آورده اند که ، عارفی معروف به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت مردی که آنجا بود عابد را شناخت به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟ گفت : نه مرد گفت : فلان عابد بود نانوا گفت : من از مریدان اویم دنبالش دوید و گفت می خواهم شاگرد شما باشم ، عابد قبول نکرد نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم ، عابد قبول کرد وقتی همه شام خوردند نانوا گفت : سرورم دوزخ یعنی چه؟ عابد پاسخ داد : دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بندۀ خدا ندادی ولی برای رضایت دل بندۀ خدا یک آبادی را نان دادی. 😁 @de_bekhand 😜

پرسيدن بدترین درد کدومه ؟ یکی گفت : عاشقی یکی گفت : تنهایی یکی گفت : دلتنگی یکی گفت : فقر اما هیچکس نگفت : پيرشدن پدر و مادر 😁 @de_bekhand 😜

رفتم پیش رفتگر محله نشستم کنار آتیش... گفتم روزگارت چطور میگذره مرد؟😞 گفت با آشغال‌هایی مثل تو 😐 اعصاب نداشت سر صبحی بزرگوار😑 خداحافظی کردم و اومدم خونه😑😂 @de_bekhand

یادتون میاد؟ آخ که وسط ظهر تابستون چقدر می‌چسبید😋 شما کدوم رنگشو دوست داشتین؟😊 #نوستالژی @de_bekhand

به کجا داریم میریم؟ آخه بستنی توی دمپایی @de_bekhand

۲ درس زیبا از این تصویر ۱. در اوج شکست و نا امیدی هم باید امید به گشایش داشت ۲. با تکبر و خودخواهی آنچه که داری از دست خواهی داد @de_bekhand

همه تلاشش رو کرد بنده خدا اما خب نشد که بشه😂😂😂 @de_bekhand

هر ۳۰۰۰ سال یک بار اتفاق می افته 😂 @de_bekhand

یکی اینارو بگیره بدجوری باهم درگیر شدن 😂 بچه جون برو با هم قد خودت درگیر شو :) @de_bekhand

اون نفر دومی دقیقا منم 😂 😂 @de_bekhand 😜