🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین
✨ #شهید_محمد_ابراهیم_همت
به روایت همسر
ناراحتی ریه پیدا کردم از بوی مرغی که آنجا داشت. مدام سرفه می کردم. آنقدر که حتی نمی توانستم استراحت کنم.
گلاب هم می پاشیدم باز بوی تعفن نمی رفت.
مرغ ها گوشه ی اتاق بیشتر از خودم از سرفه هام می ترسیدند.
صاحب خونه هم، چون نزدیک عملیات بود، زن و بچه اش را از شهر خارج کرد. همه این کار را می کردند.
خانه بزرگ بود و من ماندم و تنهایی. سنم هم کم بود، فکر کنم بیست و سه سال داشتم.
شهر را بلد نبودم، آدمی هم نبودم از خانه بزنم بیرون.
تمام شیشه ها شکسته بودند و زمستان بود.
ابراهیم هم که دو سه روز طول می کشید بیاید. خیابانمان هم اسمش آفرینش بود و،معروف به مرکز موشک های صدام.
داشتم ترسو می شدم و از این ترس خودم بدم می آمد. تا صدایی می شنیدم گوش تیز می کردم دنبالش می گشتم.
شبی، حدود دو نصفه شب، در خانه را زدند.
با ترس و لرز رفتم، گفتم : " کیه؟ "
صدا گفت : " منم. "
ابراهیم بود،انگار دنیا را بهم داده بودند. در را سریع باز کردم تا پشت در ببینمش و خوشحال باشم که امشب تنها نیستم، و دیگر لزومی ندارد حتی تا صبح بیدار بمانم.
ابراهیم پشت در نبود، رفته بود کنار دیوار، توی تاریکی ایستاده بود.
گفتم : " چرا آن جا؟ "
گفت :" سلام. "
گفتم :" سلام. نمی خواهی بیایی تو؟ "
گفت : " خجالت می کشم. "
گفتم :" از چی؟ "
آمد توی روشنایی کوچه. دیدم سر تا پایش گل ست.
خنده هم دارد از شرمندگی، که ببخشمش اگر این طور آمده، حالا که آمده.
گفتم :" بیا تو. "
حمام داشتیم، نمی شد گرمش کنیم. ابراهیم هم نمی توانست یا نمی خواست در آن حال بنشیند.
گفت :" می روم زیر آب سرد، مجبورم."
گفتم :" سینوزیتت؟"
حاد هم بود.
گفت :" زود بر می گردم. "
طول کشید. دلواپس شدم. فکر کردم شاید سرما نفسش را بند آورده.
رفتم در حمام را زدم. جواب نداد. باز در زدم، در را باز کردم، دیدم آب گل آلود راه افتاده دارد می رود توی چاه.
گفت :"می خواهی بیایی این آب گل آلود را ببینی، مرا شرمنده کنی؟"
من مرد های زیادی را دیده بودم. شوهرهای دوستانم را، دیگران را،که در راحتی و رفاه هم بودند، اما همیشه سر زن و بچههاشان منت می گذاشتند.
ابراهیم با آن همه مرارتی که می کشید، باید از من طلبکار می بود، که من دارم برای تو و بقیه این سختی ها را تحمل می کنم، ولی همیشه با شرمندگی می آمد خانه. به خودش سختی می داد تا نبیند من یا پسر هاش سختی ببینیم.
بارها شد ما مریض می شدیم و ابراهیم بالای سر ما می نشست و گریه می کرد، که چرا شما مریض شده اید؟ تقصیر من است، حتماً که هیچ وقت پیشتان نیستم، نمی توانید بروید دکتر.
می گفتم:" اگر با این مریضی ها نمیریم تو بالاخره مارا می کشی با این گریه هات. "
گفت :" چرا؟ "
گفتم : " یک جوری گریه می کنی که آدم خجالت می کشه زنده بمونه."
