eitaa logo
💕دلبرونگی💕
111.3هزار دنبال‌کننده
32.6هزار عکس
662 ویدیو
10 فایل
کانال دلبرونگی همسرداری، سیاست زنانه، تجربیات زنانه...💕🌸 ارسال تجربیات 👇🏻 @FATEMEBANOOO لینک کانال جهت ارسال https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 تبلیغات ما👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3365863583C9d1f0a5b90
مشاهده در ایتا
دانلود
دلانه ی زیبای مهرو.... بهار ۱۳۶۰..... 🍃🌸
💕دلبرونگی💕
دلانه ی زیبای مهرو.... بهار ۱۳۶۰..... 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸 منم پای همه چیش ایستادم و به فرامرز جواب مثبت دادم و عروسی رو تو یک شب ،گرفتیم همه چیز خوب بود زندگیم با فرامرز درست همونطوری بود که دلم میخواست هر دو عاشق بودیم و کوچکترین مشکلی با هم نداشتیم... فرامرز اهل شیراز بود، خانواده اش وضع مالی چندان خوبی نداشتن اما دل بزرگی ،داشتن، منو خیلی دوست داشتن... یک سال بعد ازدواجمون فهمیدم حامله ،ام، انگار دنیا رو بهم دادن... فرامرز تو آسمونها سیر ،میکرد تو کارش پیشرفت کرده بود و ارتقاء درجه گرفته بود میگفت همش از پاقدم خوب این بچه است... تابستون سال ۵۵ به دنیا اومدی مهرو.... انقدر قشنگ و شیرین بودی که فرامرز نمیتونست دل بکنه ،ازت به سختی سرکار میرفت و شب ها تا دیروقت بالای گهواره ات مینشست و نگاهت ،میکرد شاید هم میدونست که فرصت چندانی برای پدری کردن نداره مامان اینو گفت و گریه اش شدت ،گرفت بدتر گیج شده بودم و دلم میخواست هرچه زودتر كل ماجرا رو بفهمم مامان آهی کشید و ادامه داد تازه دو سالت شده بود که زمزمههای انقلاب بلند شد، اون موقع هیچکس فکر نمیکرد انقلاب ،بشه پدرم میگفت این نظام نیاز به اصلاحات داره اما فرامرز ترسیده بود میگفت نمیشه جلوی این مردم رو گرفت میگفت این مردم تا شاه رو بیرون نکنن و حکومت مورد تایید خودشون رو سرکار نیارن آروم نمیشن... زندگیمون از این رو به اون رو شده بود هیچکدوم آرامش نداشتیم آبادان داشت شلوغ میشد و مامان نگران بابا بود و من دلنگران فرامرزی که فکرهای عجیبی تو سرش بود... شلوغی ها که بیشتر شد بابا به سختی تونست میلاد تنها برادرم رو بفرسته فرانسه خودش هم باید میرفت اما حریفش نشدیم، میگفت من تا آخرین نفس وظیفه ام رو انجام میدم و وظیفه ام دفاع از این مملکته... (پست آذر ماه همون سال بابا احضار شد تهران کمبود نیرو داشتن و به بابا نیاز داشتن هم به خاطر تجربه ی زیادش هم برای آروم کردن اعتراض ارتشی های تازه کار که خیلی هاشون از شاگردای بابا بودن.... میلاد رفته بود ،فرانسه، بابا و مامان هم مجبور شدن برن ،تهران من موندم و فرامرز... ترسیده بودم، شب و روز صدای شعار مردم تو گوشم بود بابا اصرار داشت ما هم بریم پیش میلاد اما فرامرز قبول نمیکرد... هرچی قسمش دادم گفتم به خاطر مهرو میریم آبها که از آسیاب افتاد برمیگردیم اما راضی نشد، میگفت من پشت این مملکت رو خالی نمیکنم. 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
