eitaa logo
دبخند
752.1هزار دنبال‌کننده
26.7هزار عکس
29.1هزار ویدیو
71 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 اگر ديدي مردم از تو خوششان مي آيد؛ پس بدان آنها از نعمتي که خداوند به تو عطا کرده خوششان آمده؛ واز عيوبي که خداوند آنها را ستر کرده خبر ندارند؛ پس خدا را شکر کن و به خود مغرور نشو. @de_bekhand
خود شکن ایینه شکستن خطاست 🌷 بهترین تلاش، تلاش برای تغییر خود و نه دیگران است بیشتر مجالس و نشست های خانوادگی با گفتگوهایی همراه است که برای ایجاد تغییر در دیگران انجام می شود. همه می خواهند دیگری تغییر کند. کسی به تغییر خود نمی اندیشد. شوهر برای تغییر فکر و عمل همسرش تلاش می کند و زن نیز برای متحول ساختن شوهر خود تلاش می کند و این دو برای تربیت و تزکیه فرزندان و... امّا بهترین راه تغییر دیگران، ایجاد تغییر و تحول در افکار و رفتار خود می باشد. چه خوب وصیتی بوده این وصیت: دانشمندی وصیت کرده که بر روی سنگ قبرش این جملات را بنویسند:کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر بدهم، وقتی بزرگ تر شدم، دیدم دنیا خیلی بزرگه، بهتر است کشورم را تغییر بدهم:در میانسالی تصمیم گرفتم شهرم را تغییر بدهم. آن را هم بزرگ یافتم در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را تغییر بدهم. اینک در آستانه مرگ فهمیدم که باید از روز اول به فکر تغییر خود می افتادم آنگاه شاید می توانستم دیگران و بلکه دنیا را تغییر دهم... @de_bekhand
🌸 اگر مي خواهي خوشبخت باشي؛ خيلي به خاطرات گذشته توجه نکن؛ ودنبال کسي که به تو نمي انديشد ندو؛ چون کسي در فراق کسي نمي ميرد؛ پس خدا را بر نعمت فراموشي شکر کن. @de_bekhand
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 داستان تحول شهید نیری از زبان خودش به نقل از دوستان شهید: 🍀 «یک روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری رو آب کن بیار… منم راه افتادم؛ راه زیاد بود؛ کم کم صدای آب به گوش رسید. از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم. تا چشمم به رودخانه افتاد، یک دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم. بدنم شروع کرد به لرزیدن، نمی دانستم چه کار کنم. همان جا پشت درخت مخفی شدم… می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت و کنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودند. همان جا خدا را صدا زدم و گفتم: «خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه می کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما خدایا من به خاطر تو از این گناه می گذرم.» از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها و مشغول درست کردن آتش شدم. خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود. یادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود: «هرکس برای خدا گریه کند، خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» گفتم از این به بعد برای خدا گریه می کنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم و اشک می ریختم و مناجات می کردم. خیلی با توجه گفتم یا الله یا الله… به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده می شد به اطرافم نگاه کردم. صدا از همه سنگریزه های بیابان و درخت ها و کوه می آمد!!! همه می گفتند: سبوح القدوس و رب الملائکه والروح… از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد از حضرت یوسف (ع) گرفته تا ابن سیرین و میرداماد و شیخ رجبعلی خیاط و… احمد علی نیری و بسیاری از افرادی که ناشناخته ماندند، هرکدام به یک نحو شرایط گناه برایشان فراهم شد. اما با نفس مبارزه کردند و حتی لحظه ای خدایشان را به هوس های دنیایی نفروختند. شاید با خواندن این متن این سوال در ذهن شما ایجاد شود که این افراد متعلق به زمان گذشته بودند که حفظ ایمان در آن آسانتر بود ولی در عصر ما، با وجود انواع ابزارهایی مانند گوشی های همراه، تبلت و…که گناه را به خلوت ترین مکان ها رسانده، دوری از این قبیل گناهان بسیار دشوار باشد. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 @de_bekhand
