هدایت شده از دلداده انقلاب
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
دوستتدارممنایدرجسمِعالمجان،حسین
آذریمیخوانمت:"جانیمسنهقربانحسین"
#بهرسمادبهرصبح:
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن...
@deldadegi
دلدادگی💙
دعای عهد یادمون نره🌱
🌼✨اللّٰهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفِيعِ ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالزَّبُورِ ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظِيمِ ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَالْأَنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلِينَ
🌸✨اللّٰهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنِيرِ وَمُلْكِكَ الْقَدِيمِ ، يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ ، أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاواتُ وَالْأَرَضُونَ ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي يَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ ، يَا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ ، وَيَا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ ، وَيَا حَيّاً حِينَ لَاحَيَّ ، يَا مُحْيِيَ الْمَوْتىٰ ، وَمُمِيتَ الْأَحْياءِ ، يَا حَيُّ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ
🌼✨اللّٰهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بِأَمْرِكَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْهِ وَعَلَىٰ آبائِهِ الطَّاهِرِينَ عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ فِي مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها ، سَهْلِها وَجَبَلِها ، وَبَرِّها وَبَحْرِها ، وَعَنِّي وَعَنْ وَالِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللّٰهِ ، وَمِدادَ كَلِماتِهِ ، وَمَا أَحْصاهُ عِلْمُهُ ، وَأَحاطَ بِهِ کتابه
🌸✨اللّٰهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً ، اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ ، وَالذَّابِّينَ عَنْهُ ، والْمُسارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضاءِ حَوَائِجِهِ ، وَالْمُمْتَثِلِينَ لِأَوامِرِهِ ، وَالْمُحامِينَ عَنْهُ ، وَالسَّابِقِينَ إِلىٰ إِرادَتِهِ ، وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ
🌼✨اللّٰهُمَّ إِنْ حالَ بَيْنِي وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَىٰ عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي مُؤْتَزِراً كَفَنِي ، شاهِراً سَيْفِي ، مُجَرِّداً قَناتِي ، مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدَّاعِي فِي الْحاضِرِ وَالْبادِي . اللّٰهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ ، وَالْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ ، وَاكْحَُلْ ناظِرِي بِنَظْرَةٍ مِنِّي إِلَيْهِ ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ ، وَأَوْسِعْ مَنْهَجَهُ ، وَاسْلُكْ بِي مَحَجَّتَهُ ، وَأَنْفِذْ أَمْرَهُ ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ
🌸✨وَاعْمُرِ اللّٰهُمَّ بِهِ بِلادَكَ ، وَأَحْيِ بِهِ عِبادَكَ ، فَإِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ : ﴿ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِي النّٰاسِ﴾ ، فَأَظْهِرِ اللّٰهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمَّىٰ بِاسْمِ رَسُولِكَ ، حَتَّىٰ لَايَظْفَرَ بِشَيْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ ، وَيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ
🌼✨وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ ، وَناصِراً لِمَنْ لَايَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ ، وَمُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْكامِ كِتابِكَ ، وَمُشَيِّداً لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وآلِهِ ، وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِينَ .
🌸✨اللّٰهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلَىٰ دَعْوَتِهِ ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ . اللَّهُمَّ اكْشِفْ هٰذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هٰذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ ، إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَنَرَاهُ قَرِيباً ، بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
آنگاه «سه بار» بر ران خود دست میزنی و در هر مرتبه میگویی
✨الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا مَوْلايَ يَا صاحِبَ الزَّمان
💕گفتم: چرا انقد سختی رو باید تحمل کنم؟
گفتی: «انَّ مع العسر یسرا»
"قطعا به دنبال هر سختی، آسانی ست.(انشراح/6)
گفتم: اخه دیگه خسته شدم
گفتی: «لاتـقـنطوا من رحمة الله»
از رحمت من ناامید نشو.(زمر/53)
گفتم: من میدونم که تو منو فراموش کردی
گفتی:«اذکرونی اذکرکم»
منو یاد کن تا یادت باشم.
