eitaa logo
📚داستانک🌹
1.6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
151 ویدیو
35 فایل
داستان های #کوتاه و #آموزنده نکات ناب #اخلاقی متن های #زیبا کپی مطالب با ذکر منبع جایز است✅
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 ⭕️ اگر یکدیگر را دوست ندارید به جایی نمی‌رسید! 💠 اگر کسی، مومنی را به عنوان در آغوش بگیرد یا با او دیدار کند، مثل این است که خدا را در عرش زیارت کرده است. چه حرف عجیبی است درباره‌ی انسان!! این معنای است: «مَن زارَ أخاهُ المُومِنَ کَمَن زارَ اللهَ فی عَرشِهِ»؛ این تعریف انسان است. یعنی انسان موجودی است که می‌تواند دیدن او به معنای دیدن خدا باشد. 💠اگر همدیگر را دوست ندارید به جایی نمی‌رسید. وقتی که دوست نداری از او جدایی، وقتی از او جدایی تو را تنها گیر می‌آورد. وقتی تنها گیرت بیاورد می‌خوردت، قورتت می‌دهد. شیطان گرگ است دنبال زمانی می‌گردد که تو از رفقایت جدا شده‌ای، توصیه می‌کنم که همدیگر را دوست بدارید و این را به عنوان یک برای خودتان قرار دهید. جدی بگیرید. 🔰 پ.ن: فراموش نکنید که همسرتان یکی از مصداق‌های اصلی این سخنان است. http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
🔴 کار زن در بیــرون از منــزل، آری یا نــه؟ 💠 رهبرانقلاب: 🔸بحث سر این نیست که زن آیا می‌تواند مسئولیتی در بیرون از منزل داشته باشد یا نه - البته که می‌تواند، شکی در این نیست؛ نگاه اسلامی مطلقاً این را نفی نمی‌کند - ️بحث در این است که آیا زن حق دارد به خاطر همه‌ی چیزهای مطلوب و جالب و شیرینی که در بیرون از محیط خانواده برای او ممکن است تصور شود، نقش خود را در خانواده از بین ببرد؟ نقش را، نقش را؟ حق دارد یا نه؟ ما روی این نقش تکیه می‌کنیم. 🔸من می‌گویم مهمترین نقشی که یک زن در هر سطحی از علم و سواد و معلومات و تحقیق و معنویت می‌تواند ایفاء کند، آن نقشی است که به عنوان یک مادر و به عنوان یک همسر می‌تواند ایفاء کند؛ این از همه‌ی کارهای دیگر او مهمتر است؛ این، آن کاری است که غیر از زن، کس دیگری نمی‌تواند آن را انجام دهد. گیرم این زن مسئولیت مهم دیگری هم داشته باشد، اما این مسئولیت را باید مسئولیت اول و مسئولیت اصلی خودش بداند.‌ ‌ http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
🔴 💠 گاه دیده‌اید ، پس از درد زیاد و یا بعد از عمل سخت، روحیه‌ای لطیف پیدا می‌کند و آمادگی روحی بیشتری برای دارد. 💠 یکی از راههای موثر در کسب اخلاق و نرم‌خو شدن این است که عمیقا به بزرگ و متنوع الهی در روز قیامت و جهنّم فکر کنیم. 💠 گاه تفکر عمیق در خدا، حال ما را دگرگون می‌کند و ترس حاصل از آن‌، عامل بازدارنده‌ای برای بروز صفات و ما می‌شود. 💠 بعد از از تفکّر در عذاب سخت خدا، روح ما داده می‌شود و چه بسا بسیاری از عیوب و نقصهای همسر، در نزدمان جلوه‌ می‌کند. http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
لباسی که رنگ پس می‌دهد را یا دور بینداز، یا جدا بشوی، وگرنه تمام لباس‌ها را خراب می‌کند. حکایت خاطرات تلخ و ناخوشی‌ست که اگر نادیده‌شان نگیری و در ذهنت محو یا کم‌رنگشان نکنی، رنگ پس می‌دهند به همه چیز و زهر رخوت‌انگیزشان نشت می‌کند وسط تمام خاطرات شیرینی که داری و بافت صیقلی و یک‌دستشان را خراب می‌کند. آدم بخاطر یک لباس بی‌کیفیت، کلی لباس با کیفیت و قشنگ را که نابود نمی‌کند! پس رها کن عزیز من، وقتِ خوبی‌ست برای آرام شدن، برگ‌ها دارند یکی یکی می‌ریزند، غصه‌ها و خاطرات ناجورت را آویزشان کن تا بریزند و حالت جور شود. به این فکر کن که به زودی باران‌های دلبرانه می‌بارد و کوچه‌ها و پیاده‌روها و خیابان‌ها خیس می‌شوند، کسی را برای قدم زدن داری؟ یا تنهایی بیشتر می‌چسبد؟! http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
❤️🍃🌸🌷🌸🌷🌸❤️ یه موتور گازی داشت 🏍 که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت . یه روز عصر ... که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت❗️ رسید به چراغ قرمز .🚦 ترمز زد و ایستاد ‼️ یه نگاه به دور و برش کرد 👀 و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :🗣 الله اکبر و الله اکــــبر ...✌️ نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .😳 اشهد ان لا اله الا الله ...👌 هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید 😂 و متلک مینداخت😒 و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد 😳 که این مجید چش شُدِه⁉️ قاطی کرده چرا⁉️ خلاصه چراغ سبز شد🍃 و ماشینا راه افتادن🚗🚙 و رفتن . آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید؟ چطور شد یهو؟؟!! حالتون خُب بود که؟!! مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت👀 و گفت : "مگه متوجه نشدید ؟ 😏 پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود 😖 و آدمای دورش نگاهش میکردن .😒 من دیدم تو روز روشن ☀️ جلو چشم امام زمان داره گناه میشه ❌. به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !"👌 همین‼️✌️ 🎌برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