عروس و مادر شوهر ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ دختری بعد از ازدواج نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با او جر و بحث می کرد. عاقبت دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد! داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادرشوهرش بمیرد،همه به او شک خواهند کرد،پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادرشوهر بریزد .... تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد در این مدت با مادرشوهر مدارا کند تا کسی به او شک نبرد. دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقداری از آن را در غذای مادرشوهر می ریخت و با مهربانی به او می داد. هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس،اخلاق مادرشوهر هم بهتر و بهتر شد تا آن جا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت : دیگر از مادرشوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند. داروساز لبخندی زد و گفت : دخترم، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادرشوهرت از بین رفته است. برای پیروزی ابلیس کافی است آدمهای خوب دست روی دست بگذارند. @de_bekhand
یک زندانی در آمریکا از زندان می‌گریزد به ایستگاه راه آهن می رود و سوار یک واگن باری می شود. درِ واگن به صورت خودکار بسته می شود و قطار به راه می افتد .... او متوجه می شود که سوار فریزر قطار شده است ، روی تکه کاغذی می نویسد : این مجازات رفتار های بد من است که باید منجمد شوم وقتی قطار به ایستگاه می رسد ، مامورین با جسد او روبرو می شوند ، در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است! ذهن پرقدرت ترین سلاحی است که انسان در اختیار دارد ، هر آنچه را که میگوییم شلیکی است که میتواند در دم کشنده باشد . @de_bekhand
🌼چراغ گرفتن شیطان برای مرد مومن 🌺مردي صبح زود از خواب بيدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند. لباس پوشيد و راهي مسجد شد 🌺در راه مسجد، مرد به زمين خورد و لباسهايش کثيف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت 🌺مرد لباسهايش را عوض کرد و دوباره راهي خانه خدا شد. در راه مسجد و در همان نقطه مجدداً به زمين خورد او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. يک بار ديگر لباسهايش را تبدیل کرد و راهي مسجد شد 🌺در راه مسجد، با مردي که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسيد. مرد پاسخ داد: من ديدم شما در راه مسجد دو بار به زمين افتاديد. به خواطر همین چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم 🌺مرد اول از او فراوان تشکر مي کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه مي دهند. همين که به مسجد رسيدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست مي کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداري مي کند 🌺مرد اول درخواستش را دوبار ديگر تکرار مي کند و مجدداً همان جواب را مي شنود. مرد اول سوال مي کند که چرا او نمي خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند 🌺مرد دوم پاسخ داد: من شيطان هستم 🌺مرد اول با شنيدن اين جواب تکان خورد. شيطان در ادامه توضيح مي دهد: من شما را در راه مسجید ديدم و اين من بودم که باعث زمين خوردن شما شدم 🌺وقتي شما به خانه رفتيد، خودتان را تميز کرديد و به راهمان به مسجد برگشتيد، خدا همه گناهان شما را بخشيد. من براي بار دوم باعث زمين خوردن شما شدم و حتي آن هم شما را تشويق به ماندن در خانه نکرد، بلکه دوباره به راه مسجد برگشتيد. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشيد. من ترسيدم که اگر يک بار ديگر باعث زمين خوردن شما بشوم، آنوقت خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشيد. بنا براين، من سالم رسيدن شما را به مسجید مطمئن ساختم ❗️نتيجه داستان: کار خيري را که قصد داريد انجام دهيد به تعويق نياندازيد. زيرا هرگز نمي دانيد چقدر اجر و پاداش ممکن است داشته باشد @de_bekhand
