هدایت شده از گسترده معراج✔
📣📣📣📣📣📣
🖇 #چهارشنبه_های_وبیناری #رایگان
🔅 موضوع این هفته :
#ازدواج_موفق
#انتخاب_همسر_با_هشت_کفویت
خانما و دخترهای نازنین این آموزش کاربردی رو از دست ندهید ...😍☝️
📌بررسی یک ازدواج موفق
لطفا ساعت ۱۷ در پیج اینستاگرام آنلاین باشید.
🎙فایل صوتی در کانال ایتا بارگذاری خواهد شد.👌
به کانال توانمندسازی بانوان بپیوندید 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3534356591Cdbfc9b3cb8
هدایت شده از
📣📣📣📣📣📣
🖇 #چهارشنبه_های_وبیناری #رایگان
🎓 #صالحه_کشاورز_معتمدی
🔅 موضوع این هفته :
#ازدواج_موفق
#انتخاب_همسر_با_هشت_کفویت
دخترهای نازنین این آموزش کاربردی رو از دست ندهید ...😍☝️
📌بررسی یک ازدواج موفق
به کانال توانمندسازی بانوان بپیوندید 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3534356591Cdbfc9b3cb8
#پندانـــــــهـــ
هیچ وقت بخاطر اینکه
همرنگ جماعت بشی،
نقاب به صورتت نزن!!!
شجاع باش!
خاص باش!
خودت باش!
افراد با اصالت دارای هویت رشد یافته اند و در روابطشان نیازی به نقاب زدن ندارند.
آنها خود واقعی شان را زندگی می کنند و از اینکه خودشان باشند، واهمه ندارند.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
✨﷽✨#داستان
✅بزرگی میگفت:
اگر کسی برای درخواست کمک برای
حل مشکلی پیش تو آمد؛
هرگز نگو:
فلانی هم که هر وقت کاری داشته
باشه فقط ما را میشناسه!
👈 بلکه بگو:
الحمدلله که خدا به من
توفیق برطرف کردن نیازهای مردم
را عنایت کرده است.
✍آقای ما امام حسین علیهالسلام در این باره میفرمایند: "برآوردن حاجت و برطرف كردن مشكلات مردم به دست شما از نعمتهای خداوند است نسبت به شما، بنابراین با منت گذاری و اذیت آنان، جلوی این نعمت ها را نگیرید."
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
🌸🍃🌸🍃#حکیمانه
امام صادق (علیه السلام) با بعضی از اصحاب برای تسلیت به خانه یکی از خویشاوندان میرفتند. در بین راه بند کفش امام صادق (علیه السلام) پاره شد به طوری که کفش به پا، بند نمیشد.
امام کفش را به دست گرفتند و با پای برهنه به راه افتاند.
ابن ابی یعفور - که از بزرگان و صحابه آن حضرت بود - فوراً کفش خویش را از پا درآورد، بند کفش را باز و دست خود را به طرف امام (علیه السلام) دراز کرد تا آن بند را به امام (علیه السلام) بدهد که امام با کفش برود و خودش با پای برهنه راه برود.
امام با حالت خشمناک روی خویش را از عبدالله برگرداند و به هیچ وجه حاضر نشد آن را بپذیرد و فرمودند: «اگر یک سختی برای کسی پیش آید، خود آن شخص، از همه به تحمل آن سختی اولیتر است. معنا ندارد که حادثهای برای یک نفر پیش بیاید و دیگری متحمل رنج بشود.»
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
✅حتما بخوانید حتما
✍فقط به نداشته ها فکر نکنیم،بلکه به خود و دیگران نعمتهای خدای مهربان را یادآوری کنیم تا بر نعمتش بیفزاید برخی از نعمتها مانند: سلامتی بدن اعم از : دیدن، شنیدن، بوییدن، خوردن، جویدن، بلعیدن، هضم کردن، دفع کردن و...
نعمت امنیت، پدر و مادر، فرزند سالم، دوستان خوب، فامیل با معرفت، آبرو، آزادی، کسب، کار ، درآمد حتی کم، سرپناه واز همه مهمتر محبت خدا و اهلبیت و دینداری و میلیونها میلیون نعمت دیگر که اگر یکی از آنها گرفته شود میتواند کل زندگی ما مختل کند...
خدایا شکرت🙏
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
#حکیمانه
✍مفضل بن عمر می گوید:
امام جعفر صادق علیه السلام امام پس از خود را موسی بن جعفر علیه السلام معرفی کرده بود ولی پس از شهادتش، پسر او بهنام عبدالله افطح که پس از اسماعیل - که در زمان خود امام صادق از دنیا رفت ــ بزرگترین پسر امام بود، ادعای امامت نمود و گروهی را به دور خود جمع کرد.
🔸موسی بن جعفر علیه السلام دستور داد هیزم فراوانی در میان خانه جمع کردند، سپس اصحاب بزرگ و برادرش عبدالله را احضار فرمود. پس از آنکه همه حاضر شدند به دستور امام، هیزمها را به آتش کشیدند؛ و هیچکس نمیدانست نقشه حضرت چیست.
