eitaa logo
📚داستانک🌹
1.6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
151 ویدیو
35 فایل
داستان های #کوتاه و #آموزنده نکات ناب #اخلاقی متن های #زیبا کپی مطالب با ذکر منبع جایز است✅
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✅مدارا با مردم ✍حضرت پیامبر اکرم (ص) فرموده‌اند: {من حرم الرفق ، فقد حرم الخیر کله}. هرکس مدارا نداشته باشد، از زندگی خیر و خوشی نمی‌بیند.  💥تردیدی نیست که افراد در زندگی ، در راه‌ها و کارها ، دچار لغزش و اشتباه می‌شوند و چیزهایی بر سر راهشان قرار می‌گیرد . آری، انسان ، در جامعهٔ آرمانی و با انسان‌های معصوم ، زندگی نمی‌کند . هرکس نسبت به دیگران ، در هر درجه از مراقبت و تعهد شناسی باشد ، ممکن است دچار خطا و لغزش شود ، و در دوستی‌ها و ارتباط‌ها ، دچار کوتاهی یا زیاده‌روی گردد ؛ چنانکه دیگران نسبت به او نیز چنین‌اند . این دست مسائل ، نباید در روابط خانوادگی و گروهی و اجتماعی تأثیری منفی داشته باشد ، چون جریانی است همگانی و همه جایی و هر کس که از دیگران لغزش‌هایی می‌بیند ، خود نیز ممکن است در برابر دیگران به همان لغزش‌ها دچار گردد . 👌اینجا است که اصل "تحمل خطاها و لغزش‌ها" پیش می‌آید ، و در تحکیم روابط ، نقش آفرین است ، پس این آموزش که یاد شد ، در روابط اجتماعی ، آموزشی حیاتی است و رویگردانی از آن ، موجب تنهایی انسان می‌شود ، زیرا معاشرتی که در آن هیچگاه لغزش روی ندهد و ناهنجاری رخ ننماید ، اندک است . پس اینگونه انسان‌های زودرنج و نازک بین ، از واقعیت ها و عینیت های حیات انسانی بدورند ، و باید از آن فاصله بگیرند ، مگر به رعایت اصل مهم تحمل روی آورند . 📚 كتاب الحیات ، استاد حکیمی ، ج ٩ ، ص ۶۴٩ http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
🔰 استمرار در موفقیت معجزه میکند! اگه دیدی داری سختی میکشی یعنی داری به خواسته هات نزدیک میشی و اگه لم دادی و خیلی راحتی بدون به سمت زوال و نابودی میری!️خواسته های بزرگ تلاش و سماجت میخواد. برای خواسته هات فقط باید بجنگی... وقتی اون استمرار و سماجتت نباشه؛ ️گزینه هایی چون بهونه جویی رو انتخاب میکنی... خودتو قانع میکنی برای ادامه ندادن... ادامه ندادن چیزی که دوسش داری داشته باشی ✔️و این یعنی آخر خط.... امروز یکم برای خواسته هات ارزش قائل شو... درخواست تو از کائنات ارزش سماجت و پیگیری رو داره! توی دنیای ما چیزی که با ارزشه؛ پیگیری و سماجت میکنن! اگه سماجت به خرج نمیدی... یه دلیل بیشتر نداره: اونم اینه که خواسته هات مهم نیست! خدایا_سپاسگزارم 🙏 http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
🌼داستان کوتاه ✍به بازار هفتگی شهر رفتم. دیدم شیطان به دست مردی بر روی زمین بساط قمار پهن کرده و سه ورق که پشت یکی خال سیاهی داشت در دستش بود. خال‌ها را عوض می‌کرد و می‌گفت: هر خال سیاه صد هزار تومان! عده‌ای دور او جمع شده بودند و وسوسه می‌شدند تا پول مفت در بیاورند. اما ترس از باختن داشتند. صاحب قمار را دوستی بود از نزد شیطان که ایستاده بود و کسی او را نمی‌شناخت و با هماهنگی صاحب بساط گفت: من بازی می‌کنم و در همان حرکت اول خال سیاه را پیدا کرد و صد هزار تومان برد. دیگران متعجب شدند و شک‌شان بر کار صاحب قمار به یقین تبدیل شد که کارش درست است و پول را می‌دهد. از تماشاگران کس دیگری وارد قمار شد و دو بار بازی کرد ولی هر دو بار را باخت.... یاد داستان طلسم و جادوگران و فال‌بینان شهر افتادم. شیطان را دیدم که مثل همین صاحب بساط قمار چگونه به جای کار کردن آنان را تشویق به درآوردن پول مفت می‌کند. آنان هم به جای این‌که در زمان رسیدن به بن‌بست و مشکلی در زندگی به سمت خداوند بروند و استغفار و توبه کنند تا خداوند از گناه‌شان که سبب این مشکل‌شان شده است بگذرد و رفع مشکل‌شان بنماید این گروه را هم از گناهان‌شان در زمان بلاء و استغفار و توبه غافل‌شان می‌کند و با طلسم و جادو مشکل‌شان‌ را حل می‌کند. کسی را که صاحب معصیت عاق والدین است و والدین‌اش را از خودش دور کرده است و صلۀ ارحام نمی‌کند که خدا روزی را در صلۀ ارحام قرار داده است ولی شیطان آن را در دست جادوگر به او نشان می‌دهد که به طلسم و جادو برای باز کردن روزی قفل شده‌اش متوسل شود و شیطان برای توجیه صداقت کار خود یک‌بار در جادوگر صداقتی بر او نشان می‌دهد. (این صداقت چنین است که خودش کسی را آزار می‌دهد و وقتی او را سمت جادوگر فرستاد از او دور می‌شود تا او به این باور برسد که جادوگر کارش درست بود....) و چنین به راحتی اعتقاد و دین انسان را از او می‌گیرد و در زمان مشکلات به جای این‌که انسان به سمت خداوند با توبه و استغفار روی کند دربدر به دنبال دعانویس و رمال و جادوگر می‌گردد.. http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
