📚هر چیز که خوار آید ، یک روز به کار آید
یک روز مرد دنیا دیده ای با پسرش به سفر رفت .
در راه نعل اسبی پیدا کردند و به پسر گفت : نعل را بردار شاید به دردمان بخورد .
پسر گفت : ما که اسب نداریم به چه دردمان می خورد ؟ پدر نعل اسب را برداشت و به پسر هم چیزی نگفت و به راهشان ادامه دادند . در راه به روستایی رسیدند .
پدر در کارگاهی نعل اسب را فروخت بی آنکه پسر متوجه شود و با پولش کمی گیلاس خرید و در پارچه ای پیچید . و به راه ادامه دادند . در بین راه هر دو حسابی تشنه شدند و آبی که همراهشان بود تمام شد .
در راه از تشنگی زیاد پسر بی حال شد و پدر گفت فاصله ی زیادی تا مقصد نمانده راهت را ادامه بده . گیلاسی را جلوی راه پسر انداخت . پسر فوراً آن را برداشت و خورد و شیرینی آن باعث شد تا به راهش ادامه دهد .
پدر یک گیلاس جلوی راه او می انداخت و پسر آنها را می خورد تا به راهش ادامه دهد و قوت می گرفت .
پسر از پدر پرسید که این گیلاس ها را از کجا آورده؟ پدر گفت : تو حاضر نشدی برای برداشتن نعل اسب خم شوی اما 20 بار برای برداشتن گیلاس خم شدی این گیلاس از فروش همان نعل اسب به دست آمده به همین دلیل می گویند : هر چیز که خوار آید یک روز به کار
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
#جدی_بگیریم...
🍃آیت الله جوادی آملی : حضرت امیر (ع) هرشب بعد از نماز میفرمودند "تجهزوا رحمکم الله" آقایان آماده باشید ، بارهایتان را ببندید .
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
📚حکایت مخترع دين و توبه
امام صادق عليه السلام فرمود : مردي در زمانهاي گذشته زندگي مي كرد و مي خواست دنيا را از راه حلال بدست آورد ، و ثروتي فراهم نمايد كه نتوانست . از راه حرام كوشش كرد تا مالي بدست آورد نتوانست .
شيطان برايش مجسم و آشكار شد و گفت : از حلال و حرام نتوانستي مالي پيدا كني ، مي خواهي من راهي به تو بياموزم كه اگر عمل كني به ثروت سرشاري برسي و عده اي هم پيرو پيدا كني ؟
گفت : آري مايلم . شيطان گفت : از نزد خودت ديني اختراع كن و مردم را به آن دعوت نما . او كيشي اختراع كرد و مردم گردش را گرفته و به مال زيادي دست يافت . روزي متوجه شد كار ناشايستي كرده و مردمي را گمراه نموده است ؛ تصميم گرفت به پيروانش بگويد كه گفته ها و دستوراتم باطل و اساسي نداشته است . هر چه گفت : آنها قبول نكردند و گفتند : حرفهاي گذشته ات حق بوده است و اكنون خودت در دينت شك كرده اي ؟ چون اين جواب را شنيد غل و زنجيري تهيه نمود و به گردن خود آويخت و مي گفت : اين زنجيرها را باز نمي كنم تا خداي توبه مرا قبول كند .
خداوند به پيامبر صلي الله عليه و آله آن زمان وحي نمود كه به او بگويد : قسم به عزتم اگر آنقدر مرا بخواني و ناله كني كه بند بندت از هم جدا شود دعايت را مستجاب نمي كنم ، مگر كساني كه به مذهب تو مرده اند و آنها را گمراه كرده بودي به حقيقت كار خود اطلاع دهي و از كيش تو برگردند .
نکته: توبه یعنی جبران.
📚پند تاریخ ج۴ ص۲۵۱، بحار ج۲ ص۲۷۷
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
#سکوت_با_تزکیه_نفس_برکت_دارد :
🌷 بعضی خیلی ساکتند واین سکوت اگر از روی تزکیه نفس باشد خیلی برکت دارد، چون این سکوت دهن بستن است و دل را باز می کند و سِرّ آدم به حرف در می آید برخلاف باز بودن دهن به خصوص که نعوذبالله اگر از روی هرزگی و یاوه گویی باشد چه در خوراکش و چه در گفتارش که روح او هم هرزه می شود، از همین رو فرمودند اول اندیشه وانگهی گفتار، چانه چنین آدمی را عقل می گرداند.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
❤️امام صادق علیه السَّلام :
چون معرفت به خداوند پیدا کردی هر چند کم یا زیاد، از عمل صالح که انجام دهی، انجام ده که از تو پذیرفته خواهد شد.
📚 برگرفته از اصول کافی
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
💢من به شما از خودتان مهربانترم!
امام صادق علیهالسلام:
وَ اللَّهِ إِنَّی أرحَمُ بِکُم مِن أنفُسِکُم!
به خدا سوگند من نسبت به شما از خود شما مهربانترم!
📚 الکنی و الالقاب، ج1، ص4
جنسِ محبّت امام علیهالسّلام، با سایر محبّتها متفاوت است. محبّت امام علیهالسّلام، محبّتی است خالص و بیمنّت و بینهایت و محبّتی است که نه به زبان که در دل و اعماق جانِ ایشان، نهفته است و به همین دلیل با همهی وجود و با جسم و جان، با شیعیانشان پیوند دارند.
