🔹فردی بود که چای را آنقدر کم رنگ مینوشید که به سختی میتوانستیم بفهمیم که آب جوش نیست! چربی و نمک هم اصلا نمیخورد ورزش میکرد و وقتی از او علت این کارهایش را میپرسیدیم، میگفت که اینها برای سلامتی بد است و سکته میآورد. او در چهل و پنج سالگی در اثر سکته قلبی درگذشت!
🔸چندی پیش یک زندانی در امریکا از زندان گریخت. به ایستگاه راه آهن می رود و سوار یک واگن باری می شود. درب واگن به صورت خودکار بسته می شود و قطار به راه می افتد. او متوجه می شود که سوار فریزر قطار شده است. روی تکه کاغذی می نویسد که این مجازات رفتارهای بد من است، که باید منجمد شوم. وقتی قطار به ایستگاه میرسد، مامورین با جسد او روبرو می شوند. در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است!
.
🔹منتظر هرچه باشیم، همان برایمان پیش میآید. منتظر شادی باشیم، شادی پیش میآید. منتظر غم باشیم، غم پیش میآید...
🔸هرگز پول را برای بیماری و مشکلات پس انداز نکنیم. چون رخ میدهد. پول را برای عروسی، برای خرید خانه، اتومبیل، مسافرت و نظایر آن پس انداز کنیم. وقتی میگویی این پول برای خرید اتومبیل است، دیگر به تصادف فکر نکن...
🔹ژاپنیها ضربالمثل جالبی دارند و میگویند:
اگر فریاد بزنی به صدایت گوش میدهند !
و اگر آرام بگویی به حرفت گوش میدهند !
🔸قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را !
این "باران" است که باعث رشد گل ها می شود نه "رعد و برق" !
🔹در خانه ای که آدم ها یکدیگر را دوست ندارند،
بچه ها نمی توانند بزرگ شوند !
شاید قد بکشند،
اما بال و پر نخواهند گرفت !
🔻زندگی کوتاه است...
زمان به سرعت می گذرد...
نه تکراری... نه برگشتی...
پس از هر لحظه ای که می آید
لذت ببرید❣️🙏
🍃🍃🍃@dastankm 🍃🍃🍃
✨﷽✨
✍زنی که از دست چشمچرانیهای همسرش به ستوه آمده بود، درد دل نزد مادرشوهرش میبرد. او که زن دانایی بود گفت من شب برای صرف شام به خانه شما میآیم ولی شام درست نکن!
مرد وقتی به خانه میآید، از اینکه همسرش تدارکی ندیده عصبانی میشود. ولی مادر میگوید من امشب هوس نیمروهای تو را کردم و با خود تخم مرغ آوردهام تا با هم بخوریم. پسر مشغول درست کردن نیمرو میشود و از مادرش میپرسد: چرا تخم مرغ ها را رنگ کردهای؟ مادر گفت: زیبا هستن؟ پسر گفت: آری. مادر گفت: داخلشان چطور است؟ پسر گفت همه مثل هم!
مادر گفت پسرم زن نیز همین طور است. هرکدام ظاهری با رنگ و لعاب، ولی همه درونشان یکی است. پس وقتی همه مثل همند چرا خود و همسرت را آزار میدهی. قدر داشتههایت را بدان و خود را درگیر دیگران نکن...
💥ناگهان یکی از تخم مرغها دو زرده درآمد و گند زد به پند حکیمانه
🆔 @dastankm
😱🌺قصه قاسم جیگرکی رو شنیدی ؟
😱برکت از زندگیت رفته؟
😱🌸دلت برای قتلگاه تنگ شده ؟
😱روضه دلت میخواد ؟
😱🌸داستان زعفر جنی رو شنیدی؟
😱 از خودت پرسیدی من کیستم ؟
😱🌹امام زمان چه حقیقتی است ؟
😱احکام بلدی ؟
😱🌼از شهدا چه میدانی ؟
😱تنت میلرزه و نمیتونے گناه نکنے؟
شیـطان نمیـزاره وارد این کانال بشی..
شیطان لعنت کــن و وارد شـو✨
این ڪلیپ مسیر زندگےخیلےها رو عوض کرده👇
http://eitaa.com/joinchat/505020435C02fc644174
#ویژه_شهادت_امام_حسین_ع👆
📚#حکایت_پندآموز_بهلولدانا
بهلول هارون را در حمام دید و
گــفت: به من یڪ دیـــنار بدهڪاری
طلب خود را می خـــواهــم.
هارون گـفت: اجازه بده از حمام
خارج شوم من ڪه اینجا عـریانم
و چــیزی ندارم بدهــم.
