🔴 شيطان در آخرالزمان با تمام توان خود میتازد...
✍آخرالزمان چون نزديك نابودی ابليس است، تمام سعی و تلاش خود را برای تأخير در ظهور و گمراهی مردمان به كار خواهد بست. آنقدر در آخرالزمان اين مسائل رونق میگيرد كه وقتی ندای آسمانی به نفع امام زمان علیهالسلام بلند میشود، نعرهای هم از جانب شيطان شنيده میشود كه بعضیها، حق و باطل را اشتباه میكنند .
حضرت امام صادق علیهالسلام در مورد زمان ظهور حضرت و نشان آن فرمودند:
منادی نام قائم «عجل الله تعالی فرجه الشریف» را ندا میدهد .
پرسيدم: آيا اين ندا را بعضی میشنوند يا همه ؟
حضرت فرمودند : «همه! هر قومی به زبان خودش میشنود» .
پرسيدم : پس با اين حال، ديگر چه كسی با حضرت مخالفت میكند، در حالی كه نام او ندا داده شده و شكی در حقانيت او نيست ؟
حضرت فرمودند: ابليس آنها را رها نمیكند، تا اينكه در آخر شب ندای ديگری بدهد. پس مردم دچار شك میشوند .
📚كمالالدين و تمام النعمة ، ج ۲ ، ص ۶۵۰ .
#امام_زمان
@deldadgann1401
اللهم عجل الولیک الفرج:
#داستان_های_اخلاقی
✍️شتری مردی را دنبال کرده بود، مرد به نزدیک چاهی رسید. از ترس شتر خود را در چاه آویزان کرد و شاخهای را که در کنار دیواره چاه روییده بود محکم گرفت و جای پایی نیز در داخل چاه یافت. وقتی به اطراف خود نگاه کرد، دید که چهار مار نزدیک پاهای او هستند و اژدهایی نیز در ته چاه هست. به این علت نه میتواند ته چاه برود و نه میتواند در جای خود باقی بماند.
🔸به بالای سر خود نگاه کرد، دو موش سیاه و سفید مشغول جویدن شاخه ای هستند که او آن را در دست گرفته است. هرچه فکر کرد، چارهای به خاطرش نرسید. مضطر شد، به یاد آورد مقداری عسل با خود دارد، اندکی از آن را به لب برد و آنچنان غرق در لذت شیرینی آن شد که وضع خود را فراموش کرد. وقتی به خود آمد که موشها شاخه را قطع کرده بودند و او به ته چاه افتاد و در دهان اژدها جای گرفت.
🔹دنیا مانند چاه است، موش های سیاه و سفید و مداومت آنها در قطع شاخه، همان شب و روز هستند که انسان را به مرگ نزدیک میکنند. و شهدی که آن مرد خورد و به آن سرگرم شد، لذات آنی این جهان است که فایدهاش کم و رنجش بسیار میباشد و آدمی را از کار آخرت باز میدارد و اژدها همان مرگ است که از آن چارهای نیست!؟
@deldadgann1401
شهیدی که با صحنه شنا کردن دختران روبرو شد!
دکتر محسن نوری دوست و همرزم شهید احمد علی نیری می گوید یکبار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم!بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند .من
همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این از این گناه میگذرم.بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود.یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»
من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله…» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند.من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»
@deldadgann1401
#تصاویر_و_آیه_گرافی_قرآنی
سوره النور {آیه/31}
✨وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ.✨
👈و نباید پاهای خود را (به زمین) بکوبند، تا آنچه از زینت شان را که پنهان کرده اند، دانسته شود.