یکی از نمونههای روشن این محبّت الهی در وجود شریف امام زمان علیهالسّلام این گونه توصیف شده است:
إِنَّهُ أٌنهی إِلیَّ ارتِیَابُ جَمَاعَهِ مِنکُم فِی الدَّینِ وَ مَا دَخَلَهُم مِنَ الشَّکِّ وَ الحَیرَة فِی وُلَاهِ أٌمرَهِم فَغَمَّنَا ذَلِکُ لِّا لَنَا وَ سَأونَا فِیکُم لَا فَینَا لِأَنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَلَا فَاقَهَ بِنَا إِلَی غَیرِه
به من رسیده است که گروهی از شما در دین به تردید افتادهاند و در دل آنها نسبت به اولیای امرشان شکّ و حیرت، راه پیدا کرده است و این امر، مایهی اندوه و باعث ناراحتی ما نسبت به شما و نه دربارهی خودمان گردید؛ زیرا که خداوند با ماست و با بودن او نیازی به دیگری نداریم ...
📚 غیبت طوسی، ص 285
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره . روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند . نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت . او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :
‘میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟ ‘
یک دفعه کلاس از خنده ترکید …
بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند . اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند :
اما بر عکس من ، تو بسیار زیبا و جذاب هستی .
او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند .
او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود . به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … . به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود . آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد . مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت . آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود .
سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم .
پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت :
‘برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب بود ! ‘
در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند .
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟
همسرم جواب داد :
من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم .
و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید .
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
✅ پندانه
✍فاضلی به یکی از دوستان نامهای مینوشت تا راز خود را با او در میان گذارد. شخصی پهلوی او نشسته بود و به گوشه چشم نامه او را میخواند. بر وی دشوار آمد. بنوشت: اگر در پهلوی من دزدی ننشسته بودی نوشته مرا نمیخواندی، همه اسرار خود بنوشتمی.آن شخص گفت: به خدا من نامه تو را نمیخواندم.
فاضل گفت: ای نادان پس از کجا دانستی که یاد تو در نامه است. همیشه امانتداری به نگه داشتن وسایل مردم نیست، امانتداری راز و حرف مردم، امانتداری از ناموس مردم هم نوعی از امانتداری است و باید سعی کنیم مبادا با زبان و چشمها دزدی کنیم.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
آیت الله مجتهدی تهرانی ره: روزی آیت الله العظمی ملا علی همدانی_رضوان الله علیه_ در مشهد بر آیت الله العظمی میلانی_نور الله قبره الشریف_ وارد می شوند.
🔹در آن جا علامه طباطبایی_اعلی الله مقامه الشریف_ صاحب تفسیر المیزان حضور داشتند.
🔹مدت یک ماه بین علامه طباطبایی و آخوند ملا علی همدانی، مناظرات عالمانه و حکیمانه واقع می شود.
🔹از علامه طباطبایی پرسیدند: آخوند را چگونه دیده اید؟ فرمودند: جا دارد که مردم از اطراف و اکناف و نقاط دور دست به همدان به قصد زیارت آقای آخوند بیایند.
🔹بعد از مدتی از آخوند پرسیدند: علامه طباطبایی را چگونه دیده اید؟ فرمودند: مدتی بود که من دعایی را می خواندم که درباره آن دعا آمده بود: هرکس این دعا را بخواند،خداوند متعال گنجی را نصیب او می کند، معلوم شد که دعای من مستحاب شده و آن گنج آقای طباطبایی است که در این مدت نصیب من شده بود.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
#آموزنده
🌷 پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و ازسختیهایش مینالید
دوستی از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری؟؟
پیرمرد گفت: دو باز شکاری دارم، که
باید آنها را رام کنم، دو تا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، بیرون نروند،
🌷دوتا عقاب هم دارم که بایدآنهارا
هدایت و تربیت کنم، ماری هم دارم که آنرا حبس کرده ام
شیری نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت
کنم و در خدمتش باشم...
مردگفت: چه مےگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر مےشود انسانی اینهمه حیوان را با هم در یکجا، جمع کند و مراقبت کند!!؟ پیرمرد گفت: شوخی نمےکنم، اما حقیقت تلخ و دردناکیست...
🌷 آن دو باز چشمان منند،
که باید با تلاش وکوشش ازآنها مراقبت کنم...
🌷آن دو خرگوش پاهای منند،
که باید مراقب باشم بسوی گناه
کشیده نشوند...
🌷 آن دوعقاب نیز، دستان منند،
که بایدآنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم...
🌷آن مار، زبان من است
که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا
کلام ناشایستی ازاو، سر بزند...
🌷شیر، قلب من است که با وی همیشه درنبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند...
🌷 و آن بیمار، جسم وجان من است،که محتاج هوشیاری مراقبت و
آگاهی من دارد...
🌷این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده و امانم را بریده...
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
✨﷽✨
#داستانکهای_پندآموز
❣️فردى در پيش حكيمى از فقر خود شكايت مىكرد و سخت مىناليد. حكيم گفت: خواهى كه دههزار درهم داشته باشى و چشم نداشته باشى؟
❣️گفت: البته كه نه. دو چشم خود را با همه دنيا عوض نمىكنم
گفت: عقلت را با دههزار درهم، معاوضه مىكنى؟
گفت: نه
گفت: گوش و دست و پاى خود را چطور
گفت: هرگز...
❣️گفت: پس هم اكنون خداوند، صدهاهزار درهم در دامان تو گذاشته است. باز شكايت دارى و گله مىكنى؟! بلكه تو حاضر نخواهى بود كه حال خويش را با حال بسيارى از مردمان عوض كنى و خود را خوشتر و خوشبخت تر از بسيارى از انسانهاى اطراف خود مىبينى.
❣️پس آنچه تورا دادهاند، بسى بيشتر از آن است كه ديگران را دادهاند و تو هنوز شكر اين همه را به جاى نياورده، خواهان نعمت بيشترى هستى...!!!