@de_bekhand
🌸 انتظار نداشته باش که از ديگران بهتر باشي؛ ولي 🌸انتظار داشته باش تا از گذشته ي خودت بهتر باشي. @de_bekhand
💠در حادثه کربلا با سه‌ نمونه شخصیت روبرو می‌شویم. 🔹اول: حسین (ع) حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود. تا آخر می‌‌ایستد. خودش و فرزندانش شهید می‌شوند. هزینه انتخابش را می‌‌دهد و به چیزی که نمی‌خواهد تن‌ نمی‌‌دهد. از آب می‌گذرد، از آبرو نه‌... 🔹دوم: یزید همه را تسلیم می‌خواهد. مخالف را تحمل نمی‌‌کند. سرِ حرفش می‌‌ایستد. نوه‌ پیغمبر را سر می‌‌ٔبرد. بی‌ آبرویی را به جان میخرد تا به چیزی که می‌‌خواهد برسد 🔹سوم: عمرِ سعد به روایتِ تاریخ تا روز ٨ محرّم در تردید است. هم خدا را می‌خواهد هم خرما، هم دنیا را می‌خواهد هم آخرت. هم می‌خواهد حسین (ع)را راضی‌ کند هم یزید را. هم اماراتِ ری را می‌خواهد، هم احترامِ مردم را. نه‌ حاضر است از قدرت بگذرد، نه‌ از خوشنامی. هم آب می‌خواهد هم آبرو. دستِ آخر اما عمرِ سعد تنها کسی‌ است که به هیچکدام از چیزهایی که می‌خواهد نمی‌‌رسد. نه سهمی از قدرت می‌‌برد نه‌ از خوشنامی ما آدمهایِ معمولی‌ راستش نه جرات و ارادهِ حسین (ع) شدن را داریم، نه قدرت و ابزارِ یزید شدن را اما در درونِ همه ما یک عمرِ سعد هست! من بیش از همه از عمر سعد شدن میترسم... @de_bekhand
🌸 وقتي انديشه ها به انديشه ديگران مشغول مي شود؛ کوچک مي شود؛ 🌸ووقتي انديشه به خود تکيه مي کند بزرگ مي شود.!! @de_bekhand
@de_bekhand
🌺پیر عابد و جوان گنهکار🌺 🌺روزی حضرت عیسی علیه السلام از صحرایی می گذشت. در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد 🌺در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود، از آنجا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی علیه السلام و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند. همان جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟!؟ خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر 🌺مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور نکن 🌺در این هنگام خداوند به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو: ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانی اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینی، اهل دوزخ @de_bekhand
💠میگویند: روزی یکی از انبیای الهی در گذر خود به مردی پیر و فرتوت برخورد که برای خود جایگاهی در بالای درختی کهن سال ساخته بود و در آن به عبادت خدا مشغول بود. 💠سر سخن را با او باز کرد و در نهایت پرسید: حالا چرا اینجا زندگی میکنی؟ 💠گفت: جوان که بودم در عالم رؤیا به من خبر دادند که بیش از 900 سال زندگی نخواهم کرد، لذا حیفم آمد که این عمر کوتاه را به جای عبادت، در راه ساختن خانه و کاشانه تلف کنم 💠آن نبی گفت: اما به من خبر رسیده که زمانی خواهد رسید که در آن زمان مردمان بیش از 80 یا 90 سال عمر نخواهند کرد اما برای خود قصرها و برجها میسازند 💠او گفت: ای بابا، اگر عمر من 90 سال بود که آن را با یک سجده سپری میکردم @de_bekhand
🌹از حکیم پرسیدند: حق در کجاست؟ 🌹حکیم گفت: من جائی را نمیبینم که نباشد که محلی را برای او معلوم کنم. @de_bekhand
✅بشر حافی (امر به معروف ونهی از منکر) ✅روزي حضرت كاظم عليه السلام از در خانه (بشر حافي ) در بغداد مي گذشت كه صداي ساز و آواز و رقص را از آن خانه شنيد. ✅ناگاه كنيزي از آن خانه بيرون آمد و در دستش خاكروبه بود و بر كنار در خانه ريخت . امام فرمود : اي كنيز صاحب اين خانه آزاد است يا بنده ؟ عرض كرد : آزاد است . فرمود : راست گفتي اگر بنده بود از مولاي خود مي ترسيد . كنيز چون برگشت (بشر حافي ) بر سر سفره شراب بود و پرسيد : چرا دير آمدي ؟ كنيز جريان ملاقات را با امام نقل كرد . ✅بشر حافي با پاي برهنه بيرون دويد و خدمت آن حضرت رسيد و عذر خواست و اظهار شرمندگي نمود و از كار خود توبه كرد .(ادامه داستانو من مینویسم ...ازآن روز به بعد بشر پا برهنه میکشت مردم می پرسیدند توچرا این گونه می گردی وبشر جوا ب داد:آخر من موقع دیدار یارم پا برهنه بودم این گونه میکردم تا همیشه به یاد آن روز باشم. حافی ینی پابرهنه ...خوش به حالش) 📚جامع السعادات ، 2/235 @de_bekhand
