eitaa logo
📚داستانک🌹
1.6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
151 ویدیو
35 فایل
داستان های #کوتاه و #آموزنده نکات ناب #اخلاقی متن های #زیبا کپی مطالب با ذکر منبع جایز است✅
مشاهده در ایتا
دانلود
●به مسائل مادی بسیار بی توجه بود. لباس شخصی‌اش همین لباس نظامی بود که همیشه به تن داشت. آستینش را تا می‌زد و همیشه در حالت نیمه رزم بود. در مجالس عزا و عروسی با همان لباس حضور پیدا می‌کرد ● و در روزهای تعطیل اگر قرار بود تفریحی کند یا جایی برود با همان لباس می‌رفت. باورش سخت است اما چند روز پشت سر هم مرخصی نمی‌رفت و تمام عمرش را وقف نظام کرده بود. 🌷 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
۲۱ تیر ۱۳۹۹
یکی از حالت های اخلاقی علی این بود که دفترچه ی «محاسبه ی نفس» داشت هر روز کارهایی که کرده بود محاسبه میکرد و توی دفترچه می‌نوشت . محاسبات نفسش هر روز دو قسمت داشت یک قسمت محاسبه نفس بود، یک قسمت هم نتیجه و توصیه. قسمت نتیجه حرفهای حاج‌آقا حق‌شناس بود. او جز مریدان حاج آقا بود و به دستورات اخلاقی ایشان همیشه عمل میکرد . وقتی دروغ میگفتی واقعا رنگ علی می‌پرید غیبت که می‌کردی ناراحت می‌شد. هر وقت که می‌خواست نماز بخواند تمام متعلقات دنیا را از خودش جدا میکرد. علی واقعا توی جبهه ساخته شده بود و این را همیشه خودش می گفت .... http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
۲۵ مرداد ۱۳۹۹
دشمنان به جای حاج قاسم ماشین «علی امرایی» را زدند: علی وصیت کرده بود که پیکرش در سوریه به خاک سپرده شود، اما برای برخی این سؤال پیش آمد که چه اتفاقی افتاد که برگشت. آن روز دشمن برای ترور حاج قاسم سلیمانی کمین کرده بود. قرار بود که حاج قاسم ابتدا از آن معبر عبور کند ولی به فاصله یک ساعت علی و شهید غفاری و حمیدی که در خودرو پر از مهمات و سلاح‌های انفجاری سوار بودند، زودتر از معبر مورد نظر عبور می‌کنند و مورد هدف موشک قرار می‌گیرند. پیکر ارباً اربای علی را حاج قاسم از روی انگشتر شناسایی کرد: بعد از یک ساعت که خود سردار با همراهانش به محل شهادت بچه‌ها می‌رسد، خیلی متأثر می‌شود و به گفته هم‌رزمان شهید خیلی گریه می‌کند. حاج قاسم دست علی آقا را از روی انگشترش شناسایی کرد و با وجود اصرار اطرافیان، خودش پیکرهای ارباٌ ارباٌ شده را جمع کرد. به همین دلیل بخش زیادی از بدن علی همانند وصیتش همانجا در خاک سوریه باقی ماند. بعداٌ دوسه بار به خواب خانواده آمد و گفت: «قرار نبود این دست هم برگردد ولی برای نشانه یک دستم برگشت.» http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
۶ شهریور ۱۳۹۹