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
✨﷽✨
#پندانه
🔴هلاکتی آرام
✍ﺩﺭ ﻗﻄﺐ ﺷﻤﺎﻝ ﮔﺮﮒﻫﺎ ﺭﺍ اینگونه ﺷﮑﺎﺭ میکنند: ﺭﻭﯼ ﺗﯿﻐﻪﺍﯼ بُرنده مقداری ﺧﻮﻥ میریزند ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﯾﺨﯽ ﻗﺮﺍﺭ داده ﻭ ﺩﺭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺭﻫﺎ میکنند. ﮔﺮﮒ ﺁﻥ ﺭﺍ میبیند و یخ را به طمع ﺧﻮﻥ ﻟﯿﺲ میزﻧﺪ.ﯾﺦ روی تیغه کم کم ﺁﺏ میشود ﻭ ﺗﯿﻐﻪ تیز، ﺯﺑﺎﻥ سرد و بیحس شده ﮔﺮﮒ ﺭﺍ میبُرد.
ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ میبیند ﻭ به ﺗﺼﻮﺭ و خیال این که ﺷﮑﺎﺭ و طعمه ﺧﻮﺑﯽ پیدا کرده، ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﯿﺲ میزند.اما نمیداند یا نمیخواهد بداند که با آن حرص وصفناشدنی و شهوت سیریناپذیر، دارد ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩش ﺭﺍ میخورد!ﺁﻥﻗﺪﺭ ﺍﺯ آن ﮔﺮﮒ زبانبسته ﺧﻮﻥ میرود تا به دست خودش کشته میشود.
نه گلولهای شلیک میشود و نه حتی نیزهای پرتاب! اما گرگ با همه غرورش سرنگون میشود.طمع، پول، قدرت، تكبر، فخرفروشی، حب جاه و مقام و احساس بىنيازى و بیمسئولیتی در قبال همنوع میتواند هر انسانى را به سرنوشت این گرگ قطب گرفتار كند. هلاکت به دست خودمان، نه گلولهای و نه نیزهای...
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
✨﷽✨
#حکایت
✍️گویند: شبی ابراهیم ادهم همۂ تاج و تخت و پادشاهیاش را برای رسیدن به خدا از دست داد و درویشی بیاباننشین شد. تابستانی روزی گرم به میدان شهر رفت تا او را شاید کسی برای لقمهای نان به کارگری برد. آنقدر گرسنگی بر تن خود داده بود که بسیار لاغر و نحیف شده بود و کسی او را برای کارگری هم نمیبرد. جوانی دلش به حال او سوخت او را با خود به مزرعهاش برد و بیل به دستش داد تا زمین را شخم زند، ابراهیم از فرط گرسنگی و ضعف زمین خورد ولی از خدای خود شرم کرد که لقمهای نان از او بخواهد. جوان گرسنگی او را چون دید، لقمهای نان به او داد و چون ابراهیم قوّت گرفت به سرعت کار کرد.
نزدیک غروب، جوان دستمزد او حاضر کرد اما ابراهیم نگرفت و گفت: دستمزد من لقمهای نان بود که خوردم و تا دو روز مرا سرپا نگه میدارد. جوان گفت: با این حال نحیف در شگفتم در حسرت این باغ من نیستی؟ ابراهیم گفت: به یاد داری بیست سال پیش این باغ را چه کسی به تو هدیه داد؟ آن کس امیر لشگر من و تو سرباز او بودی و این باغ یکی از دهها هزار باغهای ابراهیم ادهم بود و من ابراهیم ادهم هستم.
بدان! زمانی پادشاهی داشتم ولی خدا را نداشتم، هر چه سرزمین فتح میکردم سیر نمیشدم چون میدانستم برای من نیست و روزی کسی که مرا سرنگون میکند همۂ آنها را از من خواهد گرفت. نفسام هرگز سیر نمیشد. اکنون که همۂ باغ و ملک و تاج و تخت را رها کردهام و خدا را یافتهام، هر باغ و کوهی را که مینگرم آن را از آنِ خود میدانم.
💢بدان! هر کس خدا را داشته باشد هر چه خدا هم دارد از برایِ اوست و هر کس خدا را در زندگیاش ندارد، اگر دنیا را هم فتح کند سوزنی از آن، مال او نیست.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
🕌غیبت و تهمت
امام کاظم علیه السّلام :
مَن ذَکَرَ رَجُلاً مِن خَلفِهِ بِما هُوَ فیهِ، مِمّا عَرَفَهُ النّاسُ لَم یَغتَبهُ، وَ مَن ذَکَرَهُ مِن خَلفِهِ مِمّا لا یَعرِفُهُ النّاسُ، إغتابَهُ، وَ مَن ذَکَرَهُ بِما لَیسَ فیهِ فَقَد بَهَتَهُ؛
هر کس پشت سر دیگری چیزی بگوید که در او هست و مردم هم آن را می دانند، غیبت نکرده است،
هر کس پشت سر دیگری چیزی بگوید که در او هست، ولی #مردم نمی دانند، غیبت او را کرده است،
و هر کس چیزی درباره کسی بگوید که در او نیست، به او بهتان زده است.
📝شرح حدیث:
آبرو، از ارزشمندترین سرمایه های انسان در #زندگی است.
هم حفظ آبروی خویش لازم است، هم آبروی دیگران.
یکی از اموری که به این سرمایه لطمه می زند، «غیبت» است و دیگری «تهمت».
کسی که برای ارضای خواسته های درونی خویش، پشت سر دیگران حرف می زند و نقاط ضعف و عیب و خطا و #گناهان آنان را برملا می سازد، گناه بزرگی مرتکب می شود؛ چون سبب بی آبرویی ایشان می گردد و برایشان دردسر می آفریند.
داستان حضرت یوسف علیه السلام و چندین سال زندان، به خاطر تهمتی بود که زلیخا همسر عزیز مصر به او زد.
