا نگاهم بهش خورد، مات 😧اشکای روی صورتش😢 شدم …
ادامه دارد.....
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@dastankm
🔴همه را چشیدیم
در یکی از داستان های کهن آمده است
فردی را محاکمه میکردند
و برای او مجازاتی در نظر گرفته بودند
سه مجازات معین شده و از او
خواسته بودند یکی از آنها را انتخاب کند
مجازات اول پرداخت پول به عنوان جریمه بود
مجازات دوم تحمل تازیانه و کتک بود
و مجازات سوم ، خوردن یک کیسه پیاز بود
بدون آنکه همراه پیازها ، آب یا چیز دیگری بخورد...
متهم حق انتخاب داشت و لذا با خود اندیشید که
خوردن پیاز از کتک خوردن و پرداخت پول بهتر است
فکر میکرد اثر بد پیاز ،زودتر از بین می رود
و لذا خوردن پیاز را انتخاب کرد و
شروع به تناول پیاز کرد...
پس از ساعتی قادر به ادامه تناول نبود
و لذا انصراف داد
سپس او را مخیر به پرداخت پول یا کتک نمودند
او که تازیانه را قابل تحمل نسبت به پرداخت پول میدانست
تازیانه را انتخاب کرد و ...
اما پس از ساعتی نتوانست ادامه بدهد
و انصراف داد و در نهایت مجبور به پرداخت پول شد
حالا قصه برجام و تعطیلی تاسیسات هسته ای
و ادامه تحریم ها و افزایش قیمت کالاها و ممانعت از فروش نفت و
حتی گزینه نظامی امریکاست
💯 @dastankm
عبدالله پول حج مستحبى را به فقرا میدهد
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
علامه حلى در كشف اليقين و علامه نورى در كلمه طيبه حكايتى كه در بغداد اتفاق افتاده نقل مىكنند شخصى بنام عبدالله بن مبارك يك سال (در ميان مىرفت) به زيارت بيت الله حج مىكرد و طواف مىكرد و مدت پنج سال در اين امر مشغول بود.
در زمان حكومت مأمون يك وقت بيرون رفت در بعضى از سالها كه نوبت حج او بود پانصد مثقال طلا با خود براشت و متوجه بازار شد كه تدارك سفر حج بنمايد.
پس در خرابهاى كه بر سر راه او بود علويهاى را ديد كه مرغ مرده را برداشته و پرهاى او را مىكند و آن را پاك مىكند عبدالله بن مبارك به نزد او آمد و گفت: براى چه اين مرغ مرده را پر مىكنى مگر قرآن نخواندهاى كه خداوند تبارك و تعالى مىفرمايد:
اانما حرم عليكم الميته و الدم و لحم الخنزي(1)
گفت: مگر نمىدانى خوردن ميته حرام است؟
زن علويه گفت: از حال من سوال مكن و مرا به حال خود بگذار و از پى كار خود برو.
عبد الله گفت: از سخن او چيزى بخاطر من رسيد جوياى حال شدم تا اينكه گفت: اى عبدالله بدان كه من زنى سيده و علويه هستم فرزندان يتيم دارم شوهرم از دنيا رفته اين روز چهارم است كه چيزى خوردنى به دست من و بچههايم نيامده است و چون كار به اضطرار رسيد اين مرغ ميته بر ما حلال است و من به غير از اين مرغ مرده چيزى به دست من نيامده اكنون مىخواهم آن را پاك كنم براى بچههايم ببرم.
عبد الله گفت: چون اين حكايت را شنيدم از اين علويه با خود گفتم واى بر تو اى عبد الله كدام عمل بهتر از رعايت اين علويه و سادات خواهد بود پس آن علويه را گفتم دامنت را باز كن پانصد مثقال طلا كه داشتم همه را در دامن علويه ريختم و آن سال مكه نرفتم و به منزل خود مراجعت كردم چون حجاج مراجعت كردند من به استقبال ايشان رفتم به هر كس از حجاج مىرسيدم مىگفتم خداوند حج ترا قبول فرمايد ديدم او نيز به من همين دعا را مىنمايد.
و مىگويد: اى عبد الله آيا خاطر دارى كه فلان محل با ما چنين و چنان گفتى و مردم بسيار به من همين را مىگفتند من تعجب كردم كه امسال به حج نرفتم.
شب در عالم رويا ديدم رسول خدا صلىالله عليه و آله را كه فرمود اى عبدالله عجب مدار بدرستى كه چون تو به فرياد علويه و فرزندانش رسيدى من از خداوند متعال درخواست كردم كه ملكى به صورت تو بفرستد براى تو حج بنمايد حالا مىخواهى حج بكن و مىخواهى حج مكن بعد از اين(2)
عمل خوب دو ثمره دارد دنيوى و اخروى ملاحظه فرموديد تاريخ را كه ذكر كرديم كسى كه آخرت را مقدم بدارد او به دنيا هم مىرسد ولى اگر بطرف دنيا رفتيم به هيچ كدام نمىرسيم آيه قرآن هم اشاره به اين مطلب دارد.
من كان يريد حرث الاخره نزد له فى حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نوته منها و ماله فى الاخره من نصيب(3)
ترجمه آيه شريفه: آنها كه فقط براى دنيا كشت كنند تلاش براى بهرهگيرى از اين متاع زود گذر فانى باشد تنها كمى از آنچه را مىطلبند به آنها مىدهيم اما در آخرت هيچ نصيب و بهرهاى نخواهند داشت.
1- سوره 2 آيه 173
2- ابن جوزى در تذكره الخواص، شيخ ذبيح الله محلاتى ج 2 رياحين ص 147 هم ذكر كرده است
3- سوره 42 آيه 20
@dastankm
🌙دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان🌙
🌸🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🌸
اللهمّ ارْزُقنی فیهِ رحْمَةَ الأیتامِ وإطْعامِ الطّعامِ وإفْشاءِ السّلامِ وصُحْبَةِ الكِرامِ بِطَوْلِكَ یا ملجأ الآمِلین.
خدایا روزیم كن در آن ترحم بر یتیمان وطعام نمودن بر مردمان وافشاء سلام ومصاحبت كریمان به فضل خودت اى پناه آرزومند.
🆔 @vaezin_313 🌹👈