حتماً! اینم یک داستان دیگه دربارهی یک کوسه بازیگوش:
کوسهی بازیگوش و دنداندرد
در یک گوشهی آرام از اقیانوس، کوسهای کوچک به نام «نابی» زندگی میکرد. نابی خیلی بازیگوش بود و عاشق خوردن خوراکیهای شیرینِ دریایی بود، مثل شکلات جلبکی و آیسکرمهای مرجانی!
مامان کوسه همیشه به او میگفت:
«نابی جان! بعد از خوراکی حتماً دندونهات رو با صدف مخصوص تمیز کن. اگه نه، دندونهات خراب میشن!»
ولی نابی گوش نمیکرد. میگفت:
«ای بابا مامان، من کوسهام! کوسهها دندوندرد نمیگیرن!»
تا اینکه یک روز، نابی بیدار شد و احساس کرد یک دندانش تیر میکشه! «آخ! مامان! دندونم درد میکنه!» 😖
مامانش فوراً او را پیش دکتر «آرّه ماهی»، دندانپزشک دریایی برد. دکتر آرّه ماهی با مهربونی دندان نابی را معاینه کرد و گفت:
«نابی جان، چون بعد از خوردن خوراکی دندونهاتو تمیز نکردی، یکی از دندونات پوسیده شده! باید پرش کنیم.»
نابی کمی ترسید، ولی دکتر با مهارت دندونش را درست کرد. بعد از اون روز، نابی همیشه بعد از خوردن خوراکی، دندونهاش رو با صدف تمیز میکرد.
پیام داستان:
🦷 مسواکزدن یا تمیزکردن دندانها خیلی مهمه، حتی برای کوسهها!
اگر از دندانهات مراقبت نکنی، ممکنه درد بگیرن و خراب بشن.
اگه دوست داری، میتونم یه تصویر بامزه از نابی و دکتر آرّه ماهی هم برات درست کنم! 😄
🌿 "تیرکس تنها نیست!" 🌿
روزی روزگاری در جنگل بزرگ دایناسورها، دایناسوری به نام تیرِکسو زندگی میکرد. او دندانهای تیز داشت، پاهای قوی، ولی... دلش خیلی مهربون بود!
اما بقیهی دایناسورها از او میترسیدند. میگفتند:
«اون حتما میخواد ما رو بخوره!»
ولی تیرِکسو فقط میخواست دوست پیدا کنه...
یک روز که خورشید بالا آمده بود و پرندههای باستانی پرواز میکردند، تیرِکسو صدای گریهای شنید. دایناسور کوچولویی به نام تریکو بین سنگها گیر کرده بود!
تیرِکسو با دقت و آرامی سنگها را کنار زد و تریکو را نجات داد.
تریکو با تعجب گفت:
«تو که بد نیستی! چرا همه ازت میترسن؟»
تیرِکسو خندید و گفت:
«چون من بزرگم و دندونهام تیزه... اما قلبم نرمه!»
از آن روز به بعد، تریکو با تیرِکسو دوست شد و همهی دایناسورها فهمیدند که نباید کسی رو فقط از روی ظاهر قضاوت کرد. 🌈
و تیرِکسو بالاخره تنها نبود!
پایان 🦖💚