. 💫 داستان کوتاه 🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹 حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت: شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود. من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم. با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم. اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند! حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم. یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین! حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود. در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌ http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
✨﷽✨ 🌼سؤال و جواب در كلاس درس. ✍استاد: به نظر شما چرا حضرت محمد(ص)، دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد! استاد: بله آفرين! ميخواستم از شما بپرسم که چرا حضرت محمد… دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد! استاد: ان شاءالله! به نظر شما چرا حضرت محمد… دانشجوها : اللهم صل علي محمد و آل محمد! استاد: لا اله الا الله! چرا آن حضرت… دانشجوها : کدام حضرت؟ استاد: حضرت محمد! دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد...!!!! حال كردين؟؟؟ اصلأ حواستون بود مجبورتون كردم چند صلوات بفرستين؟؟ ✅بفرست واسه بقیه تا فردا میلیونها صلوات فرستاده بشه http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
📚حکایت مخترع دين و توبه امام صادق عليه السلام فرمود : مردي در زمانهاي گذشته زندگي مي كرد و مي خواست دنيا را از راه حلال بدست آورد ، و ثروتي فراهم نمايد كه نتوانست . از راه حرام كوشش كرد تا مالي بدست آورد نتوانست . شيطان برايش مجسم و آشكار شد و گفت : از حلال و حرام نتوانستي مالي پيدا كني ، مي خواهي من راهي به تو بياموزم كه اگر عمل كني به ثروت سرشاري برسي و عده اي هم پيرو پيدا كني ؟ گفت : آري مايلم . شيطان گفت : از نزد خودت ديني اختراع كن و مردم را به آن دعوت نما . او كيشي اختراع كرد و مردم گردش را گرفته و به مال زيادي دست يافت . روزي متوجه شد كار ناشايستي كرده و مردمي را گمراه نموده است ؛ تصميم گرفت به پيروانش بگويد كه گفته ها و دستوراتم باطل و اساسي نداشته است . هر چه گفت : آنها قبول نكردند و گفتند : حرفهاي گذشته ات حق بوده است و اكنون خودت در دينت شك كرده اي ؟ چون اين جواب را شنيد غل و زنجيري تهيه نمود و به گردن خود آويخت و مي گفت : اين زنجيرها را باز نمي كنم تا خداي توبه مرا قبول كند . خداوند به پيامبر صلي الله عليه و آله آن زمان وحي نمود كه به او بگويد : قسم به عزتم اگر آنقدر مرا بخواني و ناله كني كه بند بندت از هم جدا شود دعايت را مستجاب نمي كنم ، مگر كساني كه به مذهب تو مرده اند و آنها را گمراه كرده بودي به حقيقت كار خود اطلاع دهي و از كيش تو برگردند . نکته: توبه یعنی جبران. 📚پند تاریخ ج۴ ص۲۵۱، بحار ج۲ ص۲۷۷ http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
🌷 بسم رب الشهدا و ااصدیقین ✨ به روایت همسرش صبح روزی که مهدی می خواست متولد شود، ابراهیم زنگ زد خانه خواهرش. نگران بود، هی می گفت : " من مطمئن باشم حالت خوبه؟ زنده ای؟ بچه هم زنده ست؟ " گفتم :" خیالت راحت. همه چیز مثل قبل ست. " همان روز عصر (بیست و دوم محرم) مهدی به دنیا آمد. تا خواستند به ابراهیم خبر بدهند سه روز طول کشید. روز چهارم، ساعت سه صبح، ابراهیم از منطقه برگشت. گفت : " حالت خوبه؟ چیزی کم و کسری نداری؟ " گفتم : "الان؟ " گفت :" خب آره. اگر چیزی بخواهی، بدو می رم می گیرم." یک شال مشکی انداخته بود دور گردنش. (الان مهدی روز های محرم می اندازد گردنش) و با آن نگرانی و چشم های همیشه مهربانش و موهایی که ریخته بود روی پیشانیش از همیشه زیبا تر شده بود. من هیچ وقت مثل آن روز او را این قدر زیبا ندیده بودم. گفت :" من،خیلی حرف ها با پسرم دارم. شاید بعد ها فرصت نشود با هم حرف بزنیم یا همدیگر را ببینیم. می خواهم همه حرفهام را همین الان بهش بزنم. " سرش را گذاشت دم گوش مهدی، اذان را خواند، مثل آدم بزرگ ها شروع کرد با او حرف زدن. از اسمش گفت، که چرا گذاشته مهدی. که اگر گذاشته می خواسته او در رکاب امام زمانش باشد. و از همین چیزها. چند دقیقه یی با مهدی حرف زد. جالب این بود که مهدی هم صداش در نمی آمد، حتی وقتی اشک های ابراهیم چکید روی صورتش. بعد از شهادت ابراهیم فقط برای همین لحظه خیلی دلتنگ می شوم. زیباترین لحظه زندگی ام با ابراهیم همین لحظه بود. ابراهیم آن روز فقط پانزده ساعت با ما بود. دیگر عادت کرده بودم نبینمش یا کم ببینمش. هر بار که می آمد، یا خانه مادر خودش بود یا مادر من. فقط یک بار شد که پنج روز ماند. آن هم رفت شهر رضا، کارش هم کار اداری بود. زندگی ما زندگی عادی نبود، هیچ وقت نشد ما بتوانیم سه وعده غذای یک روز را