بوی عملیات آمد و ابراهیم گفت :باید بروی اصفهان.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش رضا هست🥰✋
*پرواز در تِل اَربعین...*🕊️
*شهید سید رضا طاهر*🌹
تاریخ تولد: ۱۰ / ۱۰ / ۱۳۶۴
تاریخ شهادت: ۱۶ / ۲ / ۱۳۹۵
محل تولد: هریکنده،بابل
محل شهادت: سوریه
*🌹در 20 آبان 1387 عقد کرد🎊 و هاجر عزیز وارد زندگیاش شد،🪄دو سال بعد از ازدواج پسری به نام سید محمد در شناسنامهاش جای گرفت🎊همسرش← او داوطلبانه به سوریه رفت🕊️ ۱۵ اردیبهشت ماه بود که سید با من تماس گرفت📞این آخرین تماسی بود که رضا با من داشت🥀و بعد از آن به شهادت رسید.🕊️ شاید تنها آرزویی که سیدرضا داشت و به آن نرسید🥀این بود که دوست داشت سوار شدن پسرمان بر دوچرخهای که برای سالگرد تولدش خریدیم را ببیند.🥀هر بار که تماس میگرفت از من میپرسید که آیا سید محمد سوار دوچرخه شده است یا نه؟📞هر بار که تماس میگرفت میگفت که حالش خوب است🍃و فقط تماس گرفته است تا صدایم را بشنود و آرام شود.🌙همرزم← سمت راست ما ارتفاعی بود که بالایش چند خانه بود.🍃ما اگر قرار بود دور نخوریم باید حتما آن خانهها که چون دیوارش زرد بود، را نگه میداشتیم🪄 که به آن ارتفاع "تل اربعین" میگفتند.🍂تا ورودی آن خانه رسیدیم، پهپاد ما اعلام کرد در خانه کسی نیست،🍃اما اطلاعات غلط بود و همهی ما غافلگیر شدیم🥀سید رضا طاهر با رعایت احتیاط دیوار به دیوار و ستون به ستون رفت🍂تا سید رضا در را باز کرد، یک خشاب کامل بر سینهی او خالی شد🥀💥و به آرزویش رسید*🕊️🕋
*شهید سید رضا طاهر*
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
📚هر چیز که خوار آید ، یک روز به کار آید
یک روز مرد دنیا دیده ای با پسرش به سفر رفت .
در راه نعل اسبی پیدا کردند و به پسر گفت : نعل را بردار شاید به دردمان بخورد .
پسر گفت : ما که اسب نداریم به چه دردمان می خورد ؟ پدر نعل اسب را برداشت و به پسر هم چیزی نگفت و به راهشان ادامه دادند . در راه به روستایی رسیدند .
پدر در کارگاهی نعل اسب را فروخت بی آنکه پسر متوجه شود و با پولش کمی گیلاس خرید و در پارچه ای پیچید . و به راه ادامه دادند . در بین راه هر دو حسابی تشنه شدند و آبی که همراهشان بود تمام شد .
در راه از تشنگی زیاد پسر بی حال شد و پدر گفت فاصله ی زیادی تا مقصد نمانده راهت را ادامه بده . گیلاسی را جلوی راه پسر انداخت . پسر فوراً آن را برداشت و خورد و شیرینی آن باعث شد تا به راهش ادامه دهد .
پدر یک گیلاس جلوی راه او می انداخت و پسر آنها را می خورد تا به راهش ادامه دهد و قوت می گرفت .
پسر از پدر پرسید که این گیلاس ها را از کجا آورده؟ پدر گفت : تو حاضر نشدی برای برداشتن نعل اسب خم شوی اما 20 بار برای برداشتن گیلاس خم شدی این گیلاس از فروش همان نعل اسب به دست آمده به همین دلیل می گویند : هر چیز که خوار آید یک روز به کار آید
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
🔴خیلی مهم
نماز روز پنج شنبه
آیتالله بهجت رحمهالله اطرافیان و شاگردان خود را بسیار به خواندن نماز روز پنجشنبه توصیه میکرد و میفرمود: «آیتالله سید مرتضی کشمیری هر وقت این نماز را میخواند، هدیهای برای او میرسید».