😳☝️ این آقا رو میشناسی ؟ آقای اصغری مخترع ابردوا هستن 😁 😳 همونی که هزاران بیمار رو درمان کرده از کشورای دیگه براش میان ایران 😱 📺 صدا و سیما ازش مستند تهیه کرده بعد شما کانالشو نداری ؟ 😐 اینم لینک کانال خودشون 👇 https://eitaa.com/joinchat/2495742208Ca66702eb2e میتونی ازشون مشاوره رایگان بگیری 😍☝️
هدایت شده از تبلیغات عروس
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💕دلبرونگی💕
نور چشمی خانواده بودم...اسمم رعناست.... (چندقسمتی)...🌸🍃
نور چشمی خانواده بودم...اسمم رعناست.... (چندقسمتی)...🌸🍃
💕دلبرونگی💕
نور چشمی خانواده بودم...اسمم رعناست.... (چندقسمتی)...🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 اب دهنشو به زور قورت داد و گفت :رعنا زنده ای مادر ...دستشو روی شونه ام گذاشت و تکونم داد ولی دست خودم نبود نمیتونستم تکون بخورم و فقط به اون که به سقف چسبیده بود خیره بودم‌...مامان مسیر نگاهمو دنبال کرد و سرشو بالا گرفت و شروع کرد به لرزیدن ... انقدر جیغ کشیدیم و فریاد زدیم که اقام اومد داخل ...تمام اتاق رو شیشه خورده لامپ برداشته بود و خبری دیگه نبود ...مامان تازه فهمید که من چی رو به چشم میبینم ...بنده خدا مامانم لکنت زبون گرفت و بی اختیاری ادرار و لباسشو خیس کرد ...اقام وحشت زده کمک کرد فرش رو اب کشیدیم و مامان بیچاره یه گوشه افتاده بود و از ترس حرف نمیزد ... همه میگفتن سکته خفیف کرده و کسی خبر نداشت که چی به چشم دیدیم و از ترس اون به اون روز افتاده ...اون قسمت از موهامو که دست کشیده بود سفید شده بود و بی دلیل رنگش عوض شده بودمادر کمال گفت:تا اونموقع که دیر میشه و رو به مامان گفت:حاج خانم شما هم راضی نیستی این جوونها بینشون فاصله بیوفته...پسر من خیلی رعنا خانم رو پسندیده من از هیچ کسی بدی شما رو نشنیدم رضایت بده یه عقد ساده انجام بدیم و بعد خوب شدنتون جشن بگیریم براشون...‌مامان با سر گفت که مخالفتی نداره و مادر کمال بلند شد و یه انگشتر از تو کیفش بیرون اورد و به من داد و گفت:لیلقات نبود اینطوری دستت کنم ولی مجبورم شرمنوتم عروس قشنگم برات یه جشن مفصل میگیرم و تو انگشتم کرد چه نامزدی جمع و جور و ساده ای بود... کمال لبخند میزد و انصافا منم خیلی خوشحال بودم..‌اقام گفت:شرمنده ام که اینطوری پذیرای شما شدم انشا...تو یه روز که خانمم بهتر شد ازتون پذیرایی کنم ... مادر کمال بهمو برد تو حیاط و خواست دور از مردها حرف بزنیم و گفت:دخترم بالاخره کمال هم مرده و نباید تو نامزدی زیاد فاصله بیوفته بینتون من با اقات صحبت کردم...مادرت تا بهتر بشه عقدت میکنم و بعدش جشن بگیرید...من نمیخوام خدایی نکرده تو رو از دست بدم کمال گفته ازت بپرسم و خاطر جمع بشه که توام دلت باهاش راضیه... سکوت کردم و از خجالت سرمو پایین انداختم...خندید و گفت:پس حسابی مبارکتون باشه من برم کارهای عقدتون رو بکنم تو هم مراقب مادرت باش تا زودتر خوب بشه میخوام عروسمو تو لباس سفید عروسی ببینم...