eitaa logo
دبخند
754.9هزار دنبال‌کننده
26.8هزار عکس
29.7هزار ویدیو
71 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/Q17W.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
این محرم هیچ فرقی با محرمهای قبل نداره که هیچ اگه زرنگ باشی با این دل شکسته و بغض دلتنگی که داری امسال میتونی امضای رو بگیری از امام حسین... شاید امسال بین تنهایی زانو بغل کردنهات و غریبونه اشک ریختن‌هات جلو اسمت نوشتن : 🕊 اامام‌حسین خریدار دلشکسته هاستا🖐🏻 💔 ◾️ @de_bekhand ◾️
✨﷽✨ ✍بزرگی می‌گفت: اگر کسی برای درخواست کمک برای حل مشکلی پیش تو آمد؛ هرگز نگو: فلانی هم که هر وقت کاری داشته باشه فقط ما را می‌شناسه! بلکه بگو: الحمدلله که خدا به من توفیق برطرف کردن نیازهای مردم را عنایت کرده است. امام حسین علیه‌السلام در این باره می‌فرمایند: "برآوردن حاجت و برطرف كردن مشكلات مردم به دست شما از نعمت‌های خداوند است نسبت به شما، بنابراین با منت گذاری و اذیت آنان، جلوی این نعمت ها را نگیرید." 📚بحار الانوار، ج74، ص38 ◾️ @de_bekhand ◾️
بذار که یه گوشه اسمتو بنویسن حتی بخاطر برداشتن یک آشغال کوچک توی هیئت! قدمی بردار ، کمِ کار نذار؛ مگه این فلانی که پارسال زنده بود خبر داشت به محرم امسال نمیرسه؟ علما گفتن اون دنیا برای نوکرای اهلبیت خبرایی هست... مخصوصا نوکرانِ حسین حسینی که کشتی اش اسرع و اوسع است خودت را معطل آدم‌ها و حرف‌هایشان نکن کنایه شنیدی، حرفی شنیدی، گذر کن جلسه امام حسین اصلا جایی برای ناراحتی ندارد! جلسه امام‌حسین اول مجلس و آخر مجلس ندارد !جلسه امام حسین رئیس و زیر دست ندارد تمام نوکران پادشاهند. هیئت کار خوب و خوبتر ندارد، هر قدم برای حسین سراسر نور است، و همه‌یِ خیر در پیشگاه حسین است. و کل خیر فی باب الحسین ❀ ◾️ @de_bekhand ◾️
🖤 (ص) فرمودند: ◼️ إِنَّ لِقَتْلِ اَلْحُسَيْنِ حَرَارَةً فِي قُلُوبِ اَلْمُؤْمِنِينَ لاَ تَبْرُدُ أَبَداً ▪️ برای شهادت حسین علیه السلام، حرارت و گرمایی در دلهای مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمی شود. 📖 مستدرک الوسائل، ج10، ص318. ◾️ @de_bekhand ◾️
💎حکیمی شاگردان خود را برای یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود. بعد از پیاده‌روی طولانی، همه خسته و تشنه در کنار چشمه‌ای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند. حکیم به هر یک از آن‌ها لیوانی داد و از آن‌ها خواست قبل از نوشیدن آب یک مشت نمک درون لیوان بریزند. شاگردان هم این کار را کردند. ولی هیچ‌یک نتوانستند آب را بنوشند، چون خیلی شور شده بود. سپس استاد مشتی نمک را داخل چشمه ریخت و از آن‌ها خواست از آب چشمه بنوشند و همه از آب گوارای چشمه نوشیدند. حکیم پرسید: «آیا آب چشمه هم شور بود؟» همه گفتند: «نه، آب بسیار خوش‌طعمی بود.» حکیم گفت: «رنج‌هایی که در این دنیا برای شما در نظر گرفته شده است نیز همین مشت نمک است نه کمتر و نه بیشتر. این بستگی به شما دارد که لیوان آب باشید و یا چشمه که بتوانید رنج‌ها را در خود حل کنید. پس سعی کنید چشمه باشید تا بر رنج‌ها فائق آیید.» برداشت 🌊 دریا باش که اگر یک سنگ به سویت پرتاب کردند سنگ غرق شود نه آن که تو متلاطم شوی ◾️ @de_bekhand ◾️
شخصی که فقط یک روز زندگی کرد 😀 📌دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگی نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.پريشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بيشتری از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كردبه پر و پای فرشته ‌و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها يك روز ديگر باقی است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگی كن" لا به لای هق هقش گفت: ' اما با يك روز... با يك روز چه كار می توان كرد؟ ...' خدا گفت: 'آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويی هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را در نمی‌يابد هزار سال هم به كارش نمی‌آيد'، آنگاه سهم يك روز زندگی را در دستانش ريخت و گفت: 'حالا برو و يک روز زندگی كن' او مات و مبهوت به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش می‌درخشيد، اما می‌ترسيد حركت كند، می‌ترسيد راه برود، می‌ترسيد زندگی از لا به لای انگشتانش بريزد، قدری ايستاد، بعد با خودش گفت: 'وقتی فردايی ندارم، نگه داشتن اين زندگی چه فايده‌ای دارد؟ بگذارد اين مشت زندگی را مصرف كنم'آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگی را به سر و رويش پاشيد، زندگی را نوشيد و زندگی را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد می‌تواند تا ته دنيا بدود، می تواند بال بزند، می‌تواند پا روی خورشيد بگذارد، می تواند .... او در آن يك روز آسمان خراشی بنا نكرد، زمينی را مالك نشد، مقامی را به دست نياورد، اما....اما در همان يك روز دست بر پوست درختی كشيد، روی چمن خوابيد، كفش دوزدكی را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايی كه او را نمی‌شناختند، سلام كرد و برای آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، او در همان يك روز آشتی كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد. او در همان يك روز زندگی كردفردای آن روز فرشته‌ها در تقويم خدا نوشتند: ' امروز او درگذشت، كسی كه هزار سال زيست! 'زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می انديشيم، اما آنچه که بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگی آن است. امروز را از دست ندهيد، آيا ضمانتی برای طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟ ◾@de_bekhand ◾️
صندوق گدا گدایی 30 سال کنار جاده‌ای می‌نشست. یک روز غریبه‌ای از کنار او گذر کرد. گدا طبق عادت کاسه خود را به سمت غریبه گرفت و گفت:بده در راه خدا غریبه گفت: چیزی ندارم به تو بدهم؟ آنگاه از گدا پرسید: آن چیست که رویش نشسته‌ای؟؟ گدا پاسخ داد: هـیچی یک صندوق قدیمی ست. تا زمانی که یادم می‌آید، روی همین صندوق نشسته‌ام. غریبه پرسید: آیا تاکنون داخل صندوق را دیده ای؟ گدا جواب داد: نه!!برای چه داخلش را ببینم؟؟ در این صندوق هیچ چیزی وجود ندارد.غریبه اصرار کرد چه عیبی دارد؟ نگاهی به داخل صندوق بینداز. گدا کنجکاو شد و سعی کرد در صندوق را باز کند. ناگهان در صندوق باز شد و گدا با حیرت و ناباوری و شادمانی مشاهده کرد که صندوقش پر از جواهر است. ✅ من همان غریبه‌ام که چیزی ندارم به تو بدهم اما می گویم نگاهی به درون بینداز. نه درون صندوقی، بلکه درون چیزی که به تو نزدیک‌تر است {درون خویش} صدایت را می‌شنوم که می گویی: اما من گدا نیستم!! گدایند همه‌ی کسانی که ثروت حقیقی خویش را پیدا نکرده‌اند. 🌟درونت را بنگر ◾️ @de_bekhand ◾️
اگر_مرغی_بخواهد_مثل_خروس_بخواند_باید_گردنش_را_زد 💎 در زمان گذشته متأسفانه هرگاه زنی براساس هوش و استعداد ذاتی به جایگاه رفیعی می‌رسید، اغلب اوقات مورد حسادت مردان زمانه قرار می‌گرفت و برای تحقیر زن وخانواده‌اش این شعر را معمولاً می‌خواندند: فروغی نماند در آن خاندان که بانگ خروس آید از ماکیان این شعر ریشه در یک حکایت تاریخی دارد، سلطان محمد پدر شاه عباس کبیر نابینا بود ونمی‌توانست تصمیمات درستی برای اداره‌ی مملکت بگیرد در عوض همسر او یعنی "خیرالنساء بیگم" که اصل و ریشه‌ی مازندرانی داشته و از سادات مرعشی بود، چنان باکیاست و مدبر بود که تقریباً تمام امور مملکت را از داخل حرم‌سرا خود کنترل می‌کرد.درنتیجه یکی از شاعران شوخ‌طبع، شعری را که در بالا گفته شده، برای دوران حکومت خیرالنساء سرود. متأسفانه خیرالنساء بیگم با سران قزلباش چندان خوب نبود و همواره آنها را به دیده‌ی تحقیر نگاه می‌کرد، در نتیجه قزلباش‌ها توطئه کرده و به قصر او یورش برده و خیرالنساء و تعدادی از نزدیکانش را به قتل می‌رسانند. 👈 شاردن، سیاح معروف فرانسوی که در زمان صفویه به ایران آمده بود، هم در خاطراتش نقل می‌کند ایرانیان ضرب‌المثل وحشتناکی در مورد حضور و نقش زنان در اجتماع و امور دارند آنها می‌گویند: "اگر مرغی بخواهد مثل خروس بخواند، باید گردنش را زد." ◾️ @de_bekhand ◾️
ادیسون به خانه بازگشت و یادداشتی به مادرش داد، گفت: این را معلم داد و گفت فقط مادرت بخواند، مادر در حالی که اشک در چشم داشت برای کودکش خواند: فرزند شما یک نابغه است و این مدرسه برای او کوچک است؛ آموزش او را خود بر عهده بگیرید! سالها گذشت، مادرش درگذشت. روزی ادیسون -که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود- در گنجه خانه، خاطراتش را مرور میکرد که برگه ای در میان شکاف دیوار او را کنجکاو کرد! آن را درآورده و خواند، نوشته بود: کودک شما کودن است؛ از فردا او را به مدرسه راه نمیدهیم! ادیسون ساعت ها گریست و در خاطراتش نوشت: توماس ادیسون کودک کودنی بود که توسط یک مادر قهرمان نابغه شد. ---> تنها و تنها انگیزه و امید... <--- ◾️ @de_bekhand ◾️
فردی از پروردگار در خواست کرد تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد. خداوند پذیرفت و او را وارد اتاقی نمود که جمعی از مردم در اطراف دیگ بزرگ غذا نشسته بودند همه گرسنه نا امید و در عذاب بودند هر کدام قاشقی داشت که به دیگ می رسید ولی دسته قاشقها بلند تر از بازوی آنها بود به طوری که نمی توانستند قاشق را به دهانشان برسانند عذاب آنها وحشتناک بود ! آنگاه خداوند گفت : اکنون بهشت را به تو نشان می دهم. او به اتاق دیگری که درست مانند اولی بود وارد شد دیگ غذا جمعی از مردم همان قاشقهای دسته بلند ولی در آنجا همه شاد و سیر بودند. آن مرد گفت : نمی فهمم !!! چرا مردم اینجا شادند در حالی که در اتاق دیگر بد بختند؟ با آنکه همه چیزشان یکسان است؟ خداوند تبسمی کرد و گفت : خیلی ساده است در اینجا آنها یاد گرفته اند که یکدیگر را تغذیه کنند هر کسی با قاشقش غذا در دهان دیگری می گذارد چون ایمان دارد که کسی هست که در دهانش غذایی بگذارد. ◾️ @de_bekhand ◾️
گدای پر رو 💎 پدری برای پسرش تعریف می‌کرد که: گدایی بود که هر روز صبح وقتی از این کافه‌ی نزدیک دفترم می‌آمدم بیرون جلویم را می‌گرفت. هر روز یک بیست و پنج سنتی می‌دادم بهش... هر روز.منظورم این است که اون قدر روزمره شده بود که گدا حتی به خودش زحمت نمی‌داد پول رو طلب کنه. فقط براش یه بیست و پنج سنتی می‌انداختم. چند روزی مریض شدم و چند هفته‌ای زدم بیرون و وقتی دوباره به اون جا برگشتم می‌دانی به هم چی گفت؟ پسر: چی گفت پدر؟ گفت: «سه دلار و پنجاه سنت به هم بدهکاری...!» 💠 بعضی از خوبی‌ها و محبت‌ها، باعث بدعادتی و سوءاستفاده می شود. ◾️ @de_bekhand ◾️
💎 گویند عبید در زمان پیری با اینکه چهار پسر داشت تنها بود و فرزندانش هزینه زندگی او را تأمین نمی‌کردند، لذا او چاره‌ای اندیشید و هر یک از پسران را جداگانه فراخوانده و به اومی‌گفت: من علاقه خاصی به تو دارم و فقط به تو میگویم حاصل یک عمر تلاش من ثروتی است که درخمره‌ای گذاشته و در جایی دفن کرده‌ام. پس از مرگم از فلان دوست مکان آن را پرسیده و آن ثروت را برای خود بردار. این وصیت جداگانه باعث شد که پسرها به پدر رسیدگی و محبت کنند و عبید نیز آخر عمرش با آسایش زندگی کرد تا از دنیا رفت.پسرانش بعد از دفن پدر نشانی دفینه را از دوست وی گرفته آنجا را حفر کردند تا سر و کله خمره پیدا شد. اما وقتی خمره را باز کردند، داخلش را از سکه‌های طلا خالی و تنها ورقی یافتند که بیت شعری در آن نوشته بود: خدای داند و من دانم و تو هم دانی که یک فُلوس ندارد عبید زاکانی ◾️ @de_bekhand ◾️