#طب_اسلامی
#طب_اهلبیت علیهم السلام
#طب_امام_هادی النقی علیه السلام
طبیب نگاهی به زخم پهلوی متوکل عباسی انداخت و گفت:
«ای خلیفه! این زخم به دلیل عفونت زیادی که در آن جمع شده، روز به روز ورمش بیشتر می شود.»
متوکل ناله ای کرد و گفت:
«فکر چاره باشید که این درد مرا از پای در می آورد.»
طبیب نگاهی به صورت رنگ پریدهی متوکل انداخت و گفت:
«باید سر زخم را بشکافیم تا عفونت بیرون بیاید.»
ـ سر زخم را بشکافید؟! من همین طور هم آرام و قرار ندارم، چه رسد به این که بخواهید چاقو را به زخم نزدیک کنید.
طبیب دیگری گفت:
«ای خلیفه! هیچ راهی غیر از این وجود ندارد.»
فتح بن خاقان تعظیمی کرد و گفت: «ای خلیفه! اگر اجازه بدهی، شخصی را نزد علی النقی بفرستیم. شاید دوایی برای این مرض شما داشته باشد.»
متوکل با اشارهی سر، حرف او را تایید کرد. فتح بن خاقان بیرون رفت و لحظاتی بعد برگشت و گفت:
«حتماً غلام با راه چاره ای بر خواهد گشت.»
بطحایی که چشم دیدن امام را نداشت، گفت:
«هیچ کاری از او بر نمیآید.»
طبیب نگاهی تمسخر آمیز به فتح بن خاقان انداخت و گفت:
«چه راهی غیر از شکافتن سر زخم وجود دارد؟!»
مادر متوکل با دستمال اشکهایش را گرفت و پیش خود گفت:
«نذر میکنم اگر فرزندم شفا پیدا کند، کیسه ای زر برای امام بفرستم.»
ساعتی بیشتر نگذشته بود که غلام وارد جمع شد و گفت:
«حضرت فرمود که پشکل گوسفند را در گلاب بخیسانید و آن را روی زخم ببندید.»
صدای خنده فضای اتاق را پر کرد:
ـ پشکل؟!
ـ عجب حرفی!
ـ واقعاً مسخره است.
(=درست مانند کسانی که تجویز شیاف روغن بنفشه از امام صادق علیه السلام را مسخره میکردند)
صدای فتح بن خاقان آنها را به خود آورد:
ـ حرف امام بی حساب نیست. به آنچه دستور داده، عمل کنید. ضرری نخواهد داشت.
و برای تهیهی آن، از در بیرون رفت. یکی از اطباء گفت:
«بهتر است ما هم بمانیم تا نتیجهی کار را ببینیم».
ساعتی بیش از گذاشتن دارو روی زخم نگذشته بود که زخم شکافته شد و عفونت بیرون زد. طبیب که به زخم خیره شده بود، با ناباوری گفت:
«به خدا قسم که علی النقی دانای به علم است و حرف های ما دربارهی او اشتباه بود!»
بطحایی که کنار متوکل ایستاده بود، این حرف برایش گران آمد. سر در گوش متوکل برد و گفت:
« ای خلیفه! بهتر است زودتر این طبیبان را مرخّص کنی. جایز نیست در حضور شما کسی را مدح کنند که خلافت شما را قبول ندارد.»
متوکل که کمی دردش آرام شده بود، به آنها گفت:
«شما مرخص هستید، می توانید بروید». و رو به بطحایی گفت:
«اگر داروی علی النقی نبود، من الآن حال خوشی نداشتم»
@deldadegiabi
دلدادگی آبی💙