eitaa logo
💕دلبرونگی💕
111.2هزار دنبال‌کننده
32.6هزار عکس
668 ویدیو
10 فایل
کانال دلبرونگی همسرداری، سیاست زنانه، تجربیات زنانه...💕🌸 ارسال تجربیات 👇🏻 @FATEMEBANOOO لینک کانال جهت ارسال https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 تبلیغات ما👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3365863583C9d1f0a5b90
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی به سبک شهدا🍃🍃🍃🍃🌹 .
💕دلبرونگی💕
زندگی به سبک شهدا🍃🍃🍃🍃🌹 .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 حميد گفت:راستي يك چيزهايي آمده ،خانمها زير چادرشان سر مي كنند. جلوش بسته است وتا روي بازوها را مي گيرد....فاطمه گفت: مقنعه را مي گويي ؟ حميد دستهايش را كه با حرارت در فضا حركت مي كردندانداخت پايين و آمد كنار او نشست گفت: نمي دانم اسمش چيست، ولي چيز خوبي است چون بچه بغل مي گيري راحت تري ....از آن موقع با چادر مقنعه پوشيدم و هيچ وقت در نياوردم برايم جالب بود و لذت بخش كه او به ريزترين كارهاي من دقت مي كند. به لباس پوشيدنم غذا خوردنم ، كتاب خواندنم".. همسر شهید باکری 💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
من یه دختر ۱۵ساله ام که تو روستا زندگی میکنم🍃🍃🍃🍃🌹 .
🍃🍃🍃🍃🍃🌹 سلام پاسخ به دختر خانم ۱۵ ساله که پسر عمشون خواستگارشون هستن عزیزم اصلا عجله نکن . درست فکر کن و منطقی جواب مادر و پدرت رو بده چرا پدرت باید بکشتت وقتی داری باهاش صحبت میکنی و دلیل میاری حالا مثلا مادرتون چه تهدیدی کرده؟ عمتون دیگه بهت نگاه نمیکنه؟ گوشیتونو ازتون میگیره ؟ بشینید فکر کنید که همه ی اینها آیا ارزش خراب شدن کل زندگی شما رو داره؟ حالا مثلا ازدواج کردی. با کسی که دوستش ندارید به قول خودتون لوسه و ..... و نمی تونید تحملش کنید کل زندگیتونو با این آدم و تمام ارزوهاتون خراب میکنید چون عمتون ناراحت میشد؟ البته واقعا اگر همین ها که میگید باشه به علاوه = با توجه به سنی که از خودتون و اون آقا پسر گفتید ۱۳ سال اختلاف سنییی؟...؟... که مضاف میشه بر مشکلات قبلی که مطرح کردید بالاخره والدینتون واقعا صلاح شما رو میخوان اگه بری باهاشون منطقی صحبت کنی خیلی بهتره از یه ازدواج اشتباهه و یه عمر حسرت و تحمل بعدشم چرا پدر شما باید شما رو بکشه؟ ازدواج که نکردید طلاق بخواید یه (( بله )) همینطوری سر جلسه خواستگاری بوده تا موضوع پیشرفت نکرده و جدی تر نشده زودتر برید با پدر و مادرتان صحبت کنید اگه واقعا قضیه اینطوری باشد پدرتون و مادرتان که بد فرزندشان رو نمیخوان البته همه اینها بعد از این هست که در خلوت خودت بشین شرایط رو ببین و ببین که واقعا اون طوری که میگی بد هست یا نه شما جبهه گرفتید در برابرشان؟ البته این هم هست که با توجه به اینکه تک فرزند هستند خیلی متوقع میشن در زندگی ، و سازگاری خیلی زیادی فکر نکنم ببینید و مراقبت از مادرشون فقط با ایشونه و احتمالا در یک خونه تا آخر عمر باید با هم سه نفره باشید + بچه ها تون در آینده و دخالت های بی جای عمتون در زندگی مشترکتون در حالی که هرچ راهی برای جدا کردن ایشون از زندگی تون نیست و ........ درباره ی همه ی اینها خوب فکر آخرین تصمیم با توئه حتی میتونی به صورت مشورت و .... اینها رو در میون بذاری با پدر و یا مادرت بعد بحث نخواستن و .... وسط بکشی امیدوارتر ذره ای توانسته باشم کمکت کنم 🙏 💕@Delbarongi 💕
عشق بازی....🍃🍃🍃🍃🌹 .