گفتم: خب تا کی باید صبر کنم؟
گفتی: « وَ ما یدریک لَعلَّ السّاعة تکون قریبا»
تو چه می دانی، شاید موعدش
نزدیک باشد.(احزاب/63)
گفتم: الهی و ربّی من لی غیرک
(خدایا آخه من غیر تو کیو دارم؟!)
گفتی: «الیس الله بکاف عبده»
مگه من برای تو کافی نیستم؟(زمر/36)
┄•@deldadegi
دلدادگی 💙
🌸محمّد را نکو همسر خدیجه
🍃عزیز قلب پیغمبر خدیجه
🌸یقین باشد پس از زهرا و زینب
🍃بود از هر زنی برتر، خدیجه
🌸پناه امتی بود و نبی را
🍃به روز بی کسی، یاور، خدیجه
🌸گهی غمخوار، او هنگام سختی
🍃صفابخش دل شوهر، خدیجه
🌸گهی با خنده ی نوش آفرین اش
🍃سرور قلب آن سرور، خدیجه
🌸میان دلبران، همتای او کیست؟
🍃دلِ "لَولاک" را دلبر، خدیجه
🌸زنی چون حوریان، مجذوب شوهر
🍃همه آسایش همسر، خدیجه
🌸وجود "رحمت لِلعالمین" را
🍃پرستار و نوازشگر، خدیجه
🌷سلام بر یگانه حجت زمان
🌷سلام منتظران و همراهان گرامی
🌷سالروز ازدواج پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت خدیجه سلام الله علیها را محضر امام عصر علیه السلام و شما عزیران تبریک عرض می نماییم.
@deldadegi
دلدادگی💙
✍امام رضا علیهالسلام:
هرگاه خواستگاری آمد که دیندار و با اخلاق بود خواسته اش را بپذیر و از تنگدستی اش هراسی به دل راه مده.
📚بحارالانوار،۱۰۳،ص۳۷۲
✨سالروز ازدواج پیامبر اکرم (ص)
و حضرت خدیجه (س) مبارک باد. ✨
@deldadegi
دلدادگی 💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ جامعه را هیچ چیز اصلاح نمیکند بجز عدالت
🎙 #رحیمپور:
◀️ اینها [کاخنشینها] مسئول #فقر و گرفتاری مساکین جامعه هستند؛ باید حکومت جلوی اینها بایستد؛ اگر خلاف این باشد، در واقع ما خودمان در رأس #ضد_انقلاب هستیم و در مسیر نابودی اسلام و مسلمین، عمل کردهایم؛ اسمش را میخواهید #اصولگرایی بگذارید یا #اصلاحطلبی.
🔺 اگر کسی اصلاحطلب است بداند که پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) فرمودهاند که جامعه را هیچ چیز اصلاح نمیکند بجز #عدالت؛ و آنهایی که میخواهند فقط با قدرت، یک جامعهای را مهار بکنند، اهل بیت (ع) فرمودهاند که عدالت را شمشیر خود قرار دهید؛ یعنی با فشار و زور و قدرت نمیتوانی جامعه را مدیریت کنی.
@deldadegi
دلدادگی💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ورود رئیس ستادکل نیروهای مسلح کشورمان به مسکو
🔸️سردار سرلشکر پاسدار محمد باقری، رئیس ستادکل نیروهای مسلح کشورمان دقایقی پیش با استقبال رسمی سپهبد سرگئی ایستراکوف، جانشین رئیس ستادکل نیروهای مسلح روسیه وارد فرودگاه ونوکووای مسکو شد.
@deldadegi
دلدادگی 💙
دلداده انقلاب
✍امام رضا علیهالسلام: هرگاه خواستگاری آمد که دیندار و با اخلاق بود خواسته اش را بپذیر و از تنگدستی
✅ پی نوشت : قربان اهل بیت علیهم السلام که در روزگار فعلی ما این حرفشان همانند بسیاری از سخنان دیگرشان ، روی زمین مانده .