برخی به راحتی پشت سر افراد غیبت می کنند و چون اعتراض شود، می گویند: خودم دیدم، این ضعف و #خطا در او هست. خوب! اگر نباشد که تهمت می شود و گناهش بیش از غیبت است.
پیامبر خدا صلیالله علیه وآله فرمود: می دانید غیبت چیست؟
گفتند: خدا و رسولش داناترند.
فرمود: درباره برادرت چیزی بگویی که خوشش نمی آید.
گفتند: اگر آنچه می گوییم در او وجود داشته باشد چه؟
فرمود: اگر در او باشد، غیبت است و اگر نباشد، تهمت.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
♦️یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از سرکار به خانه باز میگشت، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان در برف ایستاده. اسمیت از ماشین پیاده شد و خودش را معرفی کرد و گفت من آمدهام کمکتان کنم. زن گفت صدها ماشین از روبروی من رد شدند، اما کسی نایستاد، این واقعاً لطف شماست.
وقتی اسمیت لاستیک را عوض کرد و درب صندوق عقب را بست که آماده رفتن شود، زن پرسید: من چقدر باید بپردازم؟
اسمیت پاسخ داد: شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در چنین شرایطی بودهام؛ روزی شخصی پس از اینکه به من کمک کرد، گفت اگر واقعاً میخواهی بدهیات را بپردازی، باید نگذاری زنجیر عشق به تو ختم شود.
چند مایل جلوتر، زن کافه کوچکی را دید و داخل شد تا چیزی میل کند و بعد به راهش ادامه دهد؛ اما نتوانست بیتوجه از لبخند شیرین زن پیشخدمت باردار بگذرد، او داستان زندگی پیشخدمت را نمی دانست و احتمالاً هرگز نخواهد فهمید، وقتی پیشخدمت برگشت تا بقیه صد دلار را بیاورد، زن بیرون رفته بود، درحالیکه روی دستمال سفره یادداشتی گذاشته بود.
وقتی پیشخدمت نوشته را خواند اشک در چشمانش حلقه زد؛ در یادداشت نوشته بود : شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این موقعیت بودهام؛ یک نفر به من کمک کرد و گفت اگر میخواهی بدهیات را به من بپردازی، نباید بگذاری زنجیر عشق به تو ختم شود..
همان شب وقتی زن پیشخدمت به خانه برگشت، درحالیکه به ماجرای پیش آمده فکر میکرد به شوهرش گفت: دوستت دارم اسمیت! همه چیز داره درست میشه
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.
در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم!
در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.
او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.
کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.
همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!هیچ گاه خود رادست کم نگیرید
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
.
✅ داستانک؛
پيرمرد هر بار كه ميخواست اجرت پسرك واكسیِ كر و لال را بدهد، جمله ای را براي خنداندن او بر روي اسكناس مينوشت. اين بار هم همين كار را كرد. پسرك با اشتياق پول را گرفت و جملهای را كه پيرمرد نوشته بود، خواند. روی اسكناس نوشته شده بود: وقتي خيلي پولدار شدی به پشت اين اسكناس نگاه كن. پسر با تعجب و كنجكاوی اسكناس را برگرداند تا به پشت آن نگاه كند. پشت اسكناس نوشته شده بود: كلك، تو كه هنوز پولدار نشدی. پسرك خنديد با صدای بلند، هرچند صدای خنده خود را نمیشنيد.
همیشه پر از مهربانی بمان و دلیل شادی دیگران باش، حتی اگر هیچکس قدر مهربانیت را نداند، این ذات توست که مهربان باشی، تو خدایی داری که به جای همه برایت جبران میکند.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
📚#حکایت
گويند در گذشته دور، در جنگلي شير حاکم جنگل بود و مشاور ارشدش روباه بود و خر هم نماينده حيوانات در دستگاه حاکم بود. با وجود ظلم سلطان، تاييد خر و حيله روباه همه حيوانات، جنگل را رها کرده و فراري شدند، تا جايي که حاکم و نماينده و مشاورش هم، تصميم به رفتن گرفتند.
در مسير گاه گاهي خر گريزي مي زد و علفي مي خورد. روباه که زياد گرسنه بود به شير گفت اگر فکري نکنيم تو و من از گرسنگي مي ميريم و فقط خر زنده مي ماند، زيرا او گياه خوار است، شير گفت: «چه فکري داري؟» روباه گفت: «خر را صدا بزن و بگو ما براي ادامه مسير به رهبر نياز داريم و بايد از روي شجره نامه در بين خود يکي را انتخاب کنيم و از دستوراتش پيروي کنيم. قطعا تو انتخاب مي شوي و بعد دستور بده، تا خر را بکشيم و بخوريم.» شير قبول کرد و خر را صدا زدند و جلسه تشکيل دادند، ابتدا شير شجره نامه اش را خواند و فرمود: «جد اندر جد من حاکم و سلطان بوده اند!» و بعد روباه ضمن تاييد گفته شير گفت: «من هم جد اندر جدم خدمتکار سلطان بوده اند.» خر تا اندازه اي موضوع را فهميده بود و دانست نقشه شومي در سر دارند گفت: «من سواد ندارم. شجره نامه ام زير سمم نوشته شده، کدامتان باسواد هستين آن را بخوانيد.» شير فورا گفت: «من باسوادم.» و رفت پشت خر تا زير سمش را بخواند. خر فورا جفتک محکمي به دهان شير زد و گردنش را شکست. روباه که ماجرا را ديد رو به عقب پا به فرار گذاشت، خر او را صدا زد و گفت: «بيا حالا که شير کشته شده بقيه راه را باهم برويم.» روباه گفت: «نه من کار دارم.» خر گفت: «چه کاري؟» گفت: «مي خواهم برگردم و قبر پدرم را پيدا کنم و هفت بار دورش بگردم و زيارتش کنم که مرا نفرستاد مدرسه تا باسواد شوم وگرنه الان به جاي شير گردن من شکسته بود!»