کنار هم باشیم. باز دیدم نمی توانم کنارش نباشم، گفتم : " می خواهم بیایم پیشت. " گفت : "من راضی نیستم بیایید، نگران تان می شوم. " کوتاه نیامدم، ساکت شد. گفتم :" دیگر نمی خواهم، ولی،اما، اگر بشنوم. همین که گفتم. " رفت. هنوز مهدی چهل روز نداشت که برگشت. برمان داشت بردمان جنوب، اندیمشک. گفت : " یک ساختمان دیدم می خواهم ببرم تان آن جا." اما مستقیم برد گذاشت مان خانه عموش، که مرد شریف و بزرگواری ست. آن ها محبت ها به من کردند در نبود ابراهیم. یک وانت خالی آورد، گفت : " می رویم، همان طور که تو خواستی. " خوشحال بودم. وسایل مان را برداشتیم بردیم گذاشتیم پشت وانت، که نصف بیشترش هم خالی ماند، و رفتیم اندیمشک،به خانه‌های ویلایی بیمارستان شهید کلانتری.خانه ها خیلی تمیز و مرتب بودند. ابراهیم گفت : " ببین ژیلا! کلید این خانه یک ماه ست که دست من است، ولی ترجیح می دادم به جای منو تو و مهدی، بچه‌هایی بیایند اینجا که واجب ترند. ما می توانستیم مدتی توی خانه عموم سر کنیم. گفتم : " منظور؟" گفت :" تو باعث شدی کاری بکنم که دوستش نداشتم." گفتم :" یعنی؟ " گفت :" دیگر گذشت. شاید این طور بهتر باشد کی می داند؟ " به قول یکی از دوستانش بهشت را هم می خواست با بقیه تقسیم کند. یادم ست من همیشه با کسانی که از فامیل و آشنا و حتی غریبه ها که فکر های مخالف داشتند جر و بحث می کردم، چه قبل از ازدواج و چه بعدش. اما ابراهیم می گفت : " باید بنشینیم با همه شان منطقی حرف بزنیم. ما در قبال تمام کسانی که راه کج می روند مسوولیم. حتی حق هم نداریم باهاشان برخورد تند بکنیم. از کجا معلوم که توی انحراف این ها تک تک ماها نقش نداشته باشیم؟ " گفتم :" تو کجایی اصلا که بخواهی نقش داشته باشی!؟ تو را که من هم نمی بینم؟ " گفت :" چه فرقی می کند؟ من نوعی. برخورد نادرستم، سهل انگاری ام. کوتاهی هام، همه این ها باعث می شود که..... " هیچ وقت نمی گذاشتم حرفش تمام شود، که مثلا خودش را مقصر بداند. می گفتم :" این هارا کسانی باید جواب بدهند که دارند کم می گذارند، نه توی نوعی که هیچی از هیچ کس کم نگذاشته ای..... " او حرفم را نیمه تمام گذاشت و گفت : " جز شماها. " فقط ماها نبودیم، این توقع را خیلی ها از او داشتند، که پیش شان باشد،پیش شان بماند. این را خیلی دیر فهمیدم،در روز های اندیمشک. خانه مان آن جا در بیابان های اندیمشک بود. جایی پرت و غریب. از تنهایی داشتم می پوسیدم. http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین ✨ به روایت همسر ناراحتی ریه پیدا کردم از بوی مرغی که آنجا داشت. مدام سرفه می کردم. آنقدر که حتی نمی توانستم استراحت کنم. گلاب هم می پاشیدم باز بوی تعفن نمی رفت. مرغ ها گوشه ی اتاق بیشتر از خودم از سرفه هام می ترسیدند. صاحب خونه هم، چون نزدیک عملیات بود، زن و بچه اش را از شهر خارج کرد. همه این کار را می کردند. خانه بزرگ بود و من ماندم و تنهایی. سنم هم کم بود، فکر کنم بیست و سه سال داشتم. شهر را بلد نبودم، آدمی هم نبودم از خانه بزنم بیرون. تمام شیشه ها شکسته بودند و زمستان بود. ابراهیم هم که دو سه روز طول می کشید بیاید. خیابانمان هم اسمش آفرینش بود و،معروف به مرکز موشک های صدام. داشتم ترسو می شدم و از این ترس خودم بدم می آمد. تا صدایی می شنیدم گوش تیز می کردم دنبالش می گشتم. شبی، حدود دو نصفه شب، در خانه را زدند. با ترس و لرز رفتم، گفتم : " کیه؟ " صدا گفت : " منم. " ابراهیم بود،انگار دنیا را بهم داده بودند. در را سریع باز کردم تا پشت در ببینمش و خوشحال باشم که امشب تنها نیستم، و دیگر لزومی ندارد حتی تا صبح بیدار بمانم. ابراهیم پشت در نبود، رفته بود کنار دیوار، توی تاریکی ایستاده بود. گفتم : " چرا آن جا؟ " گفت :" سلام. " گفتم :" سلام. نمی خواهی بیایی تو؟ " گفت : " خجالت می کشم. " گفتم :" از چی؟ " آمد توی روشنایی کوچه. دیدم سر تا پایش گل ست. خنده هم دارد از شرمندگی، که ببخشمش اگر این طور آمده، حالا که آمده. گفتم :" بیا تو. " حمام داشتیم، نمی شد گرمش کنیم. ابراهیم هم نمی توانست یا نمی خواست در آن حال بنشیند. گفت :" می روم زیر آب سرد، مجبورم." گفتم :" سینوزیتت؟" حاد هم بود. گفت :" زود بر می گردم. " طول کشید. دلواپس شدم. فکر کردم شاید سرما نفسش را بند آورده. رفتم در حمام را زدم. جواب نداد. باز در زدم، در را باز کردم، دیدم آب گل آلود راه افتاده دارد می رود توی چاه. گفت :"می خواهی بیایی این آب گل آلود را ببینی، مرا شرمنده کنی؟" من مرد های زیادی را دیده بودم. شوهرهای دوستانم را، دیگران را،که در راحتی و رفاه هم بودند، اما همیشه سر زن و بچه‌هاشان منت می گذاشتند. ابراهیم با آن همه مرارتی که می کشید، باید از من طلبکار می بود، که من دارم برای تو و بقیه این سختی ها را تحمل می کنم، ولی همیشه با شرمندگی می آمد خانه. به خودش سختی می داد تا نبیند من یا پسر هاش سختی ببینیم. بارها شد ما مریض می شدیم و ابراهیم بالای سر ما می نشست و گریه می کرد، که چرا شما مریض شده اید؟ تقصیر من است، حتماً که هیچ وقت پیشتان نیستم، نمی توانید بروید دکتر. می گفتم:" اگر با این مریضی ها نمیریم تو بالاخره مارا می کشی با این گریه هات. " گفت :" چرا؟ " گفتم : " یک جوری گریه می کنی که آدم خجالت می کشه زنده بمونه." بوی عملیات آمد و ابراهیم گفت :باید بروی اصفهان. http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش رضا هست🥰✋ *پرواز در تِل اَربعین...*🕊️ *شهید سید رضا طاهر*🌹 تاریخ تولد: ۱۰ / ۱۰ / ۱۳۶۴ تاریخ شهادت: ۱۶ / ۲ / ۱۳۹۵ محل تولد: هریکنده،بابل محل شهادت: سوریه *🌹در 20 آبان 1387 عقد کرد🎊 و هاجر عزیز وارد زندگی‌اش شد،🪄دو سال بعد از ازدواج پسری به نام سید محمد در شناسنامه‌اش جای گرفت🎊همسرش← او داوطلبانه به سوریه رفت🕊️ ۱۵ اردیبهشت‌ ماه بود که سید با من تماس گرفت📞این آخرین تماسی بود که رضا با من داشت🥀و بعد از آن به شهادت رسید.🕊️ شاید تنها آرزویی که سیدرضا داشت و به آن نرسید🥀این بود که دوست داشت سوار شدن پسرمان بر دوچرخه‌ای که برای سالگرد تولدش خریدیم را ببیند.🥀هر بار که تماس می‌گرفت از من می‌پرسید که آیا سید محمد سوار دوچرخه شده است یا نه؟📞هر بار که تماس می‌گرفت می‌گفت که حالش خوب است🍃و فقط تماس گرفته است تا صدایم را بشنود و آرام شود.🌙همرزم← سمت راست ما ارتفاعی بود که بالایش چند خانه بود.🍃ما اگر قرار بود دور نخوریم باید حتما آن خانه‌ها که چون دیوارش زرد بود، را نگه می‌داشتیم🪄 که به آن ارتفاع "تل اربعین" می‌گفتند.🍂تا ورودی آن خانه رسیدیم، پهپاد ما اعلام کرد در خانه کسی نیست،🍃اما اطلاعات غلط بود و همه‌ی ما غافلگیر شدیم🥀سید رضا طاهر با رعایت احتیاط دیوار به دیوار و ستون به ستون رفت🍂تا سید رضا در را باز کرد، یک خشاب کامل بر سینه‌ی او خالی شد🥀💥و به آرزویش رسید*🕊️🕋 *شهید سید رضا طاهر* http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
‌ 📚هر چیز که خوار آید ، یک روز به کار آید یک روز مرد دنیا دیده ای با پسرش به سفر رفت . در راه نعل اسبی پیدا کردند و به پسر گفت : نعل را بردار شاید به دردمان بخورد . پسر گفت : ما که اسب نداریم به چه دردمان می خورد ؟ پدر نعل اسب را برداشت و به پسر هم چیزی نگفت و به راهشان ادامه دادند . در راه به روستایی رسیدند . پدر در کارگاهی نعل اسب را فروخت بی آنکه پسر متوجه شود و با پولش کمی گیلاس خرید و در پارچه ای پیچید . و به راه ادامه دادند . در بین راه هر دو حسابی تشنه شدند و آبی که همراهشان بود تمام شد . در راه از تشنگی زیاد پسر بی حال شد و پدر گفت فاصله ی زیادی تا مقصد نمانده راهت را ادامه بده . گیلاسی را جلوی راه پسر انداخت . پسر فوراً آن را برداشت و خورد و شیرینی آن باعث شد تا به راهش ادامه دهد . پدر یک گیلاس جلوی راه او می انداخت و پسر آنها را می خورد تا به راهش ادامه دهد و قوت می گرفت . پسر از پدر پرسید که این گیلاس ها را از کجا آورده؟ پدر گفت : تو حاضر نشدی برای برداشتن نعل اسب خم شوی اما 20 بار برای برداشتن گیلاس خم شدی این گیلاس از فروش همان نعل اسب به دست آمده به همین دلیل می گویند : هر چیز که خوار آید یک روز به کار آید http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
🔴خیلی مهم نماز روز پنج شنبه آیت‌الله بهجت رحمه‌الله اطرافیان و شاگردان خود را بسیار به خواندن نماز روز پنجشنبه توصیه می‌کرد و می‌فرمود: «آیت‌الله سید مرتضی کشمیری هر وقت این نماز را می‌خواند، هدیه‌ای برای او می‌رسید». پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: اگر از خدا بخواهد که کوهی را نابود کند کوه نابود می‌شود؛🤲 نزول باران را بخواهد به‌یقین باران نازل می‌شود؛ همانا هیچ‌چیز مانع میان او و خداوند نیست؛ خداوند متعال بر کسی که این نماز را بخواند و حاجتش را از خدا نخواهد غضب می‌کند 👌برگرفته از کتاب ، ص٣٨٠ـ٣٨١ http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
🔴 ⭕️ اگر یکدیگر را دوست ندارید به جایی نمی‌رسید! 💠 اگر کسی، مومنی را به عنوان در آغوش بگیرد یا با او دیدار کند، مثل این است که خدا را در عرش زیارت کرده است. چه حرف عجیبی است درباره‌ی انسان!! این معنای است: «مَن زارَ أخاهُ المُومِنَ کَمَن زارَ اللهَ فی عَرشِهِ»؛ این تعریف انسان است. یعنی انسان موجودی است که می‌تواند دیدن او به معنای دیدن خدا باشد. 💠اگر همدیگر را دوست ندارید به جایی نمی‌رسید. وقتی که دوست نداری از او جدایی، وقتی از او جدایی تو را تنها گیر می‌آورد. وقتی تنها گیرت بیاورد می‌خوردت، قورتت می‌دهد. شیطان گرگ است دنبال زمانی می‌گردد که تو از رفقایت جدا شده‌ای، توصیه می‌کنم که همدیگر را دوست بدارید و این را به عنوان یک برای خودتان قرار دهید. جدی بگیرید. 🔰 پ.ن: فراموش نکنید که همسرتان یکی از مصداق‌های اصلی این سخنان است. http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
