eitaa logo
محصولات ارگانیک خرید لوازم ارایشی ارایش گیاهی فانتزی عسل طبیعی درمانی گون کوهی ارزان ارگانیک اصل تهران
1.1هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
14 فایل
آیدی ثبت سفارش: @taranom_sa . محصولات ارگانیک خرید لوازم ارایشی ارایش گیاهی لاک ریمل رژ لب فانتزی عسل طبیعی درمانی اصل گون کوهی جدید ارزان لوازم ارایش ارایشی آرایش آرایشی گیاهی ارگانیک دخترانه فانتزی کیوت ارزان ارگانیک ارزون کم قیمت معتبر ایرانی خارجی
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴سرلشکرسلامی: انتقام خون خواهد شد 🔹دشمنان با شهادت حاج قاسم منبعی دائمی از تولید خطر و انتقام را برای خود ایجاد کردند. 🔹سرانجام این دیر یا زود گرفته خواهد شد و به طور قطع سخت هم خواهد بود. 💪💪💪💪💪🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
‌ بانو ... میخواهم از زیبایی هایت بگویم .. از چادر مشکی ساده ات .. صورت زیبا و قشنگت .. عفت و نجابتت .. بانویِ سر به زیرِ شهر .. چه زیبا قدم میگذاری بر کوچه و خیابان ها.. بانوی پاک دامن آقایمان🌸مهدی (عج) عشق میکند وقتی تو از خانه بیرون می‌آیی .. نگاهت میکند .. میبیند که از نگاه ها در امانی ُ خدایت را شکر می‌کند که تو چادر به سر میکنی از مادرش🌹زهرا(س) تشکر میکند برای پروراندن دختری به این پاکیُ نجیبی.. بانو چادرِ ساده ات بسیار زیباست ..باورکن.. 🌴💎🌹💎🌴
🔴امام خامنه ای ♦️همدیگر را حفظ کنید و نگه دارید؛ مثل کوه‌نوردها در جاهای خطرناک که با ریسمان یکدیگر را، کمرها را، به هم وصل میکنند؛ یکی اگر پایش بلغزد، پرت نمیشود تا آخر کوه؛ وقتی به همدیگر وصل شدند، ریسمان بستند، اگر یکی لغزید، دیگران که هنوز نلغزیده‌اند، او را نگه میدارند و بالا میکشند؛ ارتباط و اتّصال، این‌جوری است. ♦️تَواصَوا بِالحَقِ‌ّ وَ تَواصَوا بِالصَّبر؛ هم به پیمودن راه حق یکدیگر را توصیه کنید، هم به صبر؛ صبر یعنی استقامت، ایستادگی، ثبات قدم، در مقابل حوادث تلخ نلغزیدن، نلرزیدن، مردّد نشدن؛ این عرض ما با شما است. ✊روز مقاومت اسلامی گرامیباد ❌❌❌❌❌
🔴📷 ترند شدن توئیت «مقبرة المیرکافا» (گورستان تانکهای مرکاوا) در فضای مجازی لبنان همزمان با فرا رسیدن سالروز هدف قراردادن این تانکها به دست رزمندگان حزب الله در جنگ سی و سه روزه ❌❌❌❌
دم اروند ڪہ رسید نگاش به موانع خورشیدے افتاد سرشو پایین انداخت هاے هاے گریه ڪرد به تیپش نمی اومد که اهل گریه و حس و حال باشه گفتم برادر مشڪلی پیش اومده؟ حالتون بد شده؟؟ بدنتون درد گرفته؟؟ گفت نہ....، یه نگاهی به من انداخت گفت درست همینجا من بودمو سعید سعید تڪ پسر خونواده بود مادرش با شستن رخت و لباس مردم و کارگری خونه مردم بزرگش ڪرد پدر نداشت اون مادر با ڪلفتی و بدبختی بچه بزرگ ڪرد تا عاشق خمینی بشہ هنوز پشت لباش سبز نشده بود ڪه گفت مادر میخام فدای روح الله بشم.....، گذشت...، شب عملیات ...، بعد دقایقی ڪه وارد آب اروند شد دیدم داره برمیگرده گفتم سعید ،چی شده ، ترسیدے؟ گفت نه، من اومدم ڪه فدا بشم نه فرار...، گفتم پس ڪجا میری؟؟؟ گفت یادم رفته دو ڪلمه برا مادرم بنویسم من تشڪر نڪردم....، رفت ،نوشت و داد به یکی از بچه ها خلاصه اونشب تو اون عملیات شهید شد جنازش تو اروند گم شد...، آب با خودش برد....، تو دلم افتاد ڪه بپرسم چی برا مادرش نوشته از اون بنده خدا پرسیدم بهم گفت برامادرش نوشت " مادر، فداے دستهای تاول زده و پینه بسته شما ،ڪه عاقبت بخیری را برای من تضمین ڪرد،....، روحش شاد یادش گرامــی❤️
نماز خواندنش، نماز خواندنی متفاوت بود. نماز که می­ خواند اصلاً متوجه اطرافش نبود. بارها می­ شد که گمان می­ کردیم دارد برایمان فیلم بازی می­کند و سرِکارمان گذاشته است. با خودم گفتم باید ببینم این واقعاً دارد با این خضوع و خشوع نماز می ­خواند یا این­که فیلمش است و جزئی از شیطنت ­هایش و می­ خواهد سربه­ سرمان بگذارد. وقتی شروع کرد به نماز، با یکی از دوستان رفتیم سراغش. دو نفری دوره­ اش کردیم و تا توانستیم روبرویش شکلک درآوردیم؛ اما انگار نه انگار. چهره ­اش اصلاً تغییر نکرد. حتی یک لبخند هم نزد. انگار اصلاً ما را نمی­دید. به کارمان ادامه دادیم و هر هنری داشتیم به­ کار بردیم. خندیدیم، شوخی کردیم، سر و صدا کردیم؛ شاید بتوانیم حواس حسین را متوجه خودمان کنیم، اما نشد که نشد. جلوتر رفتم و درحالی که نماز می­ خواند با دستم زدم به کمرش، اما عکس ­العملی نشان نداد. آب ریختم سرش، اما تکان هم نخورد. انگار تمامی حواس پنجگانه ­اش از کار افتاده بود. نه می­ دید، نه می ­شنید، نه بدنش حس داشت. برایم ثابت شد که این تو بمیری از آن توبمیری ها نیست. حسین فیلم بازی نمی ­کند؛ واقعاً دارد در دنیای دیگری قدم می­ زند و اشک­هایی که در قنوتش آرام آرام گل­های قالی را سیراب می­ کرد، بهترین دلیل بود بر این اتفاق.