💕دلبرونگی💕
عشق بازی....🍃🍃🍃🍃🌹 #آقاسید .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 . 💚 . شب آخری بود که توی مسیر بودیم عادت داشتیم این چندسال آخر از مسیر شط بریم به سمت کربلا مسیر شط برعکس مسیر اصلی زیاد موکب نداره و بخاطر همین برای استراحت رفتیم توی خونه یکی از عرب های ساکن نزدیک کربلا صاحب خونه یک مرد و زن میانسال بودن و یه پسر ۱۳ ساله به نام عباس که مدام از ما پذیرایی میکرد و دور و برمون میچرخید . مرد خونه دست و پا شکسته فارسی بلد بود و میتونستیم باهاش حرف بزنیم و منظور هم رو متوجه بشیم از صبح اون روز پهلوم درد گرفته بود که با راه رفتن بیشتر میشد ومیترسیدم توی راه برگشت به ایران تا شهرمون اذیت کنه. دستم روی پهلوم بود و راه میرفتم پیرزن پرسید چی شده؟ و گفتم پهلوم از صبح درد میکنه و امونم رو بریده یه چیزایی عربی گفت که از بین حرفهاش فقط کلمه عباس رو فهمیدم پرسیدم اینورا بیمارستان و درمانگاهی هست که صبح برم نشونش بدم و دارویی چیزی بگیرم؟ باز پیرزن چیزی گفت که فقط عباس رو متوجه شدم و مردخونه گفت میپرسه مگه فردا کربلا نمیرین؟ گفتم چرا..صبح حرکت کنیم ظهر اونجاییم.. یعنی بیمارستان اونجا برم؟ میترسم شلوغ باشه این ایام و معطل بشیم خندید و گفت نه بیمارستان چیه مگه حرم عباس نمیرین؟ بگو عباس دردت رو آروم کنه فکر کردم دارن شوخی میکنن یا چی که باز پیرزن صحبتی کرد که فقط کلمه عباس رو فهمیدم و مرد ترجمه کرد که ما هربار هر دردی میگیریم یه راست میریم پیش عباس به خونه نرسیدیم دردمون درمان میشه. حالا تو که درد پهلو داری به پهلوی شکسته زهرا س قسمش بده ردت نمیکنه مثلا همین پسرم وقتی دنیا اومد چون سنمون زیاد بود ناقص بود یه جورایی مرده بود بردمش حرم عباس و برام زندش کرد و اسمشو گذاشتم عباس. اینورا هرکی هر دردی میگیره اول میره حرم عباس . انگار داشت از یک دکتر صحبت میکرد از یه وجود حاضر و قابل لمس . گریه ام گرفت که ما چطور اهل بیت رو شناختیم و اینها چطور شناختن. . گاهی اینقدر خودمون رو دور کردیم از اهل بیت که خودمون هم به اجابت دعاهامون یقین و باور نداریم حاجتمون رو با یقین نمیخوایم ولی این خانواده عرب با یقین میخوان و میدونن برآورده میشه و واقعا میشه. فردا تا کربلا همش تو فکر حرفش بودم و نفهمیدم کی پهلوم خوب شد قبل از کربلا . . یا کاشف الکرب عن الوجه الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین . پایان 💕@Delbarongi 💕
