✅وقتی خدا ما را #صــدا میزند
پدریکه فرزند خود را صدا میزند
اگر پســـرش زود #جــــــواب دهد
خوشحال می شود ولی اگر فـرزند
بعد از اینکه کارهای خـود را انجام
داد بیاید و بگــــوید: بله پدر کاری
داشتید؟ پدر ناراحت می شود.
👌خدایمهربانتر از پدر و مادر هم
هر روز چند مرتبه بنده خود را صدا
میزند اگر بنده #اول_وقـــت لبیک
بگوید خداوند خشنود میشود.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
✨﷽✨
✅ حکایت خوبان
👈 مرجعی که مخارج زندگی قاتل پسرش را میداد.
✍ مرجع تقلید شیعیان جهان بود ، مقبولیت عام داشت ، در تقوا بی نظیر ، آنقدر که آیت الله نمازی(در شرح تشرفش به محضر امام عصر ارواحنافداه) میفرمود :آقا نامش را به نیکی بردند و وتمجیدش کردند، بسیار دست بخیر بود، اصرار کردند نماز جماعت صحن مطهر امیرالمومنین علی علیه السلام را اقامه کند، پذیرفت. مراجعات به او زیاد بود ، مردم او را گاهی از پدر هم نزدیکتر میدانستند ، یکی پول میخواست ، دیگری سوال شرعی داشت ، آن یکی تعبیر خوابش را میپرسید ، و...پسرش انتهای صفوف، نماز جماعتش را میخواند تا برای جلوگیری از ازدحام بیش از حد مردم بعد از نماز به او مراجعه کنند و او درخواستهارا به پدر منتقل نماید.
اذان مغرب...نجف اشرف... صحن علوی...امام جماعت قامت میبندد...الله اکبر... میانه نماز بود که از صف آخر صدای ناله ی شدیدی بلند شد، میان صحن ولوله افتاد، پسر سید ابوالحسن را حین نماز با خنجر از پشت زدند و کشتند ، قاتل کسی بود که چند بار بخاطر تنگدستی به وی مراجعه و درخواست پول کرده بود اما بدلایلی جواب نگرفته بود و کینه در دلش جای گرفته بود، مردم قاتل را گرفتند و وی به زندان افتاد تا اعدام شود.
سید ابوالحسن ولی دم بود، قاضی حکم کرد به قصاص نفس، او اما گفت از خون پسرم گذشتم ، قاتل را هم آزاد کرد، بعد از آزادی قاتل آمد محضر آیت الله، عذرخواهی و ابراز ندامت کرد ، گفت اجازه بدهید بیایم در درستان شرکت کنم پیرمرد اما نپذیرفت، پاسخ داد از لحاظ من مانعی ندارد اما اینجا بمانی مردم و هوادارانم خونت را میریزند ، این پول را بگیر و جایی برو که هیچکس تو را نشسناسد...
↶【به ما بپیوندید 】↷
__________
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
هدایت شده از گسترده معراج✔
🔴ادعای عجیب دکــتر #روازاده که اروپایی هارا انگشت به دهن گذاشت😳😱
💢مــــا راه درمـان قطعی چاقی
را کشف کرده ایـم💢
❌با این روش۸ڪـیلو ماهانه لاغرشو
❌رفع افتادگی شکم بعدزایمان💪
❌تافردا پاک میشه سریع عضوشو
🔳 بـــرای افراد 👈پـــراشتها، تیروئیدی، کم تحرک،استپ وزن
بدون👈 #دمنوش❌ #رژیــم
بـدون👈 #ورزش❌قرص شیمیایی
http://eitaa.com/joinchat/4237623322C446661627d
📛تسـت شده روی ۳۰هزارنـفر با بدنــهای مختلف که همگـــی نتیجه مثبت گرفتن 😵😍تنها گروه زیر نظر کارشناس بین المللی طب سنتی
هدایت شده از خانواده ایرونی 🥰
❌❌ قابل توجه خانمهایی که قصد لاغری بدون داروی شیمیایی و دمنوش دارن📣:
🔴 من مریم هستم و بارها و بارها از قرصهای مختلف لاغری شیمیایی پرعوارض و دمنوش های متعدد استفاده کردم و در کنارش پیادهروی هم میکردم ولی هیچ کدوم بیشتر از دو الی سه کیلو نتونستن منو لاغر کنن. کانال زیر با یک متد جالب و جدید با طب سنتی داره، بدون هیچ گونه تجویز داروی شیمییایی و کاملا تضمینی بهم کمک کرد توی ۳ماه، #۲۱_کیلو لاغر بشم. بدون تحمل گرسنگی و رژیمهای بنیاسرائیلی. ببینید👇
http://eitaa.com/joinchat/4237623322C446661627d
📍اگر چاقی دارید راه علاجتون اینجاست✌️
📚#حکایت_نوکر_تنبل
اربابی، نوکری تنبل داشت. روزی به او دستور داد: برو هویج و خیار بخر و بیاور.
