eitaa logo
دبخند
758.6هزار دنبال‌کننده
26.7هزار عکس
29.5هزار ویدیو
71 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/Q17W.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
در داستانهای اسلامی، واقعه عجیبی است که باید روی آن تامل کرد! شخصی می گوید حمید بن قحطبه –که از نزدیکان هارون الرشید بود- را دیدم که در ماه رمضان غذا می خورد! با خود فکر کردم شاید به علت بیماری از روزه گرفتن معذور است ولی وقتی به من هم غذا تعارف کرد؛ تعجب کردم! گفتم: شاید شما به علت بیماری روزه نمی گیرید اما من سالم هستم! گریه بسیاری کرد و گفت: نه! بیمار نیستم ولی روزه داری دیگر برایم فایده ندارد! علتش را سوال کردم؛ گفت: یک بار که هارون الرشید در طوس بود مرا به حضور طلبید. به دیدارش رفتم و دیدم شمشیر کشیده است! هارون از من پرسید: چگونه از من اطاعت می کنی؟! گفتم: تا پای جانم و مالم از شما اطاعت می کنم! هارون سرش را به زیر انداخت و گفت: به خانه برگرد! به خانه برگشتم و مدت زمان بسیار کوتاهی گذشت که دوباره مرا فراخواند و دوباره پرسید: چگونه از من اطاعت می کنی؟! گفتم: تا پای جانم و مالم و اهل و اولادم از شما اطاعت می کنم! تبسمی کرد و دوباره اجازه داد به خانه برگردم. مجددا زمان کوتاهی نگذشته بود که برای بار سوم مرا به حضور طلبید ومثل دفعات قبل پرسید: چگونه از من اطاعت می کنی؟! گفتم : تا پای جانم و مالم و اولادم و دینم! وقتی این حرف را شنید خنده ای به نشانه رضایت کرد و شمشیری را که در دستش بود به من داد و گفت: اکنون بدنبال این غلام برو و هر کاری که به تو گفت؛ انجام بده! غلام مرا به منزلی برد که در وسط آن چاهی بود و اطراف آن سه حجره بود.غلام یکی از حجره ها را باز کرد و دیدم که بیست تن از سادات را آنجا زندانی کرده اند. غلام یکی از آنها را به وسط حیاط آورد و به من گفت: به فرمان امیر المومنین(هارون) گردنش را بزن! گردن آن سید را زدم و غلام جنازه اش را در چاه انداخت! همینطور تمام سادات را آورد ومن گردن زدم و او به چاه انداخت! و بعد به سراغ حجره دوم رفت و دوباره ساداتی را دیدم که زندانی شده اند و من گردن زدم و او به چاه افکند! و برای بار سوم این واقعه وحشتناک برای حجره سوم تکرار شد! آخرین نفری که گردن زدم پیرمردی بود که موهای سرش ریخته بود و به من گفت: دستت بریده باد! در روز قیامت نزد رسول خدا که حاضر شوی چه پاسخی برای کشتن اینهمه سادات خواهی داشت؟! دستم لرزید اما آن غلام بر سرم فریاد زد؛ پس او را هم گردن زدم و غلام جنازه اش را به چاه افکند! حمید بن قحطبه گفت: حالا دانستی که چرا روزه نمی گیرم؟! زیرا دستم را به خون اولاد پیامبر اینگونه بیرحمانه آلوده کردم و روزه داری برایم فایده ندارد! آن فرد می گوید وقتی نزد امام هشتم رسیدم؛ این واقعه را تعریف کردم! ایشان فرمودند: بخدا سوگند آن یاس و ناامیدی او از رحمت خداوند از گناهش بدتر است! ولا تیاسوا من روح الله انه لا ییاس من روح الله الا القوم الکافرون- یوسف 87 از رحمت خدا ناامید نباشید که هرگز جز کافر از رحمت خدا ناامید نیست! @de_bekhand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 علامه امينى شب #تاسوعا و #عاشورا براى امام زمان (عج) #صدقه کنار ميگذاشتند و ميگفتند: امشب قلب حضرت درفشار است. این پیام را ارسال نمایید تا ميليونها نفر براى آقامون صدقه دهند👆 @de_bekhand