👌بهلول گفت: در روز قیامت هم
این چـنین عریان و بی چیز خواهی
بود پس طلب دنــــیا را تا زنده ای
بده ڪه حــمام آخــرت گـرم است و
دسـتت خالـــی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📚 @dastankm 📚
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴داستان شهوت ، پسر جوان و پیرمــرد
پسر جوانی ،با وسوسه یکی از دوستانش به محلی رفتند که زنان روسپی، فاحشه در آنجا خود فروشی می کردند. او روی یک صندلی در حیاط آنجا نشست .
در آنجا پیرمرد ژولیده ای و فروتنی بود که حیاط و صندلی ها را نظافت می کرد.
پیرمرد در حین کارکردن ، نگاه عمیقی به پسرک انداخت و سپس پیش او رفت و پرسید : پسرم ، چند سالت است
گفت : بیست سالم است .
پرسید : برای اولین بار است که اینجا می آیی
گفت : بله
پیرمرد آه پر دردی از ته دل کشید و گفت : می دانم برای چه کاری اینجا آمده ای ؛ به من هم مربوط نیست ، ولی پسرم ، آن تابلو را بخوان.
پسرک به طرف تابلویی رفت که در یک قاب چوبی کهنه به دیوار آویخته شده بود .
سپس با صدای لرزان شروع به خواندن شعر تابلو کرد:
گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی
صبر کن تا پیدا شود گوهر شناس قابلی
آب پاشیده بر زمین شوره زار بی حاصل است
صبر کن تا پیدا شود زمین باربری
قطرات اشک بر گونه های چروکیده پیرمرد می غلتید ...
اشک هایش را پاک کرد و بغضش را فرو برد و گفت : پسرم ، روزگاری من هم به سن تو بودم و به اینجا آمدم ، چون کسی را نداشتم که به من بگوید:
« لذت های آنی ، غم های آتی در بر دارند
کسی نبود که در گوشم بگوید :
ترک شهوت ها و لذت ها سخاست
هر که درشهوت فرو شد بر نخاست
کسی را نداشتم تا به من بفهماند :
به دنبال غرایز جنسی رفتن ، مانند لیسیدن عسل بر روی لبه شمشیر است ؛ عسل شیرین است ، اما زبان به دو نیم خواهد شد .
کسی به من نگفت :
اگر لذتِ ترک لذت بدانی
دگر لذت نفس را لذت ندانی
و هیچ کس اینها را به من نگفت و حالا که :
جوانی صرف نادانی شد و پیریُ پشیمانی
دریغا ،روز پیری آمی هوشیار می گردد
پیرمرد این را گفت و دست بر پیشانی گذاشت و شروع به گریستن کرد.
چیزی در درون پسر فرو ریخت ... حال عجیبی داشت ، شتابان از آنجا بیرون آمد در حالی که شعر پیرمرد را زیر لب زمزمه می کرد: « گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی ...» و دیگر هرگز به آن مکان نرفت.
📚هزارویک حڪایت عبرت آموز
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@dastankm
🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃
#هرچه_میکشیم_ازدست_این_زبان👅
#است_که_بیجهت_بازمیشود
🔴مراقب زخم زبانها باشیم که دل کسی را نشکنیم؛ که اگر دل انسانی را شکستیم منتظر جواب سخت😡😡 خداوند باشیم❗️
🌷 #آیت_الله_شاه_آبادی نقل می کنند
🍃در زمان قدیم، حمام ها عمومی و دارای خزینه بود. روزی مرحوم شاه آبادی به حمام رفته بودند و پس از شست و شوی خود، وارد خزینه شدند و بعد از آب کشیدن بدن، بیرون آمدند و چون می خواستند از سطح حمام بگذرند، احتیاط می کردند که آب های کثیف بر بدنشان نریزد.
سرهنگی که او نیز در حمام بود، چون احتیاط ایشان را دید، #زبان به #طعن و #تمسخر گشود و به ایشان #اهانت کرد.
ایشان از این تمسخر و طعن او خیلی ناراحت شدند، اما #چیزی_نگفتند و به راه خود ادامه دادند.
فردای آن روز مشغول تدریس بودند که صدای عدهای که #جنازهای را حمل می کردند، شنیدند. پرسیدند چه خبر شده؟
❇️اطرافیان جواب دادند که آن #سرهنگی که دیروز در #حمام به شما #اهانت کرد، وقتی از حمام بیرون آمد، سر زبانش تاول زد و درد آن هر لحظه بیشتر شد و معالجهی دکترها هم سودی نبخشید و در کمتر از 24 ساعت، از دنیا رفت...!
🌺بعدها، هر وقت که آیت الله شاه آبادی از این قضیه یاد می کردند، متأثر و ناراحت می شدند و می فرمودند:
«ای کاش آن روز در حمام به او پرخاش کرده و ناراحتی خود را بروز می دادم تا گرفتار نشود!»