⁉️ بیاییم از خودمان بپرسیم امام رضا و دیگر معصومین کجای زندگی ما هستند و سخنانشان کجای زندگی ما متجلی شده است ؟؟؟
🌸بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ🌸
اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ و ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ
✨الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
✨اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی
✨السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَة
✨الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
✨یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِ
✨مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین.
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا عزیز زهرا..
#استوری
@deldadegi
دلدادگی 💙
ارتباط موفق_10.mp3
11.86M
🎙 ارتباط_موفق ۱۰
🧨 سرزنش و طعنه، حتی اگر به زبان جاری نشود و فقط از درون شما، بگذرد نیـــز دیگران را از اطراف شما، پراکنده میکند!
💠 محال است، شما در جذب دیگران موفق باشید؛ مگر آنکه اهل سرزنش، طعنه و قضاوت نباشید.
🔸 #استاد_شجاعی
@deldadegi
دلدادگی💙
هدایت شده از دلدادگی آبی
حتما بخونید
👇👇👇
جوابي که همه را حيرت زده کرد:
پسر کوچکي بعد از بازگشت به نزد خانواده اش از آنها خواست که يک عالم دين براي او حاضرکنند تا به 3سوالي که داشت جواب بدهد.
بالاخره يک عالم دين(معلم) براي ايشان پيدا کردند و بين پسربچه و عالم صحبتهاي زير رد و بدل شد؛
پسربچه: شما کي هستي؟ و آيا مي تواني به سه سوال بنده پاسخ دهي؟
معلم: من عبدالله، بنده اي از بندگان خدا هستم و به سوالات شما جواب خواهم داد، به اميد خدا.
پسربچه: آيا شما مطمئني جواب خواهي داد؟ چون اکثر علما نتوانستند به سه سوال من پاسخ بدهند!
معلم: تمام تلاشم را ميکنم و با کمک خدا جواب ميدهم.
پسربچه: سه سوال دارم،
سؤال اول: آيا در حال حاضر خداوندي وجود دارد؟ اگر وجود دارد شکل و قيافه آن را به من نشان بده؟
سؤال دوم: قضا و قدر چيست؟
سؤال سوم: اگر شيطان از آتش خلقت شده است، پس براي چي او در آخرت در آتش انداخته خواهد شد؟ چون بر ايشان تأثيري نخواهد گذاشت!
معلم کشيده ي محکمي را به صورت پسربچه زد،
پسربچه گفت: براي چي به من زدي و چه چيزي باعث شد که از من ناراحت و عصباني شوي؟
معلم جواب داد: من از دست شما عصباني نشدم و اين ضربه اي که به شما زدم جواب هر سه سوال شماست.
پسربچه: ولي من هيچي را نفهميدم.
معلم: بعد از اينکه شما را زدم چه چيزي حس کردي؟
پسربچه: حس درد بر صورتم دارم.
معلم: پس آيا اعتقاد داري که درد موجود است؟
پسربچه: بله.
معلم: پس آن را به من نشان بده.
پسربچه: نميتوانم.
معلم: اين جواب اول من بود.همگي به وجود خداوند اعتقاد داريم ولي نميتوانيم او را ببينيم.
سپس اضافه کرد که آيا ديشب خواب ديدي که من تو را خواهم زد؟
پسربچه: نه.
معلم: آيا گاهي به ذهنت آمد که من تو را روزي خواهم زد؟
پسربچه: نه.
معلم: اين قضا و قدر بود.
سپس اضافه کرد: دستي که با آن تو را زدم از چه چيزي خلق شده است؟
پسربچه: از گل.
معلم: وصورت تو از چي؟
پسرپجه: باز از گل.
معلم: جه چيزي حس کردي بعد از اينکه بهت زدم؟
پسربچه: حس درد داشتم.
معلم: آفرين، پس ديدي چطور گل بر گل درد وارد ميکند، اين با اراده خدا انجام ميشود،
پس با اينکه شيطان از آتش خلق شده، اما اگر خدا خواست اين آتش مکان دردناکي براي شيطان خواهد بود.