🇮🇷با ما همراه شوید👇👇👇
@deldadgann1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمیشه به #زندگی
روزهای بیشتری اضافه کرد
ولی میشه به روزهامون
زندگی بیشتری ببخشیم
حـالِ خـوب نصیب لحظههاتون
صبح شنبه تون بخیر 💕
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😜جهت خنده😅😅😂😂
☘🌺☘
کانال دلدادگان حضرت مهدی عجل الله تا شفاعت
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
༺📚════════
#انتقام_بیخودی ۱
من یه دختر آروم و سربه زیر مشغول درس خوندن و دانشگاه بودم. یه روز داشتم از دانشگاه برمیگشتم خونه. امیر تکلو از بهترین و با کلاس ترین دانشجوها بود اصرار کرد خانم امیدی میرسونمت. منم انقدر خسته بودم که قبول کردم. از فردا بحث ها و پچ پچ های دانشکده شروع شد... امیر توی دانشگاه هواخواه زیاد داشت برای همین خیلی از دخترا باهام چپ افتادن درصورتی که من اصلا به فکر امیر نبودم. پدرم همراه با دوستش رو پونزده سال پیش توی تصادف از دست داده بودم که هم پدرم و هم دوستش فوت شدن. من و بردار و مادرم زندگی میکردیم و تو این سالها برادرم نذاشت کمترین کمبودی رو احساس کنیم بزرگترین اشتباه من از قبول رسوندن امیر به خونمون شروع شد و بعدش امیر شروع کرد به پا پیچ شدن با این که کلی ابهت داشت. توی دانشکده یه روز نشسته بودم یکی از پسرا شروع کرد به متلک گفتن که امیر سریع از چند متر اونورتر دوید و شروع کرد به زدنش صورت پسره غرق خون شده بود حراست دانشگاه هر سه تامون رو صدا زد من به خاطر اینکه تقصیری نداشتم چیزی بهم نگفتن ولی امیر بخاطر من یه ترم موقتا اخراج شد از همونجا خودم رو مدیونش میدونستم
🌺ادامه دارد
☘🌺☘
کانال دلدادگان حضرت مهدی عجل الله تا شفاعت
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
༺📚════════
#انتقام_بیخودی ۲
روزها گذشت تا ترم امیر به دانشگاه برگشت متوجه نگاه های سنگین امیر روی خودم بودم یک روز داشتم برمیگشتم خونه که امیر اصرار کرد میرسونمت منم با یه نه قاطع به سمت خونه حرکت میکردم که یه موتوری سریع کوله پشتی منو زد و من پخش زمین شدم. گوشی و تمام وسایلم رو برد من همینجور بهت زده به مسیر دزد داشتم نگاه میکردم دانشجو ها دورم جمع شده بودن از دور چهره خندون امیر مشخص شد کولم هم دستش بود ایستادم دیدم روی دستش جای چاقو هست. کولمو ازش گرفتم با ماشین خودش رسوندمش بیمارستان، توی ماشین مدام بهم زل میزد عصبیم کرده بود تند نگاهش کردم و گفتم آقای تکلو میشه این مسخره بازیا رو تموم کنی؟ هیچی نمیگفت فقط با لبخند نگاهم میکرد. یه روانی بهش گفتم بلند خندید رسوندمش بیمارستان، دستش زخم جزئی برداشته بود که پانسمان شد. جلوی در بیمارستان خدا حافظی کردم که گفت میرسونمت تا خونه، توجه نکردم که باصدای خشنتر گفت بیا بالا گفتم میرسونمت اخم غلیظی کردم سوار شدم توی ماشین هیچ کدوم حرفی نزدیم. مقابل خونه داداشم منو با امیر دید
🌺ادامه دارد....
☘🌺☘
کانال دلدادگان حضرت مهدی عجل الله تا شفاعت
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
༺📚════════
📚داستان واقعی روضه خوانِ تبریزی
دردناڪترین روضه از نظر امام زمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
✍حاج ملا سلطان علی روضه خوان تبریزی که از جمله عباد و زهاد بود، نقل کرد:
« در عالم رؤیا به حضور حضرت بقیة الله ارواحنا فداه مشرف شدم و خدمت ایشان عرض کردم: مولای من، آنچه در زیارت ناحیه مقدسه ذکر شده است که می فرمایید
«:صبح و شام در مصیبت تو گریه می کنم و اگر اشک چشم هایم خشک شود خون گریه می کنم»
فرمودند: بلی صحیح است.
عرض کردم: آن مصیبتی که در آن بجای اشک خون گریه می کنید، کدام است؟ آیا مصیبت حضرت علی اکبر است؟
فرمودند: نه، اگر علی اکبر زنده بود، در این مصیبت او هم خون گریه می کرد.
گفتم: آیا مصیبت حضرت عباس است؟ فرمود: نه؛ بلکه اگر حضرت عباس علیه السلام در حیات بود، او هم در این مصیبت خون گریه می کرد.
عرض کردم: لابد مصیبت حضرت سید الشهداء علیه السلام است. فرمود: نه، حضرت سید الشهداء علیه السلام هم اگر در حیات بود، در این مصیبت، خون گریه می کرد.
«عرض کردم: پس این کدام مصیبت است که من نمی دانم؟ فرمودند: آن مصیبت، مصیبت اسیری حضرت زینب علیها سلام است.»
زینب همان کسی ست که در راه عفتش
عباس می دهد نخِ معجر نمی دهد
📚شیفتگان حضرت مهدی (عج)
════✧🌸✧════
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻🕊
🌺☘🌺
کانال دلدادگان حضرت مهدی عجل الله تا شفاعت
http://eitaa.com/joinchat/64094406Cdc1aa61960
༺📚════════