🌸 آیت الله فاطمی نیا: روزی با پدر میخواستيم برويم به یک مجلس مهم. وقتی آمدند بيرون خانه، ديدم بدون عبا هستند! گفتم عبايتان كجاست؟! گفتند مادرتان خوابيده بود و عبا را رويشان ڪشیده‌ بودم! به ايشان گفتم : ولی بدون عبا رفتن آبرو ريزی است!! ايشان گفتند: اگر آبروی من در گروی آن عباستــ و برداشتن آن عبا هم به بهای از خواب پريدن مادرتان است، نه آن عبا را میخواهم نه آن آبرو را... http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
✍استادي می گفت : صبح ها که دکمه هاي لباسم را مي بندم ، به این فکر مي کنم که چه کسي آنها را باز خواهد کرد ؟ خودم یا مُرده شور ؟ دنیا همین قدر غیر قابل پیش بیني است. به آنهايي که دوستشان دارید، بي بهانه بگوييد : دوستت دارم. بگوييد : در این دنیاي شلوغ ، سنجاقَت کرده ام به دلم. بگوييد: گاهي فرصت با هم بودنمان ، کوتاه تر از عمرِ شکوفه هاست. 🌱 بودن ها را قدر بدانيم ! " نبودن ها " همين نزديكي ست ... http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
به عشق امیرالمومنین (ع) ✔️امام صادق علیه السلام: از امام‌ سؤال نمودند:آیا برای مرده نماز بخوانند اثر دارد یا نه؟فرموند:آری،گاهی میت در فشار بوده بعد به او گفته می شود: اینکه برای تو گشایشی حاصل شده و در وسعت قرار گرفته ای از برکت نمازی است که فلان شخص،فلان برادر دینی،برای تو انجام داده است. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 📢((انجام نماز و روزه و ختم قرآن استیجاری و چله زیارت عاشورا آیت الله حق شناس با مبلغی پایین تر از دفتر مراجع انجام می‌گردد..)) http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان‌دادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم دکتر گفت که اینبار من نظارت میکنم و شما عمل میکنید به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر... بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته لحن و عبارت " برو بالاتر " خاطره بسیار تلخی را در من زنده میكرد خیلی تلخ دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی میکردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانواییها تعطیل مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی میکشیدند که داستانش را همه میدانند عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه میکردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو میفروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر... برو بالاتر ... بعد از بهوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم چقدر آشنا بود وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت : ➕بچه پامنار بودم گندم و جو میفروختم خیلی سال پیش قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم... دیگر تحمل بقیه صحبت‌هایش را نداشتم. خود را به حیاط بیمارستان رساندم ➕من باور داشتم که از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش حمید هست🥰✋ *پابرهنه تا بهشت...*🌙 *شهید سید حمید میر اَفضلی*🌹 تاریخ تولد: ۱۷ / ۱۱ / ۱۳۳۵ تاریخ شهادت: ۱۷ / ۱۲ / ۱۳۶۲ محل تولد: قطب آباد،رفسنجان محل شهادت: جزیره مجنون *🌹همرزم← لات بود و همه از دستش داد داشتند🍂 اما بعد از شهادت برادرش تغییر کرد🍃یه روز اومد خونه از مادر حلالیت طلبید و خداحافظی کرد و رفت ...🕊️ به جبهه که رسید کفشاشو داد به یکی و دیگه تو جبهه کسی اونو با کفش ندید،🌙می‌گفت: اینجا جایی هست که خون شهدامون ریخته شده.💫معروف شد به «سید پا برهنه»🌙سيد حميد روزها مانند شير در ميدان رزم، می‌جنگید💥 و شبها را به عبادت خداوند و خواندن نماز شب📿 آن هم با حالتی وصف ناشدنی می‌پرداخت.🌙 شب‌های زيادی دنبال سيد می‌رفتم كه بدانم چكار می‌كند.‼️به گوشه‌ای می‌رفت و به عبادت می‌پرداخت📿 و يک شب متوجه شدم دست هايش را بالا گرفته و مرتب دعا می‌كرد كه خدايا به من توفيق شهادت عطا فرما.🕊️یکروز برايش كتونی آوردم قبول نكرد و پابرهنه ادامه می‌داد🌙وقتی كه پيروز شديم به شكرانه به نماز بر روی آسفالت های داغ ايستاد🥀عمليات خيبر بود كه اطلاع می‌دهند در يك محور عملياتی مشكلی پيش آمده است.🥀سيد حميد به همراه سردار شهيد همت فرمانده لشكر حضرت رسول🍃 سوار بر موتورسيكلت به طرف محور حركت می‌كنند🏍️كه با اصابت گلوله توپ💥 هر دو به شهادت می‌رسند.*🕊️🕋 *شهید سید حمید میر اَفضلی* *شادی روحش صلوات* http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