ارزش خواندن و نشر را دارد... اين چنين معلمي ميتواند نسلها را تربيت کند.💚
#خدا
#آتش
#درد
@deldadegiabi
دلدادگی آبی💙
🔴بخونید قشنگه! از قدیم گفتن با هر کسی سفر نرو. ولی اگه کسی رو خواستی بشناسی حتما باهاش همسفر شو👌
با یکی از دوستام تازه آشنا شده بودم یه روز بهم گفت فردا میخوام برم شیراز. گفتم: منم کار دارم باهات میام.
🔻سر وعده اومد در خونه مون، سوئیچ ماشینشو دو دستی تعارف کرد؛ گفت بفرما شما رانندگی کن. گفتم ممنون؛ حالا خسته شدی من میشینم. معرفت اول
🔻رسیدیم سر فلکه خروجی شهر خواستیم از دکه یه چیز خوردنی برا تو راه بگیریم. من رفتم از دکه اولی بخرم گفت بیا از اون یکی بخریم. گفتم: چه فرقی داره؟! گفت: اون مشتریهاش کمتره، تا کسب اونم بگرده...
🔻ایستگاه خروجی شهر گفتم صبر کن دو تا مسافر سوار کنیم هزینه بنزین در بیاد. گفت: این مسافرکش ها منتظر مسافرن، گناه دارن، روزیشون کم میشه.
🔻بین راه یه مسافر فقیری دست بلند کرد. اونو سوار کرد. مسیرش کوتاه بود؛ پول که ازش نگرفت، 5 هزار تومن هم بهش داد. گفتم رفیق معتاد بود ها! گفت: باشه اینها قربانی دنیاطلبان روزگار هستن. مهم اینه که من به نیّت خشنودی خدا این کار را کردم.
🔻رسیدیم کنار قبرستان شهر، یه آدم حدود چهل ساله یه مشما قارچ کوهی دستش بود. بهش گفت: همش چند؟ گفت: ۱۳هزار تومن. ازش خرید. گفتم: رفیق اینقدر ارزش نداشتا. گفت میدونم میخواستم روزیش تامین بشه.
🔻رسیدیم شيراز، پشت چراغ قرمز یه بچه ده ساله چندتا دستمال کاغذی داشبوردی دستش بود. گفت۴ تا ۵ هزارتومن. ۴ تا ازش خرید. گفتم رفیق اینقد نمیارزید! گفت: میدونم. گناه داره تو آفتاب وایساده!
🔻از روی یک پل هوایی رد میشدیم، یه پیرمرد دستگاه وزنه (ترازو) جلوش بود. یه کم رد شدیم، یه دفعه برگشت گفت میای خودمونو وزن کنیم؟ گفتم: من وزنمو میدونم چقدره. گفت باشه منم میدونم اگه همه مثل من و تو اینجوری باشن این پیرمرد روزیش از کجا تامین بشه؟! گفتم باشه یه پولی بهش بده بریم. گفت نه، غرورش میشکنه، میشه گدایی! اینجوری میگه کاسبی کردم.
🔻یه گدایی دست دراز کرد. یه پول خورد بهش داد. گفتم: رفیق اینها حقه بازنا. گفت: ما هیچ حاجتمندی را رد نمیکنم. مبادا نیازمندی را رد کرده باشیم.
🔻 اگه میخواستم در مورد یکی حرف بزنم بحث رو عوض میکرد، میگفت شاید اون شخص راضی نباشه در موردش حرف بزنیم و غیبتش رو کنیم...
🔻 یکی بهش زنگ زد گفت پول واریز نکردی؟! گفتم: رفیق، بچه هات بودن؟ گفت: نه، یه بچه فقیر از مهدیه رو حمایت مالی کردم. اون بود زنگ زد. گفتم: چند بهش میدی؟! گفت سه مرحله در یک سال ۹۰۰ هزار تومن. اولِ مهر، عید و تابستان سه تا سیصدتومن.
🔻 تو راه برگشت هم از سه تا کودک آویشن کوهی خرید. گفت اگر فقط از یکیشون بخرم اون یکی دلش میشکنه.
👈میدونین من تو این سفر چقد خرج کردم؟!۳هزار تومن! یه بستنی برا رفیقم خریدم چون همینقدر بیشتر پول تو جیبم نبود. من کارت داشتم رفیقم پول نقد تو جیبش گذاشته بود. به من اجازه نمیداد حساب کنم.
