هدایت شده از عاشقانه ای برای زندگی ♥️
ذوقیکلحظهوصآلتوبهآنمیارزد،
کهکسیتابهقیامتنگرانبنشیند💙!"
#امام_زمان♥️
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تو عشقم...♥️🦋🍂
.
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
🔻از لای دراتاق دیدم که بچم فیلم های
غیر اخلاقی داره میبینه...!
یه لحظه دنیا رو سرم خراب شد 😭
✅ عضو این کانال شو تا کمتر از ۵ جلسه #تربیت_جنسی رو بهت آموزش بدم
《کانال رسمی تربیت نوجوان》
👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4123263181C218687728d
هدایت شده از ⭐️تاج تون⭐️
وقتی شوهرت یا مامانت خونه نبود گوشیتو باز کن و خیلی اروم بزن رو انگورا😉
ببین کجا میبرتتت🙈 🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇
سورپرایز داریم♨️
⛔️بچه مچه نیاد⛔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ℒℴνℯ♥️
عشقم من تو رو به یه دنیا نمیدم 😍😘
♥️
.
هدایت شده از ⭐️تاج تون⭐️
ادمین رهایی اعتیاد:
✅درمان بدون درد و خماری
✅بدون نیاز به بستری شدن
✅تمام ویزیت ها به صورت رایگان هستش
✅دارای تایید ایزو ISO10004 :2018
🌸 جدیدترین روش ترک مواد با ایجاد بی میلی شدید نسبت به مواد در ابتدای شروع دوره درمان
برای دریافت اطلاعات بیشتر به کانال زیر مراجعه کنید
https://eitaa.com/joinchat/4222615935C1d662b155b
برای دریافت مشاوره فرم مشاوره پرکنید
https://surveyheart.com/form/646fa1c76754565336476b5a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آهنگ زیبا و دلنشین❤️🌿
رضاصادقی🧡👌
❤️❤️
❤️
.
هدایت شده از ⭐️تاج تون⭐️
تازه عقد کرده بودم که گفتند مادرشوهرم افتاده و پاش شکسته...شوهرم بهم گفت باید بیای خونه ما و به مادر مریضم کمک کنی...شوهرم اکثر وقتها میرفت ماموریت کاری...توی خونه من و مادرشوهرم تنها بودیم...
اونروزم صبح همسرم برای مأموریت رفته بود شمال کشور...
از مادرشوهرم اجازه گرفتم یکساعتی به مادرم سربزنم و برگردم...چندتا خیابون اونطرفتر یادم اومد گوشیمو با خودم نبردم برای همین فورا برگشتم خونه مادرشوهرم..کلید رو انداختم ودر رو باز کردم... ولی توی هال با دیدن اون صحنه تا مدت زیادی نمیتونستم حرف بزنم👇
https://eitaa.com/joinchat/1348469151Ce215d6d52d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ℒℴνℯ♥️
لایق پرستش است کسی که در این
بی مهری ها بی پروا محبت میکند . . .
❤️
.
هدایت شده از ⭐️تاج تون⭐️
شش ماه بعد از ازدواجم شوهرم فوت شد!
نامادریم گفت من پسر بزرگ دارم بیوه تو خونم راه نمیدم ! با هر بدبختی بود یه اتاق تو طبقه سوم یه آپارتمان تو رباط کریم اجاره کردم.
ترسی نداشتم از غربت چون صاحبخونم یه پیرزن با یه پسر بشدت مذهبی و خدا شناس بودن.
شیش ماه گذشت دریغ از حتی یه مهمون ک خونه ی من بیاددد...
شنبه صبح بود که صاحبخونم با پسرش راهی قم میشدن...
موقع رفتنشون یه کاسه آب گرفتم دستمو با بغض نگاهشون میکردم...
واسه اولین بار یه لحظه با پسرش چشم تو چشم شدم که چشمای خیسمو دید...
تسبیحو تو مشتش فشار داد ...آروم اومد جلو و پرسید میترسی از تنهایی؟
یهو دلم هُری به صدای مردونش و توجهش ریخت..
ولی سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم...
رو به مادرش کرد و گفت مادر اجازه میدید ببریمش؟ مادرش گفت قم؟ باصدای مردونش که اینبار حیا قاطیش بود جواب داد قم نه اول بریم....😳😳😍🙈 ادامه ی داستان👇
https://eitaa.com/joinchat/3847160068C1b22445f5a