✨﷽✨
#حکایت
✍اربابی یکی را کشت و زندانی شد. و حکم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد. شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد. اسبی برایش مهیا کرد و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده میکردند. ارباب گفت:
سپاسگزارم بدان جبران میکنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانوادهات و فرزندانت وداع میکردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم.
اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من میروم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو خواهی کرد، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد
💐قرآن کریم:
لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الذی
هرگز نیکیهای خود را با منت باطل نکنید
@dastankm
✨﷽✨
✅داستان واقعی امام زمان فرمودند به پدرت بگو انقدر غُر نزند!
✍پدرش مخالف روحانی شدنش بود، میگفت ملا شدن آب و نان نمی شود، سید ابوالحسن اما دوست داشت یاد بگیرد علوم دینی را،هرچه بود دل را به دریا زد و رفت... رفت به حوزه ی علمیه نجف تا در آن دیار در محضر استاد زانو بزند و کسب فیض کند...
اطاقی در نجف اجاره کرده بود و با سختی زندگی اش را سپری می کرد، درآمد آنچنانی نداشت و آنچه او را پایبند کرده بود عشق به مولا یش امام زمان ارواحنافداه بود و بس.. در یکی از روزهایی که از شدت فقر حتی پول خرید ذغال برای گرم کردن اطاق نداشت، پدر تصمیم گرفت سَری به او بزند و از حال و روزش با خبر بشود... پدر رسید نجف، حجره ی محقر سید ابوالحسن، پسر پدر را احترام کرد و او را در آغوش کشید،پدر اما با دیدن اوضاع و احوال سید ابوالحسن شروع کرد به سرکوفت زدن، که چرا ملا شدی، که چرا سخنش را اعتنا نکردی، که باید در این سیاهی زمستان شبها را بدون ذغال در سرما بلرزی و خودت را با نان و تُرب سیر کنی...
از پدر کنایه زدن بود و از سید ابوالحسن خودخوری، خجالت میکشید، پدرش شبی را مهمانش شده بود که هیچ چیز در بساطش نبود برای پذیرایی، در همین سرکوفت زدن ها درب اطاق بصدا درآمد، سید ابوالحسن درب را باز کرد، جوانی پشت درب بود با شتری پر از بار،ذغال و بود و همه ی مایحتاج و خوراکی، سید را که دید گفت:آقایت سلام رساندند و عرض کردند:به پدرت بگو آنقدر غُر نزند، ما در مراعات حال شیعیانمان کوتاهی نمی کنیم...
آنقدر پیش خدا دستِ تو باز است آقا
لب اگر باز کنم هر چه بخواهم دادی...
📚 برداشتی آزاد از سخنان شیخ مجید احمدی
@dastankm
»
✍یکی از صالحان دعا میکرد :
پروردگارا در روزی ام برکت ده »
کسی پرسید:چرا نمیگویی روزی ام ده ؟ ڱفت روزی را خدا برای همه ضمانت کرده است. اما من بـرکت را در رزق طلب میکنم چیزیست که خدا به هرکس بخواهد میدهد نه به همگان
اگر در مال بیاید،زیادش میکند
اگر درفرزند بیاید ،صالحش میکند
اگر درجسم بیاید،قوی و سالمش میکند
و اگر درقلب بیاید ، خوشبختش میکنـد
💠: @dastankm
💠
🔸حکایت:
یعقوب لیث صفاری شبی هر چه کرد خوابش نبرد، به غلامان خود گفت :
حتما به کسی ظلم شده ، او را بیابید.
پس از کمی جست و جو ، غلامان باز گشتند و گفتند :
سلطان به سلامت باشد ، دادخواهی نیافتیم .
اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخواست و با جامه مبدل ، از قصر بیرون شد. در پشت قصر خود، ناله ای شنید که می گفت:
خدایا یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم میشود.
سلطان گفت : چه میگویی؟
من یعقوبم و از پی تو آمده ام، بگو ماجرا چیست؟
آن مرد گفت: یکی ازخواص تو که نامش را نمیدانم، شبها به خانه من می آید و به زور ، زنم را مورد آزار قرار می دهد.
سلطان گفت: اکنون کجاست؟
مرد گفت: شاید رفته باشد .
شاه گفت: هرگاه آمد، مرا خبر کن و آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و گفت : هر زمان این مرد، مرا خواست به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم .
شب بعد، باز همان متجاوز به خانه آن مرد بینوا رفت، مرد مظلوم به
سرای سلطان شتافت .
یعقوب لیث سیستانی، با شمشیر برهنه به راه افتاد، در نزدیکی خانه صدای مرد را شنید، دستور داد تا چراغها و آتشدانها را خاموش کنند، آنگاه ظالم را با شمشیر کشت .
پس از آن، دستور داد تا چراغ افروزند و در چهره کشته شده نگریست، آن گاه سر به سجده نهاد، به صاحب خانه گفت قدری نان بیاورید که بسیارگرسنه ام .