پاسخ قشنگ اعضا به سوال هفته 🍃🍃🍃🍃🌹 سلام فاطمه بانو جان دررابطه با سوال دلبری، همسرم سرکاره بهش پیام میدم وقتیم خونست کاملا باهم صمیمی هستیم پسرمم ۶سالشه جلوش عشق محبت رو به اندازه به هم میدیم که اونم یاد گرفته از ما... احترام گذاشتن به هم کلا باشوهرم مثل دوتا رفیق میمونیم خونه بابام نسشته میرم سرمو میزارم روپاش کلا همه میگن لوسم بارون میاد میریم زیربارون برف بازی میکنیم داخل تابستون خونه مادشوهرم میریم اونجا حیاط داره اب بازی میکنیم خداروهزار مرتبه شکر بابت وجود همسرم سایه ات مستدام حضرت یار❤️ 💕@Delbarongi 💕
به سوال هفته 🍃🍃🍃🍃🍃🌹 سلام فاطمه بانو جان و اعضای دلبرونگی. لوندی رو تو تمیز بودن و آراسته بودن میبینم. سعی کنید بوی خوبی بدین هروز دوش بگیرید من بعد اینکه ناهارمو میزارم هنوز شوهرم نیومده میرم حموم و اگه حمومم نرم حداقل لباسامو عوض میکنم. موهامو شونه میزنم ک وقتی میاد شلخته و.. منو نبینه☺️ شباهم گاهی یه آرایش ملایم میکنم وقتی میریم بیرون باشوهرم سعی میکنم لباسای قشنگمو بپوشم. دوست داشتم صدام خوب بود ولی خیلی زشته بنظر خودم😂اما خودم ملوس ونازم☺️ 💕@Delbarongi 💕
🍃🍃🍃🍃🍃🌹 سلام خدمت دوستان محترم کانال و فاطمه بانو جان🙏 متاسفانه یه خانمی که دوست بنده هست نیاز به مشاوره داره من نتونستم واقعا کمکش کنم چون هیچ چیزی از حرفایی زد سررشته ندارم براهمین واقعا نیاز به راهنمایی شما دارم دوستم یه دختر جوانه که چادریه وخیلی دختر خوبیه از نطر اخلاقی و دلسوزی هم واقعا خوبه ولی متاسفانه خانواده اش خیلی کمبود ها دارن پدرش معتار بود و هیچ محبتی نکرد و رفت مادرش هم به سختی پول درمیاره و هزاران مشکلات دیگه که این دختر درگیره خواستگار خوبی که براش میاد بخاطر طلاق پدرمادر از دست میده یه ظربه روحی هم از یه خواستگارش خورد که هنوز هم حال روحیش بده واقعا سختی های زیادی رو تحمل کرده الانم خیلی دوست داره ازدواج کنه مخصوصا اینکه اطرافیانش همه ازدواج کردن و زندگی تشکیل دادن اینم همیشه می گه من چی کمتر ازین دخترا دارم من فقط تونستم بهش بگم خدا عادله خدا کریمه که برگشت به من گفت نعوذ بالله خدا عادل نیست این چجور عدالتیه که یه دختر باید از داشتن پدر خوب و خانواده خوب و همه شرایط بی نیاز باشه و همینطور یه همسر خوب داشته باشه ولی یه دختر مثل من از بچگیش با سختی و غم بزرگ بشه برای اینکه ازدواج کنه هزاران خواستگار بد رو ببینه و ظربه روحی بخوره منم دیگه چیزی نتونستم بهش بگم وقتی این حرفارو زد متاسفانه دوستم که این دختر مذهبی بود دوبار خودار....انجام داده که واقعا خودش ازین کارش پشیمونه ولی نمی دونه چیکار کنه لطفا راهنماییش کنین🙏🌷 ممنونم 💕@Delbarongi 💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹 من به چشمان خدا خیره شدم معجزه کرد🍃🍃💕 عکس رو 💛 💕@Delbarongi 💕
اونقدر سنم کم بود که نفهمیدم اون بله ای که گفتم بله به عاقد بود... 🍃🍃🍃🌹 برشی به زندگی شما... 👇🏻 .