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود:
اگر از خدا بخواهد که کوهی را نابود کند کوه نابود میشود؛🤲
نزول باران را بخواهد بهیقین باران نازل میشود؛
همانا هیچچیز مانع میان او و خداوند نیست؛
خداوند متعال بر کسی که این نماز را بخواند و حاجتش را از خدا نخواهد غضب میکند
👌برگرفته از کتاب #بهجت_الدعا، ص٣٨٠ـ٣٨١
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
🔴 #آیتالله_حائری_شیرازی
⭕️ اگر یکدیگر را دوست ندارید به جایی نمیرسید!
💠 اگر کسی، مومنی را به عنوان #مومن در آغوش بگیرد یا با او دیدار کند، مثل این است که خدا را در عرش زیارت کرده است. چه حرف عجیبی است دربارهی انسان!! این معنای #انسان_شناسی است: «مَن زارَ أخاهُ المُومِنَ کَمَن زارَ اللهَ فی عَرشِهِ»؛ این تعریف انسان است. یعنی انسان موجودی است که میتواند دیدن او به معنای دیدن خدا باشد.
💠اگر همدیگر را دوست ندارید به جایی نمیرسید. وقتی که دوست نداری از او جدایی، وقتی از او جدایی #شیطان تو را تنها گیر میآورد. وقتی تنها گیرت بیاورد میخوردت، قورتت میدهد. شیطان گرگ است دنبال زمانی میگردد که تو از رفقایت جدا شدهای، توصیه میکنم که همدیگر را دوست بدارید و این را به عنوان یک #اصل برای خودتان قرار دهید. جدی بگیرید.
🔰 پ.ن: فراموش نکنید که همسرتان یکی از مصداقهای اصلی این سخنان است.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
دقت کردید انسانهای صادق،
به صداقت حرف هیچکس شک نمیکنند
و حرف همه را باور دارند.
انسانهای دروغگو تقریبا حرف
هیچکس را باور ندارند و معتقدند
که همه دروغ میگویند.
انسانهای امیدوار همواره در حال
امیدوار کردن دیگرانند.
انسانهای ناامید همیشه
آیه یاس میخوانند.
انسانهای بزرگوار بیشترین کلامشان،
تشکر از دیگران است.
انسانهای تنگ نظر هر کاری
برای هرکس انجام دهند
چندین برابر میبینندش.
انسانهای متواضع تقریبا در مقابل
خواسته همه دوستان میگویند:
چشم سعی میکنم.
انسانهای پرتوقع انتظار دارند همه
در مقابل حرفهایشان بگویند چشم.
انسانهای دانا در جواب بیشتر سوالات میگویند: نمیدانم
انسانهای نادان تقریبا در مورد
هر چیزی میگویند: من میدانم
شما دنیا را آنگونه میبینید که خود هستی
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
✨﷽✨
💠کسی که نمازهایش قضا می شود...
①↫کسی که نمازهایش قضا می شود ، به این معناست که شیرینی خواب را بر شیرینی صحبت کردن با خدا ترجیح داده است!
②↫کسی که نمازهایش قضا می شود شاید نمیداند که همخواب شیطان شده است و مورد لعن خدا!
③↫کسی که نمازهایش قضا می شود شاید نمیدونه که چقدر از نعمت های دنیا و آخرت رو از دست داده است!
④↫کسی که نمازهایش قضا می شود شاید نمیدونه که صحت و سلامتی را خدا در سحر خیزی قرار داده که بیدار شدن از خواب خیلی از بیماری های روانی از قبیل افسردگی و امراض جسمی را بوسیله آن دفع میکند!