دقت کردید انسان‌های صادق، به صداقت حرف هیچ‌کس شک نمی‌کنند و حرف همه را باور دارند. انسانهای دروغگو تقریبا حرف هیچ‌کس را باور ندارند و معتقدند که همه دروغ می‌گویند. انسانهای امیدوار همواره در حال امیدوار کردن دیگرانند. انسانهای ناامید همیشه آیه یاس می‌خوانند. انسانهای بزرگوار بیشترین کلامشان، تشکر از دیگران است. انسانهای تنگ نظر هر کاری برای هرکس انجام دهند چندین برابر می‌بینندش. انسانهای متواضع تقریبا در مقابل خواسته همه دوستان می‌گویند: چشم سعی می‌کنم. انسانهای پرتوقع انتظار دارند همه در مقابل حرف‌هایشان بگویند چشم. انسانهای دانا در جواب بیشتر سوالات می‌گویند: نمی‌دانم انسانهای نادان تقریبا در مورد هر چیزی می‌گویند: من می‌دانم شما دنیا را آنگونه می‌بینید که خود هستی http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
✨﷽✨ 💠کسی که نمازهایش قضا می شود... ①↫کسی که نمازهایش قضا می شود ، به این معناست که شیرینی خواب را بر شیرینی صحبت کردن با خدا ترجیح داده است! ②↫کسی که نمازهایش قضا می شود شاید نمیداند که همخواب شیطان شده است و مورد لعن خدا! ③↫کسی که نمازهایش قضا می شود شاید نمیدونه که چقدر از نعمت های دنیا و آخرت رو از دست داده است! ④↫کسی که نمازهایش قضا می شود شاید نمیدونه که صحت و سلامتی را خدا در سحر خیزی قرار داده که بیدار شدن از خواب خیلی از بیماری های روانی از قبیل افسردگی و امراض جسمی را بوسیله آن دفع میکند! ⑤↫کسی که نمازش قضا می شود شاید نمی داند که خدا استجابت دعا را در اوقات ابتدایی نماز صبح قرار داده است! ⑥↫کسی که نمازهایش قضا می شود شاید نمیداند که خدا بوسیله نماز های اول وقت بر ملائکه خود مباهات می کند! ⑦↫کسی که نمازهایش قضا می شود شاید نمیداند که با قضا شدن نمازها ملائکه رحمت رو از خودش دور کرده و شیاطین جن و انس رو به سمت خودش دعوت کرده است! ⑧↫کسی که نمازهایش قضا می شود شاید به آیه قرآن غافل است که فرمود روز قیامت روز حسرتی است که به مقامات همدیگر حسرت میخورند! ⑨↫کسی که نمازهایش قضا می شود شاید به خدا و آخرت آنگونه که باید ایمان بیاورد ایمان نیاورده است؟ http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
📚 روزی سلیمان پیامبر در میان اوراق کتابش جانوران ریزی را دید که صفحات او را خورده و فرو برده اند . در خیال خود از خداوند میپرسد : غرض از خلقت اینها چه بوده است ؟ در حال به سلیمان خطاب میرسد : که به جلال و جبروت خودم سوگند که هم اکنون همین سوال را این ذره ناچیز درباره خلقت تو از من پرسید ... http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
آکنده از خدا كافيست وجودت را از « خود » خالي كني تا آكنده از خدا شوي. اين دو نمي توانند با هم وجود داشته باشند. اين را به خاطر بسپار. همواره به ياد داشته باش كه يا تو هستي يا خدا. و تنها انسانهاي احمق اند كه خود را بر مي گزينند. خدا را برگزين تا « خود » تو نيست شود. وجودت را ماهيتي مستقل از هستي تصور نكن تا در اين نبودن از نو متولد شوي. اين گفتار بسيار متناقض بنظر مي رسد: « آنگاه كه ازخود تهي شوي، آكنده مي شوي، آكنده براي نخستين بار، آكنده لبريز، آكنده تهي ناشدني. » و « خود » ‌تو سايه اي بيش نيست. سايه اي كه اصالتي ندارد. يك روياست نه يك واقعيت. سايه را دور بينداز تا به اصل نايل شوي. كذب را دور بينداز تا به واقعيت برسي. بايد از « خود »‌ خالي شوي تا بتواني از خدا آكنده شوي. و آكنده شدن همان به شكوفايي رسيدن است. http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
📚داستان کوتاه در گذشته، پیرمردی بود ڪه از راه ڪفاشی گذر عمر می ڪرد ... او همیشه شادمانه آواز می خواند، ڪفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت. و امّا در نزدیڪی بساط ڪفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛ تاجر تنبل و پولدار ڪه بیشتر اوقات در دڪان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش ڪار می ڪردند، ڪم ڪم از آوازه خوانی های ڪفاش خسته و ڪلافه شد ... یڪ روز از ڪفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟ ڪفاش گفت روزی سه درهم تاجر یڪ ڪیسه زر به سمت ڪفاش انداخت و گفت: بیا این از درآمد همه ی عمر ڪار ڪردنت هم بیشتر است! برو خانه و راحت زندگی ڪن و بگذار من هم ڪمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا ڪلافه ڪرده ... ڪفاش شوڪه شده بود، سر در گم و حیران ڪیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت. آن دو تا روز ها متحیر بودند ڪه با آن پول چه ڪنند ...! از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فڪر اینڪه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فڪر و ذڪرشان شده بود مواظبت از آن ڪیسه ی زر ... تا اینڪه پس از مدتی ڪفاش ڪیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت، ڪیسه ی زر را به تاجر داد و گفت: بیا ! سڪه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده. "خوشبختی چیزی جز آرامش نیست" http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش عباس هست🥰✋ *آخرین حلالیت...