نوکر سهل انگاری کرد و جای هر دو، یکی را خرید و آورد.
ارباب نوکر را سرزنش کرد و گفت: از این پس، هر وقت از تو کاری خواستم، به جای یک کار باید دو کار انجام بدهی.
نوکر تنبل قبول کرد و گفت: چشم.
روزی ارباب بیمار شد و به نوکر دستور داد که برود دنبال حکیم. نوکر رفت و حکیم را با یک مرد دیگر حاضر کرد.
ارباب گفت: این مرد دیگر کیست؟
نوکر گفت: این قبرکن است. شما فرمودید هر وقت یک کار از من خواستی، دو کار انجام بدهم. اینک فرمان تو را انجام دادم. یک حکیم آوردم با یک قبر کن! اگر حکیم حالت را خوب کرد که چه بهتر وگرنه قبر کن حاضر است و دیگر نیازی به رفتن دوباره برای پیدا کردن قبرکن نیست!
📚برگرفته از لطائف السوائف
✍فخرالدین علی صفی
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
📔#حکایت_طمع
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر🐪🐫🐪🐫 بار داشت و چهل بنده خدمتکار... 🤵👨🍳👨🌾
شبی در جزیره #کیش مرا به حجره خویش در آورد.
همهی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین.
گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!!
#سعدیا سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم.
گفتم: آن کدام سفرست؟
گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!!
انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!!
گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیدهای و شنیدهای.
گفتم:
⚘آن شنیدستی که در اقصای غور
بار سالاری بیفتاد از ستور
⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را
یا #قناعت پر کند یا #خاکگور
📕#گلستان_سعدی
✍باب سوم
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
✔️✔️روزی مردی زیر سایهی درخت گردویی نشست تا خستگی در کند در این موقع چشمش به کدو تنبلهایی که آن طرف سبز شده بودند افتاد و گفت:
خدایا! همهی کارهایت عجیب و غریب است! کدوی به این بزرگی را روی بوتهای به این کوچکی میرویانی و گردوهای به این کوچکی را روی درخت به این بزرگی!
همین که حرفش تمام شد گردویی از درخت به ضرب بر سرش افتاد. مرد بلافاصله از جا جست و به آسمان نظر انداخت و گفت:
خدایا!
خطایم را ببخش!
دیگر در کارت دخالت نمیکنم چون هیچ معلوم نبود اگر روی این درخت به جای گردو، کدو تنبل رویانده بودی الان چه بلایی به سر من آمده بود!
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
✍#حکایت مرگ خوبه اما برای همسایه!
روباهی با شتری رفاقت ڪرد. هر دو دو بچه داشتند.
شرط ڪردند، روباه صبح تا ظهر نزد بچهها بماند تا شتر به چرا برود و عصر شتر در نزد بچهها بماند و روباه به شڪار برای بچههایش رود.
شتر چون بیرون رفت، روباه پریده و شڪم یڪی از بچه شترها رو درید و خود و بچههایش خوردند.
شتر از بیابان برگشت و روباه جلوی شتر پرید و گفت: «ای شتر مهربان! من نگهبان خوبی نبودم، مرا ببخش، گرگی آمد و یڪی از بچهها راخورد.»
شتر پرسید: بچه تو یا بچه من؟
روباه گفت: «ای برادر! اول بازی صحبت من و تو ڪردی؟؟؟ چه فرقی دارد بچه من یا تو!!!»
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ #داستان✨
روزی مردی قصد سفر کرد ،پس خواست پولش را به شخص امانت داری بدهد.
به نزد قاضی شهر رفت و به او گفت: به مسافرت می روم، می خواهم پولم را نزد تو به امانت بگذارم و پس از برگشت از تو پس بگیرم.
قاضی گفت: اشکالی ندارد پولت را در آن صندوق بگذار... پس مرد همین کار را کرد.
وقتی از سفر برگشت، نزد قاضی رفت و امانت را از خواست.
قاضی به او گفت: من تو را نمی شناسم.
مرد غمگین شد و به سوی حاکم شهر رفت و قضیه را برای او شرح داد...
