eitaa logo
دبخند
755.5هزار دنبال‌کننده
26.6هزار عکس
29هزار ویدیو
70 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🔥سياوش در آتش اسمت در شناسنامه هر چه كه باشد، فرقي نمي كند؛ در خانه به هر نامي كه صدايت كنند، فرقي نمي كند؛ زيرا هر آدمي چه مرد و چه زن، در زندگي بارها و بارها نامش سياوش خواهد شد. و هر سياوشي ناگزير است كه براي اثبات حقانيتش از آتش بگذرد، براي اينكه بگويد راست مي گويد، براي اينكه درستي اش را نشان دهد. مي داني؟ دنيا پر از حماقت كي كاووسان و حسادت سودابگان است. دنيا پر از هيزم دروغ و هيمه دسيسه است و هميشه كساني هستند كه هيزم بر هيزم مي گذارند و هميشه كساني هستند كه هيمه را بر مي افروزند. دنيا پر از آتش بياران معركه است و هر كس به قدر توانش آتشي به پا مي كند؛ انسان يعني: حيوان كبريت در مشت! اما از آزمون آتش ها و فتنه اخگرها، جز به پاي بي گناهي نمي توان گذشت؛ تنها لباسي كه در آتش نمي سوزد، لباس درستكاري ست، پيراهن معصوميت است، بالا پوش ايمان. سال هاست نه قرن هاست كه همه ماه هاي من اسفند است و هفت روز هفته من ، سه شنبه آخر سال. از شنبه تا جمعه! منم و زور آزمايي آتش ها. من اما از روي آتش ها نمي پرم، من از آتش ها مي گذرم، با پاي تاول زده، با جگر خون؛ آهسته آهسته ، از دل آتش، از ميانه دود... من اما نسوختن را آموخته ام و سال هاست دانسته ام آنكه آتشي را مي افروزد تا ديگري را بسوزاند، خود پيش از آن سوخته است. من استخوان هاي زغالين بسياري را ديده ام با چشماني از خاكستر و گيسواني از دود كه نامشان آدم بود! جزغاله از حسد، كز داده از كينه، سياه از سنگدلي. من هر روز از آتش مي گذرم و پايان هر روزم سه شنبه است، سه شنبه اي از سور و از سرور؛ سه شنبه اي از شور و از شكر. به سرنوشت گفته ام: من آن سياوشم كه سوگ سياوش را به شور سياوش بدل مي كنم.آيين من اين است. ✍️ ◼️ @de_bekhand ◼️
⚫️ جواب ابلهان خاموشیست ابوعلی سینا در سفر بود . در هنگام عبور از شهری ، جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد . خر سواری هم به آنجا رسید ، از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست . شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من نبند ، چرا که خر تو از کاه و یونجه او می خورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را می شکند. خر سوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد. ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد. خر سوار گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی. شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد. صاحب خر ، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد. قاضی سوال کرد که چه شده؟ اما ابوعلی سینا که خود را به لال بودن زده بود ،هیچ چیز نگفت. قاضی به صاحب خر گفت : این مرد لال است ؟ روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد ! قاضی پرسید : با تو سخن گفت ؟ چه گفت ؟ صاحب خر گفت : او به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد میزند و پای خرت را می شکند . قاضی خندید و بر دانش ابو علی سینا آفرین گفت. قاضی به ابوعلی سینا گفت حکمت حرف نزدنت پس چنین بود ؟! ابوعلی سینا جوابی داد که از آن به بعد درزبان پارسی به مثل تبدیل شد : ” جواب ابلهان خاموشی ست “ ◼️ @de_bekhand ◼️