👈میدونین شغل رفیق من چه بود؟! برق کش، لوله کش، تعمیرکارِ یخچال و کولر و آبگرمکن بود و یه مغازه کوچک داشت.
👈میدونین چه ماشینی داشت؟! پرایدِ۸۵
👈میدونین چن سالش بود؟! ۳۳سال
👈میدونین من چه کاره بودم؟! کارمند بودم، باغ هم داشتم.
👈میدونین چه ماشینی داشتم؟ 206 صندوق دار؛ اول راه کلک زدم و گفتم ماشینم خرابه که اون ماشینشو بیاره!
🔴دوستم یه جمله گفت که به دلم نشست: بنده مخلص خدا بودن به حرکته نه ادعا بعضیها بزرگوار به دنیا اومدن تا دیگران هم ازشون چیزایی یاد بگیرند، راستی چند تا از ماها بنده مخلص خداییم؟
@deldadegiabi
دلدادگی💙
آرامش
به معنای آن نيست که
صدايي نباشد
مشکلي وجود نداشته باشد
يا کار سختی پيش رو نباشد
آرامش
يعني
در ميان صدا
مشکل و کار سخت
دلی آرام وجود داشته باشد 🍁
@deldadegi
دلدادگی 💙
🔵 لاتهای مست و نفس مسیحایی شیخ
این قسمت از زبان سیداحمد کربلایی استاد آیت الله قاضی میباشد که از استادش ملاحسینقلی همدانی میگوید، ملاحسینقلی بنوعی استاد همه عرفا و علمای بزرگ معاصر است.
مقابل در اندروني اتاق (ملاحسینقلی همدانی) نشسته بودم. روزهای آخری بود که شاهد حضورش در عالم خاکی بودم. صورت پرابهتش را در نظر می آوردم و یاد خاطراتی میافتادم که با او در این سالیان گذرانده بودم. دست های خیال بر ساحت حضورم چنبره میزد و مرا به آن روزهای شیرین تکرارنشدنی پرواز می داد...
🔻با آخوندملاحسینقلی پیاده به زیارت عتبه سیدالشهدا علیه السلام رفته بودیم. در میانه راه برای استراحت به قهوه خانهای رسیدیم و دیدیم صدای رقص و پایکوبی می آید. آخوند چهره ای در هم کشید و نگاهش را به ما انداخت و گفت: «یکی از شما مردانگی کند و برود این جماعت را نهی از منکر نماید»
همه ما در حال سکوت و تعجب، ایستادیم و به او نگاه کردیم. او هم دوباره گفت: «عرض شد یکی از علمای اعلام تشریف ببرند و به این جماعت تذکری بدهند!»
دوباره سکوتی که از سر ترس و خجالت بود بر ما حاکم شد! گروهی در قهوه خانه ای پر از دودودم، مشغول رقص و آواز و قهقه و مستی اند، آخر چطور می شود باعبا و عمامه بروی و به اینها بگویی بساطتان را جمع کنید؟! در همین فکرها بودم که بالأخره یکی دیگر از شاگردان استاد گفت: «جناب آخوند! این جماعت مستاند، به نهی از منکر ما توجهی نخواهند کرد و احتمال اثر در ایشان ساقط است.»
احساس خنکی وجودم را فرا گرفت و گمان کردم تکلیف از دوشمان برداشته شد استاد سرش را به نشانه تأیید تکان داد و گفت: «باشد، خودم می روم.»
😰هول در دلم افتاد که الآن چه می شود. این پیرمرد می خواهد برود وسط مشتی جوان عیاش، و کاسه کوزه شان را به هم بریزد و اصلا معلوم نیست چه بلایی سرش بیاورند.