بچه که بودیم باباهایمان همه پیکان داشتند یا هیلمن خانه هایمان یکی یک خط تلفن ثابت داشت ، تازه اگر داشت . تلویزیونها هنوز بزرگ نشده بودند و مسابقه اینچ بیشتر ، راه نیفتاده بود ... تردمیل و جکوزی و ساید بای ساید و سولاردوم و امثالهم هنوز متولد نشده بودند نه اینکه اینها بد باشند ها ، نه ... رفاه همیشه خوب است ولی اینطوری کم کم فاصله ها زیاد شد خیلی ، از متر و کیلومتر گذشت ، سال نوری شد .. حالا هی کار میکنیم هی پول می دهیم تفاوت می خریم ، نه با هدف رفاه ، در واقع فاصله می خریم ، مسابقه می دهیم . قدیم زندگی یک پیاده رَوی مفرح جمعی بود ، حالا اما ده هزار متر با مانع است ... بدو رفیق بدو ... @de_bekhand
@de_bekhand
🍃اعتراض مرحوم راشد به قیمت کارشناسی منزلش! 🍃 والَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ مؤمنون/8 🍃و مؤمنین كسانى اند كه امانت‌ها و پيمان خود را مراعات مىكنند 🍃در زمان پهلوی می‌خواستند در منطقه بهارستان تهران، اطراف ساختمان مجلس، شوراى ملّى را بسازند و بايد ۳۵ خانه خراب می‌شد، به اطلاع صاحبان خانه‌ها رساندند كه خانه شما را مترى فلان مقدار می‌خریم. هر كس اعتراض دارد، بنويسد تا رسيدگى شود، هيچكس به‌جز مرحوم آیت الله حسینعلی راشد تربتی اعتراض نكرد، اين جريان خيلى بر مسؤولين گران آمد و گفتند: فقط یک آخوند، اعتراض كرده، بعد مرحوم راشد را دعوت كردند و آماده شدند تا به بهانه این اعتراض او را تحقیرش نمايند. 🍃نزد ایشان آمدند، بعد از سلام و احوالپرسى پرسيدند اعتراض شما چيست؟ گفت: حقيقتش اين است اين خانه را من سال‌ها قبل و به قيمت خيلى كم خریده‌ام و در اين مدت‌زمان طولانى مخروبه شده و به نظر من قيمتى كه شما پيشنهاد کرده‌اید، زياد است! من راضى نيستم از بیت‌المال مردم قيمت بيشترى براى خانه‌ام بگيرم. 🍃بهت و تعجّب همه را فراگرفت و يكى از اعضاى كميسيون كه از اقلیت‌های دينى بود، از جا برخاست و مرحوم راشد را بوسيد و گفت: اگر اسلام اين است، من آماده‌ام براى مسلمان شدن.1 💕ز مال خلق اگر سوء استفاده کنم 💕چگونه روى کنم سوى داور متعال؟ 📚1. با اقتباس و ویراست از کتاب جرعه‌ای از دریا @de_bekhand
🌺به بزرگی گفتند: خوشبختی چیست؟ 🌺گفت: حاصل یک کسری است که صورتش تلاش و مخرجش توقع است 🌺هر چه صورت نسبت به مخرج بیشتر باشد جواب بزرگتر میشود 🌺یعنی زمانی که توقع به صفر نزدیک شود؛ خوشبختی به بی‌نهایت نزدیکتر می‌شود @de_bekhand
🌺هیچ مگو 🌺لقمان حکیم، پسر را گفت امروز طعام مخور و روزه دار و هر چه بر زبان راندی بنویس. 🌺شبانگاه، همه آنچه را که نوشتی بر من بخوان؛ آنگاه روزه ات را بگشا و طعام خور. 🌺شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود خواند. 🌺دیر وقت شد و طعام نتوانست خورد. 🌺روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد. 🌺روز سوم باز هر چه گفته بود نوشت و تا نوشته را برخواند، آفتاب روز چهارم طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد. 🌺روز چهارم، هیچ نگفت. 🌺شب، پدر از او خواست که کاغذها بیاورد و نوشته ها بخواند. 🌺پسر گفت امروز هیچ نگفته ام تا برخوانم. 🌺لقمان گفت پس بیا و از این نان که بر سفره است بخور و بدان که روز قیامت آنان که کم گفته اند، چنان حال خوشی دارند که اکنون تو داری. 📚 منبع: نورالعلوم شیخ ابوالحسن خرقانی، عبدالرفیع حقیقت، صفحه ۷۷ @de_bekhand
تنهایے تان را با ڪسے قسمت ڪنید ڪه سال ها بعد ، شما را همین گونه ڪه هستید دوستـــــ بدارد با موے سپیدتان ، شیـار زیر چشمتـان و لرزش دستـــــ و دلتـــانـ @de_bekhand