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
📚جوانی گمنام عاشق دختر پادشاه شد
✨یکی از ندیمان پادشاه به او گفت:پادشاه اگر احساس کند تو بنده ای از بندگان خدا هستی،خودش به سراغت خواهد آمد.جوان به عبادت مشغول شد بطوری که مجذوب پرستش شد
✨روزی گذر پادشاه به مکان جوان افتاد و دریافت بنده ای با اخلاص است.همانجا از وی برای دخترش خواستگاری کرد. جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و به مکانی نامعلوم رفت
✨ندیم پادشاه به جستجو پرداخت و بعد از مدتها جستجو او را یافت و دلیل کارش را پرسید.جوان گفت:اگر آن بندگیِ دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود،پادشاهی را به درِ خانه ام آورد،چرا قدم در بندگیِ راستین نگذارم تا پادشاه را در خانۀ خویش نبینم؟
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
🐔مرغ دو منی!!
شغالی مرغی از خانه پیر زنی دزدید. پیر زن در عقب او نفرین کنان فریاد می کرد: ای وای! مرغ دو منی مرا شغال برد.
شغال از این مبالغه سخت در غضب شد و از غایت تعجّب و غضب به پیر زن دشنام داد.
در آن میان روباهی به شغال رسید و گفت : چرا این قدر بر افروخته ای؟ گفت: ببین این پیرزن چه قدر چقدر دروغگو و بی انصاف است. مرغی را که یک چارک هم نمی شود دو من می خواند!
روباه گفت: بده ببینم چه قدر سنگین است!
وقتی مرغ را گرفت روی به گریز نهاد و گفت: به پیر زن بگو مرغ را به پای من چهار من حساب کند.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
روزی بهلول از مسجد «ابوحنیفه» میگذشت، دید خطیب مردم را موعظه میکند. ایستاد و به سخنانش گوش داد. او میگفت: جعفربن محمد عقیده دارد که کارها با اختیار از بندگان انجام نمی شود در صورتی که آنچه که بندگان انجام میدهند خواست خداست و انسان از خود اختیاری ندارد. دیگر این که در روز قیامت شیطان در آتش میسوزد و حال آن که شیطان از آتش آفریده شده است و آتش هم جنس خود را عذاب نمیکند.
دیگر این که خداوند موجود است؛ ولی نمیشود او را دید، در صورتی که این دروغ است و هر موجودی دیدنی است.
آنگاه بهلول کلوخی از زمین برداشت و سر خطیب را هدف گرفت و آن را شکست و خون جاری شد، سپس فرار کرد. خطیب نزد خلیفه آمد و از بهلول شکایت کرد.
خلیفه دستور داد بهلول را بیاورند و چون بهلول حاضر شد به او گفت: چرا چنین کردی؟
بهلول گفت: علت را از خود وی سوال کنید. او میگوید: بندگان اختیاری ندارند و همه کارها به دست خداست. اگر اعتقاد او چنین است پس سر او را خداوند شکسته و من تقصیری ندارم.
او میگوید: جنس از هم جنس خود متاثر نمیشود و عذاب نمیبیند وقتی انسان از خاک است چرا باید از همجنس خود متاثر و ناراحت شود؟
او معتقد است که هر موجودی باید دیده شود. خلیفه از وی سوال کند که آیا این درد که او از این زخم احساس میکند دیده میشود؟! این را گفت و از نزد خلیفه رفت.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
🍃🍂🍃🍂
و شڪر بیپایان خدایے را ڪه
محبتـــــ شهدا و امامِ شهدا را در دلم انداختـــــ
و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم.
خدایا..!
از تو ممنونم بےاندازه ڪه در دݪِ ما
محبتـــــ سیدعلیخامنهاے را انداختے تا بیاموزد
درس ایستادگے را، درس اینڪه یزیدهاے دوران را
بشناسیم و جلوے آنها سر خم نڪنیم..:)
#شهید_مصطفےصدرزاده🌱
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
🕌 بعثت
«غار حراء» واقع در قله «کوه نور»، از معروفترین کوههای مکه و با ارتفاع ۲۰۰ متر در دو فرسنگی شهر #مکه و در شمال شرقی آن واقع شده است.
این محل از زمانهای دور، مکانی مقدس و محل #اعتکاف انسانهای حقیقتجو و روشنضمیری بوده است که به "حنفا" شهرت داشتند.
▫️موقعیت جغرافیایی غار:
سطح غار، هموار و برای نشستن و برخاستن فردی بلند قامت، مناسب بوده است؛ اما بالا رفتن از آن به دلیل ناهمواریهای شیبدار، دشوار است. پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم در غار که دهانهاش به سوی #کعبه و محله بطحا باز میشد، مینشست و ساعتها در اندیشه رهاییدن قومش از بیهودگیهایی بود که در آن غوطهور بودند.
منابع، درباره زندگی و ویژگیهای شخصیتی پیامبر صلیاللهعلیهوآله پیش از بعثت، چندان سخن نگفتهاند؛ اما از تحنث او در غار حراء میتوان تصور کرد که همواره در #اندیشه راه چارهای برای نجات قومش از تباهیها بود.
▫️مدت زمان وقوف در غار:
معمولاً تحنث، سالی یک بار به مدت یک ماه در غار حراء بوده است.
رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله در این مدت به مستمندانی که نزد او میرفتند، #طعام میخورانید.
پس از آن، هفت بار، کعبه را طواف میکرد و به منزل باز میگشت.