آخوند لباسش را مرتب کرد و به سمت در قهوه خانه راه افتاد، در را باز کرد و داخل شد. بوی دود جیگاره و نارگیله (قلیان) از در قهوه خانه بیرون زد. سراسیمه به دنبالش داخل شدیم و دیدیم تعداد آنها بیش از چیزی است که تصور میکردیم. آخوند وارد شد و مستقیم به سراغ سرکرده شان رفت. آدمی قلچماق به نظر می رسید. با خود گفتم الآن آخوند می خواهد چه بگوید؟ آیه میخواند؟ روایت می خواند؟ در همین اندیشه ها غوطه ور بودم که آخوند رو کرد به رئیسشان و گفت: «سلام علیکم، آقا رخصت میفرمایید بنده بخوانم و شما سازش را بزنید؟😳
ناگهان صدای ساز و آواز به سکوتی مرگبار تبدیل شد. رئیس که خنده اش گرفته بود، وقتی دید مشتی طلبه با پیرمردی که سرو وضعش نشان میدهد در عمرش حتی یک موسیقی گوش نکرده، وارد قهوه خانه شده اند، با حالتی که آخوند را دست انداخته باشد، گفت: «شیخ، مگر شما هم بلدی با این ماسماسک ها بازی بازی کنی؟ ملا حسینقلی لبخندی زد و گفت: «من بلدم شعر بخوانم، رخصت هست بخوانم؟ مرد دستی به سبیل کت وكلفتش کشید و با قهقه ای گفت: «آشیخ، تو بخوان ما سازش را می زنیم.» با قهقه ای که سر دادند، تا مغز استخوانم سوخت😢
درست بود، من بارها تأثير نفس استاد را دیده بودم. یادم نمی رود که در نجف شروری بود به نام «عبد فرار» یعنی بنده فراری، که نجفی ها از دست آزارش عاصی شده بودند و همه از او میترسیدند. روزی، آخوند در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته بود که عبدفرّار از مقابلش گذشت. رسم بر این بود که چون همه از او میترسیدند، از ترس آزارش باید به او احترام میگذاشتند، اما ملا حسینقلی ابدأ به او محل نگذاشت. عبد فرار که متوجه این بی اعتنایی شد، برگشت و با طلبکاری گفت: «آهای شیخ! برای چه به من احترام نگذاشتی؟ مگر من را نمیشناسی؟!
لبهایم را گزیدم و با خود گفتم خدا به خیر کند، الآن شربه پا می شود. آخوند در پاسخش گفت: «مگر تو که هستی که باید به تو احترام بگذارم؟
عبد فرار با عصبانیت و تهاجم گفت: «من عبد فرار هستم، باید به من احترام بگذاری!» آخوند سرش را پایین انداخت و در کمال آرامش گفت: «عجیب است!»
- چه چیز عجیب است؟
آخوند با چشمهای نافذش به او نگاه کرد و گفت: «عجیب، نام توست؛ چرا به تو عبد فرّار می گویند؟ اَفررتَ مِن الله أم من رسول؟ (آیا از خدا فرار کردهای یا از رسول؟)
ما که باورمان نمی شد؛ گفتن این جمله از آخوند همان و خراب شدن عالم برسر عبد فرار، همان.
ساکت شد. خطوط صورتش در هم شکست و عرق شرم بر پیشانی اش نمایان شد. موعظه، آن چنان او را متحول کرد که صبح فردا خبر وفاتش را دادند. همسرش گفت: «دیشب برخلاف همیشه که وقتی به خانه میرسید و من را کتک می زد، انگار معجزه ای
شده باشد، از در مهر و محبت وارد شد. از من بسیار عذرخواهی و دل جویی کرد؛ سپس تا پاسی از شب، از این سوی حیاط به آن سو می رفت و زار میزد و مدام با خود میگفت: اَفررتَ مِن الله أم من رسول؟ تا اینکه دیدم سر سجاده رفت و آن قدر گریه کرد و نمازخواند تا بیهوش شد.