*🕊️ *شهید عباس معصومی*🌹 تاریخ تولد: ۷ / ۴ / ۱۳۷۲ تاریخ شهادت: ۵ / ۱۲ / ۱۳۹۵ محل تولد: آسیاب‌سر‌،بهشهر محل شهادت: محور میناب-جاسک *🌹مادرش← دو سال آخر زندگی‌اش خیلی عوض شده بود💫 اخلاق و رفتارش رنگ و بویی خدایی گرفته بود.🌙از سرکار که برمی گشت، می‌آمد و به دست و پای من می‌افتاد و بی‌دریغ محبت می‌کرد.💕 من را می‌بوسید و می‌گفت مادری مثل من پیدا نمی‌شود.💕 قربان صدقه‌ام می‌رفت.🍃 گاهی در میان این محبت‌ها می‌خواست من را آماده کند.🕊️ می‌گفت: «بالاخره منم میرم و شهید میشم، شما میشی مادر شهید!‼️یک‌بار با ناراحتی برایم تعریف کرد که در عالم بچگی وقتی به پیش دبستانی می‌رفت🪄 بی‌اجازه خوراکی کسی را برداشته است.🥀بابت این حق‌الناس خیلی ناراحت بود.🥀دلش می‌خواست حلالیت بگیرد🥀اما مدتی قبل آن شخص فوت کرده بود.🍂یک‌بار رفتم به سر قبر آن شخص، از خانواده‌اش خواستم پسرم را حلال کنند.🌙 گفتند اشکالی ندارد، آن زمان بچه بودند و این حرف‌ها مطرح نیست،🍂خوشحال برگشتم خانه و خواستم به عباس خبر بدهم که برایش حلالیت گرفته‌ام🌙اما هر چه زنگ زدم نتوانستم پیدایش کنم.📞ساعتی بعد خبر شهادتش رسید.🕊️انگار آن حق‌الناس آخرین زنجیرش در این دنیا بود🥀که با باز شدنش، به بی‌نهایت پر کشیده بود.🕊️او از پرسنل پلیس راه جاسک میناب بود🌙که اسفند ماه 95 توسط اشرار مسلح💥 ترور و به شهادت رسید*🕊️🕋 *شهید عباس معصومی گرجی* http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
‍ ‍ ‍ تفاوت_میان_عشق_شخصيت_و_عشق_الهى فرشتگان عشق الهى به شما عشق روحانى ارزانى مى دارند . زمانى كه عشق آنها به مثلث شما ، فرشته خورشيدى و روح شما جارى مى شود ، اين عشق به عاملى بسيار شفابخش تبديل مى شود . با سرشار شدن ذهن و قلب تان از اين عشق ، ممكن ﺍﺳﺖ چندین احساس عاطفى نظير رهايى از نگرانی ، کرامت ،قدرشناسى و همدردى در شما پدیدار شود . اين عشق با عشق هاى رمانتيك و خانوادگی يا از هر چه در چارچوب عشق شخصيت مى گنجد متفاوت است . اين عشق بر يك شخص يا گروه خانواده متمركز ﺍﺳﺖ و به شما مى آموزد كه چگونه به روشى كاملاً شخصى به كسى ايثار كنيد . اما عشق روحانى كاملاً فراگیر است . همچون خورشيد به گونه اى برابر هر چیز و ھر کس می تابد . شما بدين سبب به ديگران عشق مى ورزيد كه از عشق لبريز هستيد . حالات عاطفى ناشاد و ناخوشايند بدين سبب انرژی از دست مى دهند كه شما آنها را با توجه تان تغذيه نمى كنيد . آنها خيلى زود ته خواهند كشيد و به دليل فقدان انرژی پژ مرده خواهند شد . با فرونشستن ترس ، اين هيجانات منفى ديگر انرژی کافی دريافت نخواهند كرد تا در ميدان انرژی شما ماندگار شوند . 📚 شفا گرفتن از فرشتگان 🖊 لایونا ھافینز http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
برای یافتن یار و معشوق حقیقی، در ابتدا باید خودت رو بشناسی. وقتی تو ناآرامی، ناآرامی رو به طرف خودت جذب می کنی. وقتی سرشار از نفرت و کینه ای، همان نفرت رو به سمت خودت می کشونی . وقتی نادانی، جهل رو می پذیری. پس تو همان چیزی رو جذب می کنی که بهش فکر میکنی پیش از طلب کردن یار، خودت رو بساز. از نقاط قوت و ضعف ات ، شناخت پیدا کن. هر وقت یار نامناسبی در مسیر زندگی ات پیدا شد ، از خودت بپرس؛ در انتخاب او، چه بخش هایی از وجودم رو نشناخته بودم ؟ نقاط تاریک من کجاست؟ چه پرسش هایی رو، در برابر هستی ام بی پاسخ گذاشته ام ؟ آن وقت می بینی که یار نامناسب، بخشی از خود تو بوده که به کمال نرسیده و تو با ناآگاهی، این بخش رو، به سمت خودت جذب کردی. بخشی که نمی تونه کاملت کنه. و تو رو در چرخه سرخوردگی و نارضایتی رها می کنه و به آرامش نمی رسونه. http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
﷽ ✍🏻فواید گوش كردن اذان ① شنیدن اذان انسان را از اهل آسمان قرار مى دهد. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرماید: همانا اهل آسمان از اهل زمین چیزى نمى شنوند مگر اذان ② شنیدنِ اذان اخلاق را نیكو مى كند، امام على(علیه السلام) مى فرماید: كسى كه اخلاقش بد است در گوش او اذان بگویید ③ شنیدن اذان انسان را سعادت مند مى كند. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرماید: كسى كه صداى اذان را بشنود و به آن روى آورد، نزد خداوند از سعادت مندان است ④ شنیدن اذان سبب دورى شیطان مى شود. رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: شیطان وقتى نداى اذان را مى شنود فرار مى كند. 📚منبع: میزان الحكمه، ج1، ص82 http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