💕افسانه خارپشتها 💕در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند 💕خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند 💕تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدینترتیب همدیگر را حفظ کنند. 💕ولی خارهایشان یکدیگررادر کنار هم زخمی میکرد. 💕مخصوصا که وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند. 💕بخاطر هیمن مطلب تصمیم گرفتند ازکنارهم دور شوند. 💕و بهمین دلیل از سرما یخ زده میمردند. 💕ازاینرو مجبور بودند برگزینند. 💕یاخارهای دوستان را تحمل کنند 💕و یانسلشان از روی زمین بر کنده شود. 💕دریافتند که باز گردند و گردهم آیند. ❣آموختند که با زخم های کوچکی که همزیستی با کسی بسیار نزدیک بوجود می آورد زندگی کنند چون گرمای وجود دیگری مهمتر است 💕و این چنین توانستند زنده بمانند... ❣نکته اخلاقی! ❣بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم می آورد بلکه ❣آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنارآید و محاسن آنانرا تحسین نماید. @de_bekhand
💢روی جلد نشریه تایم: مدرک فوق لیسانس دارم، ۱۶ سال سابقه کار، دو تا شغل اضافه هم کار می‌کنم و پلاسمای خونم را هم اهدا می‌کنم تا بتوانم قبوضم را پرداخت کنم. من یک معلم در آمریکا هستم! @de_bekhand
⭕ برای یاری امام زمان (عج) باید مقدمات عاشورا را شناخت... "طرمّاح" ؛ کسی که زود به امام حسین (ع) ملحق شد و میدانست همه اصحاب امام شهید میشوند ... قبل از عاشورا از امام اجازه گرفت برود و برگردد.. برای اتمام برخی کارهایش! امام به او گفت زود برگرد...!!! طرمّاح برای تنهایی امام و اینکه از او خواست که زود برگردد خیلی گریه کرد...! انصافا سریع رفت و سریع هم برگشت...! ولی وقتی برگشت عصر عاشورا بود.... زمانی که خورشید بر نیزه بود ...! طرمّاح؛ خلف وعده نکرد! راست گفت! اما ولایت برایش در عرض دنیایش بود...!! و این مصیبت بسیاری از اهل ایمان است!! @de_bekhand
⚫ هيئت تمام شد، همه رفتند و تو هنوز . . . يک گوشه ای نشسته ای و آرام گريه ميکنی . . .😭 "یا صاحب الزمان" آجرک الله فی مصیبت جدک الحسین ... اَلّلهُمَّ عَجِّـــل لِوَلیِّکَ الفَرَج @de_bekhand
🌼🍃کینه🍃🌼 🌼🍃معلّم یک کودکستان به بچه هاى کلاس گفت که میخواهد با آنها بازى کند. 🌼🍃او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارند و درون آن، به تعداد آدمهایى که از آنها بدشان میآید، سیب زمینى بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. 🌼🍃فردا بچه ها با کیسههاى پلاستیکى به کودکستان آمدند . در کیسه بعضیها ٢، بعضیها ٣، بعضیها تا ۵ سیب زمینى بود. 🌼🍃معلّم به بچه ها گفت تا یک هفته هر کجا که میروند کیسه پلاستیکى را با خود ببرند . روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردن به شکایت از بوى ناخوش سیب زمینی هاى گندیده. به علاوه، آنهایى که سیب زمینى بیشترى در کیسه خود داشتند از حمل این بار سنگین خسته شده بودند. 🌼🍃پس از گذشت یک هفته، بازى بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند. 