🍀ورع و عفت نفس 🍀در ایام تحصیل به وسیله یکی از نیک مردان که دستش از مال دنیا تهی بود از فقر شدید خانواده محترمی باخبر شدم، به توسّط آن نیک مرد، ماه به ماه یا چند هفته به چند هفته کمک ناچیزی به آن خانواده می کردم. 🍀یک روز مبلغ بیست و پنج تومان که در آن روز مخارج چند روز یک خانواده را اداره می کرد برای آن خانواده به توسط آن مرد پاک فرستادم ولی پس از چند لحظه آن مقدار را برگرداند، در حالی که می دانستم با داشتن عایله سنگین به آن محتاج است. 🍀سبب برگشت دادن پول را از واسطه پرسیدم، پاسخ گفت: سرپرست خانواده فقیر می گوید: من مخارج امروز و فردا را دارم این مقدار پول را به کسی بدهید که خرج امروز و امشبش را ندارد. 🍀راستی، پاکدامنی و ورع و عفت نفس و دیگر دوستی چه می کند و چه نقش پاک و ارزنده ای را در زندگی ایفا می نماید 📚منبع : انصاریان، حسین؛ عرفان اسلامی، ج 13، ص: 475 @de_bekhand
🌼میتوان با این خدا پرواز کرد 🌼سفره دل را برایش باز کرد 🌺میتوان درباره گل حرف زد 🌺صاف وساده مثل بلبل حرف زد 🌳چکه چکه مثل باران راز گفت 🌳میتوان با او صمیمی حرف زد @de_bekhand
🐝یعسوب الدین یکی از القاب زیبای حضرت امیرالمؤمنین "علیه السلام" است 🐝آیا می دانید یعسوب به چه معناست؟ 🐝عرب به فرمانده زنبورهای عسل یعسوب می گوید 🐝هنگامی که زنبورهای کارگر گل ها را برای درست کردن عسل می مکند و به کندو باز می گردند، ابتدا مورد بازرسی قرار میگیرند 🐝بدین صورت که فرمانده زنبورها (یعسوب) در جلوی در کندو می ایستد. آن گاه زنبورها را می بوید و هر زنبوری که بر روی گل بدبو نشسته باشد و توشه بدبو به همراه داشته باشد حق ورود به کندو را ندارد، بلکه مورد تهاجم زنبورهای نگهبان قرار می گیرد و اگر موفق به فرار نشود لاشه او مورد عبرت سایر زنبورها خواهد شد. 🐝آری حضرت امیرالمؤمنین "علیه السلام" در روز قیامت بر در بهشت می ایستد و هر کسی را که بویی از ولایت آن حضرت نداشته باشد از ورود به بهشت محروم می نماید. 📚منابع: 📗 بحارالانوار، ج 26، ص 154 📘 غررالحكم، ص 118 📙 تفسير عياشي، ج 2، ص 17. @de_bekhand
🌱اکثر دانه ها هرگز رشد نمی کنند 🌱پس اگر واقعا می خواهید 🌱چیزی اتفاق بیفته 🌱بهتره بیش از یکبار تلاش کنید. @de_bekhand
👇👇 تومترو نشستی رو صندلی..👇😊 یه خانم یا آقایی میاد رو به روی شما می ایسته.. شما بلند میشی و جاتو میدی بهش... 😚 از این کار میتونی اهداف مختلفی داشته باشی... حالا یا مبارزه با هوای نفس یا خدمت به خلق الله... خادمی عباد الله... 😊😉❤️ خانم یا آقایی که جاتو دادی بهش از این لطف شما احساس شرمندگی میکنن... 😌 شرمنده میشن وقتی میبینن شما ایستادی و اون جای شما نشسته... خودشو به شما مدیون میدونه و هی تشکر میکنه.... ...❤️😊👇 خیییلی وقته ... جاشونو دادن که ما بشینیم... 💐🕊 نه..."جاشونو" ندادن ما بشینیم ""دادن ما بایستیم💐😔 ما چیکار میکنیم؟ مگه خدا نگفته" ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا"؟! ؟! داریم جلوی چشم کسانی که بخاطر ما دادن میکنیم... 😔😔 که بجای 👈 را انتخاب کردیم😔 @de_bekhand
🌸 سکوت در مواقع سخت وطاقت فرسا احترام مي آورد، بر عکس کشمکش وجدال که موجب نفرت وکينه مي شود !! #eli @de_bekhand
روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره زن و مرد پرسیدند. جواب داد: اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =۱ اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =۱۰ اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =۱۰۰ اگر دارای (اصل و نصب) هم باشند پس سه تا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =۱۰۰۰ ولی اگر زمانی عدد یک رفت (اخلاق) چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچ نیست ، پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت ! @de_bekhand
🌼حکیمی را پرسیدند 🌼از سخاوت و شجاعت کدام بهتر است؟ 🌼گفت آن را که سخاوت است 🌼به شجاعت حاجت نیست 📚گلستان سعدی @de_bekhand