#اگربتونیم_دهنوببندیم_کاربزرگی_کردیم. #چون_جدا_کارماروبه_جهنم_میکشونه
📚🌸📚🌺📚🌼📚
@dastankm
امام على عليه السلام:
فضيلت، غلبه بر عادت است
الفَضيلَةُ غَلَبَةُ العادَةِ
غررالحكم حدیث357
امام على عليه السلام:
گرسنگى كشيدن، چه نيكو يارى دهنده اى بر سركشىِ نفْس و شكستن عادت آن است
نِعمَ العَونُ عَلى أشَرِ النَّفسِ وكَسرِ عادَتِهَا التَّجَوُّعُ
غرر الحكم حدیث 9942
امام على عليه السلام:
عادت، دشمنى است كه انسان را در تملّك خود دارد
العادَةُ عَدُوٌّ مُتَمَلِّكٌ
غرر الحكم حدیث958
🆔 @dastankm
✨﷽✨
✅ مرد صابونی
✍در مغازه عطاریم نشسته بودم که دو نفر برای خریدن سِدر و کافور به دکان من وارد شدند. متوجه شدم اهل بصره و مردم عادی نیستند. با پرسش و اصرار متوجه شدم از ملازمان حضرت حجت هستند. با تضرع و زاری از آنها خواستم مرا به ملاقات حضرت ببرند. در نهایت پذیرفتند و به راه افتادیم.
در راه باران گرفت. اتفاقا من در وقت خروج از بصره، صابونی پخته و آن را برای خشک شدن در آفتاب، بر پشت بام گذاشته بودم. وقتی باران را دیدم به یاد صابون ها افتادم و خاطرم پریشان شد. مقداری که رفتیم در دامنه ی بیابان به چادری رسیدیم. یکی از ملازمان گفت حضرت در آن چادر است و برای گرفتن اذن دخول برای من، به داخل رفت.
💥گفت و گوی آنها را شنیدم که حضرت فرمودند: او را به جای خود برگردانید و دست رد به سینه اش بگذارید، تقاضای او را اجابت نکنید و در شمار ملازمان ما ندانید، زیرا او مردی است صابونی.
📚 کتاب میر مهر، ص ٣٠٨
آل عمران، آیه ٩٢: "لَن تَنَالُوا البِرَّ حَتَّی تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ"
↶【به ما بپیوندید 】↷
👇👇👇👇👇👇👇👇
@dastankm
🌸🍃🌸🍃
در كتاب هماى سعادت داستانى
توجه مرا جلب كرد كه نجيب الدين (كه از علماى بزرگ زمان خودش بوده است ) نقل مى فرمود: يك شب در قبرستان بودم . ديدم چهار نفر بطرف قبرستان مى آيند و يك جنازه اى روى دوششان است . من جلو رفته و از آوردن جنازه در آن وقت شب اعتراض كردم و گفتم اين عمل شمابه من اينطور مى رساند كه شما انسانى را كشته ايد و نيمه شب قصد دفن آن جنازه را داريد كه كسى از راز و اسرارتان سر در نياورد.
گفتند: اى مرد خيال بد نكن زيرا مادرش با ماست . ديدم پيرزنى جلوآمد. من گفتم اى مادر چرا نيمه شب جوانت را بقبرستان آورده اى ؟
گفت : چون جوان من معصيت كار بوده خودش چند وصيت كرده ، اول : چون من از دنيا رفتم طنابى بگردنم بينداز و مرا در خانه بكش و بگو خدايا اين همان بنده گريزپا و معصيتكارى است كه بدست سلطان اجل گرفتار شده او را بسته و نزد تو آوردم به او رحم كن . دوم : جنازه ام را شبانه دفن كن كه كسى بدن مرا نبيند و از جنايات من ياد كند و معذب شوم . سوم : اينكه بدنم را خودت دفن كن و لحد بگذار كه خداوند موهاى سفيد تو را ببيند و بمن عنايتى فرمايد و مرا بيامرزد، درست است كه من توبه كرده ام و از كرده هايم پشيمانم ولى تو اين وصيتهاى مرا انجام بده .
وقتى كه جوانم از دنيا رفت ريسمانى بگردنش بستم و او را كشيدم ناگهان صدائى بلند شد و گفت : اَلا اِنَّ اَوْلِياء اللّه هُمُ الْفائِزُون بابنده گنه كار ما اينطور رفتار نكن ما خود مى دانيم با او چه كنيم .
خوشحال شدم (كه توبه او پذيرفته شده ) و او را بطرف قبرستان آوردم .
من از پيرزن خواهش كردم كه دفن پسرش را به من واگذار كند. او هم اجازه داد بدن را در قبر گذاشتم همينكه خواستم لحد را بچينم آيه اى را شنيدم كه بگوشم رسيد الا ان اولياء اللّه هم الفائزون از اين داستان اينطور نتيجه ميگيريم كه توبه شخص گنه كار مورد قبول واقع شده و خدا دوست ندارد بنده گنه كارش كه توبه كرده مورد اهانت قرار گيرد.
🌺 @dastankm 🌺