در سالهای نزدیک بعثت که رشد قوای عقلی و روحی پیامبر صلیالله علیه وآله به اوج رسیده بود، میل و اشتیاق او به کنارهگیری از مردم و تفکر و #عبادت، آنچنان بود که روزها و شبها را در غار حراء به سر میبرد؛ بهویژه در ماه رمضان، مدت تحنث طولانیتر بود. در این مدت، علی علیهالسّلام، همسرش خدیجه و یا فرد دیگری از اهل خانه برای او آب و غذا میبردند.
▫️نزول امین وحی
پس از سپری شدن ایام عبادت، پیامبر به مکه برگشته و پیش از اینکه به خانه خویش بازگردند، خانه خدا را #طواف مینمودند. این حالات همچنان ادامه یافت تا اینکه سن آن حضرت به چهل سالگی رسید و خداوند که دل ایشان را برترین و مطیعترین و خاضع و خاشعترین دلها در برابر خویش یافت، ایشان را #مبعوث کرد و به پیامبری گرامی داشت، تا به وسیله قرآنی که آن را روشن و استوار گردانیده، بندگانش را از پرستش بر بتان خارج ساخته و به پرستش خویش #هدایت کند.
رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ساعتها در آسمان، کوهها و بیابانهای مکه که بیکرانگی خالق را به هزاران زبان نجوا میکردند به تفکر و #مطالعه میپرداخت و از خدایان سنگی و چوبی قومش به ستوه آمده، در جستجوی چاره آن، آسمان بیانتها را میکاوید.
جبرئیل امین در یکی از این تحنثها هنگام چهل سالگی بر او ظاهر شد و نخستین آیههای سوره علق را به وی القا کرد.
سپس پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم از غار به سوی منزل سرازیر شد و همسرش را از این ماجرا آگاه کرد. #خدیجه که سالها بود، آثار بزرگی را در کردار و گفتار وی دریافته بود، نخستین تصدیق کننده و ایمان آورنده به رسالتش شد.
«علاوه بر منابع تاریخی، #علی علیهالسّلام در نهج البلاغه میفرماید: «در حالی که در هیچ خانهای مسلمانی نبود، من سومین آنها بودم.»
و بدینسان رسالت بزرگ پیامبر صلیالله علیه وآله آغاز گردید .
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍زنی، نجاری برای تعمیر کمد دیواری خود به خانه دعوت کرد. نجار ساده به خانه رسید و خواست مشغول کار شود.زن جوان گفت: وقتی اتوبوس یا ماشین سنگینی از خیابان رد میشود، بخشی از چوبهای این کمد دیواری از هم باز شده که نیاز به میخزنی دارد.
مرد جوان داخل کمد دیواری رفت و منتظر ماند تا ماشین سنگینی از خیابان رد شود. داخل کمد گرمش شد و پیراهن خود را در آورد و به خانم خانه داد. در حالیکه نجار ساده در داخل کمد با پیراهن از شدت گرما عرق ریخته و خیس شده بود، شوهر آن زن آمد و چون این صحنه را دید، مرد را از کمد بیرون کشیده و زیر مشت و لگد انداخت و نجار بدون هیچ حرفی فقط معذرت خواهی میکرد و کتک میخورد.زن خانه جلو رفته و او را بعد از کتک خوردن مفصلی از دست شوهر خود گرفت و داستان را توضیح داد.شوهر زن جوان پشیمان شده و از نجار ساده ناراحت شد که چرا سکوت کرده و چیزی نگفته و از خود دفاع نکرده است.
نجار گفت: در آن شرایطی که من قرار داشتم، دیدم اگر حتی واقعیت را بگویم نه تنها تو باور نخواهی کرد، بلکه به عنوان کسی که واقعا با همسر تو رابطهای داشتم و به دروغ متوسل شدهام، مرا بیشتر کتک خواهی زد. پس چارهای جز سکوت کردن و کتک خوردن برای خود ندیدم. تا شرایط برای دفاع کردن از خودم فراهم شود.
🍀 نتیجه اخلاقی اینکه
اولا انسان نباید خود را در معرض اتهام قرار دهد دوم این که اگر در معرض تهمت ناخواسته قرار گرفت، که کسی حرف او را باور نکرد، به دنبال دفاع از خود در آن زمان نباشد، و اثبات بیگناهی خود را به گذشت زمان بسپارد.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
🌿 مراقبات شب مبعث
⚪️ شب مبعث از شبهای متبرّک و بسیار ارزشمند است که اعمال و مراقباتی هم برای آن نقل شده است:
☀️ ۱- غسل
☀️ ۲- شیخ طوسی در مِصباحالمُتَهَجِّد از امام جواد علیه السّلام روایتی را نقل کرده که آن حضرت فرمودند:
▫️در رجب شبى است که از آنچه که بر آن آفتاب میتابد، بهتر است و آن شب بیست و هفتم رجب است که در صبح آن پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم به رسالت مبعوث شدند و براى آن شب اعمالی است که اگر شیعهای از ما آن اعمال را در آن شب انجام دهد پاداش عمل شصت سال را میبرد و فرمودند:
▪️پس از نماز عشاء هر ساعتى از شب را تا پیش از نیمۀ آن بیدار شو و دوازده رکعت نماز (هر دو رکعت به یک سلام) اقامه کن و در هر رکعت بخوان:
▪️سوره حمد
▪️و سورهاى از سورههاى کوچک مفصل (از سوره محمّد (ص) است تا آخر قرآن)
پس از آن که فارغ شدی از خواندن نمازها مینشینی و میخوانی:
▪️سوره «حمد» ۷ مرتبه
▪️سوره «ناس» ۷ مرتبه
▪️ سوره «فلق» ۷ مرتبه
▪️سوره «توحید» ۷ مرتبه
▪️سوره «کافرون» ۷ مرتبه
▪️سوره «قدر» ۷ مرتبه
▪️«آیة الکرسى» (تا هوالعلی العظیم) ۷ مرتبه
و بعد از آن این دعا را میخوانی:
▪️الْحَمْدُ لِلهِ الَّذى لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ یَکُنْ لَهُ شَریکٌ فى الْمُلْکِ وَ لَمْیَکُنْ لَهُ وَلِىُّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرْهُ تَکْبیراً. اَللّهُمَّ اِنّى اَسئَلُکَ بِمَعاقِدِ عِزِّکَ عَلَى اَرْکانِ عَرْشِکَ و َمُنْتَهَى الرَّحْمَةِ مِنْ کِتابِکَ وَ بِاسْمِکَ الاْعْظَمِ الاْعْظَمِ الاْعْظَمِ وَ ذِکْرِکَ الاْعْلىَ الاْعْلىَ الاْعْلى وَ بِکَلِماتِکَ التّامّاتِ اَن تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اَنْ تَفْعَلَ بى ما اَنْتَ اَهْلُهُ...