💕دلبرونگی💕
اونقدر سنم کم بود که نفهمیدم اون بله ای که گفتم بله به عاقد بود... 🍃🍃🍃🌹 برشی به زندگی شما... 👇🏻 .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 روز دهم زهرا خانم با رقیه و شمسی منو بچه رو بردن حموم. زهرا خانم خودش بچه رو شست. وقتی برگشتیم رباب خانم توی حیاط دست به سینه وایساده بود. قلبم شروع کرد تند تند زدن. من عجیب ازش میترسیدم. رفتیم جلو و سلام دادیم. رباب خانم گفت: صنوبر، دیگه زاییدی تموم شده.فکر نکن خانم خونه شدی.سگی که ماده بزاد جاش تو خرابست. از فردا برمیگردی مطبخ و به کارا میرسی.بعد پشت کردو رفت. زهرا خانم دستمو گرفتو گفت صنوبر ناراحت نشو.تو دیگه باید به زبون تلخ این زن عادت کرده باشی. من چیزی نگفتم ولی واقعا این حرفا ناراحتم میکرد.از فردای اونروز بچه رو به کمرم میبستم و میرفتم مطبخ.موقع شستن لباسا هم بچه رو میدادم دست شمسی.آقا محمد از وقتی مرضیه به دنیا اومده بود شبا زودتر میومد و صبحاتنا مرضیه بیدار نمیشد از خونه بیرون نمیرفت.خیلی بهش وابسته شده بود.یادمه یه روز آقامحمد از شهریه جفت گوشواره کوچیک گرفت و آورد و زهرا خانمو صدا کرد تا گوشای مرضیه رو سوراخ کنه.وقتی زهرا خانم سوزنو کرد توی گوش مرضیه: گریه بچه دراومد.یهو آقا محمد از جاش پریدو گفت بچم.بچمو ول کن دردش اومد. زهرا خانم خندید گفت آقامحمد دردش زود خوب میشه ولی آقامحمد راضی نشد اونیکی گوششو سوراخ کنیم و تا دوسالگي مرضیه فقط تویه گوشش گوشواره مینداختیم.تا اینکه یواشکی اونیکی گوششم سوراخ کردیم. زهرا خانم همیشه میگفت صنوبر تو دستی دستی برای خودت هوو آوردی. من از این حرفش قند تو دلم آب میشد. خیلی خوشحال بودم که آقامحمد مرضیه رو انقدر دوست داره. رباب خانم هرروز میرفت و میومدو به اقا محمد میگفت چون من دختر زاییدم باید یه زن بگیره تا پسر بزاد ولی آقامحمد همش یه بهونه میاورد.رباب خانم اسم منو گذاشته بود عفریته دخترزا.وقتی اینو میشنیدم قلبم تیر میکشید و به خودم میگفتم راست میگه من دخترزام و به درد هیچی نمیخورم.یه بار به زهرا خانم گفتم: من خیلی بدشانسم که پسر نمیزام. گفت:از کجا میدونی پسر نمیزایی؟گفتم خب ببین.هنوز باردار نشدم. بلند بلند خندید و گفت:دختر توکه تازه زاییدی حالا حالاها باردار نمیشی. من فکر کردم داره منو دلداری میده.با خودم میگفتم رباب خانم بالاخره آقامحمدو مجبور میکنه که صنمو بگیره. مرضیه چهار ماهش بود که یه شب آقا محمد رباب خانمو صدا کرد و توی حیاط بهش گفت: رباب خانم:فردا بگو صنم بیاد اینجا. رباب خانم گفت: آفرین آقامحمد. بالاخره سرعقل اومدی.من از شنیدن این حرف بند دلم پاره شد.گفتم یعنی واقعا میخواد صنمو بگیره؟ زدم توی سر خودم.گفتم دیدی صنوبر. انقدر پسر نزاییدی تا اینکه سرت هوو آوردن. وای که چقدر احساس بدبختی میکردم.اونشب تا صبح خوابم نبود. ناراحت اینکه برم ته حیاط زندگی کنم نبودم. ناراحت این بودم که دارم آقامحمدو از دست میدم. من واقعا دوسش داشتم. از صبح تا شب بخاطر دیدن آقامحمد همه حرفا و سختیارو تحمل میکردم. فردا نزدیکای ظهر بود که صنم اومد.همینکه رسید اومد توی مطبخ.بهم با طعنه گفت:شنیدم دست پختت خیلی خوبه.من سرمو انداختم پایین.اونروز یه چیکه آب از گلوم پایین نرفت.همه توی مطبخ ناراحت بودیم.شب که شد من منتظر آقامحمد پشت پنجره وایساده بودم که دیدم بایه آقایی اومد و یه راست رفتن سمت اتاق مهمان.دیگه بی اختیار زدم زیر گریه.گفتم حالا دیگه مرضیه رو هم نمیاد ببینه. با خودم گفتم اون آقاهه هم حتما عاقده.بی تاب بودم. خیلی بی تاب بودم.هرچی بیشتر میگذشت بی طاقت تر میشدم.چندبار خواستم برم بیرون و سر و گوشی آب بدم ولی ترسیدم.انقدر سر تا ته اتاقو راه رفته بودم کف پام درد میکرد.خلاصه تا صبح چشم روهم نذاشتم.آقا محمد اونشب نیومد تو اتاق.گفتم حتما عقد کردن و پیش هم موندن. استرس داشت دیوونم میکرد. 💕@Delbarongi 💕