⑤↫کسی که نمازش قضا می شود شاید نمی داند که خدا استجابت دعا را در اوقات ابتدایی نماز صبح قرار داده است!
⑥↫کسی که نمازهایش قضا می شود شاید نمیداند که خدا بوسیله نماز های اول وقت بر ملائکه خود مباهات می کند!
⑦↫کسی که نمازهایش قضا می شود شاید نمیداند که با قضا شدن نمازها ملائکه رحمت رو از خودش دور کرده و شیاطین جن و انس رو به سمت خودش دعوت کرده است!
⑧↫کسی که نمازهایش قضا می شود شاید به آیه قرآن غافل است که فرمود روز قیامت روز حسرتی است که به مقامات همدیگر حسرت میخورند!
⑨↫کسی که نمازهایش قضا می شود شاید به خدا و آخرت آنگونه که باید ایمان بیاورد ایمان نیاورده است؟
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
روزی سلیمان پیامبر در میان اوراق کتابش جانوران ریزی را دید که صفحات او را خورده و فرو برده اند .
در خیال خود از خداوند میپرسد :
غرض از خلقت اینها چه بوده است ؟
در حال به سلیمان خطاب میرسد :
که به جلال و جبروت خودم سوگند که
هم اکنون همین سوال را این ذره
ناچیز درباره خلقت تو از من پرسید ...
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
آکنده از خدا
كافيست وجودت را از « خود » خالي كني تا آكنده از خدا شوي. اين دو نمي توانند با هم وجود داشته باشند. اين را به خاطر بسپار.
همواره به ياد داشته باش كه يا تو هستي يا خدا. و تنها انسانهاي احمق اند كه خود را بر مي گزينند.
خدا را برگزين تا « خود » تو نيست شود. وجودت را ماهيتي مستقل از هستي تصور نكن تا در اين نبودن از نو متولد شوي.
اين گفتار بسيار متناقض بنظر مي رسد: « آنگاه كه ازخود تهي شوي، آكنده مي شوي، آكنده براي نخستين بار، آكنده لبريز، آكنده تهي ناشدني. » و « خود » تو سايه اي بيش نيست. سايه اي كه اصالتي ندارد. يك روياست نه يك واقعيت.
سايه را دور بينداز تا به اصل نايل شوي. كذب را دور بينداز تا به واقعيت برسي. بايد از « خود » خالي شوي تا بتواني از خدا آكنده شوي. و آكنده شدن همان به شكوفايي رسيدن است.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
📚داستان کوتاه
در گذشته، پیرمردی بود ڪه از راه ڪفاشی گذر عمر می ڪرد ...
او همیشه شادمانه آواز می خواند، ڪفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت.
و امّا در نزدیڪی بساط ڪفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛
تاجر تنبل و پولدار ڪه بیشتر اوقات در دڪان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش ڪار می ڪردند، ڪم ڪم از آوازه خوانی های ڪفاش خسته و ڪلافه شد ...
یڪ روز از ڪفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟
ڪفاش گفت روزی سه درهم
تاجر یڪ ڪیسه زر به سمت ڪفاش انداخت و گفت:
بیا این از درآمد همه ی عمر ڪار ڪردنت هم بیشتر است!
برو خانه و راحت زندگی ڪن و بگذار من هم ڪمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا ڪلافه ڪرده ...
ڪفاش شوڪه شده بود، سر در گم و حیران ڪیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت.
آن دو تا روز ها متحیر بودند ڪه با آن پول چه ڪنند ...!
از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فڪر اینڪه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فڪر و ذڪرشان شده بود مواظبت از آن ڪیسه ی زر ...
تا اینڪه پس از مدتی ڪفاش ڪیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت،
ڪیسه ی زر را به تاجر داد و گفت:
بیا ! سڪه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده.