ستایش خاص خدایى است که فرزندی نگیرد و براى او در فرمانروایى شریکى نیست و نیست برایش یاورى از خوارى، و به بزرگى کامل بزرگش شمار، خدایا از تو خواهم به حقّ چیزهایى که موجبات عزتت بر پایههاى عرشت مىباشد و به حقّ سرحد نهایى رحمتت از کتابت و به نام بزرگتر بزرگتر بزرگترت و به حقّ ذکرت که والاتر و برتر و اعلى است و به کلمات تام و تمامت....
▪️آنگاه هر دعایی که خواستی بخوان و هر حاجتی که داری، از خداوند طلب کن.
☀️ ۳- زیارت حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السّلام که افضل اعمال شب عید مبعث است.
☀️ ۴- شیخ کفعمى در بلدالامین بیان کرده است که در شب مبعث این دعا را بخوانند:
«اَللّهُمَّ اِنّى اَسئَلُکَ بِالتَّجَلِىِ الاْعْظَمِ فى هذِهِ اللَّیْلَةِ مِنَ الشَّهْرِ الْمُعَظَّمِ وَالْمُرْسَلِ الْمُکَرَّمِ اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَاَنْ تَغْفِرَ لَنا ما اَنْتَ بِهِ مِنّا اَعْلَمُ یا مَنْ یَعْلَمُ وَلا نَعْلَمُ اَللّهُمَّ بارِکْ لَنا فى لَیْلَتِنا هذِهِ الَّتى بِشَرَفِ الرِّسالَةِ فَضَّلْتَها وَبِکَرامَتِکَ اَجْلَلْتَها وَبِالْمَحَلِّ الشَّریفِ اَحْلَلْتَها ... (برای مطالعه دعای کامل به مفاتیح الجنان مراجعه شود)
▫️پس به سجده برو و بگو:
▪️«اَلْحَمْدُلِلهِ الَّذى هَدانا لِمَعْرِفَتِهِ وَخَصَّنا بِوِلایَتِهِ وَوَفَّقَنا لِطاعَتِه»
▫️و سپس در همان حالت سجده ۱۰۰ مرتبه بگو:
▪️شکْراً شُکْراً
▫️پس سر از سجده بردار و بگو:
▪️«اَللّهُمَّ اِنّى قَصَدْتُکَ بِحاجَتى وَاعْتَمَدْتُ عَلَیْکَ بِمَسْئَلَتى وَتَوَجَّهْتُ اِلَیْکَ بِاَئِمَّتى وَسادَتى اَللّهُمَّ انْفَعْنا بِحُبِّهِمْ وَاَوْرِدْنا مَوْرِدَهُمْ وَارْزُقْنا مُرافَقَتَهُمْ وَاَدْخِلْنَا الْجَنَّةَ فى زُمْرَتِهِمْ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ»
☀️ ۵- دوازده رکعت نماز که داود بن سرحان از امام صادق عليه السّلام برای شب نیمۀ ماه رجب روايت كرده و در شب بیست و هفتم هم خوانده میشود:
▪️دوازده ركعت نماز به جا مىآورى هر دو رکعت به یک سلام و در هر ركعت بعد از سورۀ «حمد» يک سوره خوانده و هنگامی كه از نماز فراغت يافتى، میخوانی:
▪️سوره «حمد» ۴ مرتبه
▪️سوره «فلق» ۴ مرتبه
▪️سوره «ناس» ۴ مرتبه
▪️سوره «توحید» ۴ مرتبه
▪️«آية الكرسى» ۴ مرتبه
▫️و پس از آن چهار مرتبه میگويى:
▪️سبْحَانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ لِلهِ وَ لا إِلَهَ إِلا اللهُ وَ اللهُ أَكْبَرُ
▫️سپس میخوانی:
▪️اللّهُ اللّهُ رَبِّي لا أُشْرِکَ بِهِ شَيْئا وَ مَا شَاءَ اللّهُ لا قُوَّةَ إِلا بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظِيمِ.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
✨﷽✨
✅مدارا با مردم
✍حضرت پیامبر اکرم (ص) فرمودهاند:
{من حرم الرفق ، فقد حرم الخیر کله}.
هرکس مدارا نداشته باشد، از زندگی خیر و خوشی نمیبیند.
💥تردیدی نیست که افراد در زندگی ، در راهها و کارها ، دچار لغزش و اشتباه میشوند و چیزهایی بر سر راهشان قرار میگیرد . آری، انسان ، در جامعهٔ آرمانی و با انسانهای معصوم ، زندگی نمیکند . هرکس نسبت به دیگران ، در هر درجه از مراقبت و تعهد شناسی باشد ، ممکن است دچار خطا و لغزش شود ، و در دوستیها و ارتباطها ، دچار کوتاهی یا زیادهروی گردد ؛ چنانکه دیگران نسبت به او نیز چنیناند . این دست مسائل ، نباید در روابط خانوادگی و گروهی و اجتماعی تأثیری منفی داشته باشد ، چون جریانی است همگانی و همه جایی و هر کس که از دیگران لغزشهایی میبیند ، خود نیز ممکن است در برابر دیگران به همان لغزشها دچار گردد .