🖤آگاهی امام جواد علیه ‌السلام از درون افراد محمد بن علی هاشمی، یکی از مخالفان ولایت می‌گوید: بامداد روزی که امام جواد (ع) با دختر مامون عروسی کرده بود خدمتش رسیدم و در آن شب دارویی خورده بودم که تشنگی به من دست داده بود و من نخستین کسی بودم که در آن صبح خدمتش رسیدم و نمی‌خواستم آب طلب کنم. امام علیه ‌السلام به چهره‌ من نگاه کرد و فرمود: به گمانم تشنه‌‌ای! جواب دادم: آری. فرمود: ای غلام برای ما آب آشامیدنی بیاور. من با خودم گفتم: اکنون آب مسموم می‌آورند. از این جهت اندوهگین و پریشان شدم. غلام آمد و آب آورد. حضرت به چهره‌ من تبسمی نمود و فرمود: ای غلام آب را به من بده. امام (ع) آن را گرفت و آشامید تا من یقین کنم که مسموم نیست. سپس به من داد، و من آن را آشامیدم. بار دیگر تشنه شدم و باز کراهت داشتم که آب بخواهم آن حضرت فرمود: باز هم تشنه شدی؟ جواب دادم: بلی. و غلام بار دیگر آب آورد. به خیالم افتاد که قطعا این بار آب مسموم آورده ‌اند، لذا از نوشیدن آب وحشت کردم. در آن حال امام (ع) جام را گرفت و قدری آشامید و سپس باقیمانده را به من داد در حالی که تبسم می‌‌فرمود. محمد می‌گوید: با دیدن این قضیه باور کردم که عقیده شیعیان درباره‌ وی صحیح است که او از دل‌های مردم و اسرار نهانی آگاهی دارد. منبع: اصول کافی: ۱/۴۹۵؛ کشف الغمة: ۲/۳۶۰؛ محجه البیضاء، ۴/۳۰۳ ◼️ @de_bekhand ◼️
📚 گويند در گذشته دور، در جنگلي شير حاکم جنگل بود و مشاور ارشدش روباه بود و خر هم نماينده حيوانات در دستگاه حاکم بود. با وجود ظلم سلطان، تاييد خر و حيله روباه همه حيوانات، جنگل را رها کرده و فراري شدند، تا جايي که حاکم و نماينده و مشاورش هم، تصميم به رفتن گرفتند. در مسير گاه گاهي خر گريزي مي زد و علفي مي خورد. روباه که زياد گرسنه بود به شير گفت اگر فکري نکنيم تو و من از گرسنگي مي ميريم و فقط خر زنده مي ماند، زيرا او گياه خوار است، شير گفت: «چه فکري داري؟» روباه گفت: «خر را صدا بزن و بگو ما براي ادامه مسير به رهبر نياز داريم و بايد از روي شجره نامه در بين خود يکي را انتخاب کنيم و از دستوراتش پيروي کنيم. قطعا تو انتخاب مي شوي و بعد دستور بده، تا خر را بکشيم و بخوريم.» شير قبول کرد و خر را صدا زدند و جلسه تشکيل دادند، ابتدا شير شجره نامه اش را خواند و فرمود: «جد اندر جد من حاکم و سلطان بوده اند!» و بعد روباه ضمن تاييد گفته شير گفت: «من هم جد اندر جدم خدمتکار سلطان بوده اند.» خر تا اندازه اي موضوع را فهميده بود و دانست نقشه شومي در سر دارند گفت: «من سواد ندارم. شجره نامه ام زير سمم نوشته شده، کدامتان باسواد هستين آن را بخوانيد.» شير فورا گفت: «من باسوادم.» و رفت پشت خر تا زير سمش را بخواند. خر فورا جفتک محکمي به دهان شير زد و گردنش را شکست. روباه که ماجرا را ديد رو به عقب پا به فرار گذاشت، خر او را صدا زد و گفت: «بيا حالا که شير کشته شده بقيه راه را باهم برويم.» روباه گفت: «نه من کار دارم.» خر گفت: «چه کاري؟» گفت: «مي خواهم برگردم و قبر پدرم را پيدا کنم و هفت بار دورش بگردم و زيارتش کنم که مرا نفرستاد مدرسه تا باسواد شوم وگرنه الان به جاي شير گردن من شکسته بود‍!» ◼️ @de_bekhand ◼️
🖤 زندانی زندان غیبتیم! اباصلت می‌گوید: پس از دفن حضرت رضاعلیه‌السلام به دستور مامون زندانی شدم. پس از یک سال از تنگی زندان و بیخوابی شبها به ستوه آمدم، دعا کردم و برای رهایی از زندان به محمد و آل محمد متوسل شدم از خداوند خواستم به برکت ایشان در کار من گشایشی حاصل کند هنوز دعایم به آخر نرسیده بود که امام زمانم حضرت جواد علیه السلام، نجات‌بخش گرفتاران عالم وارد زندان شد و فرمود: ای اباصلت از تنگنای زندان بی‌تاب شده‌ای؟ عرض کردم به خدا سوگند سخت بی‌تابم! فرمود: برخیز ! سپس دستی به زنجیرها زد و غل و زنجیرها از دست و پای من بر زمین افتاد. آن گاه دست مرا گرفت و از کنار نگهبانان زندان عبور داد. نگهبانان در حالی که مرا نظاره می‌کردند، توان سخن گفتن نداشتند و به راحتی از زندان خارج شدم. 🖤 سپس امام جواد فرمود: برو در امان خدا که هرگز دست مامون به تو نخواهد رسید! اباصلت می‌گوید: همان گونه که حضرت فرمود دیگر هرگز مامون را ندیدم! 📚 عیون اخبار الرضا علیه السلام ​و این داستان امروز ماست... شاید اگر زودتر از تنگنای این زندان غیبت بی‌تاب شده بودیم و از صاحب الزمان درخواست کرده بودیم... با ظهور حضرت، زودتر نجات میافتیم... چرا به فکر او نیستیم⁉️ ◼️ @de_bekhand ◼️
⚫️ قاضی حسود بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم داستان ابولیلای قاضی در زمان حضرت جواد (علیه السلام) شنیدنی است، قاضی ابو لیلا در زمان متوکل عباسی قاضی القضات و در راس دستگاه قضایی خلافت به اصطلاح اسلامی آن روز بوده است، مغازه دار نزدیک منزل قاضی، زرقا نامی بود و قاضی با زرقا رفیق بود، روزی به زرقا رسید در حالی که قاضی سخت پریشان بود زرقا پرسید جناب قاضی چرا امروز این قدر ناراحت هستی؟ گفت اگر بدانی در محضر خلیفه چه مصیبتی بر من وارد آمد؟ دزدی را آوردند که سرقتش ثابت شده بود، در اجرای حد از من پرسید چه مقدار از دستش را باید قطع کرد، من گفتم در قرآن مجید خداوند می فرماید: دست دزد را باید قطع کرد و دست را در آیه وضو تا مرفق یعنی آرنج باید شست، لذا دستش را از مرفق باید قطع کرد. خلیفه از قضات دیگر که در مجلس حاضر بودند، پرسید و آنان گفتند از بند دست باید قطع کرد، چون خداوند دست را در دو آیه تیمم از مچ شمرده است. خلیفه رو به امام شیعه ها حضرت جواد (علیه السلام) کرد، و از او سؤال کرد. حضرت فرمود: دیگران پاسخ را گفتند، خلیفه گفت شما هم بفرمایید حضرت مجددا فرمود: دیگران گفتند، خلیفه اصرار کرد و به ناچار حضرت فرمود: باید انگشتان او را قطع کرد؛ چون خداوند می فرماید: مساجد برای خداست و مساجد جمع مسجد، جاهایی است که در حال سجده به زمین گذاشته می شود، این دزد وقتی می خواهد نماز بخواند در سجده باید هفت عضوش بر زمین برسد: دو کف دستش را که باید به زمین بگذارد نباید قطع شود بلکه باید تنها انگشتانش را قطع کرد تا این را فرمود، خلیفه گفت: احسنت! مرحبا! و فورا دستور داد مطابق فرموده امام جواد (علیه السلام) عمل کنند و دست دزد را از انگشتانش قطع کردند. در این وقت مثل اینکه عالم را بر سر من خراب کردند. که چگونه جوان 25 ساله را بر من مقدم داشت، پریشان شدم و با خود گفتم که تا او را نکشم رها نمی کنم، با اینکه می دانم هر کسی این جوان را به قتل برساند به آتش می رود ولی بر تصمیم خود اصرار می کردم زرقا گوید او را نصیحت کردم اما او نپذیرفت؛ روز بعد قاضی نزد خلیفه می رود و به طور خصوصی می گوید آیا فهمیدی دیروز چه کردی؟ کسی که قسمت اعظمی از مسلمانان او را امام می دانند خلیفه بحق پیغمبر می دانند و تو را باطل می شمارند به جای اینکه او را محو کنی، جلوه دادی و تقویت نمودی! آنانی که می گفتند او بر حق است اکنون می گویند دیدید خود خلیفه هم فهمید و گفته او را بر دیگران مقدم داشت این چه اشتباه بزرگی بود که کردی؟ این قدر در گوش خلیفه خواند تا او را راضی به قتل حضرت جواد (علیه السلام) کرد و متوکل عباسی لعنت الله علیه دستور داد تا حضرت را به شهادت برسانند و بالاخره در روز آخر ذیقعده از سال 220 هجری قمری حضرت را مسموم کردند اخلاق اسلامی، ص 125 ◼️ @de_bekhand ◼️