قسمتی از خطبه حضرت زینب سلام الله علیها در کاخ یزید لعنت الله علیه: ای یزید آیا گمان می بری این که اطراف زمین و ‌آفاق آسمان را بر ما تنگ گرفتی و راه چاره را بر ما بستی که ما را به مانند کنیزان به اسیری برند، ما نزد خدا خوار و تو سربلند گشته و دارای مقام و منزلت شده ای، پس خود را بزرگ پنداشته به خود بالیدی، شادمان و مسرور گشتی که دیدی دنیا چند روزی به کام تو شده و کارها بر وفق مراد تو می چرخد، و حکومتی که حق ما بود در اختیار تو قرار گرفته است، آرام باش، آهسته تر. آیا فراموش کرده ای قول خداوند متعال را «و کسانی که کافر شدند، گمان نکنند مهلتی که به آنان می دهیم به سودشان خواهد بود، جز این نیست که مهلتشان می دهیم تا بر گناه خود بیفزایند، و برای آنان عذابی خوار کننده است» ( ترجمه سوره آل عمران / آیه 178) - منبع: مقتل الحسین، ابومخنف، ترجمه سید علی محمد موسوی جزایری در بلاغت چون علی در فصاحت چون حسن در شهامت چون حسین و در حیا چون مادر است http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
⭕️ نماز پشت به قبله با لباس نجس به حبیب گفتم وضع خط خوب نیست گردان را ببر جلو آهسته گفت : بچه ها به خاطر خوردن کنسرو فاسد همه مسموم شدند . . . ! امکان برگرداندن آن ها به عقب نبود و بچه ها با همان حال خراب شش روز در حال دفاع بودند….. حبیب گفت : اگه می تونی یکی از بچه های مجروح را ببر گفتم صبر کن با بقیه بفرستشون عقب حبیب اصرار کرد سابقه نداشت تا آن روز حبیب با من بحث کند گفتم باشه دیدم با احترام زیاد نوجوانی را صدا زد ترکشی به سبنه اش اصابت کرده بود جای زخم را با دست فشار می داد . سوار شد تا حرکت کردم صدای اذان از رادیو ماشین بلند شد . تصمیم گرفتم کمی با این نوجوان حرف بزنم گفتم برادر اسمت چیه جواب نداد نگاهش کردم دیدم رنگ به رو نداشت زیر لب چیزهای می گوید فکر کردم لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی شده کپ کرده برا همین دیگه سوال نکردم مدتی بعد مودب و شمرده خودش را کامل معرفی کرد . گفتم چرا دفعه اول چیزی نگفتی گفت نماز می خواندمنگاهش کردم از زخمش خون می زد بیرون… گفتم ما که رو به قبله نیستیم تازه پسرجون بدنت پاک نیست لباست هم که نجسه . گفت حالا همین نماز را می خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد . گفتم نماز عصر را هم خوندی گفت بله گفتم خب صبر می کردی زخمت را ببندند بعد لباست را عوض می کردی ان وقت نماز می خوندی گفت: معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا باشم فعلا همین نماز را خوندم رد و قبولش با خدا. گفتم : بابا جون تو چیزیت نیست یک جراحت مختصره زود بر می گردی پیش دوستات.. با خودم فکر کردم یک الف بچه احکام نماز را هم شاید درست بلد نیست والا با بدن خونی و نجس تو ماشین که معلوم نیست قبله کدوم طرفه نماز نمی خونه.در اورژانس پیادش کردم و گفتم باز همدیگر را ببینیم بچه محل! گفت: تا خدا چی بخواد. با برانکارد آمدند ببرنش گفتم خودش می تونه بیاد زیاد زخمش جدی نیست فقط سریع بهش برسید… بیست دقیقه ای آن جا بودم بعد خواستم بروم رفتم پست اورژانس پرسیدم حال مجروح نوجوان چطوره؟ گفتند شهید شد با آرامش خاصی چشم هایش را روی هم گذاشت و رفت….. تمام وجودم لرزید. بعدها نواری از شهید آیت الله دستغیب شنیدم که پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان فرموده: آهای بسیجی خوب گوش کن چه می گویم من می خواهم به تو پبشنهاد یک معامله ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود ! من دستغیب حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و روزه ها و تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به تو، و در عوض ثواب آن دو رکعت نمازی را که تو در میدان جنگ بدون وضو پشت به قبله با لباس خونی و بدن نجس خوانده ای از تو بگیرم آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی ؟! خاطرات http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