صاحبخانه گفت : پادشاهی چون تو چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کرد؟
شاه گفت: هر چه هست، بیاور .
مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید.
سلطان در جواب گفت:
آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی
از فرزندانم.
پس گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری مانع اجرای عدالت نشود.
چراغ که روشن شد، دیدم بیگانه است.
پس سجده شکر گذاشتم .
اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛ با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم .
اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام.
گر به دولت برسی ؛ مست نگردی ؛ مردی
گر به ذلت برسی ؛ پست نگردی ؛ مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گر تو بازیچه این دست نگردی ، مردی...!
@dastankm
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⚪ مرحوم حضرت آیت الله مجتهدی :
✅👌کاری کنید که به بهشت خدا بروید.
🔥 اگر ما از ترس جهنم نماز بخوانیم، خیلی چنگی به دل نمی زند ، اما اگر گفتند: "نماز صبح هم نخوانی به جهنم نمی روی" و در این صورت نماز صبح خواندی، این خوب است.
🍀 اگر عبادت برای بزرگی خدا باشد، إن شاء الله این خیلی قیمتی است و این فرد در روز قیامت هم به بهشت خدا می رود. «فَادخُلی في عِبادی وَادخُلی جَنّتی»
🌷 خداوند می فرماید: "برای من عبادت کن،من تو را در بهشت خودم می برم"
🔺 لذا بعضی ها را ما در بهشت نمی بینیم، به خدا عرض می کنیم که "رفیقان چرا در بهشت نیست؟" خطاب می رسد: «فی مَقعَدِ صِدقٍ عِندَ مَلیک مُقتَدِرٍ»
🌅👌آنها به حضور رسیده اند. آنهایی که عبادت برای خدا می کنند و نه از ترس جهنم، آنها به بهشت خدا می روند. آنجا خیلی عالی است، دعا کنیم که به آنجا برویم. اگر عبادتمان برای خدا باشد، إن شاءالله به آنجا می رویم.
💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
@dastankm
💠🔅💠🔅💠🔅💠
💠🔅💠🔅💠
💠🔅💠🔅
💠🔅💠
💠🔅
💠
💠حكايتى عجيب از نجات يك گنهكار
✅مرحوم نراقى در معراج السعاده نقل كرده است كه در بصره زنى به نام شعوانه زندگى میكرد كه خواننده و موسيقیدان بسيار خوبى بود و سه هنر داشت: خوب نى مى زد، خوب مى رقصيد و خوب مى خواند. طبيعتاً، چند شاگرد هم داشت و مجلسى در بصره براى خوشگذرانى ترتيب داده نمى شد مگر اينكه اين خانم در آن دعوت بود.نقل است روزى براى شركت در يكى از همان مجالس مىرفت كه ديد صداى ناله شديدى از داخل خانهاى بلند است. به يكى از شاگردانش گفت: برو ببين در اين خانه چه خبر است! دختر رفت و هر چه آنها منتظر ماندند برنگشت. به شاگرد ديگرش گفت: چرا او نيامد؟ برو ببين چه خبر است! اين يكى هم رفت و ديگر نيامد. به سومى گفت: تو برو و زود برگرد! سومى هم رفت و نيامد. لاجرم، خودش داخل شد و پرسيد: اينجا چه خبر است؟ گفتند: خانم اينجا نه مجلس مردگان است نه زندگان؛ اينجا مجلس روح است؛ مجلس معناست. گفت: اينها چرا گريه مى كنند؟ گفتند: گوش بده متوجه مى شوى! گوش داد و ديد يك نفر براى مردم صحبت مىكند. اتفاقاً، سخنان گوينده به اين دو آيه قرآن رسيده بود:«إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً». وقتى [آن آتش سوزان] آنان را از مكانى دور ببيند، از آن، خشم و خروشى هولناك بشنوند.در روز قيامت، هنگامى كه چشم مردم از دورترين راه به جهنم بيفتد، با اينكه فاصلهشان با جهنم زياد است، صداى خشم آتش و فرياد عذاب را مى شنوند. بعد، اين آيه را خواند:«إِذا أُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ». هنگامى كه در آن افكنده شوند از آن، در حالى كه در جوش و فوران است، صدايى هولناك و دلخراش مى شنوند.آرى، وقتى جهنمى ها را داخل جهنم بريزند، فرياد بر مى آورند اينجاست كه بايد بر سر خود بزنيم، واى بر ما!شعوانه لحظاتى در اين دو آيه تأمّل كرد و به خود گفت: اگر الان قيامت باشد و من جزو جهنمىها باشم و در آتشم بيندازند كارم تمام است. يك دفعه، از اين فكر منقلب شد و در جا غش كرد. بعد كه به هوش آمد به گوينده مجلس گفت: من زن معصيتكارى هستم. اگر با خدا آشتى كنم، توبهام پذيرفته است؟ گوينده گفت: خانم، هر چه هم گناهت فراوان باشد قبول است، گرچه به اندازه گناهان شعوانه باشد. وقتى فهميد در شهر بصره بدترين زنان و انسانها را به او مثل مىزدند دوباره غش كرد.مرحوم نراقى مى گويد: آخرين بار، شعوانه به گونه اى به هوش آمد و كارش به جايى رسيد كه مايه عبرت زنان و مردان بصره شد. در اثر توبه، گوشت و پوستش آب شد و بدن جديدى پيدا كرد، اما مانند تركه خشك شده بود. يك شب كه سر به سجده گذاشته بود و اشك مىريخت، مى گفت: من كه در اين دنيا به دليل پشيمانى از گناه مانند تركه شدم، در قيامت چه خواهم شد؟ تا نصف شب در اين فكر بود و گريه مىكرد. نيمه شب بود كه در همان اتاق و حال سجده صدايى شنيد كه مى گفت: به همين حال باش و بگذار قيامت بيايد تا ببينى چگونه با كَرَمم با تو رفتار مىكنم. اين تحوّل تأثير يك لحظه فكر كردن کلام علماء و بزرگان
@dastankm
✨﷽✨
✅مومنان آخر الزمان ، برادران حضرت خاتم النبیین صلوات الله علیه و آله
✍ابو بصير از امام محمد باقر عليه السّلام روايت نموده كه پيغمبر اكرم صلّي اللَّه عليه و آله روزي در جمعي از اصحاب خود دو بار فرمود: خداوندا! برادران مرا به من بنمايان. اصحاب عرض كردند: يا رسول اللَّه! مگر ما برادران شما نيستيم؟ فرمود: نه! شما اصحاب من مي باشيد، برادران من مردمي در آخر الزمان هستند كه به من ايمان مي آورند، با اين كه مرا نديده اند. خداوند آنها را با نام و نام پدرانشان، پيش از آن كه از صلب پدران و رحم مادرانشان بيرون بيايند، به من شناسانده است. ثابت ماندن يكي از آنها بر دين خود، از صاف كردن درخت خاردار (قتاد) با دست در شب ظلماني، دشوارتر است. و يا مانند كسي است كه پاره اي از آتش چوب درخت «غضا» را در دست نگاه دارد. آنها چراغهاي شب تار مي باشند، پروردگار آنان را از هر فتنه تيره و تاري نجات مي دهد.
📚بحار الأنوار ، علامه مجلسي ، ج ۵۲ ، ص ۱۵۴
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⏰ @dastankm
✨﷽✨
✅رحمت خداوند
✍زنی که صاحب فرزند نمی شد پیش پیامبر زمانش میرود و میگوید از خدا فرزندی صالح برایم بخواه. پیامبر وقتی دعا میکند و وحی میرسد او را بدون فرزند خلق کردم. زن میگوید خدا رحیم است و میرود.
سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید که بدون فرزند است. زن اینبار نیز به آسمان نگاه میکند و میرود. سال سوم پیامبر وقت زن را با کودکی در آغوش می بیند. با تعجب از خدا می پرسد: بارالها، چگونه کودکی دارد او که بدون فرزندخلق شده بود!؟ وحی میرسد: هر بار گفتم فرزندی نخواهدداشت ،او باور نکرد و مرا رحیم خواند. رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت.
💥رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم): بنده اى نیست که به خداوند خوش گمان باشد مگر آنکه خداوند نیز طبق همان گمان با او رفتار کند.
📚بحارالانوار ج ۴۲؛ ص ۳۸۴
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⏰ @dastankm
✍امام علی علیه السلام:
هر کسی یک عمل را برای من عهده دارشود؛ من چهار چیز را برای او ضمانت می کنم؛ هر کس به من تعهد بدهد که با خانواده اش رفت و آمد داشته باشد؛ من هم ضمانت می دهم که :
۱- بستگانش به او علاقه مند شوند
۲- مال و دارایی او زیاد شود
۳- عمرش طولانی گردد
۴- و داخل بهشت پروردگارش شود
📚مواضع العددیه ص ۲۱۹
💠 @dastankm
#داستانک؛
پيرمرد هر بار كه ميخواست اجرت پسرك واكسیِ كر و لال را بدهد، جمله اي را براي خنداندن او بر روي اسكناس مينوشت. اين بار هم همين كار را كرد. پسرك با اشتياق پول را گرفت و جملهاي را كه پيرمرد نوشته بود، خواند. روي اسكناس نوشته شده بود: وقتي خيلي پولدار شدی به پشت اين اسكناس نگاه كن. پسر با تعجب و كنجكاوی اسكناس را برگرداند تا به پشت آن نگاه كند. پشت اسكناس نوشته شده بود: كلك، تو كه هنوز پولدار نشدی. پسرك خنديد با صداي بلند، هرچند صدای خنده خود را نمیشنيد.
همیشه پر از مهربانی بمان و دلیل شادی دیگران باش، حتی اگر هیچکس قدر مهربانیت را نداند، این ذات توست که مهربان باشی، تو خدایی داری که به جای همه برایت جبران میکند.
@dastankm
─┅─═इई 🍂🍁🍁🍂ईइ═─┅─