"خوشبختی چیزی جز آرامش نیست"
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش عباس هست🥰✋
*آخرین حلالیت...*🕊️
*شهید عباس معصومی*🌹
تاریخ تولد: ۷ / ۴ / ۱۳۷۲
تاریخ شهادت: ۵ / ۱۲ / ۱۳۹۵
محل تولد: آسیابسر،بهشهر
محل شهادت: محور میناب-جاسک
*🌹مادرش← دو سال آخر زندگیاش خیلی عوض شده بود💫 اخلاق و رفتارش رنگ و بویی خدایی گرفته بود.🌙از سرکار که برمی گشت، میآمد و به دست و پای من میافتاد و بیدریغ محبت میکرد.💕 من را میبوسید و میگفت مادری مثل من پیدا نمیشود.💕 قربان صدقهام میرفت.🍃 گاهی در میان این محبتها میخواست من را آماده کند.🕊️ میگفت: «بالاخره منم میرم و شهید میشم، شما میشی مادر شهید!‼️یکبار با ناراحتی برایم تعریف کرد که در عالم بچگی وقتی به پیش دبستانی میرفت🪄 بیاجازه خوراکی کسی را برداشته است.🥀بابت این حقالناس خیلی ناراحت بود.🥀دلش میخواست حلالیت بگیرد🥀اما مدتی قبل آن شخص فوت کرده بود.🍂یکبار رفتم به سر قبر آن شخص، از خانوادهاش خواستم پسرم را حلال کنند.🌙 گفتند اشکالی ندارد، آن زمان بچه بودند و این حرفها مطرح نیست،🍂خوشحال برگشتم خانه و خواستم به عباس خبر بدهم که برایش حلالیت گرفتهام🌙اما هر چه زنگ زدم نتوانستم پیدایش کنم.📞ساعتی بعد خبر شهادتش رسید.🕊️انگار آن حقالناس آخرین زنجیرش در این دنیا بود🥀که با باز شدنش، به بینهایت پر کشیده بود.🕊️او از پرسنل پلیس راه جاسک میناب بود🌙که اسفند ماه 95 توسط اشرار مسلح💥 ترور و به شهادت رسید*🕊️🕋
*شهید عباس معصومی گرجی*
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
تفاوت_میان_عشق_شخصيت_و_عشق_الهى
فرشتگان عشق الهى به شما عشق روحانى ارزانى مى دارند .
زمانى كه عشق آنها به مثلث شما ، فرشته خورشيدى و روح شما جارى مى شود ، اين عشق به عاملى بسيار شفابخش تبديل مى شود .
با سرشار شدن ذهن و قلب تان از اين عشق ، ممكن ﺍﺳﺖ چندین احساس عاطفى نظير رهايى از نگرانی ، کرامت ،قدرشناسى و همدردى در شما پدیدار شود .
اين عشق با عشق هاى رمانتيك و خانوادگی يا از هر چه در چارچوب عشق شخصيت مى گنجد متفاوت است .
اين عشق بر يك شخص يا گروه خانواده متمركز ﺍﺳﺖ و به شما مى آموزد كه چگونه به روشى كاملاً شخصى به كسى ايثار كنيد . اما عشق روحانى كاملاً فراگیر است . همچون خورشيد به گونه اى برابر هر چیز و ھر کس می تابد .
شما بدين سبب به ديگران عشق مى ورزيد كه از عشق لبريز هستيد . حالات عاطفى ناشاد و ناخوشايند بدين سبب انرژی از دست مى دهند كه شما آنها را با توجه تان تغذيه نمى كنيد .
آنها خيلى زود ته خواهند كشيد و به دليل فقدان انرژی پژ مرده خواهند شد . با فرونشستن ترس ، اين هيجانات منفى ديگر انرژی کافی دريافت نخواهند كرد تا در ميدان انرژی شما ماندگار شوند .
📚 شفا گرفتن از فرشتگان
🖊 لایونا ھافینز
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