#ادامه👇
@deldadegi
• دلدادگی💙
👆#ادامه 👇
صبح به سراغش رفتم و دیدم با چهره ای پرنور جان داده است.» من و دیگر شاگردان از این رخداد بی خبر بودیم، اما اول صبح، آخوند گفت: «امروز
برویم منزل یکی از اولیای خدا که وفات کرده و ما را به سمت خانه عبد فرّار برد. این اثر نفس قدسی ملاحسینقلی همدانی بود که بارها مشاهده اش کرده بودیم؛ اما این بار تفاوت داشت. آخروسط قهوه خانه، آن هم بین این همه آدم گردن کلفت، ورق طوری برگشته بود که قرار بود عارف کامل بخواند و عیاشان ساز بزنند.
صدایش را صاف کرد و با ضرب آهنگی ناقوسی، وسط دودودم قهوه خانه شروع به خواندن اشعار ناقوسیه منسوب به امیرالمؤمنین کرد:
اِلهَ اِلاّ الله * حقاً حقاً صِدقاً صِدْقاً
اِنَّ الدُّنْیا قَد غَرَّتْنا * وَ اشتَغَلَتْنا وَ استَهْوَتْنا
یابْنَ الدُّنْیا مَهْلاً مَهْلاً * یابْنَ الدُّنْیا دَقَّاً دَقَّاً
یابْنَ الدُّنْیا جَمْعاً جَمْعاً * تَفْنى الدُّنْیا قَرْناً قَرْناً
ما مِنْ یَوم یُمضْى عَنّا * اِلاّ اَوْهى رُکُناً مِنّا
قَدْ ضَیَّعْنا داراً تَبْقى * وَ اسْتَوْطَنّا داراً تَفْنى
لَسْنا ندرى ما فَرَّطْنا *** فیها اِلاّ لَوْ قَدْ مِتْنا
❇️معنی شعر
ای فرزند دنیا آرام باش، آرام
ای فرزند دنیا در کار خود دقیق شو، دقیقشدنی.
ای فرزند دنیا کردار نیک گردآور، گردآوردنی.
دنیا سپری میشود پیوسته پیوسته، هیچ روزی از عمر ما نمی گذرد جز این که پایه و رکنی از ما را سست می گرداند.
ما سرایی را که باقی است، ضایع نمودیم و سرای فانی را وطن و جایگاه خویش ساختیم.
ما آنچه را در آن کوتاهی نموده ایم، نمیدانیم مگر روزی که چهره در نقاب خاک کشیم.
🔻ترکیبب ضرب آهنگ این شعربانفس الهی او، اثری بر جان آنها گذاشت که از ساز زدن دست کشیدند و شروع کردند به گریه. صدای آه و ناله و اشک و تأسف بود که سقف قهوه خانه را به لرزه می انداخت. ققنوس توبه از خاکسترجان هایشان سربرآورد و زیرورویشان کرد. آخوند چشمان آسمانی اش را از روی تک تک آنها گذراند و از قهوه خانه بیرون آمد. به دنبال او ماهم بیرون آمدیم، اما صدایی که همچنان شنیده می شد، صدای گریه و زاری و آه و ناله بر گذران عمر و طنین ریشه دواندن حقایق الهی در جان های جوانانی بود که به دست ولی الهی، با چند خط شعر منسوب به شاه مردان، این چنین متحول شده بودند. این رسم دیرینه روزگار است؛ سرانجام، چنگال تقدير، مردمان غافل بهره مند از خورشید را به کام تاریکی فراق می کشاند.
حالا حال آخوند به هم خورده بود. به کربلا آمده بودیم. سایۂ غم، چهره تمامی شاگردان را در هم کشیده بود. من که سال ها خدمت او را کرده بودم، نگران و غم زده به در بسته اتاقی مینگریستم که در آن بستری بود و در کنار دوستان و مریدانی که هرکدام در حیات خود ستاره ای پرفروغ شدند، منتظر خبری از اندرونی نشسته بودم.
📚کهکشان نیستی، ص ۵۱
🛑سفارش با تخفیف👇👇👇 https://b2n.ir/y20477
@deldadegi
• دلدادگی💙
آرامش
به معنای آن نيست که
صدايي نباشد
مشکلي وجود نداشته باشد
يا کار سختی پيش رو نباشد
آرامش
يعني
در ميان صدا
مشکل و کار سخت
دلی آرام وجود داشته باشد 🍁
@deldadegi
دلدادگی 💙