eitaa logo
مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
1.3هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
994 ویدیو
29 فایل
🌐Defamoghaddas.ir ➕ بله Ble.im/defamoghaddas_ir ➕ سروش Sapp.ir/defamoghaddas_ir ➕ تلگرام T.me/defamoghaddas_ir ➕ گپ Gap.im/defamoghaddas_ir ➕ اینستاگرام Instagram.com/defamoghaddas_ir ارتباط با ادمین 👇 @Defamoghaddas_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 گزارش تصویری از مراسم رونمایی از مجموعه چهار جلدی روزشمار فتنه در حاشیه نشست خبری رئیس ستاد مرکزی بزرگداشت یوم‌الله 9 دی با اصحاب رسانه ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2685 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
19.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 سرلشکر پاسدار دکتر محسن رضایی در مراسم رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی سردار محمدنبی رودکی: 👈 از کارهای بزرگ و رویدادهای مهم جنگ تبدیل شکست به پیروزی بود 👈 در صبح عملیات کربلای 4 گوهری را در همان جایی که طلسم شده بود کشف کردیم که مبنای پیروزی در کربلای 5 شد با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
/ و نارنجک را به طرف من پرت کرد. من در یک‌لحظه فکر کردم می‌شود نارنجک را گرفت. چون دیده بودم که بچه‌ها آن موقع در تمرینات خاص این کار را می‌کردند و خیلی هم کار خطرناکی بود. چون ضامن نارنجک کشیده شده و در حال عمل بود. فقط یک فرصت سه‌ثانیه‌ای برای گرفتن آن وجود داشت. من با نارنجک در آب فرو رفتم و زیر آب از انفجار نارنجک سر مرا موج گرفت. خوشبختانه نوع نارنجک صوتی بود. اگر نارنجک چهل‌تکه بود که مرا سوراخ‌سوراخ می‌کرد. از شدت موج نارنجک، انگار یکی در آب مرا تکان می‌داد و مثل ماشین لباسشویی دور خودم می‌چرخاند و اصلاً حال خودم را نمی‌فهمیدم. همان وقت بچه‌های گروه از زیر خورشیدی‌ها بالا آمدند و الله‌اکبر گفتند. ما معبر را به اندازۀ عبور یک نفر باز کرده بودیم. قرار نبود ما الله‌اکبر بگوییم. آن چند نفر عراقی هم از وحشت فرار کردند. من با این وضعیت و با سر موج گرفته مانده بودم و خون از دماغ و دهنم می‌آمد. از طرف دیگر سرما هم خیلی فشار می‌آورد. سینه خاکریز لیز شده بود و هر چه می‌خواستم بالا بیایم، نمی‌شد. سرم گیج می‌رفت و از آن بالا غلت می‌خوردم و به پایین می‌افتادم. دو سه بار سعی کردم که بالا بیایم، دیدم نمی‌توانم! گفتم: بروم پیش یاسینی، فکر می‌کردم او دارد معبر را گشادتر می‌کند. چون تخریب‌چی‌ها وظیفه داشتند؛ بعد از باز کردن معبر در آب، راه را به اندازۀ عبور یکی دو فروند قایق باز کنند که بعد که نیروهای پشتیبانی با قایق می‌آیند، راحت بتوانند عبور کنند. آمدم به او کمک کنم که دیدم یاسینی شهید شده و موج انفجارِ نارنجک او را روی سیم‌های خاردار و خورشیدی‌ها پرت کرده است. بعد گفتم خوب است بروم و اسلحه‌ام را پیدا کنم که دیدم به خورشیدی آویزان است و کج شده است. تعجب کردم و گفتم خدایا! چه اتفاقی افتاده و موج انفجار چه شدتی داشته که اسلحه من به این صورت درآمده است؟! بعد فکر کردم که بهتر است بروم و اسلحه شهید یاسینی را بردارم. رفتم گشتم و اسلحۀ او را در آب پیدا کردم و خیلی تلاش کردم و به هر مشقت و سختی بود از آب بالا آمدم و سر خاکریز نشستم. بچه‌های ما وقتی بالا رفته بودند؛ در مسیرشان هیچ لشکر دیگری عملیات نکرده بود و عراقی‌ها در این مسیر همه فرار کرده و رفته بودند. ولی در نخلستان‌ها