👌اینجا است که اصل "تحمل خطاها و لغزشها" پیش میآید ، و در تحکیم روابط ، نقش آفرین است ، پس این آموزش که یاد شد ، در روابط اجتماعی ، آموزشی حیاتی است و رویگردانی از آن ، موجب تنهایی انسان میشود ، زیرا معاشرتی که در آن هیچگاه لغزش روی ندهد و ناهنجاری رخ ننماید ، اندک است . پس اینگونه انسانهای زودرنج و نازک بین ، از واقعیت ها و عینیت های حیات انسانی بدورند ، و باید از آن فاصله بگیرند ، مگر به رعایت اصل مهم تحمل روی آورند .
📚 كتاب الحیات ، استاد حکیمی ، ج ٩ ، ص ۶۴٩
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
🔰 استمرار در موفقیت معجزه میکند!
اگه دیدی داری سختی میکشی یعنی داری به خواسته هات نزدیک میشی و اگه لم دادی و خیلی راحتی بدون به سمت زوال و نابودی میری!️خواسته های بزرگ تلاش و سماجت میخواد.
برای خواسته هات فقط باید بجنگی... وقتی اون استمرار و سماجتت نباشه؛
️گزینه هایی چون بهونه جویی رو انتخاب میکنی... خودتو قانع میکنی برای ادامه ندادن... ادامه ندادن چیزی که دوسش داری داشته باشی
✔️و این یعنی آخر خط.... امروز یکم برای خواسته هات ارزش قائل شو...
درخواست تو از کائنات ارزش سماجت و پیگیری رو داره!
توی دنیای ما چیزی که با ارزشه؛ پیگیری و سماجت میکنن!
اگه سماجت به خرج نمیدی...
یه دلیل بیشتر نداره:
اونم اینه که خواسته هات مهم نیست!
خدایا_سپاسگزارم 🙏
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
🌼داستان کوتاه
✍به بازار هفتگی شهر رفتم. دیدم شیطان به دست مردی بر روی زمین بساط قمار پهن کرده و سه ورق که پشت یکی خال سیاهی داشت در دستش بود. خالها را عوض میکرد و میگفت: هر خال سیاه صد هزار تومان! عدهای دور او جمع شده بودند و وسوسه میشدند تا پول مفت در بیاورند. اما ترس از باختن داشتند. صاحب قمار را دوستی بود از نزد شیطان که ایستاده بود و کسی او را نمیشناخت و با هماهنگی صاحب بساط گفت: من بازی میکنم و در همان حرکت اول خال سیاه را پیدا کرد و صد هزار تومان برد. دیگران متعجب شدند و شکشان بر کار صاحب قمار به یقین تبدیل شد که کارش درست است و پول را میدهد. از تماشاگران کس دیگری وارد قمار شد و دو بار بازی کرد ولی هر دو بار را باخت....
یاد داستان طلسم و جادوگران و فالبینان شهر افتادم. شیطان را دیدم که مثل همین صاحب بساط قمار چگونه به جای کار کردن آنان را تشویق به درآوردن پول مفت میکند. آنان هم به جای اینکه در زمان رسیدن به بنبست و مشکلی در زندگی به سمت خداوند بروند و استغفار و توبه کنند تا خداوند از گناهشان که سبب این مشکلشان شده است بگذرد و رفع مشکلشان بنماید این گروه را هم از گناهانشان در زمان بلاء و استغفار و توبه غافلشان میکند و با طلسم و جادو مشکلشان را حل میکند.
کسی را که صاحب معصیت عاق والدین است و والدیناش را از خودش دور کرده است و صلۀ ارحام نمیکند که خدا روزی را در صلۀ ارحام قرار داده است ولی شیطان آن را در دست جادوگر به او نشان میدهد که به طلسم و جادو برای باز کردن روزی قفل شدهاش متوسل شود و شیطان برای توجیه صداقت کار خود یکبار در جادوگر صداقتی بر او نشان میدهد. (این صداقت چنین است که خودش کسی را آزار میدهد و وقتی او را سمت جادوگر فرستاد از او دور میشود تا او به این باور برسد که جادوگر کارش درست بود....) و چنین به راحتی اعتقاد و دین انسان را از او میگیرد و در زمان مشکلات به جای اینکه انسان به سمت خداوند با توبه و استغفار روی کند دربدر به دنبال دعانویس و رمال و جادوگر میگردد..
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
.
💫 داستان کوتاه
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
حکیمی جعبهاى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتى بستههاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:
شوهر من آهنگرى بود که از روى بىعقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.
وقتى هنوز مریض و بىحال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مىگفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.
من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمىخورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.
با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بستههاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.
اى کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!
حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بستهها را نفرستادم. یک فروشنده دورهگرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین!
حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود. در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
✨﷽✨
🌼سؤال و جواب در كلاس درس.
✍استاد: به نظر شما چرا حضرت محمد(ص)،
دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد!
استاد: بله آفرين! ميخواستم از شما بپرسم که چرا حضرت محمد…
دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد!
استاد: ان شاءالله!
به نظر شما چرا حضرت محمد…
دانشجوها : اللهم صل علي محمد و آل محمد!
استاد: لا اله الا الله! چرا آن حضرت…
دانشجوها : کدام حضرت؟
استاد: حضرت محمد!
دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد...!!!!
حال كردين؟؟؟
اصلأ حواستون بود مجبورتون كردم چند صلوات بفرستين؟؟
✅بفرست واسه بقیه تا فردا میلیونها صلوات فرستاده بشه
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