✨گزارش تصویری 🌱
✨جلسه سوم مواسات مادرانه (مسجد جامع امام حسین ع امیریه)🌱
✨این جلسه، ترکیبی از معنویت، دانش، نشاط و همدلی بود؛ حلقهای از نور که مادران را به هم پیوند زد و دلها را به آسمان نزدیکتر کرد. 🌱
✨ مواسات یعنی با هم بودن، با هم شنیدن، با هم ساختن؛ راهی به سوی نور و آرامش. 🌱
https://eitaa.com/joinchat/3062891896Cfa6ebd21fb🌹
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله):
انی سمیت ابنتی فاطمه لان الله عزوجل فطمها وفطم من احبها من النار.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله):
من نام دخترم را فاطمه گذاشتم؛ زیرا خدای عزوجل فاطمه و هر کس که او را دوست دارد، از آتش دوزخ دور نگه داشته است.
بحار الأنوار ج ۴۳، ص ۱۲
🧡ولادت حضرت فاطمه(سلام اللّٰه عليها) و روز بزرگداشت مقام مادر و زن بر شما مبارک باد🧡
🍀🍀🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از ریحانه
🖥 بهشتآفرین
❤️ روایتهایی زنانه درباره مادرانگی
📝 رهبر انقلاب: همه تحت تأثیر مادران هستند. آنکه بهشتی میشود، پایهی بهشتی شدنش از مادر است. ١٤٠٣/٠٩/٢٧
گاهی یک بغل نیمهشب، گاهی بوی نان تازهای که از آشپزخانه میآید، گاهی صدای زنی که زیر لب برای بچهاش دعا میکند، همین لحظههای کوچکاند که دل و جان یک کودک را شکل میدهند.
در روزهایی که به نام حضرت زهرا سلاماللهعلیها مزین شده، ریحانه به دنبال روایتهایی رفته که مادرانگی را زنده و قابل لمس نشان میدهد؛ روایتهایی کوتاه، واقعی و زنانه.
«بهشتآفرین» را بخوانید. اگر به دلتان نشست، برای دوستی بفرستید که میدانید مادر بودن را با همهی سختیهایش نفس میکشد.
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید
🖥 @khamenei_reyhaneh
✨ سلسله نشستهای تخصصی #اعتکاف
در این نشست تخصصی،
به بررسی و #تجربه_نگاری «اعتکاف مادر و کودک» میپردازیم؛
مدلی نوآورانه که فرصتی برای رشد معنوی مادران در کنار وظایف مادری فراهم میکند.
🎙 با حضور کارشناس محترم:
سرکار خانم دکتر زهرا موحدینیا
(مسئول گروه باشگاه مادران تاریخ و طراح طرح اعتکاف «زیر سایه مادر»)
🗓 زمان برگزاری:
یکشنبه، ۲۳ آذرماه
ساعت ۱۸:۰۰
🔗 پیوند ورود به نشست:
https://daneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroom/view.php?id=51400
برای دریافت جزئیات بیشتر به کانال زیر مراجعه کنید:
🆔 @SetadEtekaf
💠 ستاد مادران ایران
https://eitaa.com/dayaran
«بابای زمینی، بابای آسمانی...»
#ح_یزدانیار
(مامان #علیرضا ۱۳، #زهرا ۱۰، #زینب و #فاطمه ۵ ساله)
معجزه!
این تنها واژهایست که حال این روزهایم را توصیف میکند.
مدتها بود خواب و خوراک نداشتم.
حالم دگرگون بود؛ از دردهای جسمی گرفته تا دردهای روانتنی. سردردهای مداوم، اختلال خواب، دردهای روماتیسمی، تنگی نفس، تپش قلب، سکتهٔ گوش و کمشنوایی...😢
گریههای گاه و بیگاه...
نداشتن حوصلهٔ سروصدا و حتی حرف زدن بچهها😞.
دکترهای مختلف تزریق وآزمایشها و درمانهای مختلف و مشاوره و روانشناسی...
هیچ کدوم حالم رو خوب نکرد. اگر هم بود، مثل مسکن موقت و کوتاه مدت بودند.
انگار گمشدهای داشتم. هر روز حالم یک جور بود. صبح با انرژی بیدار میشدم. تصمیم میگرفتم امروزم رو خوب شروع کنم، ولی با کوچکترین اتفاق، بدترین حال میشدم.
اصلاً کنترل ذهن نداشتم. نمیتونستم خودم رو کنترل کنم. سر بچهها داد میزدم و بعد مینشستم گریه میکردم😭.
سر دردهای مداوم حتی بعد از بیدار شدن از خواب کلافهام کرده بود. یک دکتر تشخیص افسردگی داد. یک روانشناس تشخیص اختلال اضطراب فراگیر داد. توصیه و داروهایی که فقط من رو از این عالم دور میکرد و به دنیای خواب و منگی میکشوند...
این روند سه ماه گذشتهٔ زندگی من بود.
دیدم از دست زمینیها کاری برنمیاد.
دست به دامن آسمان شدم.
هر هفته گاهی میرفتم سر خاک پدرم. جایی که پدرم رو فقط اونجا شناخته بودم. فرزند شهیدی بودم که ۸ماه بعد از شهادت پدرم به دنیا آمده بودم. پدر برایم قاب عکس روی طاقچه و سنگ مزار سردی بود که سالها با او خو گرفته بودم😔.
هر وقت از دست زمینیها کاری بر نمیآمد، دست به دامن بابای آسمانیام میشدم. الحق که برام پدری میکرد، برای دختر ندیدهاش.
یک بار یادم هست سال ۸۳ غروبهای اوایل پاییز خیلی به هم ریخته بودم. رفتم سر خاک. نشستم یه کم دورتر از قبر،
قهر بودم،
نگاهش نمیکردم،
کفری بودم از همه چیز و همه کس.
گفتم کجایی؟
پس کو ولا تحسبن الذین قتلوا... بل احیاء
اگر زندهای، چرا نیستی؟
چرا برام هیچ کاری نمیکنی؟
چرا یه بارم که شده تو خوابم نمیآی؟
اصلاً میدونی منم هستم؟😢
تو که منو ندیدی از کجا معلوم خبر داری یه دختر هم داری؟
اصلاً تو بابای من اگر زندهای، اگه راست میگی، چند روز دیگه تولدمه، من کادوی تولد میخوام.
با لحن طلبکارانهٔ دوره نوجوانی عتاب کردم. مثل همهٔ دخترهای نوجوانی که گاهی با پدرشان لج میکنند.
خداحافظی نکرده بلند شدم. گفتم من منتظر کادوی تولدت هستم😤.
صبح روز تولدم از طرف بنیاد تماس گرفتن و گفتن یک هدیه از طرف دفتر مقام معظم رهبری برات اومده، بیا تحویل بگیر و من فقط بهت زده بودم🥺.
آنجا متوجه شدم دستاندرکار زمینی دستهای آسمانی پدرم شمائید آقا جانم.
از همان روز شدید بابای مهربانم.
دانهای که از حب شما در دلم از کودکی توسط مادرم کاشته شده بود، بابا آبیاریاش کرد و حالا نهال استواری شده بود.
همان شب بابا را خواب دیدم با همان کت و شلوار آبی که در عکسهایش بود.
بیصدا نگاهم کرد و رد شد. با همان نگاه آبم کرد. خجالت کشیدم از عتاب آن روزم. دویدم دنبالش تا عذر خواهی کنم از نفهمیام. اما در میان جمعیت گم شد😭.
بارها و بارها در لحظات سخت آمد کنارم و حضورش را حس کردم. برای تولد هر چهار فرزندم به گونهای حضورش را برایم ثابت کرد. میآمد با ساک و تا چهل روز میماند، بیشتر از باباهای زمینی و واقعی.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
و حالا بعد از مدتها باز دست به دامن آسمانیاش شده بودم. میرفتم و ساعتها مینشستم کنار مزارش. حرف میزدم و گریه میکردم. هر آنچه که نمیتوانستم به زمینیها بگویم، درگوشی به دل آسمانیاش میگفتم. کمک میخواستم. میدانستم دست رد به سینهام نمیزند. بالاخره جوابم را میدهد🥺. هر روز منتظر یک خواب، یک تلنگر، یک نشانه بودم...
تا اینکه دعوتنامهای دیدم.
باز کار از دست زمینیها در آمده و بابا متوسل به دستاندرکار زمینیاش شده.
دعوت به دیدار رهبری چیزی که حتی در خواب هم نمیدیدم😭. تا این سن بارها به چند جا سپرده بودم که اگر دیداری میسر شد، من رو هم فراموش نکنند...
اما سالها سهمم فقط حسرت بود و آه از فراق و دوری...
رفتم سرخاک بابا، رویم نبود حرف بزنم! فقط سنگ سردش را بوسیدم و دست مریزاد گفتم که چقدر قشنگ دستم را میخواهد بگیرد🥹.
ناباورانه یک هفته را سپری کردم.
وقتی ترک دیار و خانواده کردم برای دیدار حضرت پدر، هنوز در باورم نمیگنجید که این منم که دعوت شدهام از ۴۵۰ کیلومتر دورتر برای این دیدار.
کل مسیر ۴۵۰ کیلومتری را نخوابیدم و خیره به ماه بودم و در خیالم، تصویر همچون ماه مولا و مقتدایم، بابای زمینی ام در برابر چشمانم بود.
👇🏻ادامه 👇🏻
#سبک_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif