13.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گردان حضرت ابوالفضل ع ( دیروز و امروز )
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
🌷 سردار شهید اسکندر محمودی ،
🌷 تولد ۱۳۴۰ اصفهان شهرستان سمیرم شهر ونک،
🌷 شهادت ۲۵بهمن ۱۳۶۴ عملیات والفجر ۸ فاو کارخانه نمک،
لشکر چهارده امام حسین علیه السلام
گردان یا زهرا.
🌷 سن موقع شهادت۲۴ سال
✍ فرازی از وصیتنامه شهید عزیز
✅ خدایا،می ترسم آنطوری که غلام بایستی در مقابل اربابش ادای وظیفه کند نکرده باشم و حق غلامی را ادا نکردهام.
✅ یاالله،ترسم از آنست که نکند براثر سنگینی گناه نتوانم سبک شوم وبسوی تو پرواز کنم،
✅ خدایا از آن واهمه دارم که نکند در مقابل دشمن بترسم وپاهایم بلرزد وجز سرباز تو قرار نگیرم.درحالی که همیشه این نوا را زیر لب زمزمه می کردم «الهم اجعلنی من جندک فان جندک هم القالبون»
✅ معبودمن ،چطور من می توانم زنده باشم ونفس بکشم درحالیکه همه دوستانم پر کشیدند و بسوی تو آمدندوآنهارافراخواندی.
🤲 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه مع صلوات
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه راهتان ان شاء الله
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید عباس پیکری
معاون بهداری لشکر امام حسین علیه السلام
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
10.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وصیتنامه شهید حسینعلی اکبری
خطه مجاهدتهای خاموش ( کردستان)
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
23.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ شهیدان
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
اصفهان در دفاع مقدس:
شهيد حسن فيروزبخت
نام: حسن فيروزبخت نام پدر : كمال
محل شهادت : فاو تاريخ شهادت : 64/11/29
عمليات : والفجر 8 عامل شهادت : بمباران هوايى
مدت حضور در جبهه: نوع مسئوليت:
مسئول واحد مهندسى
زندگى نامه
شهيد حاج حسن فيروزبخت اولين شهيد خانواده در سال1338 هجرى شمسى در شهر شهيد پرور اصفهان چشم به جهانگشود. حسن تحصيلات خود را تا پايان دوره متوسطه و اخذديپلم پشت سر گذاشت.
در دوران مبارزات انقلاب شكوهمند اسلامى خدماتمؤثرى براى به ثمر رسيدن انقلاب انجام داد و پس از پيروزىانقلاب و در بدو شروع جهاد سازندگى به اين نهاد مقدس پيوستو در روستاهاى محروم منطقه حاشيه كوير به مردم خدمت كرد.
وى با شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران به مدافعيناسلام و كشور ايران اسلامى پيوست. در همان اوايل ورودش دردفاع مقدس همراه با جمعى از جهادگران در منطقه شهرضا دورهآموزش نظامى را طى نمود و سپس در هويزه همراه با شهيدحسين علم الهدى حماسه خونين هويزه را آفريدند.
در عمليات ثامن الائمه از ناحيه سر مجروح شد و بهاصفهان برگشت. بعد از حضور مجدد در جبهه و شركتدرعمليات بدر اين بار از ناحيه پا مجروح شد و مدتى بعد باز همبه جبهه برگشت. پس از پيروزى رزمندگان در فتح بيت المقدس وعقب نشينى عراق از منطقه هويزه، حاج حسن به اتفاق دوستان وفرماندهان خود به كربلاى هويزه رفتند و منطقه را مورد شناسايىقرار دادند. حضور اين برادران در آن روز در منطقه و جستجوىاجساد شهيدان بزرگوار هويزه صحنهاى از كربلاى معلاى حسينعليهالسلام را يادآور مىشد.
حاج حسن پس از خدمات شايان به جبههها و همراهىقدرتمندانه با رزم آوران ميدان هاى دفاع بالاخره در بهمن ماهسال 64 در منطقه فاو به درجه رفيع شهادت نايل شد و به جمعيارانش چون سورانى و رجايا كه در وصيت نامهاش از آنها يادىكرده است، پيوست. برادر اين بزرگوار شهيد ناصر فيروزبخت درتير ماه سال 65 به شهادت رسيد.