حاکم گفت: فردا قاضی نزد من خواهد آمد و وقتی که در حال صحبت هستیم تو وارد شو و امانتت را بگیر.
در روز بعد وقتی که قاضی نزد حاکم آمد، حاکم به او گفت: من در همین ماه به حج سفر خواهم کرد و می خواهم امور سرزمین را به تو بدهم چون من از تو چیزی جزء امانتداری ندیده ام.
در این وقت صاحب امانت داخل شد و به آن ها سلام کرد و گفت: ای قاضی من نزد تو امانتی دارم. پولم را نزد تو گذاشته ام. قاضی گفت: این کلید صندوق است، پولت را بردار و برو.
بعد دو روز قاضی نزد حاکم رفت تا درباره ی آن موضوع با هم صحبت کنند.
حاکم گفت:
ای قاضی امانت آن مرد را پس نگرفتیم مگر با دادن کشوری به تو!
حالا با چه چیزی کشور را از تو پس بگیریم؟
و بدین ترتیب دستور به برکناری وی داد.
پیامبر می فرماید:
به زیادی نماز، روزه و حجشان نگاه نکنید
به راستی سخن و دادن امانتشان نگاه کنید.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
☘☘
ما داستان های مختلفی را امتحان می کنیم، همان طور که لباس های مختلفی را امتحان می کنیم. این جمله را "ماکس فریش" رمان نویس مشهور سویسی گفته است.
مردم پیش از این که تفکر علمی را یاد بگیرند، از داستان ها برای توضیح دنیا استفاده می کنند؛ به همین خاطر افسانه ها از فلسفه ها قدیمی ترند و این منجر به خطای داستان می شود.
ما هر چیزی را به صورت داستان معنا دار در می آوریم، از داستان های زندگی شخصی خودمان گرفته تا وقایع جهانی. چنین کاری باعث دگرگون شدن واقعیت و تغییر تصمیم های ما می شود.
مشکل اصلی داستان ها:
یک احساس نادرست از درک کردن به ما می دهند که ناگزیر باعث می شوند ما ریسک های بزرگتری بکنیم و روی لایه های نازکی از یخ قدم بگذاریم.
📙 هنر شفاف اندیشیدن
✍🏻 #رولف_دوبلی
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
#کـــفـــش_نــــو
ملا نصرالدین برای خرید پاپوش نو راهی شهر شد. در راسته ی کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها وجود داشت که او می توانست هر کدام را که می خواهد انتخاب کند. فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد.
ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد، اما هیچ کدام را باب میلش نیافت هر کدام را که می پوشید ایرادی بر آن وارد می کرد. بیش از ده جفت کفش دور و بر ملا چیده شده بود و فروشنده با صبر و حوصله ی هر چه تمام به کار خود ادامه می داد. ملا دیگر داشت از خریدن کفش ناامید می شد که ناگهان متوجه ی یک جفت کفش زیبا شد. آنها را پوشید. دید کفش ها درست اندازه ی پایش هستند. چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس رضایت کرد. بالاخره تصمیم خود را گرفت. می دانست که باید این کفشها را بخرد.
از فروشنده پرسید: «قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟»
فروشنده جواب داد:
«این کفش ها، قیمتی ندارند.» ملا گفت: «چه طور چنین چیزی ممکن است. مرا مسخره می کنی؟»
فروشنده گفت: «ابدا، این کفش ها واقعا قیمتی ندارند، چون کفش های خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی!»
👌نـتـیـجـه:
این داستان زندگی اکثر ما انسان هاست. همیشه نگاه مان به دنیای بیرون است. ایده آل ها و زیبایی ها را در دنیای بیرون جست وجو می کنیم. خوشبختی و آرامش را از دیگران می خواهیم. فکر می کنیم مرغ همسایه غاز است...خودکم بینی و اغلب خودنابینی باعث می شود که انسان خویشتن را به حساب نیاورد و هیچ شأنی برای خودش قائل نباشد.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
سر تا پایم را خلاصه کنند می شوم "مشتی خاک"
که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه
یا "سنگی" در دامان یک کوه
یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس
شاید "خاکی" از گلدان
یا حتی "غباری" بر پنجره
اما مرا از این میان برگزیدند : برای" نهایت" برای" شرافت" برای" انسانیت"
و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای : " نفس کشیدن " " دیدن " " شنیدن " " فهمیدن "
و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید
من منتخب گشته ام : برای" قرب " برای" رجعت " برای" سعادت "
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده: به" انتخاب " به" تغییر " به" شوریدن " به" محبت "
وای بر من اگر قدر ندانم…🌸🍃
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312