🌼🍃معلّم از بچه ها پرسید: «از این که سیب زمینیها را با خود یک هفته حمل میکردید چه احساسى داشتید؟ » بچهها از این که مجبور بودند سیب زمینی هاى بدبو و سنگین را همه جا با خود ببرند شکایت داشتند. 🌼🍃آنگاه معلّم منظور اصلى خود از این بازى را این چنین توضیح داد: «این درست شبیه وقتی است که شما کینه آدمهایى که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه میدارید و همه جا با خود میبرید. بوى بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد میکند و شما آن را همه جا همراه خود حمل میکنید. حالا که شما بوى بد سیب زمینی ها را فقط براى یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور میخواهید بوى بد نفرت را براى تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟ » 🌼🍃پس همیشه سعی کنیم کینه کسی رو به دل نگیریم بلکه به خوبیهای شخص بیشتر بیاندیشیم تا کینه ای از اون به دل بگیریم . @de_bekhand
*🔸 نماز شب یازدهم* *🔹 رهبر انقلاب: زینب کبری حتّی در شب یازدهم نماز شبش ترک نشد. در طول دوران اسارت، انقطاع الی‌الله‌اش بیشتر شد. این زن، الگوست. ۱۳۸۹/۰۲/۰۱* @de_bekhand
🍃💞خطر سلامتی و آسایش💞🍃 🌹آورده اند روزی حاکم شهر بغداد از بهلول پرسید: 🌱آیا دوست داری که همیشه سلامت و تن درست باشی؟ 🌹بهلول گفت: خیر 🌱زیرا اگر همیشه در آسایش به سر برم، 🌹آرزو و خواهش های نفسانی در من قوت می گیرد 🌱و در نتیجه، از یاد خدا غافل می مانم. 🌹خیر من در این است که در همین حال باشم 🌱و از پروردگار می خواهم تا گناهانم را بیامرزد 🌹و لطف و مرحتمش را از من دریغ نکند 🌱و آنچه را به آن سزاوارم به من عطا کند. @de_bekhand
🌹قسمت این بود بال و پر نزنی 🌹مرد بیمار خیمه ها باشی 🌹حکمت این بود روی نی نروی 🌹راوی رنج نینوا باشی @de_bekhand
خانه پیرزن ته کوچه پشت یک تیر برق چوبی بود پشت فریاد های گل کوچک واقعا روزهای خوبی بود پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهر منتظر بود در زدن ها را دم در می نشست و با لبخند جفت می کرد آمدن ها را روضه خوان محله می آمد میرزا با دوچرخه آهسته مثل هر هفته باز خیلی دیر مثل هر هفته سینه اش خسته "ای شه تشنه لب سلام علیک" ای شه تشنه لب...چه آوازی زیر و بم های گوشه ی دشتی شعرهای وصال شیرازی می نشستیم گوشه ی مجلس با همان شور و اشتیاقی که... چقدر خوب یاد من مانده در و دیوار آن اتاقی که - یک طرف جمله ی"خوش آمده اید به عزای حسین"بر دیوار آن طرف عکس کعبه می گردد دور تا دور این اتاق انگار گوشه گوشه چه محشری برپاست توی این خانه ی چهل متری گوش کن! دم گرفته با گریه به سر و سینه می زند کتری عطر پر رنگ چایی روضه زیر و رو کرده خانه ی اورا چقدر ناگهان هوس کردم طعم آن چای قند پهلو را تا که یک روز در حوالی مهر روی آن برگ های رنگارنگ با تمام وجود راهی کرد پسری را که برنگشت از جنگ هی دوشنبه دوشنبه رد شد و باز پستچی نامه از عزیز نداشت کاشکی آن دوشنبه ی آخر روضه ی میرزا گریز نداشت پیرزن قطره قطره باران شد کمی از خاک کربلا در مشت السلام و علیک گفت و سپس روضه ی قتلگاه او را کشت تاهمیشه نمی برم از یاد روضهء آن سپید گیسو را سالیانی است آرزو دارم کربلای نرفته ی او را @de_bekhand