✨﷽✨ ✍🏻دانشمندی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت: چرا به جای تحصیل علم،چوپانی می کنی؟ ✍🏻چوپان در جواب گفت : آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام. دانشمند گفت :خلاصه دانشها چیست ؟ چوپان گفت :پنج چیز است: •☜تا راست تمام نشده دروغ نگویم •☜تامال حلال تمام نشده، حرام نخورم •☜تاازعیب وگناه خودپاک نگردم،عیب مردم نگویم •☜تاروزیِ خداتمام نشده،به درخانهٔ دیگری نروم. •☜تا قدم به بهشت نگذاشته ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم ✍🏻دانشمند گفت : حقاً که تمام علوم را دریافته ای ،هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده است. http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
✨﷽✨ 💠 فریاد رسی صلوات در قبـر ✍🏻شبلی نقل نموده است : من همسایه ای داشتم که وفات نمود . او را خواب دیدم ،از او پرسیدم : خدا با تو چه کرد ؟ ✍🏻گفت : ای شیخ ! هول های بزرگ دیدم ، و رنج های عظیم کشیدم . از آن جمله به وقت سوال منکر و نکیر ، زبان من از کار باز ماند . با خود می گفتم : واویلاه ، این عقوبت از کجا به من رسید ؟ آخر ، من مسلمان بودم و بر دین اسلام مُردم. آن دو فرشته با غضب از من جواب طلبیدند. ناگاه شخصی نیکو موی و خوش بوی آمد ، میان من و ایشان حایل شد و مرا تلقین کرد تا جواب ایشان را به نحو خوب بدهم ، از آن شخص پرسیدم : تو کیستی – خدا تو را رحمت کند – که من را از این غصه خلاصی دادی ؟ ✍🏻گفت : من شخصی هستم که از صلواتی که تو بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستادی آفریده شده ام ، و مامورم در هر وقت و هر جا که درمانی به فریادت برسم. 📚:آثار و برکات صلوات ص۱۳۱ http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
ُ✨﷽✨ 💭 سلطان به وزیر گفت ۳ سوال میکنم فردا اگر جواب دادی، هستی وگرنه عزل میشوی. سوال اول: خدا چه میخورد؟ سوال دوم: خدا چه میپوشد؟ سوال سوم: خدا چه کار میکند؟ 💭 وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود. غلامی دانا و زیرک داشت. وزیر به غلام گفت سلطان ۳ سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم. اینکه :خدا چه میخورد؟ چه میپوشد؟ چه کار میکند؟ غلام گفت: هر سه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم و سومی را فردا...! 💭 اما خدا چه میخورد؟خداوند غم بنده هایش را میخورد. اینکه چه میپوشد؟خدا عیبهای بنده های خود را می پوشد.اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم. 💭 فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد، سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟ وزیر گفت این غلام من انسان فهمیده ایست. جوابها را او داد.گفت پس لباس وزارت را در بیاور و به این غلام بده، غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد. 💭 بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند؟! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند.چه تعبیر زیبایی ... http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
🔴 💠 خانه مان کوچک بود؛ گاهی صدايمان می‌رفت طبقه پايين. يک روز پايينی به من گفت: به خدا اين قدر دلم می‌خواد يه روز که آقا مهدی مياد خونه لای در خونه‌تون باز باشه، من ببينم شما دو تا زن و شوهر به هم ديگه چی می‌گيد، که اين قدر می‌خنديد؟ http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
📚 داستان کوتاه در منزل دوستی که پسرش دانش‌آموز ابتدایی و داشت تکالیف درسی ‌اش را انجام میداد بودم زنگ منزل را زدند و پدر بزرگ خانواده از راه رسید. پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مداد رنگی به نوه اش داد و گفت: این هم جایزۀ نمرۀ بیست نقاشی‌ات. پسر ده ساله، جعبۀ مداد رنگی را گرفت و تشکر کرد و چند لحظه بعد گفت: بابا بزرگ باز هم که از این جنس‌های ارزون قیمت خریدی الان مداد رنگی‌های خارجی هست که ده برابر این کیفیت داره. مادر بچه گفت: می‌بینید آقاجون؟ بچه‌های این دوره و زمونه خیلی باهوش هستند. اصلا نمی‌شه گولشون‌زد و سرشون کلاه گذاشت. پدربزرگ چیزی نگفت. برایشان توضیح دادم که این رفتار پسر بچه نشانۀ هوشمندی نیست، همان طور که هدیۀ پدربزرگ برای گول زدن نوه‌اش نیست. و این داستان را برایشان تعریف کردم آن زمان که من دانش‌آموز ابتدایی بودم، خانم بزرگ گاهی به دیدن‌مان می‌آمد و به بچه‌های فامیل هدیه می‌داد، بیشتر وقت‌ها هدیه‌اش تکه‌های کوچک قند بود. بار اول که به من تکه قندی داد یواشکی به پدرم گفتم: این تکه قند کوچک که هدیه نیست پدرم اخم کرد و گفت: خانم بزرگ شما را دوست دارد هر چه برایتان بیاورد هدیه است، وقتی خانم بزرگ رفت، پدر برایم توضیح داد که در روزگار کودکی او، قند خیلی کمیاب و گران بوده و