🔸وقتی شعلههای آتش گسترده شد، امام علیه السلام از جا برخاست، داخل آتش شد و میان شعلههای آتش نشست و شروع کرد به صحبت کردن. یک ساعت به همین منوال گذشت. آنگاه از جا برخاست و از میان شعلههای آتش بیرون آمد و در میان اصحاب نشست. سپس رو به برادرش عبدالله کرد و فرمود:« اگر چنین گمان میکنی که تو امام بعد از پدر هستی، در میان آتش بنشین و با مردم سخن بگو.» عبدالله از زور خجالت و غضب، رنگبهرنگ شد و از منزل امام بیرون رفت.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
# داستان کوتاه پند آموز
💭 مرد بیسوادی قرآن میخواند ولی معنی قرآن را نمیفهمید. روزی پسرش از او پرسید: چه فایده ای دارد قرآن میخوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟
پدر گفت: پسرم!
سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور.
پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند.
💭 پدر گفت: امتحان کن پسرم.
پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند گرفت و به طرف دریا رفت.
سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند.
پسر به پدرش گفت؛ که هیچ فایده ای ندارد.
پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم.
پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛ که غیر ممکن است...!
💭 پدر با لبخند به پسرش گفت:
سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است.
پدر گفت:
این حداقل کاری است که قرآن
برای قلبت انجام میدهد.
دنیا و کارهای آن، قلبت را از
سیاهی ها و کثافتها پرمیکند؛
خواندن قرآن همچون دریا
سینه ات را پاک میکند،
حتی اگر معنی آنرا ندانی...!!
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
#حکیمانه
📚 نمک نشناسی
روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود، ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت. از شدت درد فریادی زد و سوزن را چند متر دورتر پرت کرد.
مردی حکیم که از آن مسیر عبور میکرد، ماجرا را دید سوزن را آورد به کفاش تحویل داد و شعری را زمزمه کرد:
درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن آنگه که خارش خوری
حکیم به کفاش گفت:این سوزن منبع درآمد توست. این همه از آن فایده حاصل کردی یک روز که از آن دردی برایت آمد آن را دور میاندازی!
🔹اگر از کسی رنجیدیم، خوبیهایی که از جانب آن شخص به ما رسیده را به یاد آوریم. آن وقت ضمن اینکه نمکنشناس نبودهایم تحمل آن رنج نیز آسانتر میشود
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
#حکایت
رازى_كه_در_آن_خواب_بود...!
🌷براى بار اول بود كه بعد از خدمت سـربازى بـه جبهـه مى رفتم. در لشكر فجر و در واحد توپخانه مشغول انجام وظيفه بودم. سال 1363 بود و هواى منطقه موسيان بسيار سرد. روزهاى اول در نماز خواندن تنبلى مى كردم. چنـد روزى بـه همـين منوال گذشت تا يك شب خواب عبـاس ذاكرحـسين را ديـدم؛ يكى از بچه هاى خوب سپاه كه همسايه قديمى هم بوديم و شهيد شده بود.
🌷....سوار يك ژيان بود؛ دور يك فلكه مى گرديد و يك ديگ بزرگ آش هم پـشت آن گذاشته بود. چند نفرى هم از بچه ها توى صف ايـستاده بودنـد و بـه نوبت از او آش مى گرفتند. من هم با كاسه اى كـه در دسـت داشـتم دوان دوان به طرف عباس دويدم تا از او آش بگيرم كه ناگاه صف تمام شـد و او پشت ماشين ژيـان خـود نشـست و حركـت كـرد....
🌷مـن بـه دنبـال او مى دويدم، ولى او نمـى ايستاد. هر چه فرياد كشيدم كـه بـه مـن هـم غـذا بدهد، او نايستاد و رفت و.... من از خواب بيدار شدم. براى من واضح و روشن بود كه اين خواب تعبيرش چيست؟ نماز سـبك شمردن من باعث شد كه در صف آنها نباشم و از آن روز نمازم ترك نشد.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
#حکیمانه
در شگفتم از بخيل، به سوي فقري مي شتابد كه از آن گريزان است و سرمايه اي را از دست مي دهد كه در جستجوي آن است، در دنيا چون تهيدستان زندگي مي كند، اما در آخرت چون سرمايه داران محاكمه مي شود. و در شگفتم از متكبري كه ديروز نطفه اي بي ارزش، و فردا مرداري گنديده خواهد بود و در شگفتم از آن كس كه آفرينش پديده ها را مي نگرد و در وجود خدا ترديد دارد. و در شگفتم از آن كس كه مردگان را مي بيند و مرگ را از ياد برده است و در شگفتم از آن كس كه پيدايش دوباره را انكار مي كند در حالي كه پيدايش آغازين را مي نگرد و در شگفتم از آن كس كه خانه نابودشدني را آباد مي كند اما جايگاه هميشگي را از ياد برده است.
📚http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
✨
# داستان کوتاه
✍مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردند. وقتی به موضوع خدا رسید آرایشگر گفت: «من باور نمی کنم که خدا وجود دارد.» مشتری پرسید: «چرا باور نمی کنی؟»
آرایشگر جواب داد: «کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد.» مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده و ظاهرش هم کثیف و به هم ریخته بود. مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: «میدونی چیه؟ به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند!» آرایشگر گفت: «چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم. همین الان موهای تو را کوتاه کردم.» مشتری با اعتراض گفت: «نه آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردی که بیرون است با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.»
آرایشگر گفت: «نه بابا! آرایشگرها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.» مشتری تاکید کرد: «دقیقا نکته همین است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.»
💠http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