××××
چفيه
در عمليات رمضان توفيق حاصل شد به جبهه نبرد رفتم ودر ميدان رزم، فرزندم حسن را ديدم. آنجا روى سرش دو ميلىمتر خاك نشسته بود و فعالانه كار مىكرد، به او گفتم: حسن آقا،برو و سرت را شستشو بده. گفت: پدر جان دير نمىشود. از آنپس هر وقت او را مىديدم، يك چفيهاى داشت به سرشمىبست كه خاك سرش را اذيت نكند. از دوستانش شنيدم كه درعمليات ها بسيار رشادت از خودش نشان مىداد، حتى يك مرتبهپايش تير خورده بود و خون ريزى داشت، با چفيه پايش را بستو در همان حال به بچه ها مىگفت: برويد جلو و دستور احداثخاكريز را مىداد. بالاخره با همان چفيهاش آوردندنش درسردخانه. پدر شهيد
××××
گلچين
قبل از شروع عمليات والفجر 8، نيمه هاى شب من بلندشدم، چون من و فيروزبخت اكثراً در كنار هم بوديم، ديدم ايشانتشريف ندارند و چون در آن قسمت گلوله زيادى مىزدند، رفتم،ببينم كجا هستند، وقتى يك مقدار رفتم به يك نخلستانى رسيدم،ديدم كه ايشان با يك خلوص كاملاً واضحى به نماز شب ايستادهاست.
واقعاً در اين لحظه انسان تحت تأثير قرار مىگيرد كه آن رشادتها در روز و اين راز و نيازش در شب. واقعاً كه خدا گلچين استو انسان هاى پاك و وارسته را قبول مىكند.
يكى از همرزمان شهيد
فرمانده شجاع
نحوه آشنايى من با ايشان در سال 63 بود كه من به عنوانكنترل چى در گردانهاى جهاد كار مىكردم و ايشان مسوولمهندسى رزمى بودند. در دژ شرقى با ايشان آشنا شدم. مديريتبالايى داشتند و داراى پشتكار خوب و شجاع و با وقار بودند،حرف اضافى نمىزدند. بايد اقرار كنم زبان من قاصر است كه درباره شهيد بگويم.
در عمليات والفجر 8، ايشان مسوول تيم مهندسى رزمىبودند و حاج مهدى گلى هم مسوول محور بودند، شبى كه ايشانمسوول تيم ما بود، قرار بود جادهاى در فاو احداث كنيم، ايشان بهدنبال رانندهها مىآمدند و به آنها روحيه مىدادند، آدم دلشمىخواست هر شب با ايشان كار كند، در حين حال كه با وقاربودند، بسيار هم شجاع بودند. يك شب چند خمپاره در پشتپايش زده شد، اصلاً برنمىگشت، نگاه بكند و ما هنوز گلولهنخورده بوديم در سنگر مىرفتيم، ولى ايشان نترس بودند و ايندرسى بود كه به ما دادند و در شب عمليات ما از ايشان ديدم، اگرمسوول بترسد، نيرو فرار مىكند.
آن شب تا صبح با وجود گلوله باران كار مىكرديم، مرتبمىگفت: اين چند سكو بايد تمام شود، سكوها را تمام كرديم ولىچند قسمت خاكريز تمام نشده بود كه هوا روشن شد و مامىترسيديم ايشان گفتند: اين خاكريز ها را هم تمام كنيم، چوننيروها مىخواهند پشت آن سنگر بگيرند.(8)
سادگى كار
حاج حسن فيروزبخت براى بچههاى مهندسى رزمى يكنقطه اتكا بود. براى ما و همه برادران راننده سمبل يك روحيهاىقوى بود. كارها را ساده مىپنداشت و آنها را پر تلاش انجاممىداد، به شكلى كه همه را براى كار كردن به وجد انداخته بود.كمپرسىهايى كه در جزيره كار مىكردند و داوطلب مردمى بودندبه پشتوانه حاج حسن آقا كارشان را انجام مىدادند، براى اين كهمىگفت: تك به تك روى ركاب ماشين شما مىايستم و با شمامىآيم تا محل تخليه خاك و اين كار را مىكرد، با آن كه شليكهاى عراقى ها در جاده متمركز شده بود، امّا او به سادگى كار راانجام مىداد.
نورى
××××
جاده آنتنى
سه ماه قبل از عمليات والفجر 8 و آزاد سازى شهر فاو بهپشتيبانى اصفهان مأموريت دادند كه 6 خط به صورت آنتنىاحداث كند. لابه لاى نخل ها، محلى بود كه براى اين كارمشخص شده بود. احداث جاده بايد از پشت نخلستان ها تا لبهاروند ادامه مىيافت و در كنار اروند نيز به صورت تى " " حدود20 متر از راست و 20 متر از چپ به موازات اروند كشيده مىشدتا توپ هاى 106 بتواند در آن محل توقف نموده و شليك كند.
ما در فكر و تصور ذهنى آن بوديم كه آيا مىتوانيم تعدادىمايلر را از لابه لاى نخل ها هدايت كنيم و آيا اين كار انجام شدنىاست كه فيروزبخت گفت: انجام مىدهيم و معدن خاك را سراغمىگرفت. در انجام كارها هيچ مشكل و دشواريى نشان نمىداد كهمثلاً اين كارها نشدنى است. اگر كارى به او سپرده مىشد، حتماًآن انجام شدنى بود.