تا جلوی در همراهیشون کردم و کمال از نبود اقام استفاده کرد و گفت:خیلی چادرتون بهتون میاد و با لبخند من رفت... آقام برگشت داخل و اقام گفت:دیدی کلام خدا رو سید نوشته و اون همزادت ولت کرده..._ولم نکرده اقا من خودم رفتم میوه بیارم دیدمش اون پشت اون درخت گردو بود... اقام با شنیدن درخت گردو به فکر فرو رفت و رفت بیرون...مامان بهتر میشد و یه هفته گذشته بود روزهای سختی رو با مامان گذروندیم تا بهتر شد و تونست بهتر حرف بزنه و سر پا بشه ... قرار بود عاقد که از فامیل های کمال بود بیاد و عقدمون کنه و تا بعد جشن بگیریم...اون روز ارایشگر اوردن و قرار بود صورتمو اصلاح کنن .مادر کمال کلی خرید کرده بود برام و چه خبر بود با دایره ارایشگر رو اوردن خونمون تا بعدش چادرمم برش بزنن...انگشتر کمال تو انگشتم بود و انصافا دلم پیشش. 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
‌ ✔️ خرید اقساطی بـرای عـیـد 🧂🥄🫖 لـوازم آشـپـزخـونـه از دم قسططط - بدون سود و ضامن👏 👌 رایگان درب منزل👇 https://eitaa.com/joinchat/3369205941C265601b828 شروع قیمت ها از ۲۴۹ هزار تومن 😍👆
‌ ✔️ خرید اقساطی بـرای عـیـد 🧂🥄🫖 لـوازم آشـپـزخـونـه از دم قسططط - بدون سود و ضامن👏 👌 رایگان درب منزل👇 https://eitaa.com/joinchat/3369205941C265601b828 شروع قیمت ها از ۲۴۹ هزار تومن 😍👆
هدایت شده از تبلیغات عروس
🔴‌ ‌خیلی رُک بگم ، اینجا دقیقا همونی که سفارش دادی رو تحویل میگیریواقعا بهترین تجربه خریدم بود :👇 @.Kharid_Ghesti @.Kharid_Ghesti 👌‌بهترین ظروف و وسایل آشپزخونه👆
🌸🍃 در مورد خانومی ک گفتن برای مهمان با آقای خونه تماس میگیرن چیکار کنن... 🍃
💕دلبرونگی💕
🌸🍃 در مورد خانومی ک گفتن برای مهمان با آقای خونه تماس میگیرن چیکار کنن... 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 سلام خواهران عزیز در مورد خانومی ک گفتن برای مهمان با آقای خونه تماس میگیرن چیکار کنن... باید بگم ادب و رسم و عرف یک مهمانی رفتن اینه ک با خانوم خونه تماس بگیرن و با ایشون صحبت کنن حالا بخواد بگه طرف دلش خواسته ب داداشش یا پسرش یا دایی یا عمو یا رفیق بگه من راحتم و دوست دارم با آقای خونه زنگ بزنم بگم میخواییم بیاییم خونتون ولی این دور از ادب هست حتما باید خانوم خونه آمادگی میزبانی و پذیرایی رو داشته باشن و حالا ممکنه هر مشکلی باشه خانوم نتونه ک همه در جریان هستیم .... ولی در هر صورت آقا در هر شرایطی میتونه میزبان باشه غیر اینکه ماموریت کاری یا جایی باشه به نظر بنده اگر کسی ب آقای خونه زنگ بزنه ک برای مهمانی بگه این یک اشتباهه و باعث ناراحتی و کدورت میشه در دیدگاه من این حرکت طرف نیت خوبی هم نداره 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🐣 پوست تخم‌مرغ را دور می‌ریزید؟ اگر بدونید چطور باعث میشه ریزش موهاتون متوقف بشه و تو ۱ماه رشدش دو برابر 😍 درمان قطعی پوکی استخوان فقط با پوست تخم مرغ و هزار خاصیت دیگر بزن رو لینک طریقه مصرفشو یاد بگیر👇👇😍 6or 🍃 📛 نحوه ساخت و مصرف 👇 https://eitaa.com/joinchat/292225025Cd7a07ea704 از دستش ندین❌❌👆👆🌿