بچه‌ها آرزو می‌کردند که بتوانند یک تکه کوچک قند داشته باشند. خانم بزرگ هنوز هم خیال می‌کند که قند، چیز خیلی مهمی است. بعد گفت: ببین پسرم قنددان خانه پر از قند است، اما این تکه قند که مادرجان داده با آنها فرق دارد، چون نشانۀ مهربانی و علاقۀ او به شماست. این تکه قند معنا دارد ، آن قندهای توی قنددان فقط شیرین هستند اما مهربان نیستند. وقتی کسی به ما هدیه می‌دهد، منظورش این نیست که ما نمی‌توانیم، مانند آن هدیه را بخریم، منظورش کمک کردن به ما هم نیست. او می‌خواهد علاقه‌اش را به ما نشان بدهد می‌خواهد بگوید که ما را دوست دارد و این، خیلی با ارزش است. این چیزی است که در هیچ بازاری نیست و در هیچ مغازه‌ای آن را نمی‌فروشند. چهل سال از آن دوران گذشته است و من هر وقت به یاد خانم بزرگ و تکه قندهای مهربانش می‌افتم، دهانم شیرین می‌شود، کامم شیرین می‌شود، جانم شیرین می‌شود ... ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ "ﺷﻮﻧﺪ؛ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ " ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ " ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ؛ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ... http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
💚گرد معجزه آسای سپاسگزاری 🌼هیچ عملی اضطراری تر از ابراز تشکر نیست🌼 🕊آموزه ای معنوی اظهار می داردکه چندین برابرِ آنچه ما صمیمانه به کسی بدهیم،به خودمان برمیگردد. بنابراین قدردان بودن و ابراز تشکر به فردی دیگر بابت آنچه از او دریافت میکنی،نه تنها ضروری بلکه برای بهبود زندگی ات اساسی است. 🌾شکرگزاری🙏 دارای انرژی قدرتمندی است. 🌾بنابراین انرژی قدردانی را به سمت هر کسی تنظیم کنی ، به همان جا هم میرود. 🌾اگر انرژی تشکر را مثل گرد معجزه آسای درخشنده ای درنظر بگیری،وقتی از آن فرد بابت لطفی که درحق تو کرده تشکر کنی،در اصل روی او گرد معجزه آسا میپاشی . اگر انرژی قدرتمند و مثبت گرد تشکر را مثل گرد معجزه آسای شکرگزاری روی نعمت هایی که خداوند به تو داده است بپاشی ! در زندگی تو تاثیر میگزارد و تو چندین برابر نعمت و برکت در زندگی ات از جانب خداوند دریافت میکنی http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
✨﷽✨ 💠✨ 💖🍃 پـــدر ابوســـعید ابوالخیــــرعـطار ثـروتـمندی بود. خانه‌ای داشت ڪه در تمام دیوارهای آن، اسم سلطان محمود را نوشته بود. 💖🍃 ســــــــــــــــلطان مـحمــــــــــــــود بـه خــــانه او رفـت و آمد داشت. ابوسعید در نوجوانی به پدر گفت: برای من اتاقی درست ڪن می‌خواهم در آن زندگی ڪنم. پدرش ساخت. ابوسعید در تمام دیوارهای آن ڪلمه الله را نوشت. پدرش گفت: پسرم چرا الله نوشتی اگر سلطان محمود خانه من بیاید ترسم بر من خشم گیرد. 💖🍃ابـوسعیــــــــــد گفــت: پـــــــــــــدر هـر ڪـس اسـم سلطان خویش بنویسد من هم اسم سلطان خویش نوشتم. اگر سلطان من (الله) مرا دوست داشته باشد، سلطان تو را توان خشم گرفتن بر من نیست 💖🍃و اگـــــر ســــلطان مـــــن تـــــــو را دوست نداشته باشد سلطان تو را قدرت نگه داشتن از خشم سلطان من نیست. پدر را این حرف فرزند شگفت آمد و راه خود عوض ڪرد و شاگرد پسر در راه معرفت شد. http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
💚 ذکرهای آسمانی هفت پیغمبر، هفت کلمه گفتند و هر یک به سعادتی رسیدند: حضرت آدم(ع) "الحمدلله" گفت، فرمان رسید که "یرحمک ربک". حضرت نوح(ع) "بسم الله"گفت، حق او را از طوفان نجات داد. حضرت ابراهیم(ع) "حسبی الله"گفت، حق او را از آتش نمرود نگاه داشت. حضرت اسماعیل(ع) "ان شاءالله" گفت، از بریده شدن گلو نجات یافت. حضرت موسی(ع) "لا حول ولا قوت الا بالله" گفت، از شر فرعون نجات یافت. حضرت یونس(ع) "لا اله الا انت، سبحانک انی کنت من الظالمین" گفت، از شکم ماهی نجات یافت. و رسول خدا(ص) صاحب اسم سلام و ذکر سلام بود؛ "سلام قولا من رب رحیم"که در معراج خطاب آمد:"السلام علیک ایها النبی و رحمت الله و برکاته"که صاحب شفاعت کلیه شد. خدایا به برکت تک تک این هفت کلمه و به بزرگی این پیامبران و رحمت خودت، بلاها را بخصوص کرونا را از ما دور نگه دار و حاجت خواننده این متن را بر آورده بخیر فرما http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
🔴 💠 انتقادى كه نسبت به رفتارهاى خانواده‌ی همسرتان انجام مي‌دهيد تخريب كننده است. 💠 شريك زندگيتان نمي‌تواند پدر يا مادر، خواهر يا برادر خود را تغيير دهد. حتی اگر آدمهاى هم باشند، آنها خانواده‌اش به حساب مى‌آيند و بايد به آنها احترام بگذاريد! 💠 همچنان‌ که اگر او به بستگان شما بی‌احترامی کند خوبی به شما دست نخواهد داد! 💠 پس طوری با خانواده همسرتان برخورد کنید که دوست دارید همسرتان با شما برخورد کند. http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