نورى
خستگى ناپذير
در عمليات والفجر هشت حاج حسن فيروزبخت فرماندهمحور بود. كليه گروههاى عملياتى كه به محل كار مىرفتند، ايشانكارشان را هماهنگ مىكرد. يك خاكريزى را احداث مىكرديم،كار سنگينى بود و بچه ها تا صبح كار كردند، امّا نصف كار به جاىمانده و انجام نشد. هوا كه روشن شد، حاج آقا مهدى گلى به منگفت: چون هوا ابرى است مىتوانيم كار را ادامه دهيم، بياييدبرويم و خاكريز را تمام كنيم. معمولاً در هواى ابرى امكان ديددشمن گرفته مىشد و انجام بمباران هاى هوايى امكان پذير نبود.يك دستگاه PMP هم در محل بود كه دود استتار راه مىانداختو انجام كار را سهولت مىبخشيد.
وقتى بچه ها را براى ادامه كار به منطقه برديم، آقاىفيروزبخت را ديدم كه آنجا مانده بود. به او گفتم، حاج آقا شما كهديشب مشغول بودهايد برويد براى استراحت. حاجى گفت: "نه منهمين جا مىمانم تا خاكريز تمام شود" كار تا ساعت 11 صبحادامه پيدا كرد و ساعت 11 كه قصد برگشت داشتيم حاج حسن بازهم عقب نيامد. از او پرسيدم: حالا كه خاكريز تمام شده، شمانمىرويد عقب استراحت كنيد.
گفت: "نه من اينجا كمى كار دارم، بايد ببينم براى شب چهكارهايى باقى مانده است.
حدوداً نيم ساعت از برگشتن ما گذشته بود كه حاج حسنآمد، پرسيد، بچه ها كجا هستند. آيا طبق قرار قبلى به عقب رفتندتا نه.
به خاطر اين كه شب بعدى هم كارى را به عهده داشتم وپشتيبانى تيپ قرار گرفته بوديم، لذا بايد بچه ها در مقر عقبهاستراحت مىكردند. حاج حسن تلاش زيادى مىكردند بچه ها درمقر عقبه استراحت كنند و اين نشان دهنده علاقه او به انجام كاربچه ها و در نهايت تلاش براى انجام بهتر كارهاى مهندسى رزمىبود. محسن سبحانى - يكى از همرزمان شهيد
پرواز كبوتر
چند روز قبل از شهادت حاج حسن خوابى ديدم، ازخواب پريدم و گفتم: يااللَّه، خواب ديدم، تعبير كن. مادرش گفت:چه خواب ديدهاى. گفت: يك جوان زيبايى را ديدم كه با مندست و روبوسى كرد و دور شد و ...در حياط به صورت كبوترىشد و پرواز كرد.
چند روز بعد خوابى كه در رؤيا ديده بودم، برايم تعبير شد.آن روز ظهر كه به مغازه آمدم يكى از همسايه ها آمد و گفت:پسر بزرگت آمد و پيغام داد به خانه برويد. درب مغازه را بستم.همسايه ها پرسيدند، چرا مغازه تعطيل مىكنى، گفتم: فكر كنمپسرم شهيد شده باشد.
پاى در منزل گذاشتم، همسرم در ايوان نشسته بود و سرشرا به ديوار گذاشته بود. وقتى صداى من را شنيد، چادر را از روىصورتش عقب زد و گفت: كبوتر كه گفتى پريد. پدر شهيد
××××
كربلاى هويزه
حدود يك ماه آموزش هاى بسيار فشردهاى را كه درمنطقه كَرِه برپا شده بود گذراند.
مسوول آموزش حاج آقا عباد بودند و ما جزء آن گروهىبوديم كه در چادر با آقاى شهيد فيروزبخت و در خدمت ايشانبوديم و آموزشها كه تمام شد براى اعزام به جبهه آماده شديم،همانطورى كه فرمودند دو گروه بوديم. يك گروه به گلف اعزامشدند كه مسووليت انتظامات گلف را به عهدهشان گذاشتند. آنموقع هنوز گلف سر و سامان نگرفته بود و اولين انتظاماتى كه سرو سامان دار بود، آن روز به وجود آمد.
سخنى با دوستان به عنوان آخرين وصاياى آن عزيز:
بسمالله الرحمن الرحيم
من رفتم با دلى پر درد، اميدوارم دوستان با وجودى باشيد،در برابر ناحق بايستيد و با آن مبارزه كنيد. مصلحت دورغين راخنجر مبارزه با عدالت نكيند. خطاكارى زيانكارم. خدايا مراببخش. آنها كه به گردن من حق داشتند را هم از من راضى گردان.امام مرد الهى است. والسلام
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