سالم ترین موجود مرده در دنیا این گاومیش کوهان دار که در زیر یخ های آلاسکا کشف شد می باشد و 36000 سال قدمت دارد.گوشتش بقدری سالم است که دانشمندان آن را آزمایش کردند. ◼️ @de_bekhand ◼️
💢قبرستان در کشتی! یکی از عجیبترین قبرستان های جهان در1کشتی کروز 60هزارتنی درهنگ کنگ قراردارد،این قبرستان با دریافت مبلغی میلیونی خاکسترمردگان را دردریا میچرخاند ◼️ @de_bekhand ◼️
نباش، اگه به حرکت ادامه بدی، درهای جدیدی برات باز میشه ... خدا هیچ دری رو نمیبنده جز اینکه اول چند در جدید و باز کنه ◼️ @de_bekhand ◼️
🌴در روزگاران قدیم مردی ثروتمند و غنی وجود داشت که با وجود بی نیازی اش از مال و منال دنیا همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروت های دنیا بهره مند بود هیچ گاه شاد و خوشحال دیده نمی شد. 🌴او خدمتکار جوانی داشت که ایمان درونش موج می زد. و همیشه تنها کسی که به او امید به زندگی می داد همین خدمتکار جوان و مومن بود. 🌴روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت: ارباب آیا حقیقت دارد که خداوند پیش از به دنیا آمدن شما این جهان را اداره می کرد؟ او پاسخ داد: بله همین گونه بوده که می گویی… 🌴خدمتکار جوان دوباره پرسید: آیا درست است که خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید آنرا همچنان اداره می کند؟ ارباب ثروتمند پاسخ داد: بله همینطور خواهد بود… 🌴خدمتکار با لبخندی زیبا بر روی لبانش گفت: پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی شما در این دنیا هستید او آنرا اداره کند؟ 👌یا عماد من لا عماد له ◼️ @de_bekhand ◼️
پرسیدند: فرق کریم با جواد در چیست..؟! فرمودند: از شخصِ کریم همین که درخواست کنید به شما عنایت می‌کند ولی جواد خود به دنباݪ سائل می‌گردد تا به او عطا کند🖤.. ◼️ @de_bekhand ◼️
🪴تو را به پنج چیز سفارش می کنم :   ✅اگر مورد ستم واقع شدی ستم مکن ✅اگر به تو خیانت کردند خیانت مکن ✅اگر تکذیبت کردند خشمگین مشو ✅اگر مدحت کنند شاد مشو  ✅و اگر نکوهشت کنند، بیتابی مکن. امام جواد علیه السلام ◼️ @de_bekhand ◼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین فرمول برای یاری امام زمان خیلی عالیه حتما گوش بدید 👌 ◼️ @de_bekhand ◼️
زنگ تفریح یکی از این آبنتا کلی بهمون انرژی میداد :)😃😃 😂 @de_bekhand 😂
حق🤦‍♂️ 😂 @de_bekhand 😂
مثلاً قایم شده 😂😍 😂 @de_bekhand 😂
حق بود🤦‍♂️😂 😂 @de_bekhand 😂
اینم حق بود😂 😂 @de_bekhand 😂
اتاقی که الان بهش نیار دارم 😂 @de_bekhand 😂
در حالی که شما موبایلتون ۴ ، ۵ تا دوربین داره من هر کی گوشیمو میبینه میگه : یادش بخیر از اینا 😕 😂 @de_bekhand 😂
تو اسپانیا هم اومدن مجسمه مارادونا رو ساختن بیشتر شبیه سیروس همتی‌ شده تا مارادونا 😐😂 😂 @de_bekhand 😂
تاریخ انقضای لیف یک ماه؟؟😐😐 من از بدو تولدم دارمش😐😂 😂 @de_bekhand 😂
دوستای صمیمی اینجورین که وقتی باهم صحبت می کنن نمی تونی بفهمی اینا دشمن همدیگه ان یا فقط طرز حرف زدنشون این شکلیه😄😄😄 😂 @de_bekhand 😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پاسخ یکی از دانش آموزای برادرم..😐 😂 @de_bekhand 😂
اولش فکر کردم طبل رو با جلد ساندیس درست کردن مثل قدیم ؛)😅😅 😂 @de_bekhand 😂
‏انقدر که موهام رو سطوح مختلف هست رو سرم نیست. والا😐😄😄 😂 @de_bekhand 😂
یک نمونه از شیطنت های پسرم :)) یه کلید مونده بود، اونم انداخته رو قفل. باید بندازم بره دیگه🥴😬😆😆 😂 @de_bekhand 😂