بودند و روی جاده می‌آمدند که فرار کنند. در همان وقتی که من با آن مصائب و دشواری‌ها بالا آمدم، دیدم یک عراقی دارد به طرفم می‌آید. سعی کردم اسلحه را از ضامن خارج کنم و او را بزنم. اما نشد. چون دی‌ماه و چله زمستان بود و هر کاری می‌کردم، باز دست‌هایم از سرما سِر شده بود و می‌لرزید. سرباز عراقی آمد و صاف بالای سر من ایستاد و من هم چسبیده به زمین خودم را جمع کرده بودم. لباس سیاه غواصی‌ام خیلی مشخص نمی‌کرد که نیرویی اینجا خوابیده است. عراقی نگاهی به آب کرد. پوتینش درست کنار صورتم بود. در آن لحظه می‌توانستم او را بکشم، اما دست‌هایم جان نداشت. او هم سنگین و هیکلش درشت بود و من نمی‌توانستم کارِ دیگری بکنم. آن عراقی هم متوجه نشد و رفت. وقتی رفت با هر زحمتی که بود اسلحه را از ضامن خارج کردم و دوباره دیدم یک عراقی دیگر دارد به طرف من می‌آید. او همان کسی بود که نارنجک را انداخته بود و یاسینی را شهید و مرا دچار موج گرفتگی کرده بود. از سبیل‌هایش او را شناختم. قد بلندی داشت و سبیل‌هایش دسته موتوری بود. تا رسید به رگبار بستمش. چند نفر بعثی دیگر آمدند و می‌خواستند فرار کنند که برایشان نارنجک انداختم و مجروح شدند و پا به فرار گذاشتند و یا کشته شدند. کم‌کم جان و انرژی گرفته بودم. آن موقع من شاید یک نیم ساعتی در گُردۀ این خاکریز خوابیده بودم. به داخل جزیره ماهی نیرو می‌رفت و درگیری شدید شده بود. خیلی از تیرها اطراف من می‌خورد. گلوله‌های تیربار و آر.پی.جی و هر سلاحی که داشتند به خاکریزی که من بودم، اصابت می‌کرد. فکر می‌کردم یک گردان یا یک گروهان در این جزیره هستند و همه دارند به طرف من تیراندازی می‌کنند. ولی وقتی خدا نخواهد هیچ‌کدامش به هدف اصابت نمی‌کند. آن وقت می‌خواستم خودم را از اینجا نجات بدهم و نمی‌توانستم. دستم روی ماشه اسلحه بود و آماده بودم. بعد دیدم یک نفر دیگر نزدیک می‌شود. اول فکر کردم عراقی است، گفتم بگذار خوب جلو بیاید و بعد شلیک کنم. در آن سروصداهای شلیک و انفجار گلوله‌های گوناگون صدای ضعیفی می‌شنیدم که می‌گفت: علیزاده! علیزاده!
تا گفت علیزاده! فهمیدم از بچه‌های خودمان است. دیدم مجید نصیری است. گفت: آمده‌ام تا تو را به عقب ببرم. کمکم کرد تا به دژ عراقی‌ها رسیدیم. گفت: اینجا بنشین و رفت. حالم خیلی بد بود. گفتم: حالا تنها چکار کنم؟ بلند شدم سرم گیج می‌رفت و افتادم. آمدم بلند شوم که دستم به یک صندوق مهمات خورد. دست کشیدم و فهمیدم؛ پر از مهمات است. مهمات خمپاره شصت و نارنجک و آر.پی.جی و جعبه‌های فشنگ در آنجا فراوان بود. گفتم: حالا اگر یکی آمد و یک نارنجک در این سنگری که من هستم، انداخت، دیگر کسی تکه‌تکه‌های مرا هم پیدا نمی‌کند. این بود که از سنگر بیرون آمدم و دیدم دژ پله می‌خورد و بالا می‌رود. بین دژ را کانال کشیده بودند. بلند شدم که حرکت کنم، دیدم نمی‌توانم. چهار دست‌وپا رفتم. در کانال یک لحظه احساس کردم که از جایی حرارتی به صورتم خورد. دست کشیدم دیدم یک پتو آویزان است. پتو را کنار زدم، دیدم سنگری است که در دل این دژ درآورده و تقریباً یک نیم متری آن را از کف کانال پایین برده بودند. به آنجا رفتم و دیدم انگار گرم است. دیدم چند نفر اینجا خوابیده‌اند. بعد دست کشیدم و دستم به فانوسقۀ که عکس عقاب روی آن بود، خورد و فهمیدم که این‌ها عراقی‌اند. گفتم یا اباالفضل! من وسط عراقی‌ها هستم که خوابند. بعد گفتم نکنه مرده باشند؟ دست آوردم جلوی دهانشان، احساس کردم که نه انگار نفس نمی‌کشند. در همین حال و هوا با توجه به حال خرابم، گوشه‌ای دراز کشیدم. طولی نکشید که دیدم یکی دارد در چشمم چراغ‌قوه می‌زند. من بی‌هوش شده بودم. محمد شفیعی معاون گردان بود که تیر در کتفش خورده بود و حسنعلی اکبری بی‌سیم‌چی گردان همراهش بود. آقای شفیعی گفت: او را بیرون ببر! من را از کانال بیرون آوردند. همان لحظه هم سید بلبلی در پاهایش تیر خورده بود و داشت می‌رفت. گفت: یک قایق آمده، بیا به عقب برویم. - نه! من اینجا می‌مانم. چون احساس می‌کردم که بهتر شده‌ام. با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
18.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 آیین رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی سردار محمدنبی رودکی در قاب تصویر با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 تورقی بر روزشمار سال‌های مقاومت؛ ✅ ناامیدی مستکبران از صدام ◀️ آیت‌الله خامنه‌ای (رئیس‌جمهور وقت) گفت: غربی‌ها روی عراق تجربه كردند. تجهیزات و وسایل پیشرفته به او دادند. ازلحاظ تبلیغات او را كمك كردند و در محافل جهانی به نفع او رأی دادند تا شاید این مرده را زنده كنند. امروز كشورها فهمیده‌اند كه به بد كسی دل‌بسته بودند و احساس كرده‌اند كه به عراق كمك‌ كردن فایده ندارد. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2686 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
🔴 طنز دفاع مقدس؛ ✅ زگهواره تاگور دانش بجوی ◀️ رمضانعلی رفیع زاده گفت: شب چهارم در قنوت نماز مغرب، هواپیماهای دشمن، سی چهل متر پشت سر ما و پایین تپه را بمباران کردند! پا به فرار گذاشتیم! جای نمازی از همه امن‌تر بود؛ خوابید کف محراب. نمازی داد می‌زد: نامردا پاتونو روی من نذارین؛ داغون شدم. ولی کسی اهمیت نمی‌داد. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2687 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
🔴اقامۀ نماز رهبر انقلاب بر پیکر سید رضی 🔹رهبر انقلاب صبح امروز با حضور در کنار پیکر سردار شهید سید رضی موسوی و قرائت فاتحه، بر پیکر او نماز اقامه کردند. 🔹رهبر انقلاب با تسلیت به خانوادۀ شهید و قدردانی از جهاد خستگی‌ناپذیر سیدرضی برای او همنشینی با اوصیاء و اولیاء الهی و علو درجات مسئلت کردند. با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
9.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ ۱.۲۰ساعت به وقت حاج قاسم 📽نماهنگ | «پهلوان قاسمِ نامدار» 👆روایت حضور تاریخی رهبر انقلاب در منزل یک شهید کرمانی با همراهی شهید حاج قاسم سلیمانی؛ 🌷دیداری که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در آن گفتند «این آقای حاج قاسم از آن‌هایی است که شفاعت می‌کند ان‌شاالله» با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهادت، جایزه یک عمر تلاش سید رضی بود ✏️ رهبر انقلاب در گفت‌وگو با خانواده شهید سید رضی موسوی: ✏️ خدا ان‌شاءالله درجاتش را عالی کند. 🌷 خوشا بحالش، یک عمر زحمت و تلاش، آخرش هم جایزه شهادت پروردگار عالم! ✏️ شما در اجر ایشان شریک هستید. با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
پاداش رضی با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
به مناسبت روز 9 دی "روز بصیرت و میثاق امت با ولایت": 📚 معرفی کتاب •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/product/185 🛒 خرید از فروشگاه: خ انقلاب خ فخر رازی مجتمع ناشران فخر رازی ۰۲۱۶۶